قحطی نان در ایران و کارکرد جدید نیروهای نظامی

By | ۱۴۰۱-۰۲-۲۲

تفویض اقتصاد و سیاست مملکت به یک نهاد نظامی، به این دلیل رخ می‌دهد که مستبدان بر اساس پشتوانه مردمی حکومت نمی‌کنند و مدام در هراس از خطر سقوط خود هستند. بنابرین نیرویی نظامی را تجهیز می‌کنند و امتیاز‌های فراقانونی به آن می‌دهند که در واقع امر قدرت و موقعیت خود را بازتولید و تثبیت کنند.

رویداد۲۴ علیرضا نجفی: سال ۱۳۲۱ هجری خورشیدی یکی از تلخ‌ترین ایام تاریخ معاصر ایران است. کمبود نان و غذا و مایحتاج اولیه زندگی از یک طرف و بیماری همه‌گیر تیفوس از طرف دیگر، جان مردم را به تنگ آورده بودند. همچنین تورم و گرانی در کشور بیداد می‌کرد و عامل اصلی آن زیاده‌خواهی کشورهای خارجی در ایران و غارت کشور به واسطه ضعف دولتی ملی و قدرتمند بود.

در شهریورماه سال ۱۳۲۰ که متفقین رضاشاه را تبعید کردند، مردم در بسیاری از مناطق ایران به جشن و پایکوبی برخاستند. مدرنیته از بالا به پایین رضاشاه و سیاست‌های سخت‌گیرانه وی برای مترقی کردن کشور، به مذاق بسیاری که سال‌ها در ساختار شبه فئودالی قاجاریه زیسته بودند، خوش نمی‌آمد. روحانیت بخاطر اقدامات رضاشاه علیه حوزه‌های علمیه، از جمله سربازی اجباری روحانیون و ممنوع کردن پوشش اسلامی، با او مخالف بودند و تا زمانی که در قدرت بود به صورت غیرعلنی و در محافل خود، رضاشاه را دیو و شیطان و ظالم خطاب می‌کردند. روشنفکران نیز به دلیل خفقان سیاسی و فکری با وی سر دشمنی داشتند.

اما با وجود وحشت و نفرتی که مردم از رضاشاه داشتند، پس از تبعید وی و اشغال کشور به دست متفقین، وقایعی روی داد که بسیاری آرزو کردند که‌ ای کاش شاه مقتدر نمی‌رفت. در واقع با برکناری رضاشاه و تضعیف شدن قدرت دولت مرکزی، آن هم در کشوری چون ایران که تازه حدود بیست سال بود تبدیل به «دولت-ملت» شده بود، مشکلات فراوانی گریبان مردم را گرفت که «بلوای نان» فقط یک نمونه آن است.

سیاست خارجی رضا شاه پهلوی

یکی از عوامل اصلی اشغال کشور توسط متفقین، سیاست خارجی رضاشاه بود. او به کشورهایی چون بریتانیا، شوروی و آمریکا بدبین بود. علت نفرتش از بریتانیا و شوروی به علت سابقه استعماری آن‌ها در ایران و ترس از گسترش مرام اشتراکی بود. البته دولت کمونیستی جدید تمام قرارداد‌ها استعماری خود با ایران را لغو کرده بود اما رضاشاه با ایدئولوژی بلشویک‌ها سر دشمنی داشت و از نفوذ آن در ایران به شدت می‌ترسید.

رضاشاه همچنین با آمریکا روابط خوبی نداشت و شناخت درستی از این کشور مهم که از اواخر قرن نوزدهم مشخص شده بود کشور «آینده» است، نداشت. در دوران رضاشاه روابط ایران و آمریکا به دستور شاه قطع شد و میلسپو که حسابدار آمریکایی بود و از طرف مشروطه‌خواهان برای سامان دادن اوضاع مالی کشور به ایران سفر کرده بود، توسط رضاشاه از کشور اخراج شد.

همچنین روابط ایران و فرانسه پرتنش بود و تا سال ۱۹۳۹ حالت دوستانه و عادی نداشت. اما آلمان یک استثنا بود. ناسیونالیسم جدید در ایران به شدت به افسانه‌های نژادی توجه می‌کرد و خاندان پهلوی با تمام قدرت ایدئولوژی شوونیستی خود که از «تاریخ پرشکوه ایران باستان» و «نژاد آریایی» دم می‌زد را تبلیغ می‌کرد.

ناسیونالیسم تازه ظهور با جنبش نازیستی آلمان پیوند‌های نزدیکی داشت. از این رو رضاشاه و دولتش به آلمان متمایل شدند. ایران جزو معدود کشور‌های خاورمیانه بود که ایدئولوژی نازیسم در آن علنا ترویج می‌شد و نازیست‌ها حتی یک روزنامه رسمی در تهران منتشر می‌کردند.

شرایط ایران در جنگ جهانی دوم

با شروع جنگ جهانی دوم، دولت ایران ابتدا اعلام بی‌طرفی کرد، ولی همکاری رژیم پهلوی با آلمانی‌ها چیزی نبود که از چشم متفقین پنهان بماند. رضاشاه خیال نمی‌کرد ارتش هیتلر در برابر بریتانیا و شوروی شکست بخورد و به همین دلیل در جناح متحدین ایستاد.

متفقین ابتدا از دولت ایران خواستند چهار پنجم آلمانی‌های مقیم ایران را اخراج کند، اما دولت این درخواست را رد کرد. علت این کار نزدیکی زیاد ایران به آلمان و حضور مستشاران آلمانی در راه‌آهن، مخابرات، حمل و نقل و اسلحه‌سازی بود، اما این برای متفقین یک اقدام خصمانه به حساب می‌آمد.

متفقین فورا ارتش رضاشاه را تار و مار کرده و ایران را اشغال کردند و شخص شاه نیز از کار برکنار شد. ایران دیگر کریدور تسلیحاتی متفقین بود و سربازان بریتانیایی و روسی در کشور مستقر شده بودند.

متفقین میلیون‌ها تن تسلیحات نظامی که عمدتا آمریکایی بودند، را از بنادر خرمشهر و بندرعباس وارد ایران می‌کردند و از فلات ایران به قفقاز و دریای خزر و نهایتا روسیه می‌فرستادند. ارتش نازی قدرت خارق‌العاده‌ای داشت و هیچ کشوری به تنهایی حریف آن نمی‌شد. بنابرین آمریکا و بریتانیا با روسیه کمونیست هم‌پیمان شدند تا نازی‌ها در جبهه شرق پیروز نشوند. آنها تسلیحاتی به روسیه می‌فرستادند و این تجهیز از راه پل پیروزی یعنی ایران انجام می‌شد.

به گزارش رویداد۲۴ طی یک سال فقط ۶۸۶ هزار خودروی نظامی در خوزستان مونتاژ شد و به شوری ارسال شد؛ همچنین حدود هفتاد درصد نیروی زرهی شوروی از راه ایران وارد روسیه شد.

سیاست‌های مالی ایران در دوره اشغال توسط متفقین

از طرفی هم جمعیت ایران در سال ۱۳۲۰ از حدود ۹ میلیون نفر به چیزی حدود ۱۵ میلیون نفر رسیده بود. سربازان پرشمار شوروی و بریتانیا از مواد غذایی، مواد خام، راه آهن و جاده‌های ایران استفاده می‌کردند و دولت ایران را ناچار کرده بودند همه این‌ها را در اختیار ارتش قرار دهد.

آن‌ها با سیاست‌های پولی خود، ارزش پول ایران را ۱۰۰ درصد کاهش دادند و درآمد ایران در عمل از سهم صادرات سالانه به نصف رسید. متفقین تصمیم گرفته بودند ارزش پول ایران را شناور کنند؛ پولی که ارزش آن در زمان رضاشاه با مداخله دولت بالا نگه داشته شده بود. این کار باعث می‌شد قدرت خرید متفقین افزایش پیدا کند و نیرو‌های آن‌ها هر آنچه می‌خواستند را با مبلغی اندک می‌خریدند.

هر قدر که قدرت خرید اشغالگران بالا می‌رفت، به همان میزان قدرت خرید ایرانی‌ها کمتر می‌شد. البته طبقات بالای جامعه نیز به واسطه احتکار و رانت ثروتمندتر می‌شدند. از طرف دیگر نیز گران‌تر شدن ارز امکان واردات بیشتر هم وجود نداشت و در نتیجه، کاهش ارزش پول ملی درآمد‌های صادراتی و تراز پرداخت آن را دچار بحران کرد و تورمی مهارگسیخته در کشور ایجاد شد و مردم ایران بسیار فقیر شدند.

دولت در مقابل فشار‌های تورمی برنامه‌ای برای اجرا نداشت. به گزارش رویداد۲۴ شاخص هزینه زندگی بین سال‌های ۱۳۱۸ تا ۱۳۲۳ نزدیک به ۷۰۰ درصد افزایش یافت بنابراین دولت و اشغالگران کشور، دست در دست یکدیگر مردم را به قعر فقر کشاندند. اما نیروی سومی نیز در کنار این دو عامل وجود داشت و آن احتکار کالا‌های اساسی توسط ثروتمندان و تجار بود که آن‌ها را می‌توان «بورژوازی کمپرادور» خواند. این طبقه که ثروت خود را به واسطه نزدیکی به قدرت و امتیاز‌های خاص به‌دست آورده بودند، چیزی تولید نمی‌کردند بلکه نقش دلال‌های رانتی را داشتند.

صاحبان ثروت و برخی از کشاورزان و تولیدکنندگان، اقلام خو را احتکار می‌کردند تا با قیمتی بالاتر بفروشند. از طرف دیگر به علت کم شدن ارزش پول ملی، ترجیح تجار و تولیدکنندگان این بود که اقلام خود را صادر کنند و ارز خارجی دریافت کنند.

قحطی نان در ایران

بالاخره مثلث شوم استعمار (یا به عبارتی کمبود که نوعی تحریم ناخواسته ایجاد کرده بود)، دولت و صاحبان‌ثروت در سال ۱۳۲۱ کار خود را کرد و قحطی نان و اقلام اساسی در هفدهم آذرماه آن سال به اوج خود رسید.

قیمت نان در تهران، فقط طی چند ماه، از شش سنت به یک دلار رسید. کمبود نان، بر کیفیت نیز اثر گذاشته بود. در واقع نانی که به زحمت در اختیار مردم قرار داده می‌شد، آن‌قدر بی‌کیفیت بود که موجب مرگ چند نفر و شیوع بیماری در میان مردم گردید.

باقر عاقلی در کتاب «فروغی و شهریور۱۳۲۰» اوضاع را چنین توصیف می‌کند: «بحران به حدی عمیق بود که شهر تبریز که مرکز غله ایران به شمار می‌رفت دچار قحطی گردید. همین امر سببب شد مردم به استانداری هجوم برند. عملکرد نانوا‌ها نیز بر دامنه بحران می‌افزود. نانوا‌ها قسمتی از سهمیه آرد را که دریافت می‌کردند در بازار آزاد می‌فروختند و بقیه آن را با خاک اره، ذرت، جو و سیب زمینی مخلوط می‌کردند. به علت کمبود و شلوغی کسی جرئت اعتراض نداشت و ممکن بود همان نان نامرغوب را نیز از دست بدهد.»

این اوضاع وخیم اقتصادی با عوامل دیگری، چون نابرابری تشدید می‌شد. در حالی که مردم به واسطه ماجراجویی‌های ایدئولوژیک پهلوی اول گرفتار قحطی و مرگ بودند، عده‌ای از نزدیکان دربار و نیرو‌های خارجی ساکن در ایران، ریخت و پاش می‌کردند و در حال عیش و نوش بودند.

در نتیجه این وضعیت، دانش‌آموزان مدارس خود را تعطیل و در خیابان‌ها به تظاهرات پرداختند. مردم دیگر نیز به سرعت به آن‌ها پیوستند و گروهی نیز به سمت خانه نخست وزیر رفته و آن را غارت کردند. با شدت گرفتن اعتراضات مردمی، نیرو‌های سرکوبگر دولتی به خیابان‌ها آمده و به سوی مردم تیراندازی کردند که در جریان آن حدود ۷۰ نفر کشته شدند و اعتراضات سرکوب شد.

بنابر تخمین هما کاتوزیان در سال ۱۳۲۱ و بنابر ارزش پول آن دوران، حدود ۱۰۰ میلیون دلار به ایران خسارت زده شد. علاوه بر این موضوع، شیوع تیفوس و مخالفت طیفی از روحانیون با واکسیناسیون نیز اوضاع کشور را در هم ریخته بود. به همین دلیل بود که دولت ایران در سال ۱۳۲۲ ورشکسته بود که فقط کسری بودجه آن ۹۰ درصد درآمدش شده بود!

با توجه به جنگ و تضعیف ارتش، دولت دیگر حتی توان جمع‌آوری مالیات را نداشت و درآمد‌های نفتی کشور نیز بسیار ناچیز بودند. به همین دلیل بسیاری از مناطق کشور که در دوران رضاشاه با دولت مرکزی ادغام شده بودند به شیوه ایلیاتی پیشین بازگشتند و مناطقی هم در پی خودمختاری رفتند. پادشاه جدید نیز که در ۲۲ سالگی قدرت گرفته بود تجربه کافی برای حل مشکلات کشور را نداشت. کشوری که بیماری، قحطی، بیسوادی و خرافات، ناامنی و مناسبات منطقه‌ای آشفته آن را تهدید می‌کرد و شهروندانش بهبودی برای آن متصور نبودند.

قحطی نان در ایران

مشکل قحطی در ایران چگونه حل شد؟

اما دولت ایران موفق شد با دیپلماسی و تعامل سازنده مشکلات خود را حل کند. کسری بودجه در سال ۱۳۲۶ از ۹۰ درصد به ۴۵ درصد رسید و مدام کاهش یافت. اقدامات اصلاحی آرتور میلسپو و تیم اقتصادی وی که از آمریکا آمده بودند، نظام مالیاتی و سیاست‌های پولی را سر و سامان داد.

ایران موفق شد از آمریکا و بریتانیا غرامت بگیرد و ایالات متحده علاوه بر پرداخت زودهنگام غرامت جنگ، وام‌هایی به دولت ایران داد که در آن شرایط وخیم بسیار راهگشا بودند. شوروی نیز بعدها، در سال ۱۳۳۲، غرامت خود را پرداخت کرد. از طرفی دیگر، کناره‌گیری رضاشاه از حکومت باعث گسترش آزادی‌های سیاسی و رشد احزاب در سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ نیز شده بود که جبهه ملی از نتایج آن بود.

در سال‌های ۱۳۲۶ به بعد، دولت ایران به حدی از ثبات رسیده بود که موفق به ملی کردن صنعت نفت باشد و در برابر امپراطوری بریتانیا ایستادگر کند. اگر چه کودتای ۲۸ مرداد شکستی برای استقلال و آزادی کشور بود، اما دیگر نفت ایران توسط دولت‌های خارجی با قیمتی نازل به دست نمی‌آمد و ایران سهم بسیار بیشتری در استخراج مواد خام به دست آورد و ثروت حاصل از نفت کشور را به کلی دگرگون کرد.

تبدیل کارکرد ارتش از دفاع از مرزها به ابزار سیاسی

بلوای نان، اما نتیجه‌ای امنیتی-سیاسی نیز داشت و آن عبارت است از تبدیل ارتش به یک ابزار سیاسی و نه نهادی برای دفاع از مرزها. قوام پس از بلوای نان حکومت نظامی اعلام کرد و به ارتش دستور داد تظاهرات کنندگان را با خشونتی بی‌سابقه سرکوب کنند و این نقش جدید ارتش به عنوان متحدی سیاسی، در حکومت پهلوی به وجود آمد.

عباس امانت درباره این موصوع می‌نویسد: «محمدرضاشاه در ابتدای حکومت خود برای بدل کردن ارتش به عنوان متحدی طبیعی و یک پایگاه حمایتی امن تصادفی نبود. مجموعه‌ای از محاکمات علنی که آشکارگر جنایات شنیع افسران عالی‌رتبه پلیس و آدمکشان عصر رضاشاه بودند چهره پهلوی را لکه‌دار کرند. شاه جوان از اعیان قدیمی که تبار قاجاری داشتند و بسیاری که بنابر خیالات شاه با دولت‌های خارجی رابطه داشتند، می‌ترسید. از طرفی هم افسران ارتش درگیر منازعات قدرت خود بودند و برخی مانند حاجیعلی رزم‌آرا سودای سیاسی نیز داشتند. برخی نیز گرایش‌های ناسیونالیستی داشتند و عده کمی از افسران پایین رتبه در عضویت حزب توده بودند. اما بیشتر افسران ارتش تمایل داشتند شاه را چیزی بیش از مقامی تشریفاتی ببینند. این فرماندهان در شاه پناهی می‌جستند که آن‌ها را در بازیابی امتیازات از دست رفته و ترمیم چهره مخدوش شان یاری دهد. بحران ۱۳۲۵ آذربایجان نیز این بخت را به ارتش داد تا خود را ناجی ملت و دشمن نفوذ روزافزون شوروی نشان دهد.»

در واقع محمدرضاشاه بسیاری از غرامت‌های متفقین و درآمد‌های نفتی را صرف پرورش نیروهای نظامی کرد و مانند پدرش فرماندهان ارتش را وارد اقتصاد و سیاست کرد. این رویه تا جایی پیش رفته بود که حتی رئیس کمیته المپیک نیز یک درجه‌دار ارتشی بود!

تفویض اقتصاد و سیاست مملکت به یک نهاد نظامی، به این دلیل رخ می‌دهد که مستبدان بر اساس پشتوانه مردمی حکومت نمی‌کنند و مدام در هراس از خطر سقوط خود هستند. بنابرین نیرویی نظامی را تجهیز می‌کنند و امتیاز‌های فراقانونی به آن می‌دهند که در واقع امر قدرت و موقعیت خود را بازتولید و تثبیت کنند. با نظر به این واقعیات تاریخی متوجه می‌شویم که درگیری دکتر مصدق با محمدرضاشاه بر سر تصفیه ارتش و قانونی کردن وظایف و سلسله مراتب آن، بیهوده نبود.

تغییر ماهیت کارکرد ارتش، از نهادی برای حفظ تمامیت ارضی کشور به ابزاری سیاسی برای حفظ قدرتی تمامیت‌خواه، از اقدام خونین قوام در بلوای نان آغاز شد و با کودتای ۲۸ مرداد به اوج خود رسید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *