مردم نان شب ندارند ، قحطی است ، مرض بیداد می کند ، نفوس حق النَفَس می دهند. باران رحمت از دولتی سر قبلهی عالم است؛ سیل و زلزله از معصیت مردم! میرغضب بیشتر داریم تا سلمانی؛ سربریدن از ختنه سهل تر!
ریخت مردم از آدمیزاد برگشته. سالک بر پیشانی همه مهر نکبت زده. چشم ها خمار از تراخم است، چهرهها تکیده از تریاک.
ملیجک در گلدان نقره میشاشد! چه انتظاری … از این دودمان با آن سرسلسلهی اخته؟!
خلق خدا به چه روزی افتادهاند از تدبیر ما! دلال، فاحشه، لوطی، یله، قاب باز، کف زن، رمال، معرکه گیر، … گدایی که خودش شغلی است! ..
خدا بیامرزتش