یادداشت توماس فریدمن در نیویورک تایمز
توماس ال. فریدمن در نیویورک تایمز نوشت: هر روز که میگذرد سیاست اتخاذی آمریکا در قبال ایران و عربستان سعودی شباهت بیشتری با فیلم کلاسیک “تلما و لوییز” پیدا میکند که سال ۱۹۹۱ ساخته شده است. برای آنهایی که سن کمی دارند و این فیلم را به یاد نمیآورند باید بگویم این فیلم داستان دو رفیق دختر با بازی سوزان ساراندون و جینا دیویس است که به سفر ماهیگیری میروند، اما وقتی کاراکتری که ساراندون آن را بازی میکند مجبور میشود به یک فرد احتمالا متجاوز شلیک کند، اوضاع به هم میریزد و همراه میشود با یکی از بهترین دیالوگهای تاریخ سینما که میگوید: “تو یه گلوله تو سر مردی خالی کردی …، باور کن تگزاس جایی نیست که بخوای توش گیر بیفتی”. سرانجام دو دختر تصمیم میگیرند از چنگ پلیس فرار کنند که در نهایت منجر به این میشود با خودروی سواری از فراز صخرهای به درون دره گرند کانیون سقوط کنند و جان خود را از دست بدهند.
به گزارش «انتخاب»، در ادامه این یادداشت آمده است: اما داستان این فیلم چه ربطی به ایران، عربستان سعودی و آمریکا دارد؟ اگر نگاهی به سیاست آمریکا در خاورمیانه طی ده سال گذشته بیندازید، چه میبینید؟ تیم اوباما را مشاهده میکنید که به عربستان و ایران مینگرد و میگوید: سعودیها ارادهای برای حل مشکل اعراب و اسراییل ندارند و تمایلی به اصلاحات داخلی نیز نشان نمیدهند پس بیایید روی ایران حساب کنیم. بیایید این گونه فکر کنیم که بهترین راه برای بهبود اوضاع خاورمیانه، به نتیجه رساندن خلع سلاح هستهای و کمک به اصلاحات در ایران است که یک تمدن واقعی با زنان صاحب اختیار و طبقه متوسط علاقمند به غرب است؛ بنابراین دولت اوباما به امضای توافق هستهای کمک کرد که توسعه فناوری هستهای ایران را برای دست کم ۱۵ سال به تعویق میاندازد و در ازای آن تحریمهای آمریکا برداشته میشود. به این ترتیب امید میرفت ایران آغوش خود را به روی غرب باز کند و میانه روها جای تندروها را بگیرند؛ و نتیجه چه شد؟
ایران فعالیتهای هستهای را کنار گذاشت، اما از وجوه آزاد شده و سرمایه گذاریهای غرب برای گسترش نفوذ خود در کشورهای سنی منطقه و استحکام بخشیدن به موضع گروههای هوادارش در پایتختهای عربی مانند بغداد، دمشق، صنعا و بیروت استفاده کرد. بدتر از آن اینکه ایران و گروه شیعه شبه نظامی طرفدارش به ارتش سوریه پیوستند تا با سرکوب شورشیان، امکان تقسیم قدرت در این کشور از بین برود.
من تصور میکردم توافق با ایران ارزش آن را داشت. مایه پشیمانی هم نشد چراکه برنامه هستهای ایران را متوقف کرد، اما تاثیری بر تعدیل رفتار ایران در منطقه نداشت چرا که اصلا در توافق مدنظر قرار نگرفته بود.
سپس نوبت به ترامپ رسید. او توافق هستهای را پاره کرد، تحریمها علیه ایران را بازگرداند و وعده داد منافع آمریکا را در منطقه با بستن پیمان فروش ۱۱۰ میلیاردی تسلیحاتی با عربستان تضمین کند. او روی ولیعهد بن سلمان سرمایه گذاری کرد که پلیس شرعی را از سطح شهرهای عربستان جمع آوری کرد، به زنان حق رانندگی داد و پای سینما و کنسرتهایی به سبک غربی را به صحرای عربستان باز کرد که البته همه اینها همراه با سرکوب مخالفان بود.
شرط بندی اوباما روی ایران توجیه داشت، اما مستلزم آن بود که همزمان از خارج، آمریکا و متحدانش به کنترل رفتار ایران در منطقه بپردازند. سرمایه گذاری ترامپ روی ولیعهد نیز توجیه داشت -ما علاقه زیادی به اقدام او برای توقف صدور اسلام تندرویانه سلفی سعودیها داشتیم که خوانشهای گوناگون از آن به حوادثی مانند یازده سپتامبر و ظهور گروههایی مانند طالبان و داعش منتهی شد. اما برای حصول بهترین نتایج از ولیعهد و ممانعت از بدترین آنها لازم بود که از داخل او را مهار کنیم. نیاز داشتیم یک سفیر قدرتمند یا فرستاده ویژه به این کشور اعزام کنیم تا خطوط قرمزی برای او طرح کند. ترامپ چنین نکرد و کنترل ولیعهد را به دامادش، جرارد کوشنر سپرد.
به این ترتیب ولیعهد نیز از چراغ سبز آمریکا برای بسط نفوذ، فراتر از توانایی هایش استفاده کرد: مداخله نظامی در یمن، محاصره قطر، ربودن نخست وزیر لبنان، فشار بر فعالان حقوق زنان و صدور دستور قتل خاشقجی.
آیا الگوی مشابهی اینجا میبینید؟
در هر دو قضیه آمریکا معتقد بود حساب باز کردن روی تعدیل رفتار این دو کشور منجر به بهبود اوضاع پرتنش خاورمیانه و حفظ منافع آمریکا میشود. در عوض هر دو طرف از فضای بازتری که از سوی آمریکا به دست آوردند برای شیرجه رفتن در ته دره استفاده کردند. به بیان سینمایی تر، ایران و عربستان همان کاری کردند که ثلما و لوییز انجام دادند. اما این اتفاق در خاورمیانه و اتومبیلهای جدا از هم رخ داد.
به عنوان مثال ولیعهد دست به ربودن نخست وزیر لبنان، سعد حریری زد. پیشتر پدر او، رفیق حریری هم به قتل رسیده بود. در عین حال به تازگی دانمارک یک دیپلمات ایرانی را به جرم تلاش برای ترور یک فعال مخالف سیاسی بازداشت کرد و فرانسه نیز یک دیپلمات ایرانی را به اتهام تلاش برای بمب گذاری در تجمع مجاهدین خلق [منافقین] از خاک خود اخراج کرد.
هدفم از اشاره به این موارد این نیست که بر جنایت سعودیها نسبت به جمال خاشقجی سرپوش بگذارم. عربستان سعودی و هرکس دیگری که در این جنایت شراکت داشت، باید به مجازات برسد. (این یک عملیات خودسرانه نبود. در تاریخ عربستان سعودی چنین اقدام خودسرانهای سابقه نداشته است.)
هدفم صرفا این است که نشان دهم این منطقه عرصه یک چرخه غیرمنطقی و باورنکردنی خودمخرب است -ایرانیان با اعراب، شیعیان با سنی ها، دولت مصر علیه فعالان دموکراسی، سعودیها علیه قطری ها، علویها علیه سنی ها، مسلمانان با مسیحیان، اسراییلیها علیه فلسطینیان، حوثیهای یمن با سنیهای یمن، ترکها علیه کردها و قبایل لیبیایی علیه یکدیگر. تنفر بیش از حد در جهات مختلف.
من از ماه دسامبر بارها تاکید کردم که ولیعهد باید با انجام اصلاحاتی بیش از ایران به رقابت با این کشور بپردازد. رقابت با ایران به واسطه شبکههای زیرزمینی برای بسط قدرت در خاورمیانه آخرین کاری است که سعودیها باید انجام دهند. سعودیها تجربه چهل ساله برای راضی نگه داشتن همسایهها و جلب نظر مخالفان با نوشتن چکهای کلان دارند. این مزیت رقابتی اصلی آنهاست.
ولیعهد تصمیم گرفت مانند پسرهای بزرگتر در منطقه بازی کند. او و برخی پسرهای اطرافش که بدنشان هورمون تستسترون بالایی دارد، قصد داشتند مانند ایران قدرتنمایی کنند، نخست وزیران لبنانی را منکوب کنند و مانند موساد گروههای آدم کش را برای زیر آب بردن سر مخالفان به خارج بفرستند. اما اینها بسیار فراتر از توانایی نیروی هوایی سعودی، ماموران امنیتی آنها و دیپلمات هایشان است. نتیجه آن نیز افتضاح قتل جمال خاشقجی در کنسولگری با بهانههای باورنکردنی است.
وظیفه رییس جمهوری آمریکا این است که درک کند تمام بازیگران کلیدی منطقه چندین دستورکار دارند. برخی از اینها با منافع ملی آمریکا همسو هستند، مانند همکاری ایران برای شکست طالبان پس از حمله یازده سپتامبر و بسیاری دیگر در تعارضند. باید از میان آنها بهترینها را استخراج کنیم و بدترین آنها را خنثی سازیم و برای اینکه مانع زیان در منطقه شویم، هرچه زودتر از شر وابستگی به نفت خود را خلاص کنیم.