شب یلدا و خاطرات سبز تهران!
عارف پژمان
شب یلدا ،چو برگی ،چشم به چشم برف، کوچیدیم
تو یادت هست، شیب کوچهء بن بست پیچیدیم
دو چشمت، خوشهء انگور شب زنده داری بود
نگاهت همچو تهران، پایتخت بیقراری بود
مرا در کوچه ها با شعر شاملو ، آشنا کردی
و تنهایم، به آغوش شب یلدا، رها کردی
کنار سینمای پارامونت، خاموش می ماندی
خم گیسوی شب اندوده را بر دوش می ماندی
صدای دوره گردان، عابران، بسیار بالا بود
خیابان ، غرق غوغا بود
و تهران همچو دریا، ناشکیبا بود!
++++
کنون ای آشنای لحظه های دور
نه بیند سنگ ، تا بر سر زند مردی.
به روی نیم کت پارک فرح ، شبنامه روییدست.
سکوتت، همچو یال اسب اسفندیار، پر هول است
ازینجا تا به گردون، گورهای تازه می بینی
و دندان گراز پیر، بر نخلی که فخر روزگاران است!
صدا، از دور می آید
سرود سرکش شبگیر می آید
صف بشکستن زنجیر می آید
صدای کارگر هفت تپه می آید:
خروش لحظه های سبز نزدیک است
برایت قصه خواهم گفت
از پیروزی فردا!