قتل‌های سیاسی در ایران، ظن ترور خودی‌های نظام به نام انقلاب و به کام شرکا

By | ۱۳۹۹-۱۲-۱۴

دستگاه سرکوب انقلابی خودی و غیرخودی نمی‌شناسد

«من هم معتقد هستم که بحث ترور جدی است. خودشان می‌کشند، خودشان هم مراسم عزاداری برپا می‌کنند و بعد دیگران را متهم می‌کنند.»

این جدیدترین حمله محمود احمدی‌نژاد، رئیس‌جمهور پیشین ایران به ساختار حاکمیت در جمهوری اسلامی است؛ وقتی در یک نشست مردمی از وی در خصوص احتمال ترورش سوال می‌شود. او در خصوص تسویه‌حساب‌های سیاسی درون حکومت اتهام سنگینی را مطرح کرده است که ذهن جامعه را به سمت بازخوانی بسیاری از قتل‌ها و ترورهای سال‌های اخیر می‌برد. اتهامی که پیش ‌از این هم بارها گفته شده و موید این گزاره «فرانس فانون»، اندیشمند الجزایری است که: «انقلاب فرزندان خود را می‌بلعد».

حالا ظاهرا رئیس‌جمهور سابق ایران که روزگاری اصولگرایان از او به‌عنوان «رئیس‌جمهور انقلابی» و «ملاک تبعیت از نظام و رهبری» یاد می‌کردند و روحانیون تندرویی همانند محمدتقی مصباح یزدی و احمد جنتی وی را «برگزیده امام زمان» می‌دانستند، به دلیل صراحت در طرح مسائلی که خط‌ قرمزهای نظام است، در «نوک پیکان» حمله به «تاریکخانه دستگاه حکومتی» قرار گرفته است.

قتل‌های سیاسی خودی‌ها، ابعاد پنهان

طی چهار دهه گذشته در خصوص دست‌داشتن جمهوری اسلامی ایران در ترورهای سیاسی، بیشتر به قتل‌ مخالفان حکومت پرداخته شده است. این در حالی است که از نظر بسیاری کسان که روزگاری مسئولیتی درون حاکمیت داشته‌اند، شدت عمل در برخورد با خودی‌ها، از ابتدای انقلاب تا امروز همواره بیشتر و درعین‌حال پیچیده‌تر بوده است. مواردی که از درون دستگاه سیاسی و اجرایی کشور تا نهادهای نظامی و امنیتی و از مرگ ناگهانی محمود طالقانی تا مرگ مشکوک سعید امامی و شکنجه سران اصلاحات و حبس و تعقیب حلقه پاکدستان را می‌تواند شامل شود.

دستگاه سرکوب انقلابی به گفته منتقدان جمهوری اسلامی، بنا به مصلحت سیاه‌چاله قدرت، خودی و غیرخودی نمی‌شناسد و تا آنجا پیش رفته که در جریان قتل‌های زنجیره‌ای متهم به ترور یکی از پایه‌ریزان انقلاب، سید احمد خمینی شده و در دهه ۹۰ در مظان اتهام قتل مهم‌ترین چهره ۴۰ سال گذشته نظام، علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی، قرار گرفته است.

حالا اشاره احمدی‌نژاد سبب شد تا این سؤال مهم مطرح شود که آیا گزاره «خودشان می‌کشند و خودشان عزاداری می‌کنند»، تایید ضمنی قتل‌هایی نیست که حکومت ایران برای تسویه‌حساب‌های سیاسی درونی خود مرتکب شده و سپس با عناوین مختلف آن‌ها را مخفی کرده است؟

حادثه سقوط هواپیمای فرماندهان نظامی مخالف محسن رضایی

به عقب بازگردیم. یکی از نخستین حوادث مهم در سال‌های آغازین جنگ که تا امروز به‌عنوان پرونده‌ای مجهول در تاریخ جمهوری اسلامی ایران باقی‌ مانده، ماجرای «سقوط هواپیما سی-۱۳۰ حامل فرماندهان نظامی ایران» در سال ۱۳۶۰ است.

سقوط هواپیمای سی-۱۳۰ ارتش منجر به کشته‌ شدن «ولی‌الله فلاحی»، «جواد فکوری»، «سید موسی نامجو»، «یوسف کلاهدوز» و «محمد جهان‌آرا» شد. فرماندهان رده بالایی که مرگشان برای یک روز، ستاد مشترک، نیروی هوایی ارتش و وزارت دفاع را در کوران جنگ، بدون فرمانده گذاشت.

در روزهای نخست پس از این حادثه، احتمال سقوط در اثر حمله جنگنده‌های عراقی مطرح بود اما با گذشت سال‌ها و انتشار صحبت‌های بازماندگان این پرواز و کارشناسان، موضوع خرابکاری و سقوط عمدی این هواپیما به یکی از محتمل‌ترین گزینه‌ها مبدل شده است.محمود خرم‌دل، کمک خلبان و از بازماندگان حادثه، در این ‌خصوص گفته است: «پس از ترک اهواز همه چیز مرتب بود تا حدود ساعت هشت شب که به نزدیک کوه‌های حسن‌آباد قم رسیدیم. در این زمان سیستم برق هواپیما به طور کامل از کار افتاد و تاریکی همه‌جا را فرا گرفت و تنها چراغ‌های حرم عبدالعظیم دیده می‌شد. براثر قطع برق، موتورهای هواپیما نیز خاموش شدند و سیستم هیدرولیک هدایت از کار افتاد.»

کمک خلبان با بازکردن پنجره از هواپیما بیرون پریده و لحظاتی بعد هواپیما با هشت هزار پوند سوخت منفجر شده است. حمل این میزان سوخت در یک پرواز نظامی و حضور این تعداد فرمانده عالیرتبه در این پرواز و از همه مهمتر، همزمانی این اتفاق با بروز اختلاف شدید میان فرماندهان ارتش و سپاه در نحوه اداره و پیشبرد جنگ، شایعه خرابکاری و سقوط عمدی این پرواز را قوت می‌بخشد.

مرگ‌ رهبران مذهبی و برجسته انقلاب

مرگ مشکوک کاظم شریعتمداری در حصر و درگذشت محمود طالقانی درست در روزهایی که به دلیل مخالفت با تندروی انقلابیون و سرکوب مخالفان، مرکز قدرت سیاسی را ترک کرده بود، همچنین بمب‌گذاری در حزب جمهوری اسلامی که منجر به کشته‌ شدن سید محمد بهشتی و اعضای ارشد این حزب شد، آن هم در شرایطی که گفته می‌شد وی با تصمیم‌های انقلابی امثال خلخالی مخالفت جدی داشته است و نیز تعدادی از ترورهای مشهور دهه ۶۰، همگی از جمله مواردی هستند که تا امروز شایعه دست‌داشتن حکومت در آن‌ها مطرح است.

البته باید در نظر داشت که منظور از دست‌داشتن حکومت در این ترورها، لزوما اقدام به قتل مستقیم نیست، بلکه فراهم‌کردن شرایط برای انجام ترور، نادیده‌ گرفتن شواهد و همکاری غیرمستقیم برای انجام قتل، بخشی از برنامه‌ریزی‌هایی است که گفته می‌شود در بعضی از این موارد تعمدا انجام گرفته است.

برای روشن شدن میزان اعتبار این مسائل، می‌توان به نوشته ولادیمیر کوزیچکین، «مامور سازمان اطلاعات و جاسوسی شوروی» در ایران در سال‌های ۱۹۷۷ تا ۱۹۸۲، در مورد مرگ محمود طالقانی اشاره کرد: «ملاقات با سفیر شوروی هنگام صبح صورت گرفت. پس از خاتمه ملاقات، طالقانی مانند معمول سرخوش بود ولی شب‌هنگام پس از صرف شام ناگهان حالش به هم خورد. نگهبانان شخصی‌اش به ‌سوی تلفن هجوم بردند تا به دکتر خبر دهند، ولی خط قطع بود. کوشیدند به او آب بخورانند ولی جریان آب هم قطع شده بود. پیرمرد شانسی نداشت. مخالفانش همه چیز را تا آخرین جزئیات حساب کرده بودند.»

همچنین در افکارعمومی همیشه این سوال مطرح بوده که چگونه گروه فرقان به سردستگی یک روحانی، توان ترور کردن مهم‌ترین شخصیت‌های سیاسی حکومت اسلامی را داشته است. ترور افرادی مانند «محمدولی قرنی»، «مرتضی مطهری» و «محمد مفتح» که با بررسی مرگ‌ ‌آنان و دیگر ترورشدگان آن سال‌ها، با این سؤال مهم روبه‌رو می‌شویم که آیا زنده ماندن هرکدام از این افراد، مسیر وقایع پیش از انقلاب و رهبری بعد از روح‌الله خمینی را تغییر نمی‌داد؟

ماجرای مرگ سید احمد خمینی

مرگ ناگهانی و پُرابهام سیداحمد خمینی در اثر سکته قلبی و مغزی، چند روز پس از انتشار مصاحبه‌ انتقادی وی با هفته‌نامه امید در ۲۵ اسفندماه ۱۳۷۳، بر بلند شدن صدای کسانی که معتقد به ترورهای سیاسی درون حکومت بودند، اثری جدی گذاشت.

مدتی پس از برملاشدن نقش وزارت اطلاعات در وقایع معروف به قتل‌های زنجیره‌ای و درز بخشی از بازجویی‌های سعید امامی توسط محمد نیازی، رئیس وقت سازمان قضائی نیروهای مسلح، گفته شد که سید احمد خمینی را نیز این گروه کشته است. قتل جمشید پرتوی، پزشک مخصوص احمد خمینی در منزلش نیز احتمال صحت این ادعا را قوت ‌بخشید. بعدها محمدعلی صدوقی، امام‌جمعه سابق یزد که از نزدیکان خانواده روح‌الله خمینی بود، در مصاحبه‌ای گفت: «علت این واقعه چه بود؟ مسمومیتی بود؟ توطئه‌ای بود؟ طرحی بود؟ بینی و بین‌الله من به جایی نرسیدم که الان بخواهم قضاوتی روی این شایعاتی که مثلا ایشان را مسموم کردند و یا گروه‌هایی دست داشتند، داشته باشم. حرف‌های مختلفی است.» به‌ این ‌ترتیب او احتمال قتل سیداحمد خمینی را رد نکرد.

این در حالی است که حسینعلی منتظری، قائم‌مقام وقت رهبر ایران، احمد خمینی را متهم کرد که از عوامل اعدام گسترده زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ است. او نزدیک به دو دهه جزو چهره‌های بانفوذ انقلاب به‌حساب می‌‎آمد اما در دهه ۷۰ به ناچار از سیاست کناره گرفت و در جایی که به «دشت احمد» شهرت یافت، مابین تهران و قم، به کشاورزی و باغداری مشغول شد.

با این شرح همچنان می‌توان ادعا کرد که نقطه اشتراک تمام این قتل‌ها و ترورها، جمله اخیر محمود احمدی‌نژاد است: «خودشان می‌کشند، خودشان هم مراسم عزاداری برپا می‌کنند و بعد دیگران را متهم می‌کنند»

ترور صیاد شیرازی، فرمانده‌ای که مخالف نفوذ سپاه در ارتش بود

به این فهرست می‌توان نام علی صیاد شیرازی را نیز اضافه کرد. آنچه سبب شد که از همان زمان اعلام خبر ترور صیاد شیرازی، شایعاتی مبنی ‌بر دست ‌داشتن نیروهای داخل حکومت در ماجرای ترور وی شنیده شود، ماجرای اختلاف او با فرماندهان ارشد سپاه از جمله محسن رضایی در دوران جنگ و پس از آن و سابقه ماجرای سقوط هواپیمای سی-۱۳۰ بود.

سال ۹۲ و در پی بالاگرفتن اختلاف‌ها در جبهه اصولگرایان، برخی از حامیان سعید جلیلی که از کنار نرفتن محسن رضایی ناراحت بودند، در مطلبی که در پایگاه «قم فردا» منتشر شد، روایتی را مطرح کردند که بر اساس آن، محسن رضایی در یکی از جلسات فرماندهان نظامی ایران، در حضور دیگر فرماندهان، به ‌صورت صیاد شیرازی سیلی زده است. در بخشی از روایت حامیان سعید جلیلی آمده است: «آقای محسن رضایی! لطفا از آن سیلی که بر صورت امیر سرافراز سپاه اسلام، شهید صیاد شیرازی نواختید، هم بگویید. یادت هست آن سیلی که به شهید صیاد شیرازی زدی، فرماندهان ارتش که اطرافتان بودند و دیدند تو به ‌صورت فرمانده‌شان سیلی زدی، رگ‌های گردنشان بیرون‌ زده بود»

چنین روایاتی وقتی در کنار زمان ترور صیاد شیرازی که با دوران اوجگیری نفوذ فرماندهان سپاه پاسداران در مراکز حساس نظامی ارتش و مخالفت صیاد شیرازی با آن همزمان است، قرار داده می‌شود، تردید درباره انجام تسویه‌حساب‌های درون نیروهای نظامی را افزایش می‌دهد. حتی اگر نقش حکومت در این قتل‌ها، به ‌اندازه نادیده ‌گرفتن نشانه‌های برنامه‌ریزی برای ترور باشد.

معادله مبهم ترور دانشمندان هسته‌ای در ایران

ترور دانشمندان هسته‌ای ایران، بین سال‌های ۱۳۸۸ تا ۱۳۹۰ رخ داد و مجید شهریاری، مصطفی احمدی روشن، مسعود علی‌محمدی، داریوش رضایی‌نژاد و رضا قشقایی فرد (راننده) در جریان آن کشته شدند.

به روایت جمهوری اسلامی، سازمان‌های امنیتی آمریکا، انگلیس و اسرائیل این ترورها را برنامه‌ریزی کردند؛ روایتی که در آغاز می‌توانست درست جلوه کند اما ماجرا وقتی پیچیده شد که تلویزیون ایران اعتراف افرادی را به‌عنوان عاملان ترور پخش کرد.

مازیار ابراهیمی، در مستندی تلویزیونی به نام «کلوپ ترور» به کارگردانی ایمان مرآتی، اقرار کرد که یکی از عاملان ترور دانشمندان هسته‌ای بوده و برای آموزش به اسرائیل رفته است. اعترافی که چند سال بعد و با آزادی ناگهانی مازیار ابراهیمی و خروج او از ایران، وارد فاز جدیدی شد.

ابراهیمی در گفت‌وگویی با بی‌بی‌سی فارسی درباره اعتراف خود گفت: «آن اعترافات یک ماه تا ۴۰ روز پس از شدیدترین شکنجه‌ها بود. برای رهایی از شکنجه حاضر بودم هر اتهامی آقایان می‌گفتند قبول کنم»

به نظر می‌رسد عجله نهادهای امنیتی سبب شد تا ابراهیمی را به‌ زور شکنجه وادار به قبول همکاری در پرونده‌های دیگری همچون انفجار پایگاه موشکی بیگدنه کنند. ابراهیمی می‌گوید که «اعتراف‌های متناقض» او در مورد شرکت در انفجار پایگاه موشکی بیگدنه، باعث برانگیخته شدن شک نهادهای دیگر ‌شد و در نهایت، اجباری بودن اعتراف‌ها زیر شکنجه مشخص و او آزاد ‌شد.

آزادی ابراهیمی این پرسش را در ذهن جامعه و فعالان سیاسی، اجتماعی ایجاد کرد که دلیل اصرار برای متهم‌ کردن او چه بوده است؟ آیا در عاملیت نیروهای خارجی در ترور دانشمندان هسته‌ای ایران تردیدی وجود داشته است که حکومت بر آن شده تا با معرفی متهمان، این شبهات را پاک کند؟ یا این سوال که چنین قتل‌هایی حتی اگر با برنامه‌ریزی مستقیم حکومت نبوده، آیا نتیجه طرح‌ریزی و رقابت سیاسی داخلی میان گروه‌های قدرت پشت پرده نبوده است؟

ماجرای مرگ علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی

مرگ دیگری که روایت رسمی در مورد آن هرگز مورد قبول جامعه قرار نگرفت، مربوط به علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی است. مهم‌ترین چهره سیاسی چهار دهه انقلاب، شخصی که عامل به رهبری رسیدن سیدعلی خامنه‌ای بود و دخترش فاطمه هاشمی، از همان روزهای نخست با ‌صراحت، ادعای طبیعی نبودن مرگ وی را مطرح کرد.

بسیاری گمان می‌کنند که اشاره احمدی‌نژاد به «خودشان می‌کشند و خودشان عزاداری می‌کنند»، مربوط به مرگ هاشمی رفسنجانی است.

مرگ هاشمی همچون مخالفت با نظر او در انتخابات سال ۸۸ و حمله انقلابیون به وی و خانواده‌اش در سال‌های اخیر، مهم‌ترین چالش حکومت در مواجهه با بخشی از حامیان سنتی خود بوده است. این بار تناقض ماجرا به حدی بود که علاوه بر فرزندان هاشمی، بسیاری از نیروهای سیاسی داخل حکومت نیز از ابراز تردید درباره مرگ مشکوک او ابایی نداشتند.

فاطمه هاشمی در گفت‌وگویی درباره مرگ پدرش ادعا کرده است که دو ماه پیش از درگذشت وی، در دی‌ماه سال ۹۵ به او اطلاع داده شده است که عده‌ای قصد ترور اکبر هاشمی رفسنجانی را دارند. خانم هاشمی گفته است: «آبان‌ماه همان سال، دو نفر از آقایانی که ادعا می‌کردند از بچه‌های جبهه و جنگ هستند، به دفتر من در دانشگاه آمدند و گفتند که قصد ترور پدرتان را دارند و این پیغام را به ایشان برسانید. من این مسئله را در شورای‌عالی امنیت ملی نیز مطرح کردم.‌»

این بار از همان لحظه اعلام خبر، نوک پیکان اتهامات به سمت اطلاعات سپاه گرفته شد؛ چرا که هاشمی از سال ۸۸ تا روزهای پایانی عمرش با تندترین لحن علیه اقدامات حکومت و به خصوص بعضی سرداران متنفذ سپاه موضع‌گیری کرده بود. شاید آخرین و مهمترین حمله او که به گمان بسیاری، علت نهایی شدن تصمیم ترورش هم بوده، سخنانش در اعتراض به رد صلاحیت حسن خمینی برای انتخابات خبرگان رهبری باشد. هاشمی در سخنرانی خود راجع به این موضوع گفت: «شما صلاحیت خود را از کجا آورده‌اید؟ چه کسی اجازه داد که اسلحه برای شما باشد و تریبون‌ها برای شما باشد؟ چه کسی اجازه داد که تریبون‌های نماز برای شما باشد و صداوسیما برای شما باشد؟»

مرگ هاشمی رفسنجانی نیز در کنار مرگ‌هایی قرار می‌گیرد که حکومت در خصوص آن‌ها، از ابتدای پیروزی انقلاب تا امروز، با معضل قانع کردن اذهان جامعه برای روایت مدنظر خود روبه‌رو بوده است. مرگ‌هایی که هرکدام سؤالات زیادی را در جامعه درباره هویت آمران و عاملان آن ایجاد کردند. پرسش‌هایی که اگرچه نمی‌توان به روشنی درباره آن‌ها قضاوت کرد، اما با نگاهی به سابقه جمهوری اسلامی ایران در پرونده‌سازی و سازماندهی قتل‌های سیاسی، نمی‌توان به‌راحتی از روی آن‌ها گذشت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *