روزی که عکس جواد ظریف وزیر خارجه جمهوری اسلامی ایران در کنار مقامات شش قدرت بزرگ جهان منتشر شد، برای ایرانیان صلح دوست و صلح دوستان جهان روز مهمی بود. آنها آرامشی را پس از سه دهه بحران میان ایران و غرب احساس کردند.
اما مطمئنم آن روز برای محمد بن سلمان ولیعهد سعودی و بنیامین نتامیاهو روز تلخی بود. عربستان سعودی در تمام سالهای احمدی نژاد که خطر جنگ با ایران وجود داشت، میلیاردها دلار زیان دیده بود تا به آمریکا کمک کند و شر ایران را بکند و حالا با دست خالی بیرون از صحنه بین المللی شاهد موفقیت ایران بود و نتانیاهو که کشورش همیشه نورچشمی آمریکا بود، حتی برای یک ملاقات ساده با اوباما باید دهها درخواست میداد و اسرائیل بدترین روزهای رابطهاش را با آمریکا میگذراند.
من اصلا مطمئن نیستم که حداقل برای یک بار هم شده، نظریه توطئه درست از کار درنیامده باشد و پولهای عربستان سعودی، قدرت تبلیغاتی اسرائیل و تواناییهای روسیه در انتخاب شدن ترامپ نقش نداشته باشد. اما این را میتوانم به راحتی بگویم که وقتی ترامپ روی کار آمد، عربستان و اسرائیل فهمیدند که باید کارشان را شروع کنند. ترامپ یک هدیه بزرگ برای عربستان و اسرائیل بود، شایعات میگویند که شاید پوتین در نقش پاپانوئل این عروسک مو نارنجی را توی لوله بخاری آنها گذاشته باشد. ولی ما اصلا به شایعات کاری نداریم. مهم این بود که وقتی ترامپ بر سر کار آمد، عربستان ساعت صفر نظامی جنگ با ایران را تنظیم کرد.
ترامپ در عرض چند ماه تبدیل به یک دشمن جدی برای ایران شد. او هنوز هم آنقدر سیاستمدار نیست که بداند کره شمالی و توافق او با آن کشور هیچ اهمیتی در سیاست خارجی آمریکا ندارد، اما ترامپ جزو معدود روسای جمهور آمریکاست که منافع اسرائیل را بر آمریکا مقدم داشته و هزینه فراوانی از جیب آمریکائیان بخاطر حمایت از اسرائیل پرداخته است.
به سرعتی باورنکردنی ترامپ، محمد بن سلمان و نتانیاهو مثلثی را تشکیل دادند که به سوی جنگ با ایران آمد. جنگی که به نظر نمیرسد متوقف شود. چرا که هر چهار طرف ماجرا، ایران را هم اضافه کنیم، نه در جامعه بینالمللی بلکه در کشور خودشان با مشکل جدی مواجهند. محمد بن سلمان، شاهزادگانی یا همان خداوندان عربستان را بازداشت کرده و نمیتواند از بازی عقب بکشد و برای پوشش باید با ایران جنگ را ادامه دهد، نتانیاهو در داخل اسرائیل دهها پرونده دارد و رقبایش منتظرند تا او بازی ایران را ببازد تا در خوشبینانهترین حالت زندان نرود و ترامپ نیز دعوایی را آغاز کرده که نمیتواند رهایش کند، او در داخل آمریکا هم تحت فشار شدید است. اما در ضلع چهارم یعنی ایران وضعیت بدتر است. جنگ با آمریکا به معنی قدرت یافتن سپاه و تندروهاست و صلح با آن به معنی تغییرات جدی در قدرت. تهران بدون جنگ هم در حال سقوط اقتصادی و اجتماعی است. اما بیایید کمی عقب برویم. به سال ۱۹۷۹ که حکومت ایران سقوط کرد.
پل امیل اردمن یک بانکدار ورشکسته بود که یک بار هم بهخاطر کلاهبرداری در سوئیس بهزندان افتاد، اما پس از زندان به نوشتن رمانهایی پرداخت که کمابیش از واقعیات خبر میدادند. با این همه وقتی کتابش با عنوان سقوط ۷۹ منتشر شد، هیچکس فکر نمیکرد، داستان تخیلی این بانکدار ورشکسته پرفروش شود و تا سه میلیون نسخه بفروشد. از آن مهمتر اینکه هیچکس حتی گمان هم نمیکرد که پیشگویی کتاب مبنی بر سقوط حکومت شاه ایران در سال ۱۹۷۹ دقیقا اتفاق بیافتد. اما درست دو ماه از سال گذشته بود که سقوط ۷۹ اتفاق افتاد.
من همانند بسیاری از جوانانی که در آن زمان نام کتاب را شنیده بودیم و همان زمان آن را خواندیم، به همهچیز مثل یک حادثه نگاه میکردم، مثل هزاران پیشبینی که غلط درمیآید، و چند پیشبینی یا پیشگویی که ممکن است درست از کار دربیاید. الآن هم قصد این را ندارم که بگویم آن پیشگویی تا چه حد درست بود. میخواهم به داستان کتاب سقوط ۷۹ دقت کنیم.
رمان سقوط ۷۹ داستان رقابت دو کشور در خاورمیانه است، ایران و عربستان سعودی. هر دو کشور بهخاطر فروش نفت بهشدت ثروتمند شدهاند و نمیدانند با این پولشان چکار کنند. عربستان سعودی با استفاده از مشاورین مختلف تلاش میکند تا به جای قدرتمند شدن در منطقه پولهایش را در جاهای مختلفی سرمایهگذاری کند و شاه ایران تصمیم میگیرد قدرت بزرگ و اصلی خاورمیانه باشد و برای این کار سعی میکند بزرگترین ارتش خاورمیانه را بسازد و از سوی دیگر با سوئیسیها توافق میکند که بمب اتمی بسازد.
این دو کشور به دو سو پیش میروند، ایران اسلحه میخرد و سعی میکند به یک قدرت بزرگ جهانی تبدیل شود و عربستان سعودی کوشش میکند آینده خود را با سرمایهگذاری و برنامهریزیهای اقتصادی تامین کند و به عنوان کشوری ضعیف زیر بال و پر آمریکا بماند. رقابت بین این دو موجب میشود هر کدام به یک سو بروند. سویهای که ایران به طرفش میرود، بلندپروازی پایان نیافتنی است که سرانجام در سال ۱۹۷۹ به سقوط حکومت شاه منجر میشود.
در این میان شاه ایران که اگر کمکهای نفتیاش به اسرائیل در جنگ اعراب و اسرائیل نبود، قطعا اسرائیل شکست میخورد، در این رمان چنان نشان داده میشود که اگر زمانی قدرت پیدا کند، جلوی اسرائیل نیز خواهد ایستاد. شاه در دعوایی که با معشوقه یهودیاش در سن موریتس دارد او را دخترک یهودی خطاب میکند و به او میگوید: شما یهودیها را میشناسم، همهتان از یک جنس هستید، ولی دیگر کاری از شما ساخته نیست، کاری خواهم کرد که از دست شما هم راحت شویم.
این جملات معمولا جدی گرفته نمیشود، ولی پل اردمن تصمیم گرفته است این جملات جدی گرفته شوند. اورسلا دخترک یهودی همان شب ماجرا را به پدرش تلفنی اطلاع میدهد و پدرش که همسر یهودیاش در اردوگاههای نازیها مرارتها کشیده موضوع را جدی میگیرد. در واقع کتاب نظر شاه را در حالت عصبانیت، به معنی نیت واقعی او قلمداد میکند. در این رمان چند اتفاق بیان میشود: سقوط حکومت شاه در سال ۱۹۷۹، جنگ میان ایران و دنیای عرب به نمایندگی عراق، بلوکه شدن داراییهای ایران توسط آمریکا، جنگ کویت به عنوان ثروتمندترین کشور خلیج فارس، اتمی شدن ایران و بمباران مراکز اتمی ایران، آغاز بنیادگرایی اسلامی در عربستان و زیر نظر جناحی از حکومت عربستان.
این رمان را باید یکبار دیگر خواند، نه به این خاطر که بیان واقعیات سیاسی در یک رمان موضوع خیلی مهمی است، شاید به این دلیل که بازخوانی آن در نگاه به شرایط امروز ما کمک زیادی میکند.
مارکس گفته بود تاریخ دوبار اتفاق میافتد، یک بار به صورت تراژدی و یک بار به صورت کمدی، اما گویی این بار فرق میکند. سقوط ۷۹ یک شوخی با تاریخ بود اما به نظر میرسد سقوط ۹۷ جمهوری اسلامی یک تراژدی باشد. امروز ایران با سه بحران جدی مواجه است، بنبست اقتصادی و شورش گرسنگان، بن بست اجتماعی یا آنومی و بیهنجاری و جنگی اجتنابناپذیر. هر کدام از این سه واقعه به تنهایی میتواند یک نظام حکومتی را ساقط کند. حکومت ایران در این وضعیت ساقط خواهد شد، دلایلم را در بخشهای بعدی خواهم گفت.