نامه محمد نوری زاد به خامنه ای: شما بد اخلاق و کینه توز و خود خواه و خود محورید/ برای شنیدین پرخاشگری های تکراری و تکراری و تکراری شما کل مملکت را بسیج کردند
چهلمین نامه ی محمد نوری زاد به رهبر
چهره ی مخوف خمینی
یک: شما بد اخلاق و کینه توز و خود خواه و خود محورید. اطلاقِ این صفات به شما، هرگز ناسزاگویی به شما نیست. بل توصیف تراشه هایی از درون بی قرار شماست. بهتر بگویم: شما شدیداً “خود حق پندار” ید. آنچنان که گویا همه ی حق، یکجا، در شخصِ شما به تجلّی در آمده است. این آفتِ “خود حق پنداری” شما را به خیّاط ماهری بدل کرده، بجوری که در این سالهای رهبری، حقِ مطلق را به قد و قامتِ خود لباس کرده اید و خود را بداخل آن فرو برده اید و آن را زیبنده ی خودِ تنهایتان تفسیر فرموده اید.
دو: باز نه به کنایه، که صادقانه می گویمتان که شما مأمورید به این که ایران را با خود تا نافِ نابودی ببرید. بله، شما این توان را دارید. شاید این تنها ترین توان بالقوه و بالفعل شماست. که هم توانسته اید و هم می توانید این ته مانده ی ایران را نیز بخاک مذلت بیندازید. وگرنه مگر شما را توان دیگری نیز هست؟ مثلاً آیا شما را توانِ این هست که با ادب باشید و مردمی با ادب بپرورید؟ مردمی که اگر از همه ی دارایی های چشمگیر دیگران چیزی نداشته باشند، اما ادب داشته باشند؟ من می گویم: نه. چرا؟ چون در یک قلم، نمایندگان مجلس و قاضیان و سرداران و بسیجیانی که شما پرورانده اید، نسبتی با ادب ندارند. اینان، دقیقاً نمودِ درون شمایند. جوانان و پیرانی که از چاکری و هیجان سرشارند بی آنکه بدانند با پاهای چاکری، قرار است بکجا بروند.
سه: کل مملکت را بسیج کردند تا صبح پنجشنبه (دوازده مهر نود و هفت) بتوانند هشتاد هزار بسیجی را در استادیوم آزادی گِرد آورند برای شنیدین پرخاشگری های تکراری و تکراری و تکراری شما. من کاملاً می توانستم محتوای سخنان شما را پیش بینی کنم. همین امروز هم هر سخنرانی شما را می شود پیش بینی کرد. در سخنان شما، از زندگی خبری نیست. از همزیستی خبری نیست. از ادب خبری نیست. با حذف همین سه عبارت، می توان شاکله ی هر سخنرانی شما را پیش بینی کرد. ایرانِ پژمرده ی امروز، خروجیِ نبودِ همین سه مهم است. که شما شخصاً با مراتب ملایانه ی خویش، به صورت کشوری به اسم ایران تف کرده اید و سیلی زده اید و تحقیرش فرموده اید.
چهار: راز بی خاصیت بودنِ سخنان شما و آن همایشِ هشتاد هزار بسیجی را بگویمتان؟ در همان استادیومی که اسمش آزادی ست و در این چهل سال ذره ای آزادی بخود ندیده، بوده که یکصد و بیست هزار نفر در هم فشرده می نشستند بی آنکه دم و دستگاهی آنان را با صرف میلیاردها پول بی زبان بدانجا آورده باشد. جمعی از مردم حتی شب را تا بصبح پشت دیوار استادیوم آزادی می خوابیدند تا نخستین کسانی باشند که به داخل می روند. آنهم نه با پولی که می گیرند بل با پولی که از جیب خودشان خرج می کنند. شما اگر پول بدهید، من در دل آمریکا، یک استادیوم یک میلیون نفری را از جمعیت پر می کنم.
پنج: در این سالهای رهبری، هم روسیه را از فرصت ها و پولهای نقد کشور پر و پیمان کرده اید و هم اسراییل هرچه خواسته برایش انجام داده اید. اینها از شما خواستند با پول مردم ایران، سوریه را شخم بزنید، و شما برای آرامش خیال اسراییل، سوریه را برایش شخم زدید. از شما خواستند کشورهای منطقه را بترسانید تا بازار بزرگی برای اسلحه فروشان باشند، و شما همین کردید. اسراییل از شما خواست فحشش بدهید و هولوکاست را انکار کنید تا از تنگناهای حقوق بشری و بین المللی بیرون بخزد، و شما تا توانستید فحشش دادید و انکارش کردید. اسراییل به شما تشر زد که من اگر پایگاههای حاج قاسم را در سوریه با خاک یکسان کردم، شما اجازه ندارید یک فشنگ بسمت اسراییل پرتاب کنید، و شما دست بر چشم نهادید که: ای بچشم. بارها گفته ام که شما و سرداران تان، صادق ترین کارگزاران روسیه و اسراییل اید. اساساً بسیجیِ صادق به شما می گویند. که برای مولایتان، از جیب مردم ایران پول ها خرج کرده اید و آبروها برده اید. وگرنه با تنقلاتی چون تضمین ورود به دانشگاه و تضمین معیشت که یکی بسیجی نمی شود.
شش: من این نامه ی چهلمم را، بر یک قله ی بلند به اسم فهم می نهم تا هم شما بخوانیدش و هم همه. تا مردم ایران و جهان و تاریخ بدانند چه اعجوبه هایی بر سرِ مردم ایران آوار بوده اند در این چهل سال. من در این سخن، از شمایی که هیچ بنایی برای پوزشخواهی ندارید، می خواهم که به در خانه ی یک به یک آیت الله ها بروید و آنان را برای یک پوزشخواهی بزرگ تاریخی بسیج کنید. و برای این پوزشخواهی بزرگ و حیثتی، از جیب خودتان پول خرج کنید. شب تا به صبح پشت در خانه ی مراجع بخوابید تا صبح اول وقت، نخستین کسی باشید که رسم پوزشخواهی را به حضرات آیت الله ها گوشزد می کنید. من در این نامه از شما می خواهم که یکبار و تنها یکبار، برای انسانیت قد علم کنید و برای انسانیت بسیجی باشید. در آیین انسانیت، بسیجیان، همه چیزشان را فدای ادب می کنند. اگر توانستید یک بسیجی باشید برای ادب، حال، همه ی آیت الله ها و مراجع و طلبه ها و حوزویان را در استادیوم آزادی گِرد آورید.
هفت: فتوای ” تفخیذ ” آقای خمینی را بگذارید وسطِ استادیوم آزادی. و با صدای خشماگینِ و توفانیِ خود به مخاطبان عمامه به سرِ خود بگویید: این است خروجیِ هر آنچیزی که ما ازش نان خورده ایم و می خوریم. و از مخاطبان خود بپرسید: دنیا اگر تا دیروز خاموش و مطیع و مرعوب ما ملایان بوده، امروز اما مردمان و تیزفهمان، ذاتِ کهنه و زنگ زده ی ما را از اعماق تاریک مان بیرون می کشند و بر آفتاب می نهند. به مخاطبان خود بگویید: چه شده که از دل هزار و چهارصد ساله ی حوزه ها و آیه های قرآن و احادیث، فتوایی چون تفخیذ بیرون زده؟
هشت: در همان استادیوم یکصد هزار نفری آزادی – که اکنون از ملایانِ خُرد و کلان پر شده – بگویید: سرور و سالار و مقتدای ما آقای خمینی را تجسم کنید که در خلوتِ شیعیِ خود نشسته و با قلمی که خدا به شرافتش قسم خورده، بر کاغذ می نگارد که: یک پیرمرد هشتاد ساله نیز می تواند دختر نوزاد شیرخواره ای را به عقد خود در آورد و شب تا به صبح با این دختر بچه ی شیرخواره همه جوره لذت جنسی ببرد الا دخول. به ملاهای نشسته بر سکوهای استادیوم آزادی بفرمایید: آقایان، ما اگر اسراییل را حتی در رویا بتوانیم از صفحه ی روزگار محو کنیم، و اگر بتوانیم بفرض محال پرچم تشیع را بر فرق عالم بکوبیم، و اگر بتوانیم همه ی مردم دنیا را پای روضه های سوزآورِ خود بنشانیم، باید و باید و باید، هرجور که شده تکلیف خودمان را با این فتوای تفخیذ روشن کنیم. و تا زمانی که تکلیف مان را روشن نکرده ایم، مردم جهان به دیده ی تحقیر و نکبت به ما حوزویان می نگرند.
نه: به ملایان نشسته برسکوهای استادیوم آزادی بفرمایید: آقای خمینی، با فتوای تفخیذ خود، پرده از چهره ی پرشقاوتِ ملایانی برداشت که: به درازنای یک تاریخ، زن را به دخمه های کامجوییِ مردان فرو فشردند، و هیچ مفرّی برای نفس کشیدنِ انسانی اش برنتافتند. به ملایان بگویید: این فتوای تفخیذ، تا بیخ مرگ، به تعقیب ما خواهد پرداخت و به نمایندگی از طرفِ همه ی زنان و دختران و خردسالان و شیرخوارانی که با فتاوای همینجوری و پی در پی و قرن به قرنِ ما، به فهم ها و عاطفه هایشان سیلی زده شد و از هستی ساقط شده اند، به چهره ی ما ملایان چنگ خواهد زد و ریخت ما را از هم خواهد درید.
ده: در این نامه خواستم این را بگویم: ای رهبر، ای شیربیشه ی حرف، ای فقیه، ای سخنور، ای که خود را – همینجوری – رهبر مسلمین جهان می دانی، ای که برای همه تعیین تکلیف می کنی، بیا و خودت را تجسم کن که یک نجاستی به اسم تفخیذ به لباست چسبیده. یعنی مردم دنیا همینجور که پرخاشگری ها و عصبیت های تو را در خط و نشان هایت می بینند، این نجاست تفخیذی ات را نیز با تو می بینند. پیشنهاد می کنم تکلیفت را با یکی از این دو روشن کن. یا پرچم تفخیذت بلند کن و با شهامت به مردم دنیا بگو: ما اینیم، یا با شرمندگی و با امضای همه ی فقهای شیعه، نامه ای به مردم سراسر جهان بنویسید و از زنان و شیرخوارگان تاریخ پوزشخواهی کنید. و قول بدهید که اگر یکی از ناقلاهای زیرک، فتوای همینجوری از شما خواست، او را به پستوهای فقهیِ و فروشگاههای کلاه شرعی تان حوالت ندهید.
یازده: دوستانه می گویمتان: این استعداد، که شما را با همه ی ید و بیضاء آیت اللهی تان، به یک بسیجیِ صادق برای اسراییل و روس بدل کرده، حتماً از همین خصلت های فقاهتی و تفخیذی برآمده. در خصلت های فقاهتی و تفخیذی، هم می شود یک کشور را ارث پدری خود دانست و آن به دره های ورشکستگی در انداخت، هم می شود خشماگین و در چرخه ای پایان ناپذیر برای همگان سخن گفت و مثل آقای خمینی در چهار خط نوشته چندین هزار زندانی را به سینه ی دیوار سپرد و تیر بارانشان کرد، و هم همزمان می شود با کلاههای شرعیِ تفخیذی، برای اسراییل و روس چاکری کرد قربه الی الله.
دوازده: حال که شما، هم چشم بصیرت دارید و هم گوش شنوا، پیشنهاد می کنم هرگاه به آینه می نگرید، شیرخوارگان و دخترکانی را در نظر آورید، و صدای ضجه هایشان را بشنوید، که با فتوای ملایانی چون شما، در وحشت سرایی از کامجوییِ قلچماقان مذهبی، نفسشان بند آمده. می گویم: شما که خوب خیاطی بلدید و لباس رهبریِ مسلمین جهان را به قامت خود دوخته اید، پس پرچمی نیز بدوزید از تفخیذ. یا به شرم، یا به سرفرازی! این بلاتکلیفی، مثل موریانه، همه ی هیمنه ی آیت اللهی شما را می جود بی تردید! به عبا و عمامه ی خود دست اگر بکشید، لکه های نجاست تفخیذ دخترکان شیرخواره را لمس خواهید کرد. بصیرت به این می گویند. نه این که یکی در قامت رهبری، هم زندگی را از ساحت مردمان ایران بیرون بکشد هم همزیستی را هم ادب را، و همچنان خود را رهایی بخش و شکوفاننده ی کشور بداند.
با احترام و ادب
محمد نوری زاد
سیزدهم مهر نود و هفت – تهران