احسان ابراهیمی: روح‌الله خمینی و نسل من در چهار پرده

By | ۱۳۹۹-۰۳-۱۷
پرده اول:

کودکان ایرانی که در سه سال نخست دوران جمهوری اسلامی به‌دنیا آمده‌اند (از سال ۵۸ تا ۶۱) در لحظه اعلام مرگ روح‌الله خمینی دانش آموزان ابتدایی بودند و جملگی آن لحظه و دوران را تجربه کرده‌اند. تعطیلی یک هفته‌ای مدارس و ۴۰ روز عزای عمومی، حس همزمان شادی و غم را برای کودکان آن دوران به همراه داشت. شادی از تعطیلی نابه‌هنگام مدرسه از یکسو و از سوی دیگر، غم فراگیر و سنگینی که در فضای صداوسیما، محلات، مساجد و مراکز عمومی و همچنین دورن خانواده های علاقمند به رهبر کاریزماتیک حکومت، جاری و ساری بود، حسی متضاد در کودکان ایجاد کرده بود. نگارنده لحظه روبرو شدن با این خبر را هیچگاه فراموش نمی کند. کودک ۷ ساله ایی که از خواب برخاسته و با گریه و عزاداری مادرش روبرو شده. گویی مصیبتی عظیم در خانه اش رخ داده و نمی داند با گریه و بر سر زدن مادرش چگونه برخورد کند. التهاب لحظات اوج این مصیبت که گویی آخرالزمان شده، تماس‌های تلفنی و گریه‌های پای تلفن، پیگیری اخبار به نحو عصبی و نگران، بی خبری از آنچه قرار است رخ دهد در اوضاع بغرنج جنگ با همسایه و … تجارب و تصاویری است که پس از غبار بیش از سه دهه، همچنان روشن و واضح در ذهنم مرور می شود. حضور در تشییع جنازه وی در گرمای سنگین تهران و جمعیت انبوه به‌همراه پدر و مادر و برادر نوزادم و روبرو شدن با حجم سنگین عزا و تجربه مرگ و همچنین رفتن به بهشت زهرا برای شب سوم و هفتم و چهلم درگذشت وی و ازدحام و ترس از خفگی در جمعیت و پیاده روی طولانی برای رسیدن به محل دفن وی بهمراه پدر و برادرم که او نیز کودکی نه ساله بود، از عواقب آن خبر هولناک بود.

پرده دوم:
در طول سالهای تحصیل دبستان تا دبیرستان، هاله تقدس ضخیم حول شخصیت رهبر جمهوری اسلامی برای نسل من، تنها تصویری خداگون از وی اقتضا می کرد. هیچ کلام یا امکان حتی فهمی دیگرگون از شخصیت و کارنامه وی مهیا و میسور نبود. حتی فرازهایی از وصیت نامه وی را حفظ بودم و در جمع های خانوادگی میخواندم و با تشویق همگان روبرو می شدم.
گاهی در میان جمع دورتر خانوادگی کسانی در قالب تک جمله و شوخی چیزکی به نقد از وی میگفتند اما با مواجهه سنگین دیگر اعضای خانواده (بیشتر از سر ارادت و گاهی هم از ترس دستگاه سرکوب) در نطفه خفه می شد و ما را به عنوان کودک و نوجوان به وحشت می‌انداخت. گویی گناه بزرگ توهین به مقدسات را به عینه می دیدیم. ارادت به وی که از سوی نظام آموزش دولتی و رسانه ایی در درون ما نهادینه شده بود، در جمع خانواده نیز تقدیس و تقدیر می شد و این تطابق درون و برون، برای من، آرامش به‌همراه داشت. به دیگر سخن، نبود تضاد در تصویر رسمی و تصویری که از وی در خانواده وجود داشت، منجر به «مسئله نشدن» روح الله خمینی برای من می شد.

پایان این دوران، برای من دوران دبیرستان و سالهای نخست دانشگاه بود که ارادت شخصی ام به وی به اوج رسیده بود و از جمله علاقمندان به وی بودم. خاطرم هست در یکی از سالگردهای درگذشت وی، در دانشگاه جمع شعرخوانیی برگزار شد با حضور مشفق کاشانی و من هم غزلی در وصف روح الله خمینی سرودم و در جمع خواندم و جزو برگزیدگان آن جمع شعرخوانی شدم. مطلع غزل چنین بود:
بس روز که رخسار تو را دیده ندیده است
وز لحن خوش الحان تو حرفی نشنیده است
در عالم جهل است جهان بسته و تردید
از عمق زمین تا نوک افلاک رسیده است…
این دوران، مصادف بود با دوم خرداد ۷۶ و ورود نسل من به کارزار سیاست. رخداد کوی دانشگاه و پیشتر از آن، قتلهای زنجیره ای و مجموعه تحولاتی که در فضای روزنامه ایی و فرهنگی کشور رخ داده بود، فرصت پرسش شدن روح الله خمینی را آرام آرام بسترسازی می کرد. تصویری اهورایی که از وی داشتیم کم کم در حال خاکستری شدن و ترک برداشتن بود و این برای من تجربه ای بزرگ بود.

پرده سوم:
مجموعه کتابهایی که در دوران پایان دبیرستان و سالهای نخست دانشگاه خوانده بودم و می خواندم، به نحوی غیرمستقیم من را با فضاهایی آشنا می کرد که سطوح و زوایای دیگری از شخصیت روح الله خمینی را پررنگ و یا حتی برای بار نخست، آشنا می ساخت. خواندن آثار علی شریعتی، مطهری، علامه طباطبایی، عبدالکریم سروش، ماشالا آجودانی، مهدی حائری یزدی، مهدی بازرگان، مصطفی رحیمی، حتی کتاب «ولایت فقیه» روح الله خمینی … و بسیارانی دیگر نوعی شناخت بهتر و جامع تر از وی برایم فراهم ساخت و رفته رفته تصویر تک بعدی مقدس گونه از وی رنگ می باخت. به‌نظرم تیر خلاص ارادت باقی مانده به وی، خواندن خاطرات شفاهی مهدی حائری یزدی بود که انتقادات تند و صریحی وی از دوست جوانی اش، هیچ شک و شبهه ایی برایم باقی نگذاشت که با شخصیتی بسیار مرموزتر و پیچیده تر از یک فرشته روبرو هستم. آشنایی بیشتر با تاریخ تحولات سیاسی ایران پیش و پس از انقلاب و مجموعه این مطالعات به جایی رسید که نه تنها از تصویر اهورایی خبری نبود بل نگاه انتقادی بدان در حال چیرگی بود. خواندن خاطرات حسینعلی منتظری و چند اثر دیگر درباره اختلافات وی با خمینی و آشنا شدن با فاجعه کشتار زندانیان سیاسی سال ۶۷ و … پایانی بود بر یک ارادت تحمیلی و خام. انتشار فایل صوتی جلسه آقای منتظری با هیات مرگ منصوب روح الله خمینی، تراژدی هولناک کارنامه رهبری روح الله خمینی را تبدیل به بخشی از حافظه تاریخی نسل من کرده است.

پرده چهارم:
به‌نظرم یکی از بزنگاههای جدی روبرو شدن نسل من با کارنامه و شخصیت رهبر نخست جمهوری اسلامی، جنبش سبز بود. رخدادی عظیم که پس از یک دهه از آغازش همچنان مسئله و بستری برای فهم اوضاع کشور است. حضور نخست وزیر محبوب روح الله خمینی در انتخابات و تمامی متن و حاشیه آن رخداد بزرگ، مسئله روح الله خمینی و دوران زمامداری وی را بار دیگر چنان پررنگ و مهم کرد که مراجعه به آثار و اسناد و خاطرات و … برای من و نسل من موضوعیت دوباره یافت. انفجار اطلاعات و اسناد و … از دوران رهبری وی در دوران جنبش سبز و پس از آن و به مدد شبکه های اجتماعی و دسترسی سریع اینترنتی، تصویری کامل تر از وی بدست داد و باعث شد مرور آن دوران در دستور کار فکری نسل من قرار گیرد. بنظر من بزرگترین عامل شکاف و نقار نسل من و نسل پدرانم، روح الله خمینی است. هرچه بیشتر با روندهای سیاسی و عملکرد وی چه پیش از انقلاب و چه پس از رهبر شدن جمهوری اسلامی آشنا می شویم، میزان تعجب و شگفتی از چرایی ارادت نسل پدرانم به وی، تشدید می شود. هرچند به عوامل و دلایل دخیل در این روندها، نگاهی خطی و مکانیکی نباید داشت، اما با وجود شخصیتهای مطرح و مهمی در دوران پیش و حین انقلاب سال ۵۷، در کنار دیگر علل و عوامل غیرمعرفتی و … نوع شیفتگی نسل پدران ما به وی نافهمیدنی است. میراث روح الله خمینی که می توانست نقطه عطف تاریخ ایران باشد و انقلاب سال ۵۷ را به یک دموکراسی متین و حقوق بشری و کارآمد تبدیل کند، چیزی است که مهم ترین و عالم ترین شاگرد و همراه و هم رزم وی یعنی حسینعلی منتظری آنرا «نه جمهوری و نه اسلامی» خواند و مشروعیت اخلاقی و حقوقی آنچه را که به اسم جمهوری اسلامی نامیده میشود به کلی منتفی اعلام کرد. در تصویر جدیدی که برای نسل من از وی ایجاد شده، البته رهبر دوم جمهوری اسلامی و طرفداران وی نقش عمده ای داشتند. آنها نیز دست به کار شدند تا هرچه بیشتر، تقدس شکل گفته حول شخصیت و کارنامه روح الله خمینی را منهدم کنند تا شاید برای مراد خود، آبرویی بخرند. بارزترینش سرمقاله سردار جوانی بود در ارگان سپاه که رسماً به آمریت روح الله خمینی در کشتار و سرکوب مخالفان در طول ده سال رهبری اش صحه گذاشت و تلاش کرد در برابر آن رهبر، برای رهبر خودش، کارنامه ایی از لطافت و عطوفت مهیا سازد. همچنین مستندهایی که صداوسیما نشان می دهد و تلاش می کند تصویری جبار و خشن از رهبر نخست جمهوری اسلامی به‌دست دهد، جملگی در انهدام تصویر وی در ذهن نسل من، کارآمد بوده اند.

موضوع و موضع مهم نسل من در شرایط کنونی دیگر نه دوگانه خمینی/خامنه ای است و نه دوگانه جمهوریت/ اسلامیت. آنچه امروز نسل من را نگران کرده، روند گذار به دموکراسی و پایان دادن به چرخه معیوب و ناکارآمد دیکتاتوری/ناکارآمدی است. گذاری که هم حافظ منافع ملی ایران باشد و هم مبتنی بر روشهای دموکراتیک و صلح طلبانه و مبتنی بر جمع اخلاق و سیاست.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *