– اینکه خانواده ابنسعود اجازه هیچ تحقیقی در مَکّه و بخصوص کعبه را نمیدهد، بایستی یک دلیل واقعگرایانه داشته باشد.
آرمین لنگرودی – تاریخ سنتی اسلام بر انگارهی پیدایش یک پیامبر در صحرای عربستان اُستوار است. بازیگر اول این نمایش همان محمد است و صحنه تولد آن، شهر مَکّه. متأسفانه این «تاریخ»، با توجه به تخیلی بودن ساختارش، تا به حال کمتر مورد تردید و بازبینی انتقادی قرار گرفته است. در مقابل، برای آن دسته از پژوهشگرانی، که ساختار تاریخ را نه بر مبنای یک «سناریوی» خرافی، بلکه نتیجه کُنش فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی انسانها و چگونگی وقوع آن میدانند، بایستی اسلام اولیه به عنوان نتیجه تکامل و ادغام یک یا چندین جریان عقیدتی موجود و در یک شرایط اجتماعی خاص، مورد بررسی قرار گیرد. در همین راستا بایستی مکان این رخداد یعنی «مَکّه» نیز به زیر ذرّهبین پرسشگرانه برده شود: آیا مَکّه میتوانست بنابر موقعیت جغرافیایی، اقتصادی و (بخصوص) فرهنگیاَش زادگاه یک مذهب باشد؟ و اینکه آیا واقعاً تا چه حد مَکّه در آن زمان به آن خصوصیاتی که تاریخ سُنتی اسلامی برایش قائل است شبیه بود؟
کاملاً روشن است، که دگردیسی یک «پدیده» و تبدیل آن به یک سَمبُل عقیدتی، به ویژه در مورد یک دین، یکروزه و یکباره انجام نمیشود. این کار به پیشزمینههای فرهنگی- عقیدتیِ ویژهای نیازمند است که نبود آنها این دگرگونی را ناشدنی مینماید. من این پیشدادهها را در رابطه با چگونگی پیدایش «اسلام» به عنوان یک دین در کتاب «چگونه مسلمان شدیم؟» به شیوهای گسترده مورد بررسی قرار دادهام. در اینجا میخواهم نکات کوتاهی را درباره چگونگی برخی از این پیششرطها و نقش آنها در تبدیل مَکّه و کعبه، به کانون پیدایش اسلام و به منزله خانه خدا مطرح کنم.
واژه «مَکّه» فقط یک بار در قرآن یافت میشود (سوره ۴۸ آیه ۲۴). در قرآن در جایی هم از «بِکّه» سخن میرود (سوره ۳ آیه ۹۶)، که مسلمانان منظور از آن را همان مَکّه دانسته و حتی در ترجمههای رایج، آن را به راحتی با مَکّه جایگزین میکنند. این واژه در قرآن اما از ریشه عِبری «اِکَه» میآید، که به معنی «ضَجّه، مویه و یا اَشک» بوده است[۱]. اسم مفعولی این واژه «م‘اِکَه» در زبان آرامی به معنی «محل نُدبه و زاری» است (مانند «دیوار نُدبه» در اورشلیم). هر دو «تکامَد»[۲] مَکّه و بِکّه بایستی به این ریشهـ به معنی «مکان زیارت»ـ دلالت داشته باشند. در سایر آیات قرآنی امّا، بیشتر سخن از «بیتالمقدس » و اشاره به اورشلیم است تا مکانی به نام مَکّه. بدین ترتیب جای تعجب نیست، که تا نیمه حکومت عباسیان، اورشلیم مرکز و قبله مذهبی مسیحیان عرب (به اصطلاح مسلمانان اولیه) بوده است.
با روند جدایی مسیحیت ایرانیـ عربی از مسیحیت رومی و چرخش دید حاکمان عباسی به سمت شرق، به منظور یافتن محل دیگری غیر از سوریه و فلسطین (که مفهوم عمیق مسیحی آنها قابل کِتمان نبود)، تلاش برای تولد یک دین جدید آغاز میگردد. بعلاوه ادعای مخالفت عقیدتی عباسیان با «اُمویان» (که در واقع جوّ سیاسی آن زمان در ایران را انعکاس میداد) نمیتوانست به معنی ادامه اعتبار تَقَدُس «حرمهای شریف» این طایفه- که همانا معبد سخره در بیتالمقدس، حرم یحیی در دمشق و یا حرم سرگیو در رصفه بودند- باشد. تلاش اولیه عباسیان، بنای مکان جدیدی در بینالنهرین برای این هدف بود و این کار یک دلیل واقعبینانه داشت: بنا بر اسنادی که ما از دوران آسوریان، هخامنشیان، هرودُت، ِگزِنُفون و پلینی تا به زمان ساسانیان داریم، نام «عربستان» به بینالنهرین و منطقه «هترا» اتلاق میشد و نه به عربستان (سعودی) امروزی[۳]. بنابر عقاید رایج آنزمان نیز، «خانه خدا» یا «مکان مقدس»، میبایستی در همین مناطق میبود. شهر هترا، ساخت دایرهگونه (گِرد) آن و قرار داشتن یک مکان مذهبی در مرکز آن، الگوی یک مکانی برای این منظور بود[۴]. بَغداد (بغ+داد= هدیه خدا) نیز با همین نیت طراحی شد. تاریخ منطقه رُصفه (الرصافه) در بغداد و در آنسوی رودخانه دجله، که بخش اعیاننشین و مرکز حکومتی عراق است، نیز به دوران عباسیان باز میگردد. نام این منطقه در بغداد نیز خود یک شبیهسازی از شهر رُصفه در سوریه بود. همچنین شهر سامرا[۵] در عراق امروزی نیز با همین هدف ساخته شد. تلاشهایی که البته هرگز به اتمام نرسیدند.
برای نامیدن یک محل جدید به عنوان صحنه نمایش سناریوی پیدایش دین اسلام، به مکانی نیاز بود که ناشناخته باشد. دقیقاً همین ناشناختگی، یکی از پیششرطهای لازم بود، تا بتوان به آن مکان، پیشینهای ناشناخته را نسبت داد، چرا که شهرهای شناخته شده، تاریخ شناخته شدهای داشتند، که جعل آن برای این منظور ناممکن مینمود.
در اینجا یادآوری این نکته ضروری است، که ضرب سکه چه اهمیتی در نمایش مشروعیت یک حاکمیت داشته است: هر حاکمی پس از به دست گرفتن حاکمیت و یا اشغال مناطق جدید، از طریق ضرب سکه، ادعای مالکیت قدرت در مناطق زیردست خود را نشان میدهد. نیافتن سکههایی از دوران محمد به چه معنی میتواند باشد، بجز نبود حقیقی این فرد در سالها و مکان منتسب به او؟ ما برای اولین بار سکههایی را در مَکّه مییابیم که در سال ۲۰۱ عربی (هجری) ضرب شدهاند: یعنی بیشتر از ۲۰۰ سال پس از ادعای پیامبری محمد. و این امر، پس از جلب نظر حاکمان عباسی به عربستان، به دلیل معادن نقره در این مناطق بود. حال اگر فرض را بر این بگذاریم، که محمد خود را نه به مثابه «حاکم»، بلکه به عنوان «رسول» میدیده[۶] و برای همین هم اقدام به ضرب سکه نکردهاست، هنوز هم این سوال پیش میآید، که چرا ما از «خلفای» راشدین چیزی در این زمینه نمیبینیم؟ ضرب سکه، سُنَّت تمامی حاکمان ایرانی و بیزانس، چه قبل و چه بعد از ظهور اسلام بود.
آنچه مُسَلَّم است، این است که، از سال ۲۰۰ عربها به بعد، کویر عربستان کمکم به مرکز توجه حاکمیت نزدیک میشود و با این نزدیکی، گام بزرگی در پیدایش «اسلام» به عنوان یک مذهب مستقل و نو برداشته میشود. سکههای مأمون در مَکّه پس از سال ۲۰۳ عربی تداومی نداشت و ما دوباره در سال ۲۴۹ عربی سکههایی (اینبار از طلا) را مییابیم، که در مَکّه ضرب گردیدند. همچنین در سال ۲۵۳ عربی سکههای نقره در این شهر کوبیده شدند. این سالها احتمالاً همزمان هستند با سالهای «جستجو»ی شهر مقدس. درست در همین زمان جانشین مأمون، المعتصمبالله در حال ساختن شهر سامرا برای همین منظور بود. بر طبق نوشتههای «وقایعنگاری اسپانیا»، خانه ابراهیم میبایستی بین شهرهای «اور» در کَلده و «حَران» در بینالنهرین قرار داشته باشد و این آدرس، بیشتر به محل جغرافیایی شهرِ سامرا نزدیک بود.
فولکر پُپ، شرقشناس و ایرانشناس آلمانی در این باره مینویسد: «اینکه مَکّه تا پیش از تبدیل شدنش به یک مکانِ مقدس تا چه حد در دوران عباسی شناخته شده بوده، قابل تبیین نیست. آنچه مُسَلَم است، ایناست که مَکّه همان «ماکوربا»ای است که بَطلَمیوس (جغرافیدان) میشناسد. ماکوربا احتمالاً ترجمه یونانی «مغرب» است. گمان میرود، که کعبه یک کلیسای اتیوپیایی بودهاست. اکنون بر ما مشخص است که در سده ششم میلادی، بیزانتینیها به اتفاق پادشاهان «اِکسومی» علیه پادشاه یهودی «حمیر» در جنگ بودند. منطقه جنوبی مَکّه در آن زمان مستعمره اکسومیان بود. وجود کلیساهای سخرهای در این مناطق این امر را ثابت میکند».
دَن گیبسون در کتاب خود به نام «جغرافیای قرآن Quranic Geography» به درستی این پرسش را مطرح مینماید، که اگر مَکّه آنگونه که مسلمانان میگویند یک مرکز مهم تجاری بودهاست، پس چگونه ما ردِ پایی از آن در تاریخ آن زمان نمییابیم؟ همچنین بنا بر تحقیقات اسلامشناس دانمارکی، پاتریشیا کرون، در کتاب «تجارت در مَکّه و پیدایش اسلام» ، مَکّه نه بنا بر موقعیت جغرافیایی خود و نه به واسطه جمعیتی که در آنجا ساکن بوده، نمیتوانسته از نظر جذابیت و سودآوری ، یک منطقه پر رونق تجاری برای بازرگانان بوده باشد[۷].
پیشزمینههای اعتقادی «کعبه» و «حج»
در کنکاش در مورد زمینههای عقیدتی چگونگی تبیین کعبه به عنوان «خانه مقدس» مسلمانان، یک رابطه بین نام کعبه با اسطورهای به نام «ذوالشری» (ذوالشرا) بطور برجسته به چشم میخورد: ذوالشرى (به لاتین Dusares، به معنی: متعلق به شرا) خدای بزرگ نَبَتیها در منطقه «پترا» بوده است. مجسمه این خدا بر روی یک بلوک سنگی قرار داشت، که (همچون میترا) سمبل زاده شدن این خدا از درون این سنگ بود. بنا بر گفته اِپیفانئوس (Epiphaniosـ اُسقف سِلامیس، قرن چهارم میلادی)، این بلوک سنگی «جعابو/ خعابو» (Chaabu) نامیده میشد، که به عربی همان «کعبه» (به فارسی امروزی: جعبه) است. بر پایه این اُسطوره، این کعبه- به مثابه «مادر» ذوالشرى– سمبل یک زن است، و این امر خود دلیل و یا توجیهی برای پوشاندن آن توسط یک چادر (کَسوه) است. سنگهایی که خدایان از آنها زاده میشوند، همچون مادرانی هستند، که بدون نیاز به همخوابی با مردان صاحب فرزند میگردند. این «پارسایی» خصیصهای است، که ما در مریم، مادر عیسی نیز مییابیم. این پاکدامنی به شهابسنگهایی که در این مناطق با نام «بتول» ستایش میگردیدند نیز مُنتَسَب میشد (معنی لغوی بتول: پاکدامن/ پارسا). بعدها این خصایص با عناوینی چون «بتول» و «اُم أبیها» (لقب مریم به معنی: مادر پدرتان[۸]) به فاطمه (همچنین به معنی پاک) نیز منسوب گردیدند. با توجه به این پیشزمینه، میتوان تصور کرد، که شکل مُکَعَبیِ بسیاری از کلیساهای موجود در اتیوپی و جنوبِ صحرای عربی (که کعبه نیز به آنها تعلق داد)، این امکان را زنده نگاه میدارد، که نام «کعبه»، یک نام رایج برای عبادتگاههای این مناطق بودهاست. توجه داشته باشیم که معماری این کلیساها- که یا تمامی و یا بخشی از آنها از درون صخرهها و کوهها حجاری گشتهاند– خود نشان رابطهای است که این بناها با صخره اورشلیم داشتهاند[۹]. از جمله شواهد مبنی بر کلیسا بودن کعبه، میتوان به بقایای یک حوض محل تعمید، که هنوز در داخل آن دیده میشود اشاره کرد. همچنین، محوطه جلوی کعبه، که از آن به عنوان بقایای زیربنایی «محراب» کلیسا یاد میشود (اَلحَتیم)، دال بر جهت آن به سوی اورشلیم دارد. اینکه خانواده ابنسعود اجازه هیچ تحقیقی در مَکّه و بخصوص کعبه را نمیدهد، بایستی یک دلیل واقعگرایانه داشته باشد.
من در یک بخش از کتاب یادشده خود در بررسی تاثیر مذاهب ایرانی بر اسلام، به شباهتهای انکارناپذیر مراسم «حج» (که خود یک واژه عِبری به معنی «جشن یا مراسم» است[۱۰]) با مراسم زیارت معبد «بَلْخ» توسط بوداییان اشاره کردهام. واقعیت این است که تشریح مراسم حج را ما نه در قرآن، بلکه به صورت بسیار نامفهوم در تفاسیر مییابیم، که آنها نیز به نوبه خود، یک رونویسی از مراسم زیارت معبد بودایی «نوبهار» از «الکتاب اَلبَلَدین» میباشند. اگر چه واژه «حج» هماکنون به عنوان «زیارت مَکّه» به کار میرود، ولی شکلگیری امروزی آن ترکیبی از چندین مفهوم رایج در دوران پیش از اسلام بوده است:
-در یونان قدیم، به یهودیانی که مراسم جشن فصح (پسح: Pessah) در اورشلیم را بجا میآوردند «حاجی» گفته میشد.
-در دوران مسیحیت، این واژه لقب مسیحیانی شد، که همین سفر (اورشلیم) را انجام داده بودند. بعدها این لقب خود به یک نام (و یا بخشی از آن) تبدیل شد، که حتی امروزه هم به همین شکل «حاجی» در اسامی (غیراسلامی) یونانی و بلغاری دیده میشود (برای نمونه نگاه کنید به نام بنیانگذار شرکت مسافرتی easyjet).
درباره حجرالاسود
سنگپرستی در مذاهب ابراهیمی ریشهای عمیق دارد[۱۱] که از جمله میتوان به ایده مربوط به «سنگِ بنا» (پِی یا زیربنای یک ساختمان) اشاره کرد. منشاء اعتقادی این عقیده به باور یهودیان و کتاب مزامیر (سرودهای مذهبی) یا زبور داوود (عبری: תהילים ـ تِهیلِم)، یکی از بخشهای «تنخ» یهودی و عهدعتیق در انجیل باز میگردد. مزامیر به صورت شعر بیوزن عبری نگاشته شدهاست. نسبت این اشعار به حضرت داوود، به انبیاء و پادشاهان بنی اسرائیل باز میگردد. در کتاب انجیل (عهدجدید) از این بخش مزامیر (۱۱۸؛ ۲۱ تا ۲۵) از جانب عیسی مسیح چنین نقل قول میگردد: «سپاسگزارم که تو مرا استجاب کردی. تو همان کسی هستی، که ناجی من شد. آن سنگی که ساختمانسازان به دور انداخته بودند، به سنگ بنای ساختمان مبدل گشت». در انجیلهای مختلف (ماتئوس [متی]؛ ۲,۴۲ – مارکوس [مرقس]؛ ۱۲,۱۰ – لوکاس [لوقا] ۲۰, ۱۷) به همین کتاب استناد میشود که میگویند: «و عیسی گفت: آیا در کتاب نخواندهاید که میگوید «همان سنگی که بنّاها به دور افکندند، به سنگ بنا (پایه) تبدیل شد. این کار مَشیّت خدا بود که در چشمان ما یک معجزه است»».
«سنگگوشه» یا «بنیاد» (Stonecorner) همان سنگی است که (حتی به صورت نمایشی، خرافاتی یا سمبلیک) در گوشهی یک بنا برای افزایش مقاومت یک ساختمان گذارده میشد. ایده «سنگ بنا»، همچنین یک ایده شناخته شده در بین مسیحیان عرب بود و دلیل آن اشارات سهگانه در قرآن به کتاب زبور یا مزامیر است: سوره نساء، آیه ۱۶۳، سوره اسراء آیه ۵۵ و سوره انبیاء، آیه ۱۰۵.
از آنجا که حجرالاسود بنابر عناصر تشکیل دهنده آن، یک شهابسنگ است، بایستی در اینجا از یک باور اسطورهای دیگر نیز یاد شود که در مناطق بینالنهرین، سوریه و شمال آفریقا بسیار گسترده بود: در بین خدایان فنیقی ما سنگی را میشناسیم به نام «بَتول» یا «بِتیلوس» (Baetylus)، که حتی پس از قبول مسیحیت، همچنان مورد پرستش مردم این سرزمینها بود. از «بتول» به عنوان فرزند سیاره اُرانوس نیز یاد میشود. این سنگ از نمونه سنگهایی است، که بنا بر عقیده رایج آن دوران، «زنده بوده، در آسمان به دور زمین میگردند و گاهی برای مجازات مردم خطاکار و برای نابودیشان بر رویشان میبارند». از این نوع شهابسنگها در روم، سوریه و حتی آسیا نیز وجود داشت که در عبادتگاههای مخصوص نگهداری و ستایش میشدند.
اینکه آیا سنگسیاه از همان آغاز در مَکّه بوده یا نه، امری است که بر ما کاملاً آشکار نیست. ولی نصب آن به صورت سمبُلیک فعلی، به عنوان یک بخش اضافه در یک «گوشه» ساختمان، نشان از نبودن آن در شکل اولیه کعبه است. شکسته بودن این سنگ (و نهادن آن در یک قاب جهت با هم نگهداشتن آن) هم یک دلیل انجیلی دارد: چرا که آنگونه که گفته شد «این سنگ با وجود شکستگی (بیفایدگی) توسط ساختمانسازان به دور افکنده شده بود، که دوباره به خواست خدا به سنگ بنا تبدیل شد (اشاره به عیسی)». آنچه بر ما مشهود است، این است که انتقال این سنگ به مَکّه و نصب آن در یک گوشه ساختمان کعبه، مدتها بعد، و احتمالاً پس از فتح اورشلیم توسط مسیحیان (کاتولیک) اروپایی در قرن دوازدهم میلادی و در زمان جنگهای صلیبی اتفاق افتاده است. یعنی زمانی که دیگر انجام سفر زیارتی به اورشلیم به سادگی امکانپذیر نبوده و تصمیم به تغییر قطعی مسیر حج به سوی مَکّه گرفته شد[۱۲]. این همزمان است با شکستهای نهایی صلاحالدین ایوبی در مقابل مسیحیان صلیبی. در این زمان اما این سنگ در مَکّه نبود و بنا بر روایات اسلامی در اختیار قرمطیان (به رهبری ابوطاهر قرمطی) قرار داشته است. در این روایات از ربودن حجرالاسود توسط این گروه سخن میرود، و اینکه آنها «باعث ناامنی در راه مَکّه بودهاند» و این همان بهانهای است برای آنکه «چرا مؤمنان تا به این زمان مناسک سالانه حج را در مَکّه بجا نمیآوردهاند». داستانی که در توجیه ناشناخته بودن تاریخی مَکّه، به عنوان کانون پیدایش اسلام ساخته شد.
زیرنویس:
۱) همچنین به شکل نوشتاری: echah = سوگنامه- مرثیه؛ نگاه کنید به: EKAH (LAMENTATIONS) RABBATI در jewishencyclopedia. احتمالاً این واژه ریشه نام «تکیه» نیز هست: محلی برای روضهخوانی (LAMENTATIONS) و عزاداری.
۲) «تکامَد» به واژهای اطلا ق میشود که تنها یک بار در سراسر یک متن یافت شود: hapax legomenon
۳) «چگونه مسلمان شدیم»، نوشته نگارنده، چاپ انتشارات فروغ در کلن؛ صص ۱۵ تا ۱۹. توجه داشته باشیم که عربهای ایرانی غالباً از فرقه مسیحیان نستوری و از تبار لحمانیان، حاکمان «الحیرا» بودند. مرکز زیست و فرهنگ این مردم منطقه میانرودان بود و نه صحرای عربستان.
۴) شهر ایرانی «دارابگِرد» (داراب+گِرد) نیز در دوران ساسانیان با همین مفهوم ساخته شد و تاجگذاری شاهان ایرانی در آنجا، یک مراسم مذهبی بود.
۵) در واقع به نام و گویش آرامی اصلیااش «سا- مر- اَء» به معنی «بایستی دیده شود»! توجه شود به «الزامی بودن» مراسم حج، یعنی زیارت اجباری این مکان برای مسلمانان، که از همین مفهوم میآید.
۶) البته این فرض بسیار نامحتمل است زیرا بنا بر احادیث، محمد با «قرارداد مدینه»، اولین سنگبنای حکومت اسلامی را نهاده و گویا خود او تسخیر ایران و بیزانس را برنامهریزی کرده بودهاست!
۷) Patricia Crone; Meccan Trade and the Rise of Islam, Princeton, 1987
۸) همکار ارجمندم مزدک بامدادان در باره این نام برایم نوشت: «مادر پدرتان» به عربی «اُمَّ اَبِیْکُم» است. ولی میتوان پنداشت که این نام در آغاز و پیش از برآمدن چهره انسانی محمد (مسیح) همان «مادر پدرتان» بوده باشد، و در پی دگردیسی محمد مسیحی به محمد اسلامی و داستانسرایی سیرهنویسان «مادر پدرش» جای آن را گرفته باشد.
۹) در اینجا توجه به نام پترا- به معنی صخره- نیز مهم مینماید و نشان از دوران سنگپرستی دارد. این مفهوم را ما همچنین در مسیحیت و در معنی نام «پطروس» (یا پتر، به معنی سنگ) مییابیم، که عیسی خطاب به او میگوید: «تو صخرهای هستی که من بر روی آن عبادتگاهم را بنا خواهم کرد» (انجیل متی، ۱۶). همچنین رومیان پیرو آیین میترائیسم (مهر)، میترا را با نام «پتروگِنِس» (Petrogenes)- به معنی «کسی که از سنگ زاده شده»- میشناختند.
۱۰) این واژه به همین معنی در کتاب «پیدایش» [Exodus; 23;14] به کار رفته است.
۱۱) «چگونه مسلمان شدیم»؛ چاپ دوم؛ صص ۸۵ تا ۸۸.
۱۲) و همچنین اشاره شود به دوبارهسازیهایی مانند تغییر نام شهر «یثرب» به «مدینه السلام» که ترجمه همان اورشلیم یا بیتالمقدس و یا «نجف» ترجمه «نقف» به عربی است.