بخشی از یک گزارش: تن فروشان خیابان گلبرگ و رشید در تهران

By | ۱۳۹۷-۱۰-۲۷

فاطمه محمدی خبرنگار طی گزارش مفصلی که در سایت هرانا منتشر شده به گفت و گو با چند تن از تن فروشان و اهالی محل پرداخته است. او می نویسد:

وقتی نظر اهالی محل، به خصوص جوانان را در رابطه با رواج تن فروشی در خیابان محل زندگی شان جویا شدم، با آرامش پاسخ می دادند: «برای ما دیگر عادی شده. این کار را همه جا انجام می دهند؛ این جا بیش تر».

یکی از کسبه در گفتگویی کوتاه گفت: «من گاهی از آنان می خواهم در ازای ۲۰۰ هزارتومان پول، در طبقه بالای مغازه ام مهمانم باشند. من دو دانشجوی مرد را هم می شناسم که برای تامین مخارج تحصیلشان در همین خیابان کار می کنند. دو شخص موتوری هم هستند که مکان دارند و در اختیار زنان قرار می دهند و با مکانشان کاسبی می کنند».

حوالی ظهر، صالحه را، زنی ۴۵ ساله، ژنده پوش و مشکی پوش با چهره‌ای غرق در آرایش، کنار خیابان مشغول چانه زدن با یک مشتری دیدم. از دور چند دقیقه ای به او نگریستم و زمانی که مطمئن شدم به تن فروشی مشغول است، جلو رفتم و با او وارد صحبت شدم. صالحه در گفتگویی کوتاه با لبخند پاسخ سوال هایم را داد.‌ با لهجه صحبت می کرد و گفت که همسرش دست فروش است و از تن فروشی او مطلع است. یک پسر و دو دختر دارد؛ پسرش ۱۶ ساله است و کار می کند و دو دختر ۸ و ۱۳ ساله اش درس می خوانند. او به تازگی برای کار به خیابان گلبرگ و رشید آمده بود.

پس از آن، کمی جلوتر رفتم و به ایستگاه اتوبوسی برخوردم . تعدادشان در آن ایستگاه بیش تر بود. در سنین مختلف، از ۱۴ ساله تا ۶۰ ساله در آن جا حضور داشتند. تشخیص این که همه آن زنان به چنین کاری مشغول باشند، در نگاه اول آسان نبود؛ چرا که بعضی هایشان ظاهری بسیار عادی داشتند. یکی از زنان جوان در حال ریمل زدن بود و بقیه در حال صحبت کردن در مورد مسائل روزمره. من هم دقایق طولانی در کنارشان روی نیمکت نشستم. اتوبوس ها یکی پس از دیگری می آمدند اما هیچ کس سوار نمی شد. در نتیجه مطمئن شدم همه آنان برای تن فروشی در آن جا جمع شده اند. مشتریان با موتور و یا خودرو مقابل ایستگاه توقف می کردند و با چشم یکی از زنان را انتخاب می کردند و آن زن، قیمت را با دو انگشت اشاره و میانی به معنای ۲۰۰ هزارتومان نشان می داد. اکثر مشتریان با نشان دادن انگشت اشاره -به معنای ۱۰۰ هزار تومان-، تخفیف می خواستند و زنان روی برمی گرداندند و مشتری می رفت و جایش را به مشتری بعدی می داد و مجدداً با طی کردن خیابان، مقابل ایستگاه توقف و با قیمت کم تری تقاضای سکس می کرد. اما من در عرض چند دقیقه، متقاضی های زیادی پیدا کردم؛ گویی ورود به ورطه تن فروشی فقط چند دقیقه زمان می خواهد. حتی متقاضیانم بسیار مصر بودند و هر چه می گفتم من کار نمی کنم، قیمت را بالاتر می بردند تا جایی که چند نفری گفتند: «هر چه بخواهی می دهیم فقط سوار شو!»

مریم، زنی ۳۵ ساله است که در خانواده ای مذهبی و سنتی متولد و بزرگ شده است. موهایی بلوند با ریشه های مشکی داشت، مانتوی بافت جلوباز بنفش و شلوار جین بر تن کرده بود و آرایش ملایمی بر صورت داشت. او حدود سه سال پیش از همسرش جدا شده و ساکن شرق تهران است. دیپلم انسانی دارد و از طریق تن فروشی امرار معاش ‌و مایحتاج و نیازهای اولیه اش را تامین می کند.

چه مدت است که به این کار مشغول هستید؟

دو سال پیش این کار را شروع کردم. اما چهار ماه است که بکوب هر روز کار می کنم تا در یک سال بارم را ببندم و دیگر تن فروشی نکنم. البته اگر بتوانم از ایران بروم، حتما می روم.

هر روز کار کردن، برایتان سخت نیست؟

اگر دارو نخورم اذیت می شوم. ولی با خوردن دارو نه.

چه شد که وارد این کار شدید؟

رشته ام انسانی بود. کنکور دادم اما قبول نشدم. به همین خاطر خانواده ام که سنتی و مذهبی است، مرا شوهر دادند. اصلاً همسرم را نمی شناختم. یک دفعه دیدم ازدواج کرده ام. نمی خواهم از جزئیات طلاقم بگویم، چون یادآوری خاطرات تلخ، “سرطان مغز“ است.

کارهای زیادی را امتحان کردم؛ بازاریابی، منشی گری در شرکت های مختلف و آرایشگری. ولی هیچ یک کفاف خرج و مخارج زندگی ام را نمی داد. من یک پدر و مادر پیر دارم. نمی توانستم بعد از طلاق سربار آنان شوم. باید خودم از پس مخارجم برمی آمدم. با این حقوق ها حتی نمی توانستم کرایه خانه ام را بدهم. هرجا هم که استخدام می شدم بعد از مدتی به من پیشنهاد رابطه جنسی می دادند؛ آن هم بدون پول! وقتی اولین بار کارفرمایم به من پیشنهاد داد، گفت مرا دوست دارد.‌ من آن زمان در کنار منشی گری گاهی تن فروشی می کردم. وقتی کارفرمایم به من پیشنهاد داد، پذیرفتم و تن فروشی را کنار گذاشتم. می خواستم با او ازدواج کنم و به زندگی ام بچسبم. اما او پس از مدتی که از من نهایت سوءاستفاده را کرد، اخراجم کرد و من افسرده شدم. الان هم با منشی جدیدش رابطه دارد. من در اوج افسردگی به تن فروشی برگشتم و حال خیل بدی داشتم.

شما گفتید که یک زمانی خیلی مذهبی بودید. الان اعتقادات مذهبی تان چطور است؟

امروزه پول همه چیز است. این کار خیلی خطرناک است. ممکن است پولی که می دهند با زور پس بگیرند، در ماشین را قفل کنند و چاقو بکشند، کتکت بزنند، در بیابان رهایت کنند و غیره. همه این ها که می گویم بر سرم آمده. تازگی ها شنیدم بعضی از دوستانم اسپری اشک آور در کیفشان می گذارند و از خودشان در برابر این کارها دفاع می کنند. من هم باید بخرم.

خوشبختانه موقع هایی که این جا بوده ام، پلیس ندیده ام. فقط یادم می آید یک بار مردی با لباس و ماشین شخصی جلویم ایستاد و گفت مامور است. من خندیدم. او گفت نمی ترسی؟ من هم گفتم نه در خدمت هستم. او هم خندید و رفت. به نظرم پلیس بود اما کاری نداشت. پلیس برای دستگیری و بازداشت این جا نمی آید. همه را با خدمات جنسی خریده اند؛ حتی کسبه را. هیچ کس از کار ما شاکی نیست وگرنه کسی جرات نمی کرد این جا کار کند.

در قیطریه خانه های عفاف (خانه های مخصوص) هست، اما هر کسی را قبول نمی کنند. باید مانتو یک میلیونی و عطر مست کننده و بهترین آرایش و رنگ و مدل مو و بدن تراشیده و غیره داشته باشی. من نه پولش را دارم نه حوصله اش را. همین جا می آیم کارم را می کنم. تنها خوبی خانه عفاف این است که پولت را می دهند و خطری هم ندارد و مشتری نمی تواند بلایی سرت بیاورد اما همان طور که گفتم، هر کسی را آن جا راه نمی دهند. تعداد زنان هم زیاد است و هر چند روز فقط یک بار کار می دهند. البته هر بار ۵۰۰-۶۰۰ هزار تومان پول می دهند اما مقدار زیادی از آن پول خرج لباس و آرایشگاه می شود. صرف نمی کند.

زندگی در ایران به درد نمی خورد. یکی از مشتری هایم توصیه کرد از ایران بروم. قول داد کارهایم را ردیف کند، اما خبری از او نشد. اما من هنوز دنبالش هستم. می خواهم از این جا بروم. می خواهم هر چه زودتر پولم را جمع کنم و به آلمان بروم. هیچ کس دوست ندارد کسی به بدنش دست بزند. من هم مگر تا کی می توانم تن فروشی کنم. دو روز دیگر از پا می افتم. هر چه سن کم تر و صورت زیباتر، پول و مشتری بیش تر. من هم هر روز زیبایی ام را بیش تر از دست می دهم و سنم بالاتر می رود. باید بارم را ببندم و از ایران بروم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *