روزی که شاه رفت ـ ماموریت ژنرال هایزر در تهران ـ سلب حمایت غرب از شاه ـ چند نظر درباره رفتن شاه ـ تکرار تاریخ ایران

By | ۱۳۹۷-۱۰-۲۶

بیست و ششم دی ماه 1357 (1979 و در آن سال مصادف با شانزدهم ژانویه) و یک روز پس از رای مثبت سنا به نخست وزیری شاپور بختیار، همچنانکه انتظار می رفت شاه و بانویش ایران را به عزم «اسوان» در جنوب مصر ترک کردند، رفتنی که بازگشت نداشت. شاه سابق روز پیش از آن سه فرزند کوچکتر خودرا به آمریکا فرستاده بود. نهم ژانویه جیمی کارتر رئیس جمهور وقت آمریکا از طریق «ویلیام سولیوان» سفیر این کشور در تهران به شاه پیام داده بود که به مصلحت است ایران را ترک گوید. با رفتن شاه، ماموریت ژنرال هایزر نیز به پایان رسید.
نوشیروان کیهانی زاده, مهمترین رویدادهای ایران و جهان

     هلی کوپتر حامل شاه از نیاوران به مهرآباد توسط پنج هلی کوپتر نظامی اسکورت شده بود و این هلی کوپترها برای رسیدن به مقصد، از فراز ساختمان مقرّ وزارت دفاع ایران گذشتند! که در آنجا ژنرال آمریکایی، رابرت هایزر Gen. R. Huyser درحال گفت و گو با ژنرالهای ایران بود و بنا به نوشته خود او در کتاب «ماموریت ایران» عبور این هلی کوپترهارا از محل برگزاری مذاکرات به چشم دید! [و از رفتن شاه اطمینان حاصل کرد]. تبادل نظرهای هایزر با فرماندهان نظامی ارشد ایران روزها بود که در آنجا ادامه داشت!. شب پیش از خروج شاه، ژنرال قره باغی رئیس وقت ستاد مشترک نیروهای مسلح در مصاحبه ای اطمینان داده بود که ارتش کودتا نخواهد کرد!. باوجود این، در لحظه خارج شدن شاه، در فرودگاه مهرآباد چند فرمانده نظامی تلاش کردند که وی را از ترک وطن بازدارند، دستش را بوسیدند و بر پایش افتادند که موفق نشدند.(عکس).

رادیو ایران همان روز به نقل از یک مقام دربار گفت که شاه برای مرخصی و درمان کشوررا ترک گفته است! ولی غلامحسین صالحیار سردبیر وقت روزنامه اطلاعات تیتر زده بود که «شاه رفت» که مفهوم رفتن همیشگی او داشت.

پیش از خروج شاه از ایران، رادیو مسکو گفته بود: … و از آنجا که سران ارتش ایران موظف به اطاعت از تصمیمات یک ژنرال آمریکایی [ژنرال رابرت هایزر] شده اند که در تهران مستقر شده و از یکطرف تماس مستقیم با کاخ سفید واشنگتن و از سوی دیگر با فرماندهان نیروهای سه گانه ایران دارد وقوع هرگونه تغییرات در ایران ـ عکس وضعیت 28 امُرداد ـ محتمل است. متعاقب این گفتار رادیو مسکو، در تهران یک سرهنگ آمریکایی «مرده» یافت شده بود که در آن روز معلوم نبود مقتول شده و یا اینکه خودکشی کرده بود!. روز پیش از آن نیز در شهر کرمان یک مقام آمریکایی به نام «مارتین برکویتس» کشته شده بود. در جریان انقلاب، حزب توده و گروههای کمونیستی دیگر وسیعا فعّال شده بودند.

شاه در فاصله ترک تهران و درگذشت، به رغم بیماری سرطان یک کتاب نوشت، یک مصاحبه عمومی و چندین مصاحبه اختصاصی انجام داد. وی اظهار کرده بود وقتی شنیدم که یک ژنرال آمریکایی ـ معاون فرماندهی نیروهای نظامی این کشور در اروپا به تهران آمده و با فرماندهان نظامی ایران تماس مستقیم برقرار کرده خواستم که با من ملاقات کند. در این ملاقات، نخستین پرسش این آمریکایی [رابرت هایزر] که یک ژنرال نیروی هوایی بود از من این بود که چه وقت ایران را ترک خواهم کرد؟!. این سئوال و رفتار او و مذاکراتش با فرماندهان تردید و سوء ظن مرا افزایش داد.

شاه در اسوان مصر به مجله تایم، در پاسخ به این پرسش که چرا امکان داد که تظاهرات یک سال تمام طول بکشد و به اعتصاب و عصیان تبدیل شود گفته بود که این جیمی کارتر بود که به او اشاره کرد اگر در برابر تظاهرکنندگان شدّت عمل نشان دهد نمی تواند روی حمایت آمریکا حساب کند. شاه افزوده بود مخالفان او که متوجه این قضیه شده بودند بر شدت مخالفت و تظاهرات خیابانی و اعتصابات افزودند و اکثریت ساکت و بی تفاوت جامعه را هم به حرکت درآوردند و امور کشور فلج شد. [تظاهرات منجر به انقلاب در پی انتشار نامه ساختگی احمد رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات در نهم ژانویه 1978 آغاز شده بود].

شاه چندی بعد در مصاحبه دیگری کارتررا فاقد تفکّر سیاسی و احاطه بر رویدادهای تاریخ حتی تاریخ قرون 19 و 20 خوانده و گفته بود سیاست کارتر به دلیل بی اطلاعی از گذشته ملل، تفاوت فرهنگها، روانشناسی و رفتار آنها و ضعف تحلیل اوضاع جاری جهان و پیش بینی آینده، تحت تاثیر تلقین و نفوذ اطرافیان خود بویژه برژینسکیِ ضدِ روس برای آمریکا در دراز مدت مشکلات متعدد خواهد آفرید که رفع آنها نیاز به هزینه کردن صدها میلیارد دلار و حتی تحمل تلفات دارد. کارتر گمان می کند (می کرد) که شاه تنها یک نفر است و با رفتن او، ایران متحد آمریکا باقی خواهد ماند. آینده ثابت خواهد کرد که چنین نخواهد بود. [که ثابت شد.].
در پاسخ به این پرسش که چرا یک شاه باید به توصیه رئیس دولت دیگر عمل کند، گفته بود ترسیدم ایران منزوی و ایزوله شود و هر آنچه را که به دست آورده بودیم از دست بدهیم.
ژنرال امیرحسین ربیعی فرمانده نیروی هوایی وقت که برغم رفتار ملایم در قبال انقلاب، محاکمه و اعدام شد در جلسه محاکمه در پاسخ به یک سئوال قاضی شرع گفت که دولت کارتر به دست ژنرال هایزر دُم شاه را بمانند یک موش مرده گرفت و از ایران بیرون انداخت. [این اظهار ژنرال ربیعی همان روز در روزنامه های تهران انتشار یافت].

به باور برخی از مورّخان، هایزر ماموریت داشت که ژنرالهای ایران را قانع کند که پس از رفتن شاه، اگر بختیار دستور سرکوب خشونت آمیز تظاهرات کنندگان را بدهد اطاعت نکنند و ژنرال قره باغی رئیس ستاد ارتش چنین قولی را به او داد و به این قول خود هم عمل کرد. به اظهار این مورخان، ژنرال هیگ فرمانده هایزر [و بعدا وزیر امور خارجه آمریکا] با ماموریت معاون خود هایزر و رفتن به تهران موافقت نداشت و کناره گیری او از فرماندهی نیروهای نظامی آمریکا در اروپا (ناتو) شاید به همین دلیل بود. پاره ای از این مورخان نوشته اند که پیش از ماموریت هایزر، جورج براون وزیر امور خارجه پیشین انگلستان نیز در ملاقات با شاه به او اندرز داده بود که بهتر است کنار برود و ظاهرا «رمسی کلارک» دادستان پیشین آمریکا و روشنفکر بنام این کشور هم پیام مشابهی برای شاه فرستاده بود. از زمانی که پزشکان فرانسوی تشخیص داده بودند که شاه به بیماری سرطان دچار شده و عمری نخواهد داشت، قدرت های غرب حمایت خودرا به تدریج از او سلب و به چاره جویی افتاده بودند. در این میان انبوه دانشجویان ایرانی مقیم آمریکا و اروپا به روشن کردن سران ممالک محل اقامت خود از ضعف های دولت شاه و نارضایتی اکثریت مردم پرداخته و بویژه ذهن جیمی کارتر را پُر کرده بودند بگونه ای که در نوامبر 1977 که شاه به آمریکا رفت تدابیر کافی انتظامی برای جلوگیری از تظاهرات ایرانیان ساکن آمریکا که در برابر کاخ سفید اجتماع کرده و سنگ پرانی می کردند و شاه تحقیر شد بعمل نیامد.

قدرت های غرب خواهان کناره گیری شاه از نیمه سال انقلاب بودند و یقین داشتند که با کناره گیری شاه و جوان بودن پسرش، دمکراسی در ایران برقرار شود ولی شاه حاضر به کناره گیری نبود و همچنان دم از برنامه های دور و دراز خود ازجمله تمدن بزرگ می زد.
ایجاد وحدت مساعی میان مخالفان سلطنت از ملی گرا و چپگرا تا مذهبی و شکست اقدامات دولت شاه برای برقراری آرامش باعث شده بود که متحدان خارجی از جمله جیمی کارتر رئیس جمهور آمریکا، جیمز کالاهان نخست وزیر وقت دولت لندن و ژیسکار دستن رئیس جمهور فرانسه از ادامه حمایت از او دست بردارند.

عکس قسمت بالای صفحه اول روزنامه اطلاعات26 دی ماه 1357

شاه درنیمه اول دیماه به هر چهره شناخته شده که برای قبول ریاست دولت متوسل شد پاسخ رد شنید جز شاپور بختیار که انتصاب او مورد تایید ضمنی رئیس جمهور وقت آمریکا هم بود. ظاهرا بختیار به شرط خروج [موقت] شاه از کشور که کارتر رئیس جمهور آمریکا نیز همین نظر را داشت قبول نخست وزیری کرده بود.

غلامحسین صالحیار سردبیر وقت روزنامه اطلاعات و از کمونیستهای سابق اندکی پس از خروج شاه از تهران این روزنامه را با این تیتر سراسری: «شاه رفت» که از پیش آماده شده بود منتشر ساخت و روزنامه تا ساعت هشت شب تجدید چاپ می شد و هر نسخه یک تومانی آن تا پنجاه تومان به فروش می رسید. در آن روز که هنوز ارتش، پلیس و ساواک به وضعیت سابق باقی بودند و دولت منصوب از سوی شاه قدرت را به دست داشت، زدن چنین تیتری یک ریسک بزرگ بود و جرات و دلاوری زیاد لازم داشت. در آن زمان حسین شمس ایلی و علی باستانی دو معاون سردبیری روزنامه اطلاعات بودند و دکتر علیرضا نوریزاده دبیر میز سیاسی این روزنامه و مسئول تهیه و تنظیم اخبار و تحولات انقلاب بود. علی باستانی کمتر از دو ماه پس از پیروزی انقلاب، از روزنامه اطلاعات اخراج شد و بعدا هم مدتی را در بازداشت گذرانید. وی پس از اخراج شدن از روزنامه اطلاعات، خود را خانه نشین ساخت و به روزنامه نگاری بازنگشت. علی باستانی از سال 1336 هجری در روزنامه اطلاعات بکار نوشتن پرداخته بود و سالها معاون سردبیر بود. حسین شمس که به مدت 14 سال معاون اول روزنامه اطلاعات بود در بهار 1359 همانند دیگر اعضای تحریریه از کار اخراج گردید ولی چند سال بعد به دنیای روزنامه نگاری و روزنامه اطلاعات بازگشت. وی که اخیرا بازنشسته شده است یکی از روزنامه نگاران ماهر و حرفه ای ایران بشمار می آید.

در آن زمان در ایران هنوز کار حروفچینی به صورت سربی (لاینو تایپ) انجام می گرفت و تهیه حروف و قرار دادن آنها در قالب فولادین صفحه سازی و سپس زیر پرس قرار دادن و به صورت صفحه استوانه ای شکل فلزی در آوردن و به ماشین چاپ بستن وقت گیر بود و صالحیار که رفتن شاه را از چند روز پیش از آن پیش بینی کرده بود تهیه این تیتر فوق العاده درشت را به استاد «عباس مژده بخش» مدیر صفحات سفارش داده بود. صالحیار برای قبولاندن این تیتر به شورای دبیران روزنامه استدلال کرد که هدف از نوشتن این دو کلمه به این درشتی این است که نظامیان پایین دست اطمینان حاصل کنند که شاه باز نخواهد گشت و لذا با در نظر گرفتن عواقب کار، از تیراندازی به مردم خودداری کنند و هدف عمده او جلوگیری و دست کم کاهش قتل ایرانی به دست ایرانی است. باوجود این استدلال، وی برای جلوگیری از مخالفت احتمالی بعضی دبیران تحریریه مجبور شد نهیب بزند. این تیتر سبب شد که نظامیان از بازگشت شاه مایوس شوند و بیش از گذشته به انقلابیون به پیوندند. تصویر این صفحه و ترجمه و تفسیر تیتر آن در فصل «تاثیرگذاری رسانه ها» در تاریخ عمومی مطبوعات آمده است.

سه روز پیش از رفتن شاه از تهران، در پاریس آیت الله خمینی برای اداره امور کشور شورای انقلاب اسلامی تشکیل داده بود و انتصاب شاپور بختیار را (که مورد قبول واشنگتن هم بود) غیر قانونی اعلام کرده بود. 26 روز پس از رفتن شاه از ایران، انقلاب پیروز و پنجاه روز بعد رفراندوم تغییر نظام برگذار شد.

صالحیار 19 آذر 1382 پس از 24 سال خانه نشستن فوت شد بدون این که از این کار او که کاهش خونریزی و تخریب و کاستن از فاصله انقلاب تا پیروزی بود سخنی به میان آید، حتی پس از مرگش.

روزنامه نگاران ایران پس از کناره گیره دولت تمام ـ نظامی ژنرال ازهاری به اعتصاب 62 روزه خود پایان داده بودند. روزنامه های ایران در طول انقلاب و تا چند ماه پس از آن در کنترل کمونیست های سابق بودند.
شاه و دولت او از دیماه 1356 با اعتراض و اعتصاب مردم که هر روز هم گسترش بیشتری می یافت رو به رو و هر اقدام آنان و مشاوران داخلی و خارجی شان برای آرام کردن اوضاع به شکست می انجامید از جمله اصلاح تقویم کشور، وعده آزادی زندانیان سیاسی و برگزاری انتخابات آزاد، لغو تصمیم به ساخت قمارخانه (کازینو)، … و نیز اعمال خشونت؛ اعلام حکومت نظامی در هفدهم شهریورماه 1357 و همان روز تیراندازی به تظاهرکنندگان در میدان ژاله (تهران) و روی کار آوردن یک دولت تماما نظامی در نیمه آبان آن سال.

با انتصاب بختیار (که چند سال بعد در فرانسه ترور شد) کار موسسات و قبل از همه روزنامه ها از سرگرفته شد. ولی برغم خروج شاه از کشور تظاهرات و مخالفت ادامه یافت که بختیار هواداران خودرا به انجام تظاهرات موافق دعوت کرد و میان دو دسته تظاهرکننده زد و خوردهایی صورت گرفت. چند روز پس از رفتن شاه از کشور، بختیار بر پایه محاسباتی (که چگونگی آن هنوز به دست نیامده است) با بازگشت آیت الله خمینی به کشور موافقت کرد و وی اول فوریه پس از 14 سال تبعید به وطن بازگشت و 11 روز بعد انقلاب به پیروزی رسید و ….

دوران آوارگی شاه از لحظه پیروزی انقلاب (11 فوریه 1979) تا پایان عمرادامه یافت. شاه مبتلاء بسرطان از سال 1973، در دوران آوارگی در کشورهای مختلف و در سایه ترس از ترور و یا دستگیری و تحویل داده شدن به ایران برای محاکمه بسر می بُرد و سرانجام در تابستان 1359(1980 و در آستانه جنگ عراق با ایران) بر اثر همان بیماری در یک بیمارستان نظامی مصر درگذشت و در یک مسجد در قاهره مدفون شد.
در یک مورد، ورود شاه به نیویورک جهت درمان باعث تصرف سفارت آمریکا در تهران و گروگانگیری کارکنان آن و مآلا قطع کامل روابط دو کشورشد. با این قطع روابط و اعلام شدن آمریکا به عنوان شیطان بزرگ و کنار رفتن مهدی بازرگان؛ قول و قرارهای خصوصی و محرمانه پیش از انقلاب به فنا رفت و دست آمریکا مستقیما از ایران کوتاه شد، خصومت گسترش یافت و ….

انقلاب ایران به عنوان یک رویداد چشمگیر قرن 20 و نتایج ناشی از آن و تداوم تحولات، تغییرات و مسائل مورد توجه تاریخنگاران و پژوهشگران حرفه ای (بیطرف) بوده ولی محصول این پژوهش ها به صورت دقیق و کامل انتشار نیافته و جادارد که درباره تحولات سالهای 1978 و 1979 ایران پژوهش علمی به روش تحقیق در تطوّر تاریخ ادامه یابد. در این زمینه آنچه که تاکنون انتشار یافته همانا تفسیر گزارش های روز و مصاحبه با ارباب تحقیق، اصحاب نظر و مورخان بوده است.

برخی از محققین، این انقلاب را نتیجه روزافزون بودن شکاف میان فقیر و غنی در ایران و تبدیل کشور به یک جامعه طبقاتی مخصوصا در دهه 1970 (دهه 1350 هجری) و به موازات افزایش درآمد ایران از صدور نفت و نیز ادامه بوروکراسی باقیمانده از دوران قاجارها و پیدایش فساد دولتی بیان کرده و گفته اند که شماری کم (یک اقلیت نسبتا کوچک ـ خواص) روی ثروت ها و مقامهای کشور دست گذارده بودند و دیگران با هراندازه معلومات، آگاهی، شایستگی و مهارت به این ثروتها و مقامها (معاملات دولتی، وکالت مجلس، انتشار نشریه و …) دسترسی نداشتند و به تدریج ناله هایشان تبدیل به فریاد شد و شاه این فریاد را نشنیده گرفت تا دست کم با تغییرات و اصلاحات نسبی در سیستم موافقت کند … و این فریادها در سال 1357 (1978 میلادی) توفان شد و …. شاه باور نمی کرد که در جهان نیمه دوم قرن بیستم یک کشور و آن هم ایران دارای نظام مذهبی شود و درنتیجه همه ترس او از کمونیست ها بود و بارها این بیم را علنی ساخته و به دولت واشنگتن نیز منتقل کرده بود. شاه ملی گرایان (مصدقی ها) را شماری سالخورده که با اصل سلطنت مخالف نیستند می دانست. به باور یک مفسر آمریکایی، شاه مردی خداترس بود که به شعائر اسلامی احترام می گذارد. این تفسیرنگار در دهه 1960 با شاه دیدار کرده بود.

پاره ای دیگر از پژوهشگران نوشته اند که ورود و گسترش فرهنگ غرب در ایران و برخورد دو فرهنگ (مخصوصا در محله های مذهبی تر شهرها و مناطق روستانشین) و قضاوت شاه و دولتش تنها برپایه زندگانی و خواست ساکنان شمال شهر تهران، نارضایی توده مردم را برانگیخته بود و منتظر فرصت برای بروز مخالفت بودند.

به باور جمعی دیگر، انقلاب ایران ریشه در بپاخیزی ژوئن 1963 (خرداد 1342) داشت و درحقیقت دنباله آن بود ولی شاه به جای توجه به خواستهای بپاخاستگان آن سال، به راه خود ادامه داد. حال آنکه عقل سلیم حکم می کرد که انگیزه آن بپاخیزی و شعارهایش را تحلیل و مورد توجه (نصب العین) قرار می داد.

برخی از تاریخنگاران نوشته اند: در دهه 1970 (دهه 1350هجری) به همان اندازه که درآمد ایران از نفت افزایش می یافت؛ اعیان و اشراف (خواص) توانمندتر و طبقه نادار و روستائیان فقیرتر و ضعیفتر می شدند و طبقه متوسط بی خیال از این گسترش جدایی ها به خوشگذرانی و لوکس کردن وسایل زندگانی سرگرم بود و تاریخ ایران بسرعت به تکرار وضعیت اواخر عهد ساسانیان (نیمه اول قرن هفتم میلادی) می پرداخت که همانا «فلسفه تاریخ» است و ایران در طول زمان چندبار آن را تجربه کرده است. شاه به دلیل بیماری سرطان و تنگ شدن حلقه محاصره او توسط خواص واقعیت هارا لمس نکرد و مانع از تکرار تاریخ نشد و چون می دانست که عمری نخواهد داشت در طول انقلاب هم تنها به روز قیامت و مجازات الهی توجه داشت و وظیفه کشورداری یعنی حفظ جان، مال، امنیت و حیثیت اتباع را فدای آن کرد و ….

چند تاریخنگار بخشی از علل ناآرامی های یک دهه آخر عمر نظام سلطنتی ایران را تحریکات و سیاست های برخی از قدرتهای وقت که بیشترشان هم بظاهر دوست دولت شاه بودند برنگاشته و دلایلی برای اثبات این تز خود ارائه داده اند. به باور این تاریخنگاران، کثرت دانشجویان ایرانی در مدارس عالی آمریکا و اروپای غربی و نزدیک شدن اعضای کنفدراسیون دانشجویان به جیمی کارتر و مشاورانش و بدگویی از شاه نظر رئیس جمهور وقت آمریکارا که یک دمکراسی دوست لیبرال است نسبت به شاه و دولتش تغییر داد. در سالهای دهه 1970 (1350 هجری) دهها هزار جوان ایرانی با استفاده از گران شدن مستغلات در ایران (تا صد برابر) و ثابت ماندن ارزش ریال نسبت به دلار (یک دلار = هفت تومان) و آزادی فروش ارز در بانکهای ایران برای تحصیل به آمریکا آمده بودند و چون عمدتا از خانواده های «ورکینگ کلاس» ایران بودند خیلی زود جذب انجمن ها و گروههای دانشجویی مخالف دولت متبوع و ازجمله انجمن دانشجویان مسلمان، مجاهدین خلق، چریکهای فدایی و … شدند و با راه انداختن تظاهرات ضد شاه و شعار نویسی، مصاحبه و حتی مراجعه خانه به خانه نظر آمریکاییان را نسبت به شاه تغییر دادند و سه مورد تظاهرات وسیع آنان در نوامبر 1977 در شهر واشنگتن (کاخ سفید)، نیویورک و پاریس کار شاه را ساخت و این، آغاز پایان کار او بود. بسیاری از این دانشجویان درجریان انقلاب و یا ظرف یکی دو سال اول (1979 و 9 ماه از سال 1980) به ایران بازگشتند و چون وضعیت را مطابق میل خود ندیدند عمدتا در کشور محل تحصیل ماندگار شدند و با استفاده از قوانین مهاجرت محل اقامت بستگان خودرا هم آوردند و اینان بستگان دیگر و این تسلسل تا به امروز ادامه یافته و شمار ایرانیان مهاجر در سراسر جهان ظرف سه دهه گذشته، طبق یک برآورد بالغ بر 5 میلیون می شود که چون تابعیت ایران را لغو نکرده اند تبعه جمهوری اسلامی هم بشمار می آیند و قسمتی از آمار نفوس ایران را تشکیل می دهند. به گفته یک محقق کانادایی در سال 2010، کثرت فارغ التحصیلان مدارس عالی ایران بویژه دانشگاه آزاد که کار مناسب تحصیلات خود پیدا نمی کنند از عوامل ایجاد تفکر مهاجرت است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *