مرگ اصلاح طلبی، دریچه‌ای رو به رهایی

By | ۱۳۹۷-۱۲-۲۳

– سهم اصولگرایان در حفظ جمهوری اسلامی هرگز با سهم اصلاحطلبان قابل مقایسه نیست، بلکه اصلاحطلبان هستند که نظام را تا کنون سر پا نگه داشته‌اند. اصولگرایان نه توان جذب نسل جدید را دارند و نه می‌توانند به لابیگری و خرید اپوزیسیون درخارج ازکشور دستی داشته باشند. اما این اصلاحطلبان بودند که با زبانی مدرن نه تنها نسل جدید داخل کشور را اغوا می‌کردند، که توان سازماندهی خارج از کشور را هم داشتند.
– نظام هزینه‌های هنگفتی را در اختیار اصلاحطلبان قرار می‌دهد تا به استخدام‌های گسترده درسراسر جهان دست بزنند وهمچنین نیروهایشان رابه مراکز مهمی‌چون دانشگاه‌های غربی و رسانه‌های تاثیرگذار گسیل دارند.
– . نظام را که به چالش جدی بکشید، خواهید دید که اصلاحطلبان درنده‌تر از اصولگرایان همه‌تان را خواهند درید!
– هم‌اکنون انتقال اصلاحطلبان جوان و بی‌ادعا به اردوگاه براندازان در حال انجام است و سرعت بیشتری هم خواهد گرفت. خاتمی درست دیده است: آنها در «سبد براندازان» قرار خواهند گرفت چرا که نفس‌های فریبی به نام اصلاحات به شماره افتاده و بیماری است در حال احتضار که با روزهای جوانی‌اش فاصله بسیاری دارد.

پایان اصلاحطلبی کند بود و طاقت‌فرسا که آنها در کارشان خبره بودند و ما آزموده را بسیار آزمودیم به عبث و تکرار کردیم ستم را و بر خود تیغ کشیدیم و دشمن را دوست انگاشتیم و فریب خوردیم و دروغ را از راست و سره را از ناسره تمیز ندادیم؛ اما…

رها– کیهان لندن:

 نظام جمهوری اسلامی بیش ازآنکه به حکومتی مستقر شبیه باشد،  تشکیلاتی مافیایی/ خانوادگی را تداعی می‌کند. در یک خانواده مافیایی،  اصلاحطلبی بی‌معناست، که کوچکترین تخطی از فرمان پدرخوانده با عواقب مرگباری مواجه خواهد شد، مگر آنکه به دستور پدرخوانده ، گروهی وفادار، تنها ژست نارضایتی از وضع موجود را بگیرند بلکه درگروه‌های رقیب نفوذ کنند، یا عناصر مردد تشکیلات را شناسایی و معدوم کنند.

پایان اصلاحطلبی کند بود و طاقت‌فرسا که آنها در کارشان خبره بودند و ما آزموده را بسیار آزمودیم به عبث و تکرار کردیم ستم را و بر خود تیغ کشیدیم و دشمن را دوست انگاشتیم و فریب خوردیم و دروغ را از راست و سره را از ناسره تمیز ندادیم؛ اما…

از آنجا که حکومت خانوادگی حاکم در ابعاد یک مملکت حکم می‌راند و اکثریت مردم عضوی از این شبکه مافیایی نیستند،  توان معدوم کردن همه ناراضیان بطور مستقیم ممکن نیست و نارضایتی اجتماعی به سادگی قابل حذف نیست. اینجاست که اتاق فکر حکومت خانوادگی،  که تجربه انقلاب ۵۷ را نیز دارد، دست به تولید «اصلاحطلب» می‌زند تا نارضایتی از وضع موجود را مصادره کرده، به فرصت تبدیل و البته آن را خنثی کند. تئوری «تولید اصلاحطلبی» ممکن است آلوده به تئوری توطئه به نظر برسد،  اما شواهد زیر آن را به یک امکان با احتمال زیاد تبدیل می‌کند.

بخش نخست: تقسیم کار

اصولگرایان به خوبی می‌دانند که تنها می‌توانند روی حمایت ۱۰ تا ۱۵ درصد  قشر بنیادگرای جامعه، بسیج، وبخشی از بدنه سپاه و نیروهای سرکوب حساب کنند. به همین دلیل است که باید اصولگرا باقی بمانند تا از نیروی متمرکز، مسلح و متشکل آنها نهایت بهره را برند. در یک تقسیم کاری جالب،  هدایت بقیه ناراضیان سیاسی را به اصلاحطلبان محول کرده‌اند. چون اصولگرایان بدنام هستند، بهترین ابزار ارتقاء اصلاحطلبان است. اصولگرایان با حمله بی‌وقفه به اصلاحطلبان جامعه را به دو قطب خیر و شرّمطلق تقسیم می‌کنند، خودرا شرّ مطلق می‌نمایانند تا اصلاحطلبان را به جایگاه خیر مطلق تعالی دهند.

اصلاحطلبان می‌شوند دشمن شماره یک اصولگرایانی  «که در این چهل سال جز زندانی کردن و اعدام کاری بلد نبوده اند» (سخنان حسن روحانی در تبلیغات انتخاباتی ۹۶ درباره رقیب انتخاباتی‌اش سیدابراهیم رئیسی که پس از دو سال از آن زمان حالا در دو نهاد انتصابی و مهم نظام، بر کرسی ریاست قوه قضاییه و نایب رئیسی خبرگان رهبری تکیه زده است.»

بخش دوم: روش‌شناسی خیرسازی

ساختن خیر و شرّ از زبان آغاز می‌شود. اصلاحطلبان استاد کاربست واژگان زیبا و دمکراتیک هستند: «ایران برای همه ایرانیان »، «مردمسالاری دینی»، «قرائت دمکراتیک از اسلام»، «اسلام رحمانی« و… همگی عبارات شعاری پرکششی هستند که فقط یک هدف را دنبال می‌کنند: جلوه‌فروشی به عنوان نیروی خیر که توان مقابله با شرّ اصولگرایان رادارد. محمد خاتمی، گفتاردرمانی در اردوگاه اصلاحطلبان را به کمال رساند و اغواگری را جانی تازه داد.

گفتاردرمانی در تعارض با شرّ کارکرد می‌یابد و اصولگرایان همان دیوان و ددان داستان هستند.  داستان اما باید واقعی‌تر باشد. برای باورپذیری بیشتر، گروه‌های فشار در سناریویی از پیش نوشته شده به اصلاحطلبان حمله می‌کردند، مجالس‌شان را بهم می‌ریختند، تصویرشان ممنوع می‌شد، حق سخنرانی را از آنها می‌ستاندند و البته  زندانی هم می‌شدند.

اخبار ستم‌هایی که بر آنها رفته و گاه ضرب و جرح و شتم آنها توسط برادران سپاهی پوشش خبری داده می‌شد تا ضدیت اصلاحطلب و اصولگرا واقعی‌تر به نظر برسد.

بخش سوم: بازی برد- برد

بازی آنها اما همواره برد- برد بوده است. از یکسو اصولگرایان نیروهای خودسر(خودسر؟!) را برای ثواب اخروی آماده حمله به نمایندگان اسلام آمریکایی می‌کردند و از سوی دیگر برای اصلاحطلبان مشروعیت و مظلومیت می‌آفریدند.  ایدئولوژی سرکوبگری را ازطریق بسیج نیروها زنده نگه می‌داشتند و اصلاحطلبان را فرشته‌هایی قلمداد می‌کردند که تن رنجورشان پر از زخم‌های دژخیم است. چنین بود که سال‌های سال به بهانه‌های حصر، رنج و زنجیر و ترس از حکومت نظامیان،  ما را در صف‌های طولانی خط به رأی کردند.

حکومتی که نیروهای سرکوب را حول یک ایدئولوژی سازمان می‌دهد، نمی‌تواند در حالت صلح با پیرامون خود زندگی کند بلکه از طریق «جهاد» مداوم نیروهای خود را ارضا می‌کند، به آنها قدرت و هویت می‌دهد و در پی اخذ حداکثر ثواب از طریق سرکوب و خونریزی با کلیدواژگانی چون اجرای حدود خداوند روی زمین می‌فرستدشان. زینبیون،  فاطمیون، حوثی‌ها ومدافعین حرم و… همه نمونه‌های جهاد مداوم‌اند. در درون کشور، همین نیروها به دشمن پوشالی (فرضی)، یعنی اصلاحطلبان حمله می‌کنند تا هم جهاد مداوم را تمرین کنند  و هم با تداوم نقش قربانی بودن اصلاحطلبان،  به آنها مقام مبارزان راه مردم را اعطا کرده باشند.

بخش چهارم: شراکت اقتصادی رهبران

در همان زمان که پیاده‌های هر دو سوی متخاصم جانانه برای ارزش‌هایشان می‌جنگند، درست زمانی که یکی اسلام ناب محمدی را نمایندگی می‌کند و دیگری اسلام رحمانی را،  رهبران و ژنرال‌های هر دو گروه در کمال رفاقت پروژه‌‌های اقتصادی را شریک می‌شوند. قاسم سلیمانی با مرعشی  و جهانگیری فالوده می‌خورد و امتیازها را رد و بدل می‌کنند و دولت بیشترین پروژه‌های عمرانی را با سپاه شریک می‌شود؛ صفدر حسینی و فریدون نیز با مافیای ارز درسپاه نرد عشق می‌بازند  و البته هر دو جناح فربه‌تر می‌شوند.

در میانه نگارش این سطور خبر اختلاس بزرگ دیگری از راه رسید. این اختلاس چه زیبا با این نوشتار تطابق می‌یابد وقتی مافیای سپاه، اطلاعات و اصلاحطلبی چون مرجان شیخ‌الاسلامی آل آقا، همه با هم از دیوار کوتاه مملکتی بی در و پیکر بالا می‌روند و می‌دزدند و غارت می‌کنند و باز هم هردو جناح پروارتر می‌شوند.

بخش پنجم: رهبران سیاسی اصلاحطلبان

رهبران سیاسی اصلاحطلبان با تمام توان کوشیده‌اند که تقسیم کار با اصولگرایان را کتمان کنند و جنگ بین خود و اصولگرایان را واقعی جلوه دهند. اما پنهان کردن هماغوشی‌شان با اصولگرایان در پس پرده، برای مدت طولانی، کار دشواری است. شاید هم که «پیام‌گذاران اندک نبودند» و ما بی‌خرد بودیم که پیشترها حقیقت را نمی‌دیدیم گر چه نهیب‌زنندگانی بودند که ما را «آواز می‌دادند از پس آواز» که دست از نابینایی بردار!

سال‌ها دور، سعید حجاریان، از پدرخوانده‌های اصلاحات، در پس ژست‌های دمکراسی خواهی‌اش، در مجادله‌ای بر سر ملی- مذهبی‌ها گفته بود: فرق ما و ملی- مذهبی‌ها این است که ملی- مذهبی‌ها چون ولایت فقیه جزیی از قانون است به آن تمکین می‌کنند،  حال آنکه ما به ولایت فقیه اعتقاد قلبی داریم (نقل به مضمون). به گمانم واضح‌تر از این نمی‌توان میخ بر تابوت دمکراسی کوبید. همین مغز متفکر اصلاحات، در حالی که دوربین‌های بی‌شماری ثبت کردند تصاویر معترضانی را که برای اولین بار شعار «اصلاحطلب،  اصولگرا دیگه تمومه ماجرا» را از جمله در دانشگاه تهران سر دادند، ادعا کرد که این شعار، شعار بخش کوچکی از جامعه است و حتی آن را به گروه‌های «معاند» خارج از کشور نسبت داد.

رهبران دیگر اصلاحات از جلایی پور گرفته تا عبدی تا خاتمی‌ها، بهزاد نبوی،  شیرزاد و… همگی بطور هماهنگ با اصولگرایان، براندازان (بخوانید مردم کوچه و بازار را) کرکس، آشوبگر و… خواندند.

درنمونه انکارنشدنی دیگر، حجاریان نصیحت کرده بود که ماباید «حرفمان را اززبان سلبریتی‌ها بزنیم.» حوادث بعد از آن و رسوایی سلبریتی‌های حکومتی در ساختن کلیپ کمبود دارو در تلویزیون نشان داد که کل حاکمیت همچنان با نصایح حجاریان پیش می‌رود،  و صدا و سیمای جمهوری اسلامی که در ظاهر دشمن فتنه‌گران است،  در عمل محل جولان تئوری‌های اصلاحطلبان است.

با رجوع به شهادت‌های فرج سرکوهی که در صداقتش تردیدی نیست، والبته نویسندگان دیگر، مهاجرانی، اگر نه طراح افکندن نویسندگان به درّه،  بلکه از آن مطلع بوده و عملا در تمام جنایت‌های رفته بر نویسندگان و روشنفکران نقش درجه اولی داشته است. وی وزیر «دولت اصلاحات» و یار نزدیک محمد خاتمی بود و هیچ معلوم نیست که آیا خاتمی یا رفسنجانی نیز از آن طرح شوم ترور مطلع بوده‌اند یا نه.  طراحی چنین جنایاتی همواره حاصل تفاهم کل حاکمیت است و اصلاحطلبان تنها وظیفه داشته‌اند نقش مظلوم و البته نجاتبخش را بازی کنند که اگر درّی نجف آبادی را عزل نمی‌کردیم،  بی‌گناهان بیشتری کشته می‌شدند!

بخش مهمتری از اصلاحطلبان در مجلس شورای اسلامی وظیفه تعارضی ساختگی بین سطوح قوا را برعهده دارند. مطهری، صادقی، پروانه سلحشوری و… دعوای نمایشی را به مجلس می‌کشانند تا ژست مجلسی دمکراتیک را گرفته باشند و بلندگوهای تبلیغاتی اصلاحطلبان سرمست از داشتن چنین شجاعانی فریاد بزنند: اگر در انتخابات شرکت نکرده بودید بجای اینها رسائی درمجلس جولان می‌داد! پس گویا روزنه‌ای از امید همیشه هست و تا این روزنه هست انتخابات تاثیر خواهد داشت، پس پیش به سوی انتخابات بعدی! و چنین بود که اصلاحطلبان انتخابات را مساوی اصلاح، و آن را ابدی کردند و صدالبته مشروعیت برای نظامی خریدند که رهبرش همیشه می‌گفت: این رأی به نظام است.

جمهوری اسلامی به غایت در دزدی،  چپاول، فریب و دروغ هوشمند است و خود را مدام به‌روز می‌کند. در مجلس ششم اصلاحطلبان اکثریت مجلس را به عهده داشتند، و این بزرگترین اشتباهشان بود چرا که پس از آن مردم مدام زمزمه می‌کردند که وقتی اصلاحطلبان با داشتن اکثریت مجلس و ریاست جمهوری توان اصلاح ندارند،  دیگر به آنها نمی‌توان امید بست. این خطا باید رفع می‌شد. پس اصلاحطلبان به این نتیجه رسیدند، و البته درمشورت با اصولگرایان،  که اصلاحطلبان نباید حائز اکثریت شوند و فقط باید اقلیتی پر سر و صدا باشند. با رد صلاحیت اکثر اصلاحطلبان، آنها دوباره مظلوم می‌شوند و چهره قربانی می‌گیرند و البته مبارز. و بدین سان دن کیشوت‌های اصلاحات باید درمجلس اولا اکثریت نمی‌یافتند و ثانیا باید به رییس قوه قضائیه،  نهادهای تحت امر رهبری و سازمان زندان‌ها فشار می‌آوردند تا ژست تاثیر انتخابات از بین نمی‌رفت و پروپاگاندای اصلاحطلبان در بوق و کرنا می‌شد که این مبارزان مجلسی حاصل رأی شما هستند و اگر رأی ندهید ما همین‌ها را هم از دست خواهیم داد.

مافیای خانوادگی حاکم به شدت خواهان حفظ خاتمی به  عنوان رهبری تعیین کننده است، که جز او چه کسی قادر بود جنبش رو به اعتلای سبز را عقیم کند وبه خانه بفرستد؟ حفظ خاتمی برای نظام خط قرمزی غیرقابل مذاکره است. مکانیزم مشروعیت دادن به او و حفظ‌اش در برابر بدنامی ‌خامنه‌ای مانند همیشه بود؛ او اجازه سخنرانی و حتی حضور در محافل عمومی‌را نداشت و البته به تاکید گفته می‌شد که خامنه‌ای  پشت چنین فرمانیست، تا شرّ مطلق بیشترین مشروعیت را برای خیر مطلق خریده باشد.

مورد سعید لیلاز و احمد زیدآبادی هم درس‌آموز است.  هر دو زندانی شدند و البته گویا مورد بدرفتاری هم قرار گرفتند،  تا بعدها یکی با افتخار کلاه گشاد دولت روحانی در رفع کسر بودجه و خانه خرابی ملت را «همگرایی تاریخی» ملت ایران بخواند که دیگر «صدایش در نخواهد آمد» و دیگری با روایت «بی شیله پیله بودن رئیسی» و «فحاش بودن براندازان» و توصیه‌های ارشادی به غضنفر آبادی خواستار «توضیح و شفاف‌سازی» وی درباره استفاده از شبه‌نظامیان منطقه برای حفظ انقلاب، شود.  بت‌سازی از زیدآبادی با واژگانی تقدس یافته چون «شرف اهل قلم» و برجسته کردن شکنجه‌های او،  چیزی نیست جز اسطوره‌سازی حاکمیت برای روز مبادا.

سناریوی ایستادگی مقابل باطل و اسطوره‌سازی،  درباره تاجزاده حتی پر سر و صداتر بوده است. ایشان چریک سازش‌ناپذیری معرفی می‌شد که در کارنامه مبارزاتی خود شکایت از جنتی و سرداران سپاه را داشت.  سردار مشفق  را به چالش کشیده بود و از هتل- قرنطینه زندان اوین (وه چه نام خوفناکی)- نامه‌ها به «رهبر» نوشته بود! اصلاحطلبان او را مانند زیدآبادی به قهرمانی تبدیل کردند که می‌شد در مقابلش سجده کرد. اما این اسطوره کاغذی هم اولویتش دفاع از حقوق زندانیان یا کارگران گرسنه یا معلمان تهیدست شده نبوده و نیست بلکه برای حفظ کلیت نظام اولویتش ترساندن مردم از «سوریه‌ای شدن» ایران است و دعوت به تکرار و مقابله تمام‌قد با براندازی.

خاتمی نگران و مشوّش از عدم حضور مردم درانتخابات آتی،  مشکل را «برخی گروه‌های داخلی» خوانده است. رمزگشایی از گروه‌های داخلی دیوصفت چندان دشوار نیست و به سادگی می‌گوید که مشکل برخی گروه‌های داخلی‌اند، همان‌هایی که مردم نباید به آنها رای دهند  و البته او و حواریونش همانا فرشتگان نجاتند که اگر به آنها رای دهید، ساحل نجات در انتظارتان خواهد بود. سناریو همچنان پابرجاست؛ دیوسازی از برخی گروه‌های داخلی. در ادامه پدرخوانده تاجزاده وارد گود می‌شود و چون کشاندن مردم به راه‌های امتحان شده را دشوار می‌یابد با ترفندی جدید بخت خود را می‌آزماید: برای گرمی بخشیدن به تنور انتخابات،  چه بهتر که از «امکان عدم شرکت درانتخابات» سخن بگوییم تا جنگ با اصولگرایان را واقعی نشان دهیم، با احساسات مردم بازی می‌کنیم و با شعارهای حماسی که بعدا پدرخوانده سعید حجاریان طراحی خواهد کرد مردم را در دوراهی بهشت اصلاحطلبان و جهنم اصولگرایان قرار خواهیم داد.

بخش ششم: دُم خروس

نشانه‌ها‌ی هماهنگی اصلاحطلبان و اصولگرایان بی‌شمارند،  اما بگذارید چند نمونه را بررسی کنیم. این نمونه‌ها سعی در رمزگشایی از رابطه و همکاری بسیار نزدیک اصلاحطلبان و اصولگرایان دارد. عناصر بسیار نزدیک به اصلاحطلبان در خارج از کشور، همان‌هایی که در رسانه‌های برون‌مرزی قلم می‌زنند، مصاحبه می‌کنند و مشاوره می‌دهند تجلی واقعی سناریوی اتحاد اصولگرایی و اصلاحطلبی هستند.

در انتخابات بحث برانگیز ۸۸، مسعود بهنود  به صراحت تمام در بی بی سی فارسی اعلام کرد که «در انتخابات هیچ تقلبی صورت نگرفته و رای به احمدی نژاد صحیح است.» در مصاحبه‌ای دیگر عطاالله مهاجرانی در تائید «رهبر» تا آنجا پیش رفت که گفت «درکارنامه اقتصادی رهبر و فرزندانشان حتی یک نقطه سیاه وجود ندارد.» این دو چون باید ازکلیت جمهوری اسلامی چهره‌ای مطلوب در خارج از کشور ارائه دهند، دم خروس‌شان ساده‌تر بیرون می‌زند. وزیر خاتمی برای رهبرش غش و ضعف می‌کند و آن یکی آسمان را به زمین می‌بافد تا سلامت انتخابات در ایران را به خارج از کشور بفروشد.

درباره‌ خاتمی هم که نیاز به توضیح نیست که اولویت اولش «حفظ نظام« و خشنودی رهبرش است. علاوه بر اینان،  اصلاحطلبان عنصرپر سر و صدای دیگری را هم تربیت کرده‌اند که بیش از اندیشمند به شومنی می‌ماند که جمهوری اسلامی می‌خواهد او را به معیاری از وجود آزادی بیان در ایران بشناساند. او با انتقاد بی‌امان از سیاست هسته‌ای،  نقض آزادی بیان و آمریکاستیزی خود را تا جایگاه منتقدی آزاداندیش بالا برده، با تلویزیون‌های خارجی مصاحبه می‌کند و برای حفظ جایگاهش به عنوان منتقد، پیشتر روحانی را نیز به باد انتقاد گرفته بود. اما تمام ژست‌های آزادیخواهانه صادق زیباکلام در آنی فروریخت وقتی که کلام نازیبایش بوی تهدید ملت معترض را می‌داد .او که شکیبایی از کف داده بود مانند سرداران سپاه از در غضب درآمد که «اگر مردم به خیابان‌ها بیایند من اسلحه به دست خواهم گرفت.»

تلاش برای پنهان کردن تمایلات درونی ممارست بسیار می‌خواهد و اصلاحطلبان در این امر بسیار آزموده‌اند و ورزیده، اما آنچه مانند گذشته نیست،  مردمی‌اند که بخش بزرگی از آنها «ماجرا» را پایان یافته تلقی می‌کنند. این شعار که هژمونی اصلاحطلبان را به چالش جدی می‌کشد، عصبی‌شان می‌کند، توان رفتاریشان را متزلزل می‌کند و اصلاحطلبان می‌شوند آنچه که هستند، گرگی در پوست میش.

دلار و دارو از زیباترین مواردی هستند که اتحاد پس پرده اصولگرا و اصلاح‌طلب را افشا می‌کنند. پس از اجرایی شدن تحریم‌های آمریکا و خیز حیرت‌انگیز دلار، در یک همکاری مشترک بین عناصر فتنه و فتنه‌ستیزان که صدا و سیمای جمهوری اسلامی آن را هدایت می‌کرد،  روزنامه‌نگاران اصلاحطلب و اصولگرا با شانتاژ و ساختن خبرهای دروغ درباره قیمت دلار کوشیدند جیب مردم را خالی و کسری بودجه دولت را رفع کنند. توئیت‌های متحدالشکل، بیش از هر چیز اینهمانی اصلاحطب و اصولگرا را رسوا می‌کرد. علیدوستی-گیت  هم که نیاز به توضیح بیشتر ندارد.

دم خروس اصلاحطلبان بخش جنایتکارانه‌ای هم دارد. اصلاحطلبان هر جا که نظام به سرکوب خونین نیاز دارد،  به خوبی تیغ جلاد را تیز می‌کنند. در ماجرای دراویش، مهاجرانی،  عبدالله رمضانزاده، آذر منصوری، صبا آذرپیک و بسیاری دیگر بطور هماهنگ  با حمله شدید رسانه‌ای به دراویش، زمینه سرکوب آنها را فراهم کردند. به شهادت مادر و خواهر ستار بهشتی،  صبا آذرپیک، از روزنامه نگاران اصلاحطلب مسئول جاسوسی از خانواده بهشتی و تغییر مسیر پرونده ستار را به عهده داشت. باری، آنها به شیطان کمک نمی‌کنند، آنها خود شیطانند.

بخش هفتم: پروسه‌های استخدام

سهم اصولگرایان در حفظ جمهوری اسلامی هرگز با سهم اصلاحطلبان قابل مقایسه نیست،  بلکه اصلاحطلبان هستند که نظام را تا کنون سر پا نگه داشته‌اند.  اصولگرایان نه توان جذب نسل جدید را دارند و نه می‌توانند به لابیگری و خرید اپوزیسیون درخارج ازکشور دستی داشته باشند. اما این اصلاحطلبان بودند که با زبانی مدرن نه تنها نسل جدید داخل کشور را اغوا می‌کردند،  که توان سازماندهی خارج از کشور را هم داشتند. کلیت نظام هزینه‌های هنگفتی را در اختیار اصلاحطلبان قرار می‌دهد تا به استخدام‌های گسترده درسراسر جهان دست بزنند وهمچنین نیروهایشان رابه مراکز مهمی‌چون دانشگاه‌های غربی و رسانه‌های تاثیرگذار گسیل دارند. گمان اینکه کاملا اتفاقی، رسانه‌هایی چون بی‌بی‌سی و رادیو فردا و… توسط اصلاحطلبان فتح می‌شوند،  یا نایاک در مغز استخوان دانشگاه مریلند نفوذ می‌کند، یا نامور حقیقی  و سروش در دانشگاه‌های آمریکا و کانادا جولان می‌دهند یا مجید جواهری توسط «کنگره ملی ایرانیان» تورنتو و مسجدی‌های تورنتو حمایت شده به مجلس نمایندگان راه می‌یابد، گمان خامی است.

اما این پروژه‌های استخدام نیاز به پولپاشی‌های کلان هم دارد. وقتی اصلاحطلبان جوان فساد رهبرانی چون موسوی لاری،  صفدر حسینی، ژن خوب عارف و… هزاران اصلاحطب رانتخوار و متمول را می‌دیدند، برآشفتند و از «اصلاح اصلاحات» سخن گفتند. ولی آنها نمی‌دانستند که تنها قله‌ی کوه یخی رادیده‌اند و پروار شدن اصلاحطلبان پروژه نظام است تا آنها توان مالی استخدام را داشته باشند. هیچ پرسیده‌اید با سطح نازل دانش مهره‌هایی چون سعید لیلاز و انبوه دیگری از اصلاحطلبان، ارتزاق آنها از کجاست؟ پدرخوانده تاجزاده که جز توئیت کردن گویا شغلی ندارد و حجاریان و… چگونه بی‌دغدغه زندگی می‌کنند؟ آیا هیچ پرسیده‌اید که چرا هیچیک علاقه ای به پیگیری پرونده‌های فساد ندارند؟ هزینه‌ی این شبکه جهانی اصلاحطلبان بی‌دسترسی آنها به منابع بیکران مالی میسر نیست.

اصلاحطلبان نه تنها نیروهای خود را به گوشه و کنار جهان گسیل داشته‌اند بلکه بسیار کوشیده‌اند که کمپین‌های موفق را هم خریداری کرده، کنترل و سپس بی‌اثر کنند. ژیلا بنی یعقوب  (که اصلاحطلبان بسیار کوشیدند او را هم شرف اهل روزنامه‌نگاری جا بزنند) در همکاری با پدرخوانده تاجزاده و البته رهبران معنوی جنبش سبز موسوی و رهنورد سخت تلاش کردند تا مریم شریعتمداری،  از دختران خیابان انقلاب را استخدام (بخوانید آلوده) کنند. اما شرافت این بانوی انقلابی راه را بر آنان بست.  چند نفر قادرند مثل مریم آزادگی را بر ترقی در سیستم فاسد اصلاحطلبان ترجیح دهند؟ مریم می‌توانست مثل درخشان‌ها و بهنودها، نگار مرتضوی‌ها، آذرپیک‌ها و… باشد: گدای درگاه اصلاحطلبان.

عشق مظلوم به ظالم و  این‌همانی شکنجه شده و شکنجه‌گر بطور شگفت‌آوری در اردوگاه اصلاحطلبان به رویه‌ای عادی تبدیل شده. اکثریت اصلاحطلبانی که زندانی می‌شوند، و البته تحت شکنجه هم قرارمی‌گیرند (؟!) پس از آزادی،  حتی وقتی به خارج از کشور می‌روند همچنان در مدح شکنجه‌گرشان می‌گویند و می‌نویسند! از عشق قوچانی به جنتی،  و درخشان و مهدیه گلرو و ضیاء نبوی و یغما فشخامی و صبا آذرپیک و جیسون رضائیان و زیدآبادی و احسان مازندرانی و… به نظام مقدس تنها می‌توان یک نتیجه را تصور کرد. زندان‌ها فقط برای آرش صادقی‌ها، آتنا دائمی‌ها، سهیل عربی‌ها، سرکوهی‌ها، گلرخ‌ها و… خوفناکند و بقیه تنها ادای رفتن به آن را درمی‌آورند و این زندانی کردن‌ها بخشی از سناریوی قهرمان‌سازی کاغذی وزارت اطلاعات هستند. این رویه خارج از عرف نشان می‌دهد که اصلاحطلبان تا چه حد در پروژه‌های خرید و استخدام توفیق داشته‌اند.

بخش هشتم: پیاده‌های اصلاحات

جنگ اگه چه برای ژنرال‌های اصلاحطلب و اصولگرا مضحک به نظر می‌رسد اما برای هواداران می‌تواند تراژیک باشد. دو طرف بی‌میل نیستند که برای واقعی‌تربودن جنگ خیر و شرّ،  پیاده‌های صفحه شطرنج را قربانی کنند. کهریزک قربانگاه جوانان سبزی است که بیش از هر چیز گروهی از اصلاحطلبان با آن تجارت کردند؛ مادر سهراب اعرابی را چون مهره‌ای جلو انداختند و از او حداکثر استفاده را کردند؛ این کار را نتوانستند با مادر ستار بهشتی بکنند و البته او را به فراموشی سپردند.

پیاده‌نظام اصلاحات اما روز به روز در حال ریزش بیشتر و بیشتر است،. آنها نیک دریافته‌اند که چگونه برای اصلاحطلبان نردبانی بوده‌اند که ترقی‌شان را ممکن کرده است و آنها جز بازیچه‌ای نبوده‌اند که به امر رهبران اصلاحات بجای مبارزه مدنی و اعتراض‌های مدنی در محل کار و خیابان،  به خانه فرستاده می‌شدند که بنشینند و انتظار بکشند تا «چانه‌زنی از بالا» نتیجه دهد. آنچه آنها هم‌اکنون دریافته‌اند و پیشتر نمی‌دانستند این است که چانه‌زنی حجاریان دررأس قدرت موفق بود،  اگرچه نه برای هوادارانی که جزو مردم هستند بلکه برای اصلاحطلبانی که از آن کامروا شدند.

بسیاری از زندانیانی که اصلاحطلبان سکوت خبری درباره‌شان اختیار کرده‌اند، روزی گرایش‌های اصلاحطلبانه داشته‌اند. نگارنده این مقاله، مسیح علینژاد، آرش صادقی و… در گذشته نه چندان دورگرایش‌های اصلاحطلبانه داشته‌ایم، اما اصلاحطلبان ریاکارانه در همان حال که از  میثمی ‌و ضیاء نبوی و یغما فشخامی بت می‌سازند دیگر زندانیانی را که در پس اصلاحطلبی‌شان جز دروغ نمی‌بینند بایکوت خبری می‌کنند. میثمی ‌را خدای مقاومت و اعتصاب غذا معرفی می‌کنند تا بعدا او نیز دِین خود را بپردازد و با حمله به ترامپ و براندازان،  مبارزه با دیکتاتوری را تنها از طریق اصلاحطلبان ممکن بداند. اینکه البته زندانی‌ای پس از دویست روز اعتصاب غذا (!) همچنان سرحال و قبراق است،  پرسشی است بی‌جواب؛ یا یغما فشخامی مورد حمایت همه‌جانبه قرار می‌گیرد تا پس از آزادی از زندان علیه کمپین‌های مسیح علینژاد بنویسد؛ یا ضیاء نبوی که بطور مشمئزکننده‌ای در پس تکرارهای بی‌ثمر رهبر پوشالی اصلاحطلبان پنهان می‌شود. نتیجه اینکه هوادارانی که توان نقش بازی کردن در سناریوهای اصلاحطلبان داشته باشند حفظ می‌شوند و وضعیت دیگران به اصلاحطلبان مربوط نمی‌شود.

هم‌اکنون انتقال اصلاحطلبان جوان و بی‌ادعا به اردوگاه براندازان در حال انجام است و سرعت بیشتری هم خواهد گرفت.  خاتمی درست دیده است: آنها در «سبد براندازان» قرار خواهند گرفت چرا که نفس‌های فریبی به نام اصلاحات به شماره افتاده و بیماری است در حال احتضار که با روزهای جوانی‌اش فاصله بسیاری دارد.

بخش نهم: سرنوشت محتوم

در حال ادیت متن این نوشتار بودم که خبر زندانی شدن ابولفضل قدیانی رسید. پرسشی که می‌توان مطرح کرد این است که چرا مورد قدیانی،  به استثنایی در اردوگاه اصلاحطلبان تبدیل شده و حتی مثال دومی‌ هم ندارد؟ چرا هیچیک نمی‌خواهند مانند او ولی فقیه را به چالش بکشند؟ دو دلیل عمده را می‌توان در پاسخ به این پرسش پیش کشید.  نخست آنکه بسیاری از رهبران اصلاحات چنان در جنایت‌ها، حذف‌ها ، ترورها و شکنجه‌ها سهیم بوده‌اند که پس از استقرار یک حکومت عادلانه، باید به پای میز محاکمه کشانده شوند. هنگامی که عباس امیرانتظام، عباس عبدی را یکی از مسببان بدرفتاری وگرفتاریش به زندانی به فراخی نیمی ‌از عمرش معرفی کرد،  عبدی با پاسخی تمسخرآمیز،  ضمن کتمان نقش خود گفته بود،  اگر من بودم به امیرانتظام «چار پنج سال زندان می‌دادم.» به همین سادگی! گویا از عمر بربادرفته یک انسان سخن نمی‌گفت. دیگر چه‌ها در سیاهچاله‌هایی که این تئوریسین اصلاحطلبان  زندانبانش بوده اتفاق افتاده؟ و رابطه اینها با دستگاه‌های امنیتی چه بوده است؟ از یاد نمی‌توان برد که هنگامه شهیدی پیش از دستگیریش گفته بود که اصلاحطلبان در رفت و آمد دائم به نهادهای امنیتی هستند.  همین‌هاست که سرنوشت عبدی‌ها را به نظام گره می‌زند و امثال او از افشای آن ترسانند.

دیگر پدرخوانده اصلاحات که پیشتر لابیگری‌اش برای بهاره آروین کوس رسوایی‌اش را به صدا در آورده بود، زمانی استاندارکردستان بود. به گواه شهود،  جلایی پور از ریختن خون کودکان و زنان غیرنظامی هم باک نداشت.  در دوران تصدی وی بر اریکه استانداری کردستان کدام جنایت‌ها به دستور اوانجام شده بود؟ پاسخ به این سوال باید در دادگاهی صالح داده شود،  همان دادگاهی که جلایی پور حاضر است هزاران نفر را قتل عام کند تا هرگز برگزار نشود. یا دیگر پدرخوانده اصلاحات ، فیض‌الله عرب سرخی که به گواه فیلمسازان دردفترکارش هنرمندان را حد می‌زد! یا نقش سعید حجاریان  پس از کودتای نوژه و نحوه رفتارش با افسران؛  یا نقش اردبیلی و صانعی و موسوی وهزاران اصلاحطلب دیگر در اعدام‌ها و البته توجیه آنها؛ همه اینها به کیفرخواست‌هایی هزاران صفحه ای نیاز خواهند داشت.

اعدام بی‌گناهی چون محمد ثلاث که بی‌هیچ تردیدی پیش از ماجرای اتوبوسی که راننده‌اش حاج آقا حدادیان بود دستگیر شده بود،  همانقدر به پای صادق لاریجانی نوشته شده است که به پای اصلاحطلبانی چون عبدالله رمضانزاده و آذر منصوری  و عطاالله مهاجرانی و صبا آذرپیک  نیز نوشته خواهد شد؛ همانهایی که با حمله رسانه‌ای به دراویش، تیغ جلاد را برای گردن زدن تیز کردند. آنها هم به خاطر کارهایی که کرده‌اند و هم سکوتشان درباره جنایت‌های مستمر، پنهان کردنش و دروغ‌های شاخدار ظریف‌گونه‌شان مسئولند. و بدینسان سرنوشتشان به نظام گره می‌خورد و هرگز از تلاش برای حفظ آن فروگذار نخواهند کرد.

دومین دلیل هم چیز عجیبی نیست. زندگی اشرافی اصلاحطلبان و خانواده‌هایشان، استفاده از رانت‌های بی‌شمار و تصدیشان برکرسی‌های ثروت و قدرت چیزی نیست که اصلاحطلبان دست از آن بشویند و به دیگری وابگذارند. کیست که دیگر درباره ژن‌های خوب علی مطهری،  عارف، موسوی لاری،  نعمت زاده، آخوندی، خاتمی‌ها، جلایی پور،  صفدر حسینی و…نداند؟ وقتی دختر صفدر حسینی به صراحت از «سهمش از سفره انقلاب» گفت  همه برآشفتند، اما او حقیقت اصلاحطلبان را فاش می‌گفت. این خانواده‌های تودرتو و درهم تنیده چه خوب می‌دانند که روزی باید پاسخگوی پول‌های بربادرفته و غارت شده باشند آنگاه که جمهوری اسلامی جای خود را به حکومتی مبتنی بر حاکمیت مردم بدهد. از خاتمی و خانه غصبی‌اش تا حسن خمینی فربه باید پاسخگوباشند که چگونه مقبره رهبر مستضعفان جهان به به بارگاهی میلیاردی تبدیل شده است که صد کاخ چشم‌نواز را هم یارای برابری با آن نیست. نظام را که به چالش جدی بکشید، خواهید دید که اصلاحطلبان درنده‌تر از اصولگرایان همه‌تان را خواهند درید!

بخش دهم: مبانی نظری اصلاحطلبی

اصلاحطلبان مانند همه مافیاهای خانوادگی پرنسیپ‌های مشخصی ندارند بلکه به تبع منافع‌شان و برای حفظ سلطه  و رانتخواری بیشتر و موثرترشان، تجارتشان با رای ملت و شرکت‌شان در سرکوب، لفافه‌های نظری می‌سازند. در کانون سیاست‌هایشان،  شرکت دائمی و بی‌چون و چرا در انتخابات است. آنها مردم را به بازی فرا می‌خوانند، حتی بازی‌ای که داور لباس تیم مقابل راپوشیده باشد. آنها استادان دروغ و مغلطه‌اند و تنعم‌شان را از قدرت و ثروت در پس واژگانی چون خشونت‌ستیزی و اصلاح گام به گام پنهان می‌کنند.  از خشونت‌ستیزی می‌گویند همان‌هایی که دهه شصت را یکی از خونین‌ترین دهه‌های تاریخ صد سال اخیر کردند. از اصلاح گام به گام می‌گویند تا پس از چهل سال عضو گروه مرگ رئیس عدالتخانه شود؛ همو که ریاکارانه برای انتخاب روحانی آدمخوارش نام نهاده بودند! خاتمی شیادانه «تکرار» کرد و پژواک تکرارش حضور دری نجف آبادی  مجری قتل‌های زنجیره‌ای و ریشهری، جنایتکاری برای همه فصول، در مجلس خبرگان رهبری بود.

بخش پایانی: دریچه‌ای رو به رهایی

پایان اصلاحطلبی کند بود و طاقت‌فرسا که آنها در کارشان خبره بودند و ما آزموده را بسیار آزمودیم به عبث و تکرار کردیم ستم را و بر خود تیغ کشیدیم و دشمن را دوست انگاشتیم و فریب خوردیم و دروغ را از راست و سره را از ناسره تمیز ندادیم. و البته تاوانش را هم دادیم،  چه تاوانی سخت‌تر از سفره‌ی خالی شده، شرف بر باد رفته، فرصت‌های از دست رفته، جوانانی سر به نیست شده، کارگرانی شکنجه شده، معلمانی در بند شده، کامیوندارانی بیکار شده، کشاورزانی بی‌آب شده و حقارتی هرروزه که دست در جیب‌مان می‌کنند و اختلاسی با ارقامی ‌نجومی‌را هر روز پرده‌برداری می‌کنند و من و تو حیران و سرگردان و گریان از این همه بیدادگری. تاوان باور به اصلاحطلبان را دادیم؛ سخت بود و غم‌بار، اما حال که از دامشان رسته‌ایم، تا رهایی دیگر فاصله‌ای نیست. امپراتوری دروغ چه به عبث از زبان بی‌بی‌سی و مأموران صادراتی‌اش می‌خواهد ما را دوباره به دام اصلاحات بازگرداند. اما دیوانه از قفس پریده است؛ و سوگواری اصلاحطلبان را هیچ «تسلایی مقدر نیست.» ماجرا تمام شده است و گردابی سهمگین به زودی فرقه تبهکار و مافیای خانوادگی اصلاحطلبان و اصولگرایان را در خود فرو خواهد بلعید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *