محمدرضا جلایی‌پور: ۶۰۰ شب است که ماه و ستاره ندیده‌اند؛ کسانی که عاشق خوابیدن در دشت و بیابان‌ و زیر آسمان بودند.

By | ۱۳۹۸-۰۶-۲۵

۶۰۰ شب است که ماه و ستاره ندیده‌اند؛ کسانی که عاشق خوابیدن در دشت و بیابان‌ و زیر آسمان بودند.
۶۰۰ روز است که «دور» را ندیده‌اند، چه رسد به مناظر طبیعی زیبایی‌ که چشم‌ودل‌شان به آن خو کرده بود.
۶۰۰ شب است که در آغوش همسر و یارشان نبوده‌اند.
۶۰۰ شب است که موسیقی دلخواهشان را نشنیده‌اند.
۶۰۰ شب و روز است که فقط یک لباس رنگ و رو رفته‌ی تنگ یا گشاد پوشیده‌اند و حق انتخاب شکل و رنگ پوشش‌شان را نداشته‌اند.
۶۰۰ روز است که در طبیعت قدم نزده‌اند.
۶۰۰ روز است که جز اخبار صداوسیما و روزنامه‌ی اطلاعات به رسانه‌های دیگر دسترسی نداشته‌اند.
۶۰۰ روز است دوستان‌شان، از جمله محیط‌بانان و جنگل‌بانان ایران، را ندیده‌اند.
۶۰۰ روز است که نبوسیده‌اند و بوسیده نشده‌اند، نوازش نکرده‌اند و نوازش نشده‌اند.
۶۰۰ روز است که عطر نزده‌اند و بوی خوش نشنیده‌اند.
۶۰۰ روز است صدها مزه را نچشیده‌اند و حق انتخاب غذایشان را نداشته‌اند.
۶۰۰ شب و روز است که ساعت نداشته‌اند.
۶۰۰ روز است که در سلول انفرادی تنها بوده‌‌اند ‌و یا در سلولی کوچک با چند نفر دیگر «تنهایی» نداشته‌اند.
۶۰۰ شب است که آرامشِ تجربه‌ی «تاریکی کامل» نداشته‌اند و همیشه چراغ سلول‌شان روشن بوده‌است.
۶۰۰ روز است جز هفته‌ای یکی‌دوبار تلفن کوتاه به هیچ وسیله‌ی ارتباطی دسترسی نداشته‌اند.
۶۰۰ شب و روز است که زیر دوربین‌ و نظارت مدام بوده‌اند و آرزو داشته‌اند چند لحظه دیده و پاییده نشوند.
۶۰۰ روز است که کفش نپوشیده‌اند و حتی در هواخوری و دادگاه هم دمپایی داشته‌اند.
۶۰۰ روز است اجازه‌ی دویدن، حتی در هواخوری کوچک بند دو الف، نداشته‌اند.
۶۰۰ روز است که اگر سیگاری بوده‌اند،‌ فقط اجازه و امکان کشیدن روزی دو نخ بهمن، آن‌هم نه در وقت دلخواهشان، داشته‌اند.
۶۰۰ شب و روز است که قهوه و هر نوشیدنی‌ای جز چای نامرغوب، آن‌هم فقط در صبحانه و در لیوان یک‌بار مصرف، ننوشیده‌اند‌.
۶۰۰ روز است که نمی‌دانسته‌اند فردا چه می‌شود، کی بازجویی یا محاکمه یا آزاد می‌شوند، تصویر روشنی از آینده‌ی نزدیک و دور نداشته‌اند و نتوانسته‌اند برای زندگی‌شان برنامه بریزند.
۶۰۰ روز است نگرانِ نگرانیِ خانواده و نزدیکانشان بوده‌اند.
۶۰۰ شب و روز است که روی موکت زبر و کثیف و زشت و با پتوی زبر سربازی و بدون بالش و پتو و تشک و تخت خوابیده‌اند.
۶۰۰ شب و روز است که به کار و شغل دلخواهشان مشغول نبوده‌اند.
۶۰۰ روز است که حریم شخصی و فضای شخصی نداشته‌اند.
۶۰۰ شب و روز است نقاشی و طرح و رنگی زیبا ‌بر دیوار ندیده‌اند، تئاتر و سینما و کنسرت موسیقی و مسجد و ورزشگاه نرفته‌اند و رقص و عکس و ساز و مجسمه و بنای زیبا ندیده‌اند.
۶۰۰ شب و روز است در هیچ جمع امن و مهمانی و مناسک جمعی‌ای شرکت نکرده‌اند.
۶۰۰ شب و روز است که به کتابخانه، آرشیو عکس‌ها، فیلم‌ها، نوشته‌ها، یادگارها و وسایل شخصی‌شان دسترسی نداشته‌اند.
۶۰۰ شب و روز است که هدیه نگرفته‌اند و نداده‌اند.
۶۰۰ شب و روز است که کودک ندیده‌اند.
۶۰۰ شب و روز است که با جنس مخالفشان معاشرت نکرده‌اند.
۶۰۰ شب و روز است که به اکثر ابزارهای گذراندن لذت‌بخش زمان، از جمله بازی و خوش‌باشی‌های جمعی و دیدن سریال و فیلم جذاب و علایق تخصصی و فراغتی‌شان، دسترسی نداشته‌اند.
۶۰۰ شب و روز است که سفر نرفته‌اند، کسانی که دائم‌السفر بودند.
۶۰۰ روز است که جز گربه و چند پرنده و چند حشره، حیوان ندیده‌اند، کسانی که عاشق و متخصص حیوانات‌اند.
۶۰۰ روز است که فرصت نیکی به ناآشنایان و آشنایان نداشته‌اند.
۶۰۰ شب و روز است که در جزییات زندگی روزمره‌شان «صاحب‌اختیار» نیستند.
۶۰۰ روز است که نوشت‌افزار نداشته‌اند.
۶۰۰ روز است که چهره‌شان را در آینه ندیده‌اند.

این نوع زندگی، حتی یک‌روزش هم، در شأن هیچ انسانی نیست، چه رسد به جمعی از بهترین شهروندان مسئول ایران که به شهادت وزارت اطلاعات بی‌گناهند. فعالان محیط زیست را آزاد کنید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *