فاجعه در اراک
امروز صبح اول وقت در حضور سه تن از نظامیان و روحانیون و اصولگرایان که به شکایت آمده بودند، حضرت آقا حسابی به من توپیدند که چرا در بعضی «انتخاباتها» دخالت میکنی و به اسم من اعمال نفوذ میکنی؟
وقتی آن سه نفر راضی و دستبوس مرخص شدند، آقا یک شکرپنیر در دهان من گذاشتند و دستی به پشت شانهام زدند. خواستم دستشان را ببوسم، کشیدند گفتند عجلهای نیست. بعد فرمودند «وحید، من چهل تای اینها را میبرم سر چشمه ….» عرض کردم «تشنه برمیگردانید.» فرمودند «نه خیر! برشان نمیگردانم. همانجا نگهشان میدارم، اما نمیگذارم یک چکّه آب بخورند».
هادی خرسندی , رادیو فردا
حضرت آقا لیوان آب را سرکشیدند و با خنده فرمودند: «هرچه به این احمقها میگویم من فقط یک رأی دارم، باور نمیکنند …… راستی در جریان انتخاب شهردار اراک شما دخالتی کردی؟» عرض کردم خیر. فرمودند: دُری نجفآبادی خیلی از رئیس انجمن شهر عصبانی است. خب امام جمعه است حق دارد. احساس کرده از او سوءاستفاده شده. گفته «میخواهید ok را از ما بگیرید و بروید هر غلطی خو استید بکنید؟»
عرض کردم بنده هم شنیدهام. فرمودند «ما باید یک جایگزین مناسب برایش پیدا کنیم؟» -برای امام جمعه؟ «- خیر.» – برای رئیس انجمن شهر؟ «- خیر.» – برای شهردار؟ «- نه آقا، برای OK. چه معنی دارد یک شخصیت روحانی به زبان ترامپ و ملانیا حرف بزند؟» خشمشان را فرو خوردند و فرمودند: «حی علی خیرالعمل هم همان معنی را میدهد.» عرض کردم جسارت است، ولی OK برای اختصار است. با دلخوری فرمودند OK.
به زودی درایوین امامزاده
فرمودند به این روزنامهها بگو اینقدر راجع به رشد بیرویه امامزادهها ننویسند. اولاَ که به نسبت جمعیت دارد اضافه میشود. در ثانی، ما هر کدام از آثار باستانی را که خراب میکنیم، اگر در مقابلش یک امامزاده نسازیم، فردا جواب یونسکو را چی بدهیم؟
عرض کردم چیزی که هست دزدی در امامزادهها زیاد شده. فرمودند دزدی دو جور داریم. یک دزدی قانونی و روی کاغذ و حساب و کتابی است که خب، متولی امامزاده با امام جمعه محل باید راست و ریسش کنند که حرف تویش نباشد. باید هر کدام یک مدت بروند آستان قدس رضوی دوره ببینند. یکی هم دزدی خلاف و غیرقانونی است که مثلاً یکی میآید قالیچه امامزاده را میزند زیر بغلش میبرد. این را هم گفتهام تلویزیون مدار بسته بگذارند. چند تا دزد را هم همینطوری تا حالا گرفتهاند، که متولی و امام جمعه شفاعتشان را کردهاند، آزاد شدهاند. چیزی که هست الان، من به آقایان هم گفتهام، هر امامزادهای باید دزد خودش را داشته باشد. یعنی اگر یک دزدی از یک حوزه مذهبی دیگر آمد از امامزادهای که به او مربوط نیست دزدی کرد، این را باید دستش را ببرند.
عرض کردم امامزادههای بین راه، زیاد مورد التفات مستکبرین نیستند. با ماشینهای شیک گاز میدهند میروند، محلی هم به امامزاده نمیگذارند. فرمودند آن را هم من یک طرحی دارم، فکرش را کردهام. منتظرم مسائل سقوط و براندازی منتفی شود. آن وقت ما پمپ بنزینهای وسط جادهها را میبریم به صحن امامزادهها. یک ترتیبی میدهیم که مجبور شوند یک دور دور امامزاده طواف کنند، مثل درایوین امامزاده که در خارج هست! آنوقت پول بنزین را که دادند، نذر امامزاده را هم میدهند و میروند.
عرض کردم اگر رانندهای نذر امامزاده را ندهد …. فرمودند آنوقت چند متر آنورتر بعون الهی ماشینش پنچر میشود با این میخهای چهارپر.
ویکیلیکس مکتبی
چند روز پیش فرمودند «راستی این پسره آمریکایی چی شد پته دولت آمریکا را میریخت روی دایره؟» -کدام پسره قربان؟ «همان که افشاگری میکرد با کامپیوترش. اسم خوبی داشت. کجا رفت؟ دکتر ولایتی میگفت پناهنده شده به یک سفارت آفریقایی توی لندن.» عرض کردم من خبر ندارم. فرمودند «این را از اول باید سفارت ما پناهش میداد. البته دکتر میگفت پرونده بیناموسی هم داشته توی هلند ولی اون را صیغهنامه به تاریخ قبلش براش درست میکردیم. ولی حیف شد. الان هم اگر اون سفارتخانه پولی بخواهد، حاضریم بدهیم. تلفن دکتر ولایتی را بگیر».
– «الو. سبکم الله، کجایی شما بیغیرت؟…. بیخود دستبوسی، دست بنده اینجاست …….. اینجوری قبول نیست ….. نه خیر، …. الحمدلله، دکتر خواستم بپرسم اون پسره که افشاگری میکرد …. در چه حال است؟ … شما خبر داری؟ …. نه خیر، تتلو نه ….. من به تتلو چکار دارم؟ …. خارجیه، آمریکائیه که پناهنده شد … در لندن … چی؟ ….. آسانج؟ …. حالا هر کی بعله …. اکوادُر؟ …. همون. این را اگر ما از سفارت اکوادر قرض بگیریم یک مدت ….. بیاد توی سفارت خودمون …. افشاگری …. علیه آمریکا …. نه دکتر، کاری به حرفهای اون نداریم. این فقط بیاد، در اختیار ما باشه، خودمون هر روز از قولش یک افشاگری میکنیم ….. غلط میکنه ….. هر روز لیست وزارت اطلاعات را میذاریم جلوش. امروز این را بگو، یک سند برای این درست کن، راجع به این قضیه این را اعلام کن …. نه؟ … غلط میکنه …. بهش میگیم گوش نکنی، قاشقچی شدی رفته. …. ای بابا … پس شما فکر میکنی نمیشه. ….. حیف شد …. خوب بود اگر میشد …. باشه … خداحافظ …»
حضرت آقا با دلسردی گوشی را که گذاشتند زیر لب فرمودند یک دهنی از این ترامپ صاف بکنم ….. بعد فرمودند به ظریف بگو با سفارت اکوادر تماس بگیره، راجع به این پسره بگه سرقفلیش هرچی باشه، میدهیم …. یک مدت در اجاره ما باشد …. دکتر ولایتی هم دیگر چیزی راجع به این موضوع نفهمد.
الان سه روز است به دستور آقا دارم اسناد جدید ویکیلیکس درست میکنم. چندتایش راجع به بیسوادی ملانیاست. چند بار هم تقاضا کرده بیاید به ایران، آقا موافقت نفرمودهاند. اسنادش هست!
شوخطبعی آقا
امروز سؤال فرمودند: این هفته اختلاس چی داشتیم؟ کی فرار کرده؟ عرض کردم قابل عرض. فرمودند پس ما جواب دولت کانادا را چی بدیم؟ یک کاری بکن هفتهای یکی را حداقل ….. عرض کردم فراری داشتهایم، اما نه به کانادا. یک عده پناهجو به انگلیس …. فرمودند بله خبر دارم. همانها که قایق بادی انداختهاند از فرانسه به ساحل انگلیس بروند. گویا ناوگان سلطنتی بریتانیا هم دخالت کرده. آخر به این انگلیسها بگو احمقها قایق بادی که دیگر رویال نیوی لازم ندارد. یک قایق موتوری با یک تفنگ ساچمهای، بزنند قایقهاشان را در جا سوراخ کنند، دسته جمعی بفرستند ته دریا.
عرض کردم آنها به مسئولیت جانی پناهجوها هم فکر میکنند. آقا با همان شوخطبعی همیشگی فرمودند دیگه در اون مرحله مسئولیت جانی پناهجوها با کوسههاست. (هر دو کلّی خندیدیم. من بیشتر)
به بهانه معالجه
امروز فرمودند وحید من شدیداً احساس مسئولیت میکنم. اگر فردا یک اتفاقی بیفتد از حالا بگو افراد یکی یکی یک درد و مرضی را بهانه کنند بروند خارج که فردا پشت سر من حرف نباشد.
بعد حضرت آقا تکه کاغذی را که کف دست چپشان چسبیده، نصفش را دادند به من فرمودند من یک لیست راهنما تهیه کردهام با شعار محوری «به بهانه معالجه، فرار کنین به خارجه.» یکی یکی میخوانم، تو هم جوابش را بخوان، بزن روی این دستگاه ضبط بشه، به طور خیلی خیلی محرمانه، بفرست برای افراد ذینفع.
(آقا)- بگو برای واریس …… (وحید) باید برم به پاریس
– بعدش واسه آپاندیس…… – میرم سواحل نیس
– بگو واسه بواسیرم ……..- یک سری تا سوئیس میرم
– برای علاج قندم ………. – عازم تایلندم
– بگو برای اعصاب ………. – باید برم لب آب
– بگو واسه قانقاریا ……….. – باهاس برم اسپانیا
– برای ضعف تحریک ……… – باید برم به بلژیک
– میرم واسه پروستات ……….. – هانوفر و اشتوتگارت
(دوست قدیمی اونجاست ……… پرفسور سمیعی اونجاست)
– بگو منم غرق مرض ……… – هی مقصدم میشه عوض
– دیپرسم و بی حال و حس …… – راهش چیه؟ لس آنجلس
– دیشب دبی لازم شدم ……. – نصف شبی عازم شدم
– برای چکاپ دست و پا ……… – فردا میرم آنتالیا
– برای چکآپ گردن ……….. – دعوت شدم به لندن
– فتقم دوباره کرده باد ………… – باهاس برم لنینگراد
– دندون که کرده آبسه ………… – میخوام برم فرانسه
– به خاطر فشار خون ………… – بانکوک میرم ماه رمضون
– برای رفع سردرد ……………. – باید بشم جهانگرد
– برادرا هوا پسه ………. – هرچی که دزدیدیم بسه
دکتر ولایتی زنگ زد، قطع کردیم آقا زدند به خور و پف.
شعر هفته: الزایمر
دلم میخواهد الزایمر بگیرم
که لبریز از فراموشی بمیرم
دلم خواهد ندانم در چه حالم
کجایم، در چه تاریخ و چه سالم
نخواهم حافظه چندان بپاید
که تاریخ و رقم یادم بیاید
به تاریخ هزار و سیصد و کی؟
بریدند از نیستان ناله زن نی؟
به تاریخ هزار و سیصد و چند؟
ز لبهامان تبسم رفت و لبخند؟
نخواهم سالها را با شماره
که میسازم به ایما و اشاره
به سال یکهزار و سیصد و غم
اصول سرنوشتم شد فراهم
به سال یکهزار و سیصد و درد
مرا آینده سوی خود صدا کرد
گمانم در هزار و سیصد و هیچ
شدم پویای راه پیچ در پیچ
ندانم در هزار و سیصد و پوچ
به چه امید کردم از وطن کوچ
نمیخواهم به یاد آرم چهها شد
که پی در پی وطن غرق بلا شد
چگونه در هزار و سیصد و نفت
خودم دیدم که جانم از بدن رفت
گرسنه بود ملت بر سر گنج
به سال یکهزار و سیصد و رنج
چه سالی رفت ملت در ته چاه
به تاریخ هزار و سیصد و شاه
به سال یکهزار و سیصد و دق
چه شد؟ تبعید شد دکتر مصدق
به تاریخ هزار و سیصد و زور
همه اسباب استبداد شد جور
به تاریخ هزار و سیصد و جهل
فریب ملتی آسان شد و سهل
به سال یکهزار و سیصد و باد
خودم توی خیابان میزدم داد
به سال یکهزار و سیصد و دین
به کشور خیمه زن شد دولت کین
چه سالی شیخ بر ما گشت پیروز
به تاریخ هزار و سیصد و …..
دلم خواهد فراموشی بگیرم
که در آفاق الزایمر بمیرم
به طوری گم کنم سررشته خویش
که یادی ناورم از کشته خویش
نه بشناسم هلال ماه نو را
نه خاطر آورم وقت درو را
اگر جنت دروغ هرچه دین است
فراموشی بهشت راستین است