روزی روزگاری ایران بود و مردمی که کنار هم زندگی میکردند. محرم می آمد و از مسلمان تا زرتشتی و مسیحی به عزای پسر فاطمه سیاه می پوشید، نذری می دادند، کنار هم قرار می گرفتند، مانند روزهای جنگ، همان روزهایی که مردم از هر مذهب و مرامی برای ایران کنار هم قرار گرفتند و از کشور دفاع کردند.
کلمه:
این مردم هنوز هم می خواهند کنار یکدیگر زندگی کنند، هنوز محرم که می شود یکی می شوند، هنوز هم اگر جنگی رخ دهد باز یکی می شوند، مگر نه اینکه مردم یزد همان جا که دارالعباده خوانده می شود به زرتشتی رای دادند تا امور شهرشان را در دست بگیرد.
اما این باهم بودن برای عده ای خوشایند نیست، همان ها که تلاش کردند تا در مقابل رای مردم قرار گیرند و اجازه ندهند تا سپنتا نیک نام راهی شورای شهر شود. همانها که برسر منابر بر اختلاف شیعه و سنی میدمند، همان ها که مساجد اهل سنت را خراب میکنند و اجازه نمی دهند تا آنان در جایگاهی که لیاقتش را دارند قرار گیرند.
جنتی ها، احمد خاتمی ها، یزدی ها، مصباح ها و … نمی توانند این کنار هم بودن مردم را بربتابند، آنها که صاحبان منابر هستند جز تخم خشم و کینه و نفرت و نفاق چیزی نمی کارند.
سالهاست بر تریبون بهشتی ها و طالقانی ها و مطهری ها و .. تکیه زده اند و به جای ایجاد همدلی بین تمام ایرانیان از هر مذهب و آیینی فقط از مرگ می گویند و اعدام.
آنان در این روزها که متعلق به حسین آزاد مرد تاریخ است به جای آنکه در منابر از حسین و آزادگی اش بگویند، به جای آنکه از مبارزه با ظلم بگویند، به جای آنکه بگویند تا امر به معروف و نهی از منکر نه برای مردم در خیابان که برای حاکم فاسد است، تصفیه حساب سیاسی می کنند، پای برجام را به میان می کشند، باز هم وعده ی اعدام و مرگ می دهند و راه باطل خویش ارا دامه می دهند.
ای کاش این منبریان پرمدعا از آن پیرزن زرتشتی یاد می گرفتند که با کمر خمیده برای حسین نذری می دهد، از آن مردمانی که از هر آیینی کنار هم قرار می گیرند، از همان ها که از حسین آزادگی اش را یاد گرفتند، از همان مردمانی که می خواهند کنار هم زندگی کنند.