– اکثریت قریب به اتفاق این «سرمایهگذاران» فاسد که پولهای غارتی و همچنین کثیف را به کانادا میآوردند، نه تنها در آن دورهی دههی نود میلادی در کانادا اقامت نمیکردند بلکه پس از سفری کوتاه و طی تشریفات ورود به کانادا، به ایران باز میگشتند و به مشارکت در چپاول مملکت ادامه میدادند. این بازگشت به ایران البته تنها شامل سرپرست خانواده میشد، بیشترِ اعضای خانواده و تخم و ترکه این دزدانِ «دوران سازندگی»، مقیم کانادا میماندند و در این کشور به مدرسه و دانشگاه میرفتند.
– برخی از این جماعت، صاحب خانههای میلیون دلاری در منطقه نورث یورک تورنتو یا املاکی گرانتر در شمال شهر ونکوور (جایی ملقب به تپه دزدها) هستند و وقتی همراه «منزلِ» لچک به سرشان سوار بر اتول آلمانی برای تفرج و خرید بیرون میآیند، هنوز بقایای ردّ مُهر ساختگی را میشود بر جبینِ لیزرشدهشان مشاهده کرد.
اوایل دهه هفتاد خورشیدی، در میانه دورهای که در تاریخِ سراسر نکبت جمهوری اسلامی به «دوران سازندگی» مشهور شد، عدهای از اعضای الیگارشی نوپای «شرکت سهامی جمهوری اسلامی»، کشور کانادا را به عنوان ساحلی امن برای انتقال اموال غارتیِ حاصل از چپاول منابع ایران، انتخاب کردند. در همان ایام، برخی از این دزدان حکومتی-که اغلب از وابستگان خاندان فاسد رفسنجانی بودند- با یکی دو واسطه، مسئولیت پولشویی و رتق و فتق سرمایهگذاریهای این بخش از گانگسترهای جمهوری اسلامی در کانادا را به عهده گرفتند.
این دوران همچنین دوران طلایی برای مهاجرت بیدردسر و ساده به کشور کانادا بود. طی دهه نود میلادی (هفتاد خورشیدی) قوانین مهاجرت به کانادا از طریق «سرمایهگذاری» به قدری ساده و سهلانگارانه تنظیم و اجرا میشدند که گردانندگان بدنه مافیای رو به رشد حاکم بر ایران و مدیران سطح بالا و میانی شرکت سهامی جمهوری اسلامی، با انتقال مبالغی نه چندان چشمگیر از پولهای کثیف به کانادا، اقامت دائم این کشور امن و زیبا را کسب میکردند.
اکثریت قریب به اتفاق این «سرمایهگذاران» فاسد، نه تنها در آن دوره در کانادا اقامت نمیکردند بلکه پس از سفری کوتاه و طی تشریفات ورود به کانادا، به ایران باز میگشتند و به مشارکت در چپاول مملکت ادامه میدادند. این بازگشت به ایران البته تنها شامل سرپرست خانواده میشد، بیشترِ اعضای خانواده و تخم و ترکه این دزدانِ «دوران سازندگی»، مقیم کانادا میماندند و در این کشور به مدرسه و دانشگاه میرفتند. اولاد این دزدان، با پولهای غارتی و کثیف، زندگی و آینده خود را میساختند و همزمان وظیفه تطهیر فرقه تبهکار اشغالگر ایران را در افکار عمومی، رسانههای جمعی و محیطهای دانشگاهی آمریکای شمالی را به عهده میگرفتند.
عدم سختگیری در احراز شرایط اولیه مهاجرت و بررسی سهلانگارنه مدارک، بیتوجهی به محاسبه ایام اقامت، به علاوه عدم کنترل دقیق ورود و خروج دزدان صادراتی جمهوری اسلامی در آن دوران، موجب شد که بسیاری از این جماعت بدون حضور کافی در خاک کانادا، پس از سه چهار سال از زمان کسب اقامت دائم، تابعیت این کشور را هم کسب کنند و از مواهب داشتن پاسپورت کانادایی در جیب گشاد و آلوده به فسادشان بهرهمند شوند و با داشتن حق رأی حتی در سرنوشت سیاسی این کشور نیز تأثیر بگذارند. رفتار سهلانگارانه و منفعتطلبانه دولتهای مختلف کانادا در این دوران سبب شد که دلبستگان و جیرهخواران جمهوری اسلامی، شهرهای تورنتو و ونکوور را به پایگاه و مأمن بخش بزرگی از بدنه مدیریتی مافیای حاکم بر ایران تبدیل کنند.
همزمان با این دوران، بخشهایی از طبقه متوسط قلابی و دلالِ برآمده از اقتصاد معدنفروش و رانتی ایران، هوای مهاجرت و ساختن زندگی دوم در خارج از ایران به سرشان افتاد. این گروه از جامعه ایران، صدایی قویتر از تعداد واقعیشان داشتند و به خاطر دسترسی به منابع، اطلاعات و حضور در بوروکراسی کشور، امکان کسب امتیاز از شرایط مافیایی رو به رشد حاکم بر مملکت را دارا بودند.
نسل مسنترِ این طبقه، ضمن داشتنِ شغلی آبرومند برای حفظ ظاهر(اعم از کار دولتی، تدریس، طبابت، مهندسی، حسابداری، وکالت و…) با شغل دومی از قبیل بسازبفروشی، دلالی اتومبیل و سیمکارت، سفتهبازی در بازار سهام، تأسیس و اداره کلاسهای کنکور و مشارکت در ایجاد مافیای آموزش، واسطهگری و زد و بند با مدیران میانی نهادهای مختلف حکومتی برای سوء استفاده از اطلاعات تولیدکننده رانت در بازار غیررقابتی، تأسیس انتشارات برای فروختن کاغذ یارانهای در بازار آزاد، خرید و فروش تراکم و… پولدار شده و به آب و نانی رسیده بودند. پول حاصل از این فعالیتها میتوانست برای ارضای برخی از نارضاییهای این طبقه، بیرون از مرزهای ایران هزینه شود. قیمت مصنوعی دلار هم این توهم را در این گروه ایجاد کرده بود که میتوانند با «کار کردن» در ایران و انتقال پول حاصل از آن به خارج از کشور، زندگی دوگانه مطلوبی را برای خود و اولادشان تأمین کنند. مهاجرت به کشور کانادا با شرایطی که پیش از این گفته شد، بهترین گزینه برای تشکیل این زندگی دوگانه بود.
از همان ایام تا یک دهه پس از آن، گروهی جوانتر از این طبقه متوسط کذایی هم، به سودای دریافت مدرک دانشگاهی، کسب ثروت و بهره بردن از آزادیهای اجتماعی، راه مهاجرت به کانادا در پیش گرفتند. این جماعت بیشتر دانشآموخته رشتههای مهندسی و پزشکی دانشگاههای ایران بودند که اول بار یا با ویزای تحصیلی یا از طریق گرفتن اقامت دائم به عنوان کارگر ماهر (skilled worker) پا به خاک کانادا گذاشتند.
طبقه اجتماعی این جماعت در ایران و عادت آنها به خوشنشینی، بهره گرفتن از پول ارزان و اقتصاد رانتی ایران به علاوه شوک فرهنگی ناشی از مهاجرت، باعث میشد که بسیاری از آنها کمی پس از مهاجرت به کانادا، دچار دلتنگی برای راحتیهای طبقاتیِ زندگیشان در ایران شوند. توقعات بیجای ناشی از فرهنگ دلالمآبی که این جماعت در آن پرورش یافته بودند از قبیل ترقی به مدد سفارش یا امید به یکشبه پولدار شدن، نیز به این ناخرسندیها دامن میزد. بسیاری از این گروه، با گذشت زمان به خاطر انباشت نارضایتی حاصل از مهاجرت، یا به تلویح هوادار استمرار جمهوری اسلامی شدند یا پس از جذب شدن توسط نهادهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی، به صراحت در زمره آدمفروشان و مدافعان فرقه تبهکار اشغالگر ایران قرار گرفتند.
گروههای یادشده در بالا، بخش مهمی از مهاجران ایرانی ساکن کانادا را تشکیل میدهند. فصل مشترک میان این گروهها، منافعی است که بیش و کم از استمرار جمهوری اسلامی میبرند. این منافع را گسترهای از دریافتهای مالی، برتریهای طبقاتی، هویتجوییهای سیاسی و ارضاء نفسهای فرهنگی تشکیل میدهند. پشتوانه این منفعتجوییها، تناقضات و انحطاط اخلاقی است که وقاحتی شگفتآور چاشنی آنها شده است.
برخی از این جماعت، صاحب خانههای میلیون دلاری در منطقه نورث یورک تورنتو یا املاکی گرانتر در شمال شهر ونکوور (جایی ملقب به تپه دزدها) هستند و وقتی همراه «منزلِ» لچک به سرشان سوار بر اتول آلمانی برای تفرج و خرید بیرون میآیند، هنوز بقایای ردّ مُهر ساختگی را میشود بر جبینِ لیزرشدهشان مشاهده کرد.
برخی دیگر از این موجودات وقیح، در آستانه چهل سالگی،کنار استخر یا اقیانوس، با لباس رزم (بیکینی پوشیده و مایو به تن)، گیلاس مارتینی به کف و بطری آبجوی بلژیکی به دست، عکس می اندازند و بعد از آن در شبکههای اجتماعی و فضای مجازی، از سختیهای زندگی در کانادا و درد غربت و دلتنگی برای بوی گند جویهای تهران مینویسند! این جماعت برای مظلومیت اهالی غزه هر روز ناله میکنند اما دریغ از یک کلام درباره رنج کارگران هفت تپه یا گرسنگی مردم بلوچستان. شگفتا که طی ساعات کاری، در نقش کارگزار خردهپای نظام سرمایهداری در شرکتهای درجه سه مهندسیِ طرف قرارداد کمپانیهای بزرگتر، برای مدیران سفیدپوست و چشمآبیشان خوشرقصی نیز میکنند و دم تکان میدهند اما شبهنگام در دورهمیهای مجازی و حقیقی، به ترامپ و پمپئو فحش میدهند و جُکهای دسته چندم وبسایتهای چپی آمریکا را غرغره میکنند.
زمانی که از اناث این گروه تباه بپرسید شما که خود در دنیای آزاد از حق آزادی پوشش برخوردارید، چرا این حق را برای زنان ساکن ایران نمیخواهید؟ پاسخ میشنوید که هر جای دنیا «قانون» خودش را دارد و ما هم در سفر به ایران قانون حجاب اجباری را رعایت میکنیم! وقتی از این جماعت بپرسید اگر از زندگی در کانادا ناراضی هستید، چرا به ایران برنمیگردید تا زیر سایه حکومت اسلامی خوشبخت زندگی کنید؟ بنای هوچیگری میگذارند و انواع تهمتها- از زنستیزی، دگرباشستیزی تا مسلمانستیزی و جنگطلبی- را به سوی پرسشگر بینوا روانه میکنند تا دهان او را ببندند و از پاسخ به این پرسش ساده بگریزند. برای هر آدمیزادی که از حداقل وجدان و کمترین حد هوشیاری برخوردار باشد، میزان تناقضی که در رفتار و گفتار هواداران بیکینیپوش و عرقخور جمهوری اسلامی در تورنتو و ونکوور مشاهده میکند، شگفتآور است.
این روزها، هواخواهان و دلدادگان خارجنشین فرقه تبهکار، بیش از همیشه از لزوم مقاومت در برابر آمریکا مینویسند و هشتگ میزنند. اگر در فضای مجازی یا دنیای واقعی با یکی از این موجودات برخورد کردید، تعارف را کنار بگذارید و ریاکاری و وقاحتاش را پیش چشماش بیاورید و در نهایت به او توصیه کنید تا به ایران بازگردد و از میان فاجعه برای مردم رنجدیده، نسخه بپیچد نه از ساحل امن آمریکای شمالی.