سردار حسین دهقان، وزیر سابق دفاع، در گفتوگو با «خبرآنلاین» درباره شرایط پذیرش قطعنامه 598 مطالبی را عنوان کرده که نکات مهم آن در ذیل میآید:
ما وقتی اعلام آتشبس کردیم، صدام دیگر وجاهتی برای ورود نظامی در خودش نمیدید، چون تجاوز محسوب میشد؛ بنابراین منافقین را حرکت داد. سؤال اینجاست که آیا واقعا صدام خیرخواهی منافقین را کرده بود؟ چون صدام به نوعی شر اینها را از سر خودش کم کرد.
اگر به درون مرزهای عراق هم وارد شدیم، نه برای کشورگشایی بلکه برای «تعقیب و تنبیه متجاوز»، «قطع برد آتش و دسترسی توپخانهای و موشکهای برد نزدیک عراق به شهرهای ایران» و «ایجاد مانع برای تجاوز بعدی صدام تا زمانی که نظام بینالملل تصمیمی بگیرد یا خودمان بتوانیم اقدامات بعدی را انجام دهیم» بود.
جنگ به نفع ما خاتمه پیدا کرد و تمام. فضای جنگ در جبههها بسیار معنوی بود. تعداد زیادی شهید، جانباز، مفقودالاثر و اسیر شدند، شما فرض کنید در چنین فضایی که رزمندگان آرمان خود را جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم میدانستند، پذیرش قطعنامه چه آثاری داشت. قطعا کار سخت و طاقتفرسایی بود. از طرف دیگر، جنگ هزینه داشت؛ ادامه جنگ با توجه به نگرش دولت و خواستههای نظامیان مقدور نبود.
اگر صدام یک کیلومتر از اراضی ما را در اختیار داشت، حتما قطعنامه پذیرفته نمیشد.
سؤال این است که یک جامعه گرسنه هم پای جنگ میایستد؟ یک جامعه ناامن میتواند بجنگد؟
باید مردم را حفظ، تغذیه و سوختوسازشان را تأمین کنیم. مملکت باید سرپا باشد و جنگید. نفت که به آن صورت صادر نمیکردیم، قیمت نفت هم که تقریبا با هزینه اکتشاف و استخراج و صادراتش برابری میکرد. چه منبع درآمدی داشتیم که میخواستیم مردم را اداره کنیم؟
طبیعی است که بیاییم بگوییم صدام خودش هم رئیس دولت بود و هم فرمانده جنگ بود و هم با روحیاتی که داشت کشور را بسیج کرده بود. برای صدام چه محدودیتی ایجاد کردند؟ یک) در دسترسی منابع، دو) در اختیارگرفتن تجهیزات و سه) در فشارآوردن و نابودکردن ملتش و قتل عام. یکی گفت صدام ملت را به زور سرنیزه به جبهه میفرستد یا هرکس تمرد کند، از وزیر دفاعش بگیر تا بقیه، او را با تیر میزنند؟ حالا یک نفر در خیابان ما تصادف کند و سرش به جدول بخورد، میگویند حقوق بشر در ایران نقض شده است. ما بعضیوقتها فکر میکنیم همهچیز در اختیار ما بوده است.
زمانی بنا بود صدام طرف پیروز جنگ باشد؛ این رویکرد تا عملیات والفجر8 و کربلای5 وجود داشت ولی از اینجا به بعد این مطرح شد که نباید جنگ طرف پیروز داشته باشد؛ نه ایران و نه عراق. اما موقعیتها و موفقیتهایی که ما در جنگ به دست آوردیم، منجر به این شد که قطعنامه 598 را آمریکاییها به نوعی بر مبنای خواستههای ما برای پایاندادن به جنگ تنظیم کنند.
آقای هاشمی در عملیات بدر گفت: «اگر ما یک عملیات بزرگ موفق انجام دهیم، با اتکا به آن میتوانیم مذاکره و جنگ را تمام کنیم و من حاضرم و آمادگی دارم مسئولیت این کار را بپذیرم»… حالا میگویند شعار امام را به «جنگ جنگ تا یک پیروزی» تغییر دادند. اساسا سؤال این است که اصلا جنگ بدون استراتژی معنی دارد؟ استراتژی بدون توجه به امکانات و مقدورات و شرایط مفهوم دارد؟
اینکه گفته شود امکاناتمان را بسیج کنیم و یک عملیات بزرگ تعیینکننده انجام دهیم تا دنیا را به نقطه تسلیم برسانیم، حرف بدی نیست. مگر جنگ ذاتا خوب است؟ اصلا اگر جنگ بر ما تحمیل نشده بود، ما فکر سقوط صدام را میکردیم؟
برخی میگویند ما دنبال این بودیم به عراق برویم و چون اینجا انقلاب اسلامی شده، آنجا هم انقلاب اسلامی بکنیم؟
چنین چیزی نبود. جنگی بر ما تحمیل شد، ما دفع تجاوز و رفع تجاوز کردیم و دنبال تنبیه متجاوز بودیم که تکرار نشود. حالا سؤال این است که بعد از جنگ کدام کشور همسایه یا خارج از مرز ما به خودش اجازه داد جسارت کند و تصمیم به حمله علیه ما گرفت؟ پس خود جنگ منجر به ایجاد یک فضای بازدارندگی شد.
عراق غرامت را باید بدهد، چون مسائل حقوقی تعهد دولتهاست و تغییر دولت نفی تعهد نمیکند. به عبارت دیگر، وقتی رژیم صدام رفت و رژیم دیگری در عراق آمد، رژیم جدید نسبت به تعهدات حقوقی متعهد است، بنابراین باید غرامت را به ایران پرداخت کند