در چهل سالی که گذشته است، کشور ما دگرگون شده است نه به دلیل تغییر و تحول و بالندگی نیروهای تولیدی و رشد و تکامل اقتصادی. در این زمینه متاسفانه هر تغییر و تحولی هم که بوقوع پیوسته است خود نه ناشی از خواست معطوف به بهبودن بخشیدن بزندگی مادی ویا غلبه بر فقر و عقب ماندکی، تعادل و توازن بین غنی و فقیر، بین حاکم و محکوم، بین فرمانروا و فرمانبر بلکه ناشی از جبری ساختاری بوده است؛ همچنانکه بقای جامعه، ضرورتا وابسته است به سازگاری نسبی با تغییر و تحولاتی که در زمینه های تکنولوژی، مبادله پول، تولید و توزیع کالا در سراسر جهان بوقوع می پیوندد.
آخوندهای انقلابی، البته که از آغاز نقشه و برنامه دیگری برای شکل بخشیدن به جامعه، در سر می پروراندند. آخوندهای انقلایی میخواستند، راه سومی را به جهان عرضه نمایند برتر از دو الگوی غرب و شرق، الگوهایی که یکی از اراده معطوف بارضای بهره وری و انباشت سرمایه بر میخیزد و دیکری از اراده معطوف به پاسخگویی به نیازهای مادی، هرچند در تقابل و تخاصم با یکدیگر. حال آنکه جامعه ای که آخوندهای انقلابی در اندیشه معماری آن بودند، جامعه ای بود، خدا محور، جامعه ای برخاسته از اراده معطوف به “تسلیم” و “اطاعت” به خواست و امیال خداوند یکتا و یگانه، الله، همانگونه که در “کلام” خود، کتاب قرآن بازتاب مییابد.
یعنی که آخوند های انقلابی از آغاز در اندیشه بازگشت به گذشته بودند، بجای آنکه به آینده بیاندیشد، گذشته ای که “انسان” در دوران طفولیت خود سیر میکرد، دورانی که انسان خداوند یکتا و یگانه، الله را در بیخ آسمانها شناسایی نموده و فرامین او را سر لوحه زندگی خود قرارمیدهد، از آغاز تا آخرت، هر روز از طلوع تا غروب آفتاب. باین معنا که انسانها در طفولیت خود خدا را میدیدند، باو می اندیشیدند و گفتار و کردار خود را در تبعیت از احکام الهی تنظیم و ساماندهی میکردند، اما، نه انسان را میدیدند و نه هرگز تمایلی بشناخت انسان ابراز داشته و یا میدارند. آخوندهای انقلابی بر منبر قدرت جلوس یافتند که امیال و اراده انسانی را تابع امیال و اراده الله، کنند. آنها نیامدند که شان انسان را بمرتبه ای والا، والاتر از انسان غربی و شرقی ارتقا دهند. آنها آمده بودند که از وحدت الله دفاع نموده و جمع و جامعه را ببند شریعت اسلام، به بند احکامی الهی بکشند. آنها در پی بر پا ساختن حکومت الهی بودند نه یک حکومت انسانی. همچنانکه در کتاب خدا انسان شأنی ندارد، در جامعه خدا محور نیز، انسان دارای حرمت و منزلتی نیست و نبوده است
درست است که الله همه فرشتگان را فرمان دهد که در برابر “ادم” سر فرود آورند. اما، الله ادم را از فردوس برین بیرون راند و او را محکوم بزندگی بر روی زمین نموده و او را مکلف که به احکام الهی از تولد تا مرگ تن داده و اطاعت نماید. چرا که الله از انسان شناختی ندارد. انسان را “بنده” خود میخواند و از او نیز چیز دیگری جز بندگی، تسلیم و اطاعت، نمی خواهد. الله انسان را نه صاحب عقل میداند و نه خردورزی، همه دانائیها متعلق به الله است نه انسان. الله است که قائم بذات است، نه انسان. نه اینکه انسان دارای “کرامت” و اراده ازاد نیست، البته که هست، اما، از تسلیم بر میخیزد و اطاعت. انسان هرچقدر عمیقتر خود را ببند شریعت الله بکشد، دارای کرامت و آزادی بیشتر است.
بازتاب این نگرش را نیز میتوان در چهل سال حکومت اخوندی، چهل سال حکومت خدا و “زوال” انسان، در تمامی سیاست ها و تدابیر داخلی و خارجی و بطور کلی در تمام عرصه های زندگی مشاهده نمود. چرا که از آغاز جامعه به میل و بنا بر اراده ولی الله به گردش در آمد، یعنی بر اساس تسلیم و اطاعت، هر راه دیگری بر روی انسان بسته شد. بدین منظور اول شمشیر شریعت بر گردن سرداران ارتش شاهنشاهی فرود آمد، سپس بر گردن هر آنکس که بجرم نا فرمانی، بجرم دگر اندیشی و دگر باوری و دگرباشی گرفتار گردید. مسلم است که اگر حکومت خدا، کرامتی برای انسان قائل بود خون او را نمی ریخت چنانکه گویی حیوانی بیش نیست. انسانی که دارای کرامت است نه بدار مجازات آویخته میشود و نه بر تخت شلاق، نه به زندان و نه شکنجه. انسانی که کرامت دارد نه قصاص میگیرد و نه باید مورد قصاص قرار گیرد، قطع دست و پای سارق بازدارنده جرم نیست بلکه پایمال ساختن کرامت انسانی ست. انسانی که دارای کرامت است البته که بی نیاز از “ارشاد” است. انسان، گوسفند نیست که نیازمند ارشاد باشد. آخوندهای انقلابی تصور میکنند که انسانها ذاتا وحشی اند و تنها با بند شریعت است که میتواند اهلی شود، یعنی تسلیم و فرمانبردارگردد.
مسلم است آنجا که خدا حکومت میکند، انسان نه میتواند بمیل خود بپوشد و یا با جنس مخالف در آمیزد و یا هر آنچه که میخواهد بنوشد و یا بگوید، چه گفتاری و چه نوشتاری. در این چهل سال هر چه حاکم به خدا نزدیکتر و هم شأن او شده است، انسان کوچکتر، حقیر و خوارتر گشته است. گروگانگیری، هشت سال جنگ پوچ و بیهوده، آنگاه غنی سازی هسته ای بهر قیمتی، سپس توسعه و نفوذ قلمرو خدائی به کشورهای منطقه و از همه مهمتر چهل سال امریکا ستیزی و هم اکنون در گیری با قدرتهای بزرگ جهانی، اروپا و امریکا، از تمایل نظام اسلامی به رجعت به گذشته بر میخیزد، گذشته ای که در آن انسان خوار و حقیر بوده است. حکومت آخوندی در حال رسیدن به مقصد خویش است. در چنین صورتی حکومت آخوندی بکدام آینده میتواند بیاندیشد وقتی که برای انسان شآن و منزلتی قائل نیست، آینده ای که در گذشته و یا درجا زدن عینیت پیدا میکند؟ و یا آینده ای که در “جهاد” و “شهادت” خود را بیان میکند؟ دیپلماسی جهانی حکومت خدا نیز بازتابی ست از شآن خوار و حقیری که نظام ولایت برای انسان قائل است و گرنه هرگز مذاکره را “سم” و در جایی دیگر “فریب” نمیخواند. نه به مذاکره معلوم است که پاسخ مثبت بجنگ است. حضرت ولایت فقیه، یقینن هیچ ایرادی در این نمی بیند که کلید بهشت را بگردن بسیاری از نوجوانان دیگر بیندازد و آنها را رهسپار نیستی بنماید. خدا خامنه ای اگر کرامتی برای انسان قائل قود هرگز بجنگ فکر نمیکرد و به سرکوب و خفه سازی انسانها دستهای مطهر خویش را یکبار دیگر بخون انسانها آلوده نمیکرد. اما، این خداوند خامنه ای است که میداند و میتواند. تنها اوست که تصمیم میگیرد.
هشتاد میلیون آدم نه عقل دارند و نه شعور، نه زبان دارند و نه اندیشه، فقط ولایت فقیه است که تاریخ را میسازد و سرنوشت ملت را رقم میزند. آری ملت ایران وظیفه ای بس گران بر گرده خود دارند، که این حکومت فقیه نیست بلکه حکومت خدا ست که باید براندازی شود.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
https://firoznodjomi.blogspot.com/