مصدق ، نهضت ملی ، رویدادهای تاریخ معاصر ایران, بیاد میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی

By | ۱۳۹۸-۰۴-۲۵

سئوال از فرهنگ ایران

دانلود پی دی اف

علی رضاقلی درکتاب«جامعه شناسی نخبه کشی»سئوالی که از«فرهنگ ایران»  در سال 1377مطرح کرده است بدینگونه است:

«استقلال را، نه آزادی را ونه عدالت را. پاره ای اوهام مغشوش والفاظ پرپیرایۀ عاطفی را به جای شناخت فلانی گذارنده اند. هنوز به صورت جدی وعلمی این سئوال درایران مطرح نشده که چرا ۸۴ دوره نخست وزیری ایران دردوران ۲۰۰ ساله، همه همراه با فساد و تباهی بوده‌اند و نخست وزیران ایران کم و بیش عامل بیگانه و تسلیم آنها بوده‌اند؟

چرا ملت ایران راهی را که پانصد سال است انتخاب کرده هنوز ادامه می‌دهد در حالیکه این راه اقتصادی و این فرهنگ سیاسی-اجتماعی موجب انحطاط وی  بوده است و او را به اسارت کشیده است؟

چطور ممکن است ملت ایران سه نخست وزیرایران فهم و جهان فهم وتوانا و فساد ناپذیروعدالت پرور را یاری نکرده باشند؟ ولی با آن دیگران ساخته باشند؟

چگونه ممکن است که نسل شاهان ایران همه با کشت وکشتار و قتل عام روی کار بیایند؟ چگونه ممکن است نسل شاهان ازبیگانه رشوه بگیرند و منافع ملت را تاراج کنند؟ چطورممکن است ملت نخبگانی را هم که به عدالت پای بند بودن و در مقابل بیگانه ایستاده اند را مبغوض داشته است؟ چطورممکن است که از نُه پادشاهی که ازاول قرن نوزدهم برای خرابه ای تحت قیمومت بیگانه حکم رانده اند، یکی ازدست خباثت خود کشته شده باشد، و دو نفرآنها دق مرگ شده باشند و یکی اعدام شده باشد وچهار نفر آنها توسط بیگانه به خارج برده شده و در دامن آنها مرده باشند؟ اینها همه نشانگر بیماری‌های کهن در روابط اجتماعی ایران است و تمام کسانی که در بافت این روابط عاملند دراین مسائل نیز دخیل اند. اینها همه پدیده‌های اجتماعی مستمری هستند و به صورت نهاد درآمده‌اند، اینها پدیده مجرد ذهنی نیستند بلکه ناشی از روابطی هستند که ملت بازیگران آنند. »(1)

پرسش دیگراین است که چگونه ممکن است ذهنیت و وجدان تاریخی جامعه ملی وبویژه اکثریت سیاسیون ونخبگان تجربۀ با روحانیت درایران وقرون وسطای مسیحیت را نادیده گرفته و رهبری را انتخاب بکنند که ذهنیت اومشخصه بنیادهای دینی بود که با آزادی و دمکراسی منافات دارد وبنیاد دینی که یکی از دوپایه های دیرپای استبداد درجامعه ملی است. اصولاً ذهنیت، طرز فکر وتربیت بنیادهای دینی مردم را آلت فعلِ افکار پوسیده و زورمدارنه خود، صغیر و نادان تلقی می کنند و یکی ازاساسی ترین موانع آزادی و رشد درایران بوده است. روحانیونی که ازاین سنخ تحول وآزادی را قبول داشته اند، اقلیت انگشت شماری بیش نبوده اند دلیلش این اقلیت ناچیز روحانیون نیک نفس وازنظر رفتار، کردار و گفتاری با تفکر بنیادهای دینی سازگاری نداشتند…

نگاه کنید به اکثریت امام جمعه ها درعصر قاجارکه کارگزار سلطه خارجی واستبداد داخلی بودند. اکنون نظام استبداد خونریز وفاسد «سلسه روحانیت شیعه» بنام «حکومت ولایت فقیه» تجسمی از رفتار و کردار و گفتار گذشتگان «قرون وسطا » و نظام «استبدادی شاهنشاهی» می باشد. در حکومت ولایى « سلسله جلیله روحانیت شیعه »: «مردم – مُوَلّى علیهم – در مشروعیت حکومت دخالتى ندارند. حوزه عمومى متعلق به مردم نیست، «امرالناس» محسوب نمى شود، تا زمام آن به مردم سپرده شود و رضایت و نظر آنان لحاظ شود، بلکه این حوزه «امراللَّه» است، منطقه اى است که نحوه اداره و تدبیر آنرا شارع باید مشخص کند و کرده است. شارع این حوزه را به فقیهان سپرده است. بنابراین هرگونه دخالت و تصرف درحوزه عمومى بدون اذن قبلى یا اجازه بعدى «ولى امر» ممنوع است. رهبر ولىّ برمردم است نه وکیل ازجانب مردم. لذا هیچ قانونى بدون نظارت استصوابى ولى فقیه یا منصوبین وى معتبر نیست، آنچنانکه هیچ مقامى – ولومنتخب تمام مردم– بدون تنفیذ وى مشروعیت ندارد. این مردم اند که مى باید خود را درحوزه عمومى با رأى و اراده ولى فقیه هماهنگ کنند نه اینکه ولى امر موظف باشد خود را با نظر و اراده ملى سازگار نماید.»(2) و« آیا ذهنیت بسیاری ازمتشرعین و فقهای ما جزاین است؟ یعنی یک نظام شاهنشاهی با تغییررأس هرم قدرت سیاسی و حفظ مناسبات و شیوۀ  کشورداری که می توان از آن به دیکتاتوری صالح و سلطنت اسلامی تعبیرکرد. در« سلطنت اسلامی» قدرت سیاسی متمرکز، مادم العمر، بدون نظارت نهادینۀ مردم برآن، مافوق قانون، و قدسی است»(3)

بیاد بیاورم یکی از کسانی که نقش اساسی درقتل میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی داشت «میرمحمد مهدی امام جمعه تهران بوده است. «سرجان کمپبل با پرداخت مبالغی پول به نوکران وجیره بگیران خویش در دربارودولت وهمچنین با تقسیم پول بین ملایان و ارباب عمایم سرانجام موفق شده بود بزرگترین دشمن خود را که گناه اوحفظ منافع ایران دربرابرخارجیان بود به قتل برساند. گناه بزرگ قائم مقام از روزی شروع شد که هدیه ارسالی پادشاه انگلستان را از جیمز موریه وسپس حقوق و مقرری ماهانه اش را که از کمپانی هند شرقی و حکومت هندوستان برای خود او و وزیران خارجه ایران در نظر گرفته بودند نپذیرفت.»(4)

بیاد بیاوریم برخی از وزیران ایرانی از قتل خواجه عبدالحمید وزیر بدست منصوردوانیقی، قتل جعفربرمکی مقتدرترین وزیر هارون الرشید بدست هارون الرشید، قتل خواجه رشیدالدین فضل الله همدانی وزیر دانشمند و طبیب نامدار آخرقرن هفتم و مورخ مشهورایرانی بفرمان سلطان ابوسعید و قتل مرشد قلیخان بدست شاه عباس اول تا قتل میرزاابوالقاسم فراهانی بدست محمد شاه و همچنین قتل میرزا تقی خان امیرکبیر بدست ناصرالدین شاه و تیمورتاش، نصرت الدوله فیروز و سرداراسعد بختیاری بدست رضا خان  پهلوی  و ترور رزم آراء از طرف محمد رضاشاه پهلوی و زندانی کردن دکتر محمد مصدق و قتل دکترحسین فاطمی از آن جمله اند. شایان ذکراست « که این اتفاق در طول تاریخ ما، مدام تکرار شده است. در سرتاسر دوران سلطنتی، این نسل‌کشی‌ها و نابغه کشی‌ها وجود داشته »(5) است و با وجود تمام این فجایع وعلی رغم فقرفرهنگی اجتماعی، بیش ازدو قرن است ملت ما برای تحصیل حقوق خود، حقوق ملی، آزادی، استقلال و دمکراسی به استقامت وجنبش برخاسته است.

بیاد بیاوریم دوآخوند مشهوربنام کاشانی و بهبهانی با دریافت کمک های مالی از”سیا”برای سرنگونی حکومت ملی دکترمحمد مصدق کوشیدند(6) و شخص خمینی به گفتۀ آقای مهدی حائری یزدی، فرزند شیخ عبدالکریم حائری بنیانگذار حوزه علمیه «با آقای بهبهانی هم خیلی مربوط بود وخیلی معتقد به عقل سیاسی آقای بهبهانی بود معتقد بود که آقای بهبهانی درعقل سیاسی اش قابل مقایسه با آقای کاشانی نیست. درروش های سیاسی اش قابل مقایسه با آقای کاشانی نیست. درروش های سیاسی آقای بهبهانی کاملاً آقای خمینی همانطوری که بنده یادم هست، پشتیبان آقای بهبهانی بود خیلی بیشترازاینکه اصلاً به افکار سیاسی  آقای کاشانی وقعی بگذارد وازاین جهت ازنقطه نظرمشی سیاسی درخط مشی سیاسی مرحوم بهبهانی یعنی همان خطی که آقای بهبهانی با دربار و با دولت وقت واین ها داشت. تقریباً درهمان خط بود نظریات کلی سیاسی آقای خمینی.» (7)

درواقع خمینی در جبهه کودتاچیان بر ضد حکومت ملی و قانونی دکترمصدق بود، متاسفانه برخی از پیروان نهضت ملی ایران از روی علاقه و شیفتگی به شخص او ازسوئی  وازسوی دیگر بخاطر نبودن آزادی و حاکم بودن سانسور در جامعه در آنزمان کمتر از سابقه سیاسی اواطلاع داشتند! و بیشتر تحت تأثیر قیام پانزده خرداد و مواضع ضد کاپیتولاسیون او قرار گرفتند. درحالیکه پس از پیروزی انقلآب بهمن 1357 و تبدیل شدن آیت الله به قدرقدرت جامعه، بخاطر آن سابقه تاریخی است که ﺁتش کینه خمینی به مصدق و جانبداران نهضت ملی، هنگام کودتا برضد اولین رئیس جمهوری منتخب مردم ایران، یکبار دیگر شعله ورمی شود. زیراهسته عقلانی اسلامیت خمینی دربازگشت به ایران لخت ذهنیت و تربیت حوزه ای او بود که براساس قدرت، زور و تزویر است و با استعانت از باب فقهی «مباهته »(8) برخورد با مخالفان و منتقدان نظام ولایت فقیه به هر طریقی حتی با دروغ و بهتان و تهمت و افتراء برخود مجاز دانست.

فتوای تهمت در نجف

 

خمینی که قبلاً«دراواخر درس هفتم مورخ شنبه ۲۳ ذیقعده ۱۳۸۹ مطابق ۱۱ بهمن ۱۳۴۸ درباره شیوه مواجهه با آخوندهای درباری و جواز بلکه وجوب تهمت به ایشان بحث کرده بود، متن ویراسته این درس همراه با متن درس هشتم در قالب کتابچه چهارم حکومت اسلامی: ولایت فقیه در ۳۲ صفحه در أواسط بهمن ۱۳۴۸ در مطبعۀ الآداب نجف منتشرشده است. این بحث درچاپ فوق عینا اینگونه منعکس شده است:

«اشکال سر آنهاست که عمامه بر سر ‎‏گذاشته و چهار کلمه هم اینجا یا جای دیگر خوانده یا نخوانده، و برای شکم به این دستگاهها پیوسته اند. با اینها باید چه کنیم؟‏

‏‏‏‏اینها ازفقهای اسلام نیستند. و بسیاری از اینها را سازمان امنیت ایران معمم کرده تا‏‎ دعا کنند. اگر دراعیاد و دیگر مراسم نتوانست به زور و جبر ائمه جماعت  را وادار کند که‏‎ ‎‏حضور یابند، از خودشان داشته باشند تا «جلّ جلاله» بگویند! اخیراً لقب «جلّ جلاله»به‏‎ ‎‏او [شاه] ‏داده اند! اینها فقها نیستند؛ «شناخته شده»اند! مردم اینها را می شناسند. در این روایت‏‎ ‎‏است (منظور باب فقهی مباهته است) که از این اشخاص بر دین بترسید؛ اینها دین شما را از بین می برند. اینها را باید رسوا‏‎ ‎‏کرد، لکه دار و متهم ساخت، تهمت که از گناهان کبیره است، به این نوع آخوندها لازم است زده شود، تا اگر آبرو دارند در بین مردم رسوا شوند؛ ساقط شوند. اگر اینها دراجتماع ساقط‏‎ ‎‏نشوند، امام زمان را ساقط می کنند؛ اسلام را ساقط می کنند.»(9)‏

خمینی که قبلاً در زمانیکه در نجف بسر می برد، با تعدادی از طرفداران دکتر مصدق  و مبارزین نهضت ملی ایران دراروپا و آمریکا روابط نزدیک و حتی صمیمی داشت، با توجه به این روابط، کوچکترین اعتراض و انتقاد به سیاست و عملکرد دکتر مصدق نداشت،(10) حتی درسلسله درس هایش درباره حکومت اسلامی باب «مباهته» را برای مبارزه با مخالفان جایزدانسته بود و با بکار بردن آن باجعل و دروغ کینه وعقده خود را نسبت به مصدق به نمایش می گذارد و می گوید:

«یک گروهی (جبهه ملی )که ازاولش باطل بوده است، من از آن ریشه هایش می دانم یک گروهی که با اسلام و روحانیت اسلام سرسخت مخالف بوده اند. از اولش هم مخالف بوده اند، اولش هم وقتی که مرحوم آیت الله کاشانی دید که اینها خلاف می کنند، صحبت کرد، اینها کاری کردند که یک سگی را نزدیک مجلس عینک بهش زدند، اسمش را آیت الله گذاشته بودند. این درزمان آن بود که اینها فخرمی کنند به وجود او (دکتر مصدق را می گوید)  آن هم مسلم نبود. من درآن روز درمنزل یکی ازعلما ی طهران بودم که این خبر را شنیدم که سگی را عینک زدند وبه اسم آیت الله توی خیابانها می گردانند. من به آن آقاعرض کردم که این دیگرمخالفت با شخص نیست، این سیلی  خواهد خورد و طولی نکشید که سیلی را خورد واگرمانده بود سیلی را بر اسلام می زد.»(11)

رفتار و گفتار خمینی با قبضه کردن بلا منازع قدرت  نمونه کنه تربیت وخلقیات اکثریت روحانیون و مراجع مذهبی است که برمبنای آن و پس از رسیدن به اریکه قدرت سیاسی که شاید توی خواب و خیال هم نمی دید، به سادگی زیر همه قول وقرارها وتعهدات خود که درپاریس به ملت ایران وجهان داده بود، می زند؟ وسپس هم به سادگی جام زهر را سرمی کشد و بطورآشکار می گوید چون قصدم پیاده کردن اسلام است «پس دراین رابطه ممکن است من دیروز حرفی زده باشم و امروزحرف دیگری را و فردا حرف دیگری را، این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی زده‌ام بایدروی همان حرف باقی بمانم!» (12)

خمینی در قالب یک دیکتاتور و مستبد خونریز تمام عیار می گوید:

«اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سد بسیار فاسد را خراب کردیم، به طور انقلابی عمل کرده بودیم، قلم تمام مطبوعات فاسد را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم و روسای آنها را به محاکمه کشیده بودیم … این زحمت‌ها پیش نمی‌آمد. …دادستان انقلاب موظف است مجلاتی که بر ضد مسیر ملت است و توطئه‌گر است تمام را توقیف کند و نویسندگان آنها را دعوت کند به دادگاه و محاکمه کند.»( 13)

بدینرو خمینی به « “امید مردم خیانت” می کند و«نظام ولایت مطلقه فقیه» را  بنیاد گذاری می کند که درذات آن تحقیروتصغیر مردم ایران نهفته است. نظامی که نطفه منحط آن از مجلس خبرگان قانون اساسی ودر روند یک کودتای خزنده بر علیه ارزش ها و خواست های به حق مردم درانقلاب ۵۷ به وسیله کسانی چون حسن آیت سر سپرده [مظفر] بقائی و انگلیس و [سید محمد] بهشتی و البته با آلت فعل کردن آقای [حسینعلی] منتظری بر جان و مال مردم کشور تحمیل شده است. به یمن این نظام استبدادی وفاسد آنچه را هم که در حوزه های دینی “بنام دین و اخلاق و ارزش ها ” باقی بود به توده ای مطیع قدرت وعده ای سرکوب شده بدل کرده است. درجامعه خرافات زده ایران گروه سودمند از اندیشه ولایت فقیه، بنام دین ، دین فروشی و خرافات و اوهام و بداخلاقی را رواج داده و می دهند. براستی کارنامه سیاه نظام مافیائی موجود بجز فساد، جنایت و خیانت، غارت و تاراج اموال عمومی مردم کشورو پیش خور کردن منابع و ثروت ملی وادامه دادن برنامه وابستگی فراماسون های دوران پهلوی و رژیم دست نشانده شاه سابق چیز دیگری می باشد؟!» (14)

بدینسان ، برای اینکه مجدداً  ذهنیت  استبدادی بنیاددینی در بنیادهای خانواده و اجتماعی  و فرهنگی باز سازی و احیاء نگردد. محتاج به روشنگری، بیداری و نوزائی فرهنگی توسط انسانهای آگاه، مسئول و متعهددرقبال مردم است. بدون خواندن، اندیشیدن و تفحص کردن، بدون آگاه وعارف بودن به حقوق خود وحقوق ملی وخارج از قلمرو روابط قوا براساس ارزشهای پایه  و والای انسانی و اصول آزادی، استقلال ،عدالت و بدون وجدان تاریخی، وجدان علمی و وجدان اجتماعی وبدون سازماندهی ومدیریت دلسوز مناسب با آن ارزشها ومسئولیت درکار، نظم و تولید،  این تغییر وتحول تحقق نمی پذیرد .

 

*****

 

خواننده گرامی!

سیزدهمین  جلد ازسری مجلدّهای «مصدق، نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصر ایران»، پیش روی شما است.

 

فصل اول، دراین مجموعه به  اصلاحات قائم مقام فراهانی؛ بنیان گذار سیاست «موازنه منفی » وعباس میرزا نایب السلطنه بعنوان بینانگذاران اصلاحات نوین بطور مختصر پرداخته شده است، و دیگر اینکه از متفکرین عصر پهلوی مقالات مهم آنها در بارۀ ایرانیت و باستانگرایی و ترقی آمده است و یکی، دو مقاله نقد به توسعه زمان پهلوی اول آورده شده است که ادامۀ آن را در جلد چهاردهم خواهیم آورد.

بنابراین، غلامحسین زرگری نژاد براین نظر است: یورش روسها به ایران درسال1218ه ق ./1802م .نخستین عاملی بود که عباس میرزا وزیر فرزانه اش، میرزا عیسی قائم مقام را به واقعیت انحطاط دیرینه ایران زمین، واقف ساخت و باعث شد تا ولیعهد فتحعلی شاه که به تعلیم و هدایت میرزا بزرگ از سفاهت و رذالت درباریان فاصله گرفته و به ترقی و اعتلای کشورش می اندیشید، برای نجات ایران از انحطاط وهدایت آن به سوی ترقی، دست به اصلاحاتی زند که این اصلاحات، ازسوی مورخان همان دوران، به ایجاد بنای جدید، اشتهار یافته است. محورهای اساسی این اصلاحات یا مشخصات عمده این بنای جدید عبارت بودند از:

1- اصلاح و نوسازی قشون؛2- تنظیم قواعد تازه برای ملکداری و مالکیت و برانداختن سنت فروش ایالات؛3- تفکیک خالصه ها از موقوفات؛

4- تعیین روز مظالم، برای رعیت؛5- تاسیس چاپارخانه برای دفع اجحاف به رعایا؛ 6- اعزام محصل به فرنگ برای انتقال علوم جدید به کشور؛7- تشویق صنایع وتلاش برای استقلال اقتصادی؛8- ترویج اندیشه اتحاد اسلامیه میان ایران و عثمانی.

اقدامات واصلاحات عباس میرزا اگرچه به دلیل مرگ زودرس قائم مقام اول وخود ولیعهد، ناتمام ماند، اما همین اصلاحات بود که شالوده مکتب ترقی خواهی تبریز را پی ریزی کرد و چندی بعد توسط میرزا تقی خان امیرکبیرکه پرورده همین مکتب بود، پی گرفته شد.(15)

 

 

مردی که حتی دشمنان، وطن دوستی او را می ستودند

 

گروه اندیشه روزنامۀ خراسان با عنوان« قائم مقام فراهانی؛ بنیان گذارسیاست «موازنه منفی  درایران» در بارۀ  قائم مقام فراهانی اینگونه نظر داده است:

میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی، معروف به«سید الوزرا»، یکی از شخصیت های صاحب اندیشه دراداره امورحکومتی ایران عصر قاجار محسوب می شود. پدرش، میرزاعیسی، قائم مقام بزرگ، از شخصیت های تاثیرگذارعصر زندیه و قاجاریه بود. خاندان قائم مقام، برخاسته ازمکتب دیوان سالاری سنتی و اصیل ایرانی است؛ همان عنصر ایرانی مشهوری که همواره هنگام هجوم اقوام بیگانه، نقش مؤثری دربازسازی ساختار فرهنگی جامعه ایرانی داشت. قائم مقام فراهانی در کنارعباس میرزا، پایه گذار نگاهی نو به ایران و ایرانی بود. وی از سویی با حمله به ساختار کهنه و فرسوده نظامی و اندیشه حکومت داری، پرسش های مهمی در اذهان ایرانیان و به ویژه عباس میرزا ایجاد کرد و از سویی دیگر، به روشها و اندیشه های بیگانه، به خصوص روس و انگلیس، در بازسازی و نوسازی ایران هیچ اعتمادی نداشت و التجاء به روس وانگلیس را، مایه سرکوب اعتماد به نفس حکام و زمینه ساز ذلت و زبونی مردم ایران می پنداشت. جیمزفریزر در تمجید از مقاومت و بی اعتمادی قائم مقام به بیگانگان، می نویسد: «دفاع او (قائم مقام) از منافع و حقوق مردم ایران، سیمای مرد وطن پرستی را نشان می دهد که در برابر زد و بندهای سیاسی همسایگان، سخت ایستادگی ومبارزه می کرد.» قائم مقام مردی متفاوت با بسیاری از رجال زمانه خود بود، چنان که هر جا صلاح می دانست، حتی در حضورشاه، نظر صائب خویش راارائه می داد ودر رایزنی و مشاورتی که فتحعلیشاه برای آغازجنگ ترتیب داده بود، برخلاف همه رجال متملق، با دوراندیشی، به زیان جنگ با روسیه اشاره کرده و به فتحعلی شاه یادآور شده بود:«کسی که شش کرورمالیات می گیرد(شاه ایران) با کسی که ششصد کرور، (دولت روس) از در جنگ در نمی آید.»

 

در مسیر استقلال همه جانبه

 

راهبرد «موازنه منفی » که در تاریخ معاصر ایران، در سیاست های معدودی از رجال، مجال ظهور و بروز پیدا کرد، حاصل بذری بود که قائم مقام فراهانی دو قرن قبل در ذهن سیاستمداران ایران پراکنده بود. اندیشه ای که در آن روزگار، زمینه اش در رجال سیاسی و حتی مردم عادی کمتر به بار و باور نشست و شاید تنها در قهوه خانه ها و زمزمه های شبانه، با اندک مایه تأثیری، دهان به دهان می گشت. قائم مقام فراهانی، شاگرد مکتب میرزاعیسی قائم مقام، پیشکارعباس میرزا ولیعهد تنهای ایران، عقب ماندگی فنی و رشد نیافتگی دولت و ملت را در جنگ با روسها و کاسبکاری های انگلستان در معامله خاک میهن، یعنی منطقه قفقاز ومناطق زرخیز مجاور را، به چشم دیده و دریافته بود که تنها با فراهم آوردن استقلال همه جانبه ایران، می توان در جاده ترقی و پیشرفت قدم گذاشت. به تعبیر یکی از نویسندگان معاصر،«وی در مقابل عشوه و رشوه بیگانگان، هرگز تسلیم نشد و حتی به قیمت جان، منافع و مصالح وطن خود را به بیگانگان واگذار نکرد.» قائم مقام فراهانی با شناختی که ازبیگانگان، به خصوص روس وانگلیس داشت، پس از آن که زمینه های استقرار شاه جدید(محمد شاه قاجار) را در تهران فراهم آورد، اجباراً در مقابل خواسته های ریز و درشت آن ها و نیز برخی رجال کم مایه و فرصت طلب قرار گرفت. قائم مقام، اگرچه دراندیشه ترقی ایران، با تکیه برداشته های داخلی، استقلال و تکیه و اعتماد نکردن به بیگانه واندیشه موازنه منفی، در مقابل رجالی که بعدها از این اندیشه استفاده کردند، یعنی امیرکبیر و دکتر مصدق، پیش کسوت بود؛ اما نسبت به آنان، ابزارهای لازم را دراختیارنداشت. اوحتی از حمایت اولیه شاه، همچون امیرکبیر یا حمایت مردم همچون مصدق، برخوردار نبود و شاید، تنها به دلیل سوگندی که عباس میرزا از فرزندش محمد میرزا گرفته بود، توانست چند صباحی زنده بماند.(16)

 

فصل دوم، خطابه حاج میرزا یحیى دولت آبادى پیرامون شرح احوال وآثار قائم مقام که براین نظراست:

 شاید دربادی نظرتصورشودمفهوم این دوصفت وموصوف یکى است واختلاف آنها تنها به تقدیم وتأخیراست، درصورتى که این طورنیست واین دوترکیب مفهومآ با یکدیگر متفاوت اند.

دو شخص را درنظرمى گیریم: یکى داراى روح ادبى سرشارومستغرق در دریاى فضل وادب ودرعین حال سیاستمدار، دیگرى را با استعداد و جربزه سیاسى و آگاه ازفنون فضل و ادب. اولى را، ادیب سائس(سیاستمدار) مىخوانیم و دومى را؛ سائس ادیب.

آیا نمی ىشود شخص سیمی را هم در نظر بگیریم داراى روح سرشار سیاست و ادب و لایق هر دو کار به حد کمال؟ به عقیدۀ من چنین شخصى یا نبوده و نیست و اگر بوده، به حدى نادرالوجود بوده است که در حکم معدوم می باشد. چرا؟ چونکه صاحبان این دو صفت روحآ و اخلاقآ بایکدیگر فرق دارند. مثلا عاطفه، عفو، و اغماض حقیقى، احتراز از کینه ورزى، پوزش پذیرى، سلامت نفس، یک روئى، راستگوئى، صراحت لهجه، دوستى با دوست، و دشمنى با دشمن، از خصایص روح یک ادیب کامل است؛ بلکه یک ادیب کامل، دل دشمن را هم تنگ نمی کند در صورتى که در کتاب سیاست هرقدر جستجو کنید از اینگونه لغتها چیزى نخواهید یافت، مگر گاهى برسر زبانها، براى فریب دادن اشخاص بى اطلاع از سیاست.

مثل دیگر؛ سیاستمدار مقتدرى، چه کشورى و چه لشکرى، به زیردستان خود فرمان میدهد و هیچگاه فرمان خود را با سجع سازى و عبارت  پردازى و با درج بیت و غزل زینت نمى دهد، بلکه به عبارت صریح و ساده، بى حشو و زاید، تکلیف او را در اداى وظیفه معین مى نماید، تا موجب سرگردانى او نشود و مقصود امرکننده را بفهمد و به تردید اطاعت کند ومأموریت خودرا به انجام برساند.

اما یک ادیب کامل درسیاستمدارى، کمتر اتفاق مىافتد بتواند احکام خود را با کلمات زیبا و جمله هاى ادبى وسجع وقرینه و شواهد نثرى و نظمى زینت ندهد، خاصه در زمانهاى گذشته که ساده نویسى را دلیل بى فضلى مى گرفته اند و هر کس مشکلترمى نوشت بافضل ترشمرده مى شد.»(17)

دولت آبادی درادامه آن می آفزاید:«…همچنن است خلط ومزج سیاست و روحانیت که هردورا فاسدمی کند و نباید اعتراض کرد پس چگونه درصدر اسلام سیاست وروحانیت بهم آمیخته بود و آنهم آثارنیکو بخشید زیرا اگر از یک قسمت آن که بعقیدۀ ما مدد اسمانی می گرفت و فوق تصور ماست بگذریم می بینیم همین خلط و مزج در دست روحانی نمایان سائس چه مضرتها بخشید و چه مفسده ها برپا نمود. برای مثل دور نمی رویم سلطنت صفویه با اینکه باقتضای سیاست رنگ روحانیت بخود داده بود سیاستمداران بزرگ آنها همه وقت این دو قوه  را ازهم جدا نگاه می داشتند وچون خواستند بهم آمیخته کنند افضاحات آخر آن دودمان بحصول پیوست بطوری که اگر سیاست قاهرانۀ نادرشاه افشارعرض  اندام نکرده بود مملکت دچارعاقبت وخیم می گردید.» (18)

یحیی دولت آبادی درخطابۀ خود براین نظر است که:« قائم مقام به آن همه مشاغل که داشت، بازاز تفننات شاعرانه و نگارشهاى نظمى و نثرى ظریف به دوستانش و نشست و برخاست با اهل حال وآمیزش با فضلا و ادبا، خودارى نمى کرد.

یک سال بدین منوال گذشت واین وزیرفعال گرم کارروائى و بروز لیاقت و استعداد ذاتى خود بود؛ که حاسدین بر او حسد بردند و نزد نایب السلطنه از وى سعایت کردند. نایب السلطنه، با همه حق شناسى که نسبت به قائم مقام اظهار میداشت، نگرانى خود را ازعملیات او به شاه نوشت و تقاضا کرد؛ او را به طهران بطلبند و در آنجا معزول سازند.

قائم مقام تا درتبریز بود، کدورت خاطر نایب السلطنه را از خود احساس نکرده بود، چون به طهران رسید، از قضیه با خبر گشت و معزول شد. به آذربایجان برگشت و گوشه نشینى اختیارکرد. ومدت این عزل سه سال به طول انجامید وى شرح شداید این معزولى را در قصیدۀ که یکصد و چهل و چند بیت است و به زودى بعض ابیات آن را خواهید خواند، بیان نموده است.

دشمنان قائم مقام در مدت معزولى او فرصت یافتند؛ اموالش را درفراهان غارت کردند واملاکش را تصاحب نمودند وازهرگونه آزار و اذیت به بستگان وى دریغ نداشتند. وى آن قضایا را تصریحآ و تلویحآ در ضمن نگارشات شکوائیه و غیره شرح داده است.

تا درسنۀ یکهزار و دویست و چهل و یک [ 1241 ه .ق] بواسطه اختلال امور آذربایجان، دولت مجبور شد این مرد بزرگ را ازگوشه انزوا درآورد و شئون و مناصب نخستین وى را به اوعطا نماید. قائم مقام به مشاغل پیشین خود منصوب گشت و اوضاع ملکى آن ایالت رو به بهبود نهاد، ولى عمراین منصوبی کوتاه بود؛ چون درآخر سال بواسطه کشمکشهاى کوچکى که در سرحدات بین قشون ایران و روس اتفاق مى افتاد، فتحعلیشاه به خیال افتاد کارخود را با دولت روس یکسره نماید. بدیهى است این غرور در او از جنگ ارزنهالروم رویداده بود. تملق سرایان هم این اندیشۀ وى را تقویت و او را تشویق مى کردند. بالاخره براى جلب نظر رؤساى عشایرآذربایجان، که نزدیک میدان جنگ بودند، شاه به آذربایجان سفر کرد ودرتبریزمجلسى نموده سران سپاه و رؤساى عشایر و رجال آگاه و ناآگاه را جمع کرد و قصد خودرا اظهارنمود و از آنها رأى خواست. همه براى دلخوشى شاه، از روى بی خبرى وخودنمائى، رأى به جنگ دادند و سخنهاى لاف و گزاف گفتند؛ تنها کسى که درآن مجلس ساکت و مخالف جنگ بود، قائم مقام بود. شاه متوجه سکوت دانا شد واحتمال داد که وى مخالف باشد. ازاو رأى خواست و جواب شنید: «اهل قلم هستم، سران سپاه بیش ازمن دراظهار عقیده صلاحیت دارند». شاه عذرقائم مقام را نپذیرفته جداً از وى رأى خواست. قائم مقام با صراحت لهجۀ، که از خصایص او بود، گفت:«اعلیحضرت چه مبلغ مالیات مى گیرند ؟» شاه جواب داد:«شش کرور». قائم مقام گفت:«به قانون حساب کسی که شش کرورمالیات می گیرد با کسى که ششصد کرور، از در جنگ در نمى آید.».

این اظهارعقیده، مخالف میل شاه واقع شد و دشمنان قائم مقام فرصت یافتند و او را به دوستى با روس متهم کردند و معزول ساختند. و چون مصمم جنگ با روس بودند، صلاح ندیدند اودرآذربایجان بماند. از اینرو، او را به مشهد مقدس تبعید نمودند. و جنگ ایران و روس شروع شد. همان جنگ منحوس که تا ابد خاطره های ننگین آن از لوح خاطرهیچ ایرانی وطن دوست محو نمی ىشود و یک قسمت زرخیزمملکت، با چندین شهربزرگ و کوچک از دست ایرانیان رفت.

این همان جنگ منحوس است که دولت سیاست ناشناس وقت به خیال خود  تحصیل قوه عظیم نموده خواست سیاست و روحانیت را بهم آمیخته جنگ ملکی و سیاسی را رنگ جهاد دینی و جنگ مذهبی بدهد و شد آنچه نباید بشود و در ماه ربیع الثانی سنۀ یکهزار و دویست و چهل و سه (هـ) شهر تبریز مرکز ایالت آذربایجان بدست قشون روس افتاد و مقدمۀ قشون مزبور تا ترکمانچای پیش رفت و نائب السلطنه رئیس کل قشون و آقا سید محمد مجاهد رئیس مجاهدین متواری گشتند. اینجا شاه خود را در شرف مات شدن دید. به خط و به خطاى خویش پى برد و فرخ خان، پیشخدمت خاص،را به عذرخواهى از قائم مقام و تقاضاى اغماض از گذشته به مشهد فرستاد و او را استمالت نمودند و به طهران بردند.» (19)

 

قائم مقام اول و قائم مقام دوم آغازگران تغییر ساختار دولت

 

از فصل سوم تا فصل پنجم، در بارۀ قائم مقام اول میرزا عیسی و قائم مقام ابوالقاسم فراهانی، بنیان گذار سیاست «موازنه منفی » در ایران می باشد. بویژه در فصل سوم ، بخش عمده این فصل، نوشتۀ «اندیشه سیاسی قائم مقام فراهانی» از جواد طباطبائی است، که متن کامل نوشتۀ «اندیشه سیاسی قائم مقام فراهانی» (بخش اول و دوم) را در متن کتاب آورده ایم. با وجود این، در آغاز و پایان، دو نکته مهم بر آن افزوده‌ایم: در آغاز، به اختصار و به استناد یکی از دو نظر سیاسی که مخاطب آن عباس میرزا نایب‌السلطنه هستند و از قرار، اندرزنامه و نظر سیاسی نویسی دردوران قاجار را نویسندگان این دو نظر آغاز کرده‌اند، درکارآمدن «صلاح دولت» و «مصلحت دولت» و «مصالح عالیه دولت» و … بمثابه ضوابطی که این‌بار شاه نیز باید رعایت کند و سپس نوشته طباطبائی و در پایان موازنه منفی یاعدمی که قائم مقام راهنمای سیاست داخلی و سیاست خارجی خود کرد را می‌آوریم.

 

  1. مصالح عالیه دولت:

اندرزنامه نویسی در ایران، از دیرگاه تا امروز، کاری مداوم بوده ‌است. نوشتن اندرزنامه‌ها که شاهان به عمل به آنها فراخوانده می‌شوند، نیز، امر واقع مستمر است. الا اینکه شماری از اندرزنامه‌های دوران قاجار، تفکیک قائل می‌شوند میان گفتار و کردار شاه و مصالح دولت.

شیوه دیرین که تا امروز نیز ادامه دارد، این بود و هست که «مصلحت کشور خویش خسروان دانند». یعنی مصلحت دولت همان قول و فعل شاه است. از این‌رو، او باید متصف به صفاتی باشد که بر میزان عدل بگوید و بکند. هم اکنون نیز، «واپسین موضع ولی امر» موضع او و مصلحت دولت است و باید از آن پیروی شود ولو ضد موضع دیروز او باشد. اما وضعیتی که جنگهای ایران و روس ببارآورد و رفتار فتحعلی شاه، در این جنگها، جدا و مستقل بودن مصالح دولت از قول و فعل شاه و ضرورت انطباق قول و فعل او و کارکنان دولت با مصالح دولت را پیشاروی اندیشه‌های اندیشه ورزان آن دوران قرارداد.

نظریه‌ سیاسی نویسی از دوران فتحعلی شاه آغاز گرفت. مخاطب اول نظریه نویسان نیزعباس میرزا نایب‌السلطنه بود. ازافزون بردویست اندرزنامه و نظریه سیاسی، سی و یک نظریه در کتاب «سیاست نامه‌های قاجاری» انتشار یافته‌اند. از آنها، دو سیاست نامه آغازین، یکی «شیم عباسی» (شیم جمع شیمه بمعنای خلق وخو) نوشته میرزا محمد صادق مروزی (همای) است و دیگری «تحفه عباسی» نوشته محمد صادق مروزی خراسانی خطاب به عباس میرزا است.

در«شیم عباسی» کارکنان دولت، با معیار «صلاح دولت»، به چهار گروه تقسیم می‌شوند:

  1. آنها که آنچه گویند به صلاح دولت بی‌مصلحت خود است؛
  2. آنها که آنچه گویند صلاح دولت است با مصلحت خود؛
  3. آنها که آنچه گویند مصلحت خویش است بدولت لحاظ کردن صلاح دولت. و
  4. آنها که آنچه گویند نه صلاح دولت است و نه مصلحت خود.

گروه اول را باید قدر شناخت زیرا «ارادت شعار» هستند. گروه دوم دنیا دارند و کم قدر هستند و گروه سوم خائن هستند و باید از خدمت دولت رانده شوند و گروه چهارم جاهل هستند و نباید به خدمت دولت پذیرفتشان (1).

قائم مقام اول و قائم مقام دوم هردو بر این باور بودند که کسانی باید در خدمت دولت باشند که وقتی مصالح دولت ایجاب ‌کند، از مصلحت خویش چشم بپوشند. این همان اصل راهنمایی است که عمل کنندگان به موازنه عدمی، بردوام، رعایت می‌کرده‌اند. چنانکه مصدق می‌نویسد: «به کسانی که وقتی پای مصالح عموم به میان آید از مصالح خصوصی و نظریات شخصی صرف نظر می‌کنند».

    روشن است که آن زمان، مردم ایران «رعیت» شاه و فاقد حقوق بشمار بودند. پس حقوق ملی به اندیشه درنمی‌آمدند. دولت استبدادی هم حقوقمند نمی ‌توانست باشد. از این‌رو، اندیشه ورزان، مصالح عالیه دولت، صلاح دولت، مصالح دولت را موضوع کار می‌کردند. سمت یابی تحول این دیدگاه در نوشته مصدق بدست می‌دهد: مصالح از آن عموم هستند و می‌دانیم که مصالحی می‌توانند متعلق به عموم باشند که ترجمان حقوق باشند.

درتمیز مصالح دولت از قول و فعل شاه، میرزا عیسی، قائم مقام اول، چندان با مشکل روبرونبود. زیراعباس میرزا را او تربیت کرده بود. اما میرزا ابوالقاسم قائم مقام با مشکل جدی روبرو بود. مشکل بدانحد جدی بود که او بر سر مصالح دولت را مستقل از قول و فعل شاه دانستن و کردن، جان خود را از دست داد. محمد شاه دست پرورده حاج میرزا آغاسی بود. نه وضعیتی که ایران میان دو قدرت نوخاسته روس و انگلیس را درک می‌کرد و نه اهمیت فرصت کوتاهی را اندر می‌یافت که ایران داشت برای این‌که در موقعیت زیر سلطه قرار نگیرد. معلم نادان او که با قتل میرزا ابوالقاسم قائم مقام، صدر اعظم ایران شد و 13 سال در این مقام ماند، آن فرصت را بسوخت و زمینه ساز تسهیم منابع رو و زیر زمین ایران میان دو سلطه‌گر شد. با مرگ محمد شاه، میرزا تقی‌خان امیرکبیر که تربیت شده میرزا عیسی و میرزا ابوالقاسم بود، کار میرزا ابوالقاسم قائم مقام را از سر گرفت اما او را نیز کشتند. کار بجایی رسید که ناصرالدین شاه فغان می‌کرد: این چه سلطنت است که من دارم. هرگاه بخواهم به شمال کشور بروم، باید از روسها اجازه بگیرم و اگر بخواهم به جنوب کشور سفر کنم باید از انگلیسها اجازه بگیرم.

  1. مصالح دولت از قول و فعل شاه سوا وموضوع کار صدراعظم و مجلس وزراء است

اعتمادالسلطنه، درفقراتی ازفصلی ازصدرالتواریخ که درآن،شرح حال میرزا ابوالقاسم را آورده، به برخی رموز این قتل اشاره کرده است. او، با توضیح این نکته که قائم مقام «درایام صدارت تندمی‌رفت»وخودرا«مؤسس این سلطنت می‌دانست»، می‌گویدکه میرزا«پاره‌ای احکام به دلخواه خود می‌ گذرانید » و می‌نویسد:

«وچنان می‌خواست که سلطان به دلخواه خود نتواند فلان پست را بلند کند و فلان عزیز را نژند نماید». (2)

دراین عبارت کوتاه که ازصدرالتواریخ آوردیم، اعتمادالسلطنه تار واقعیتی تاریخی را در پود چند نکته متعارض ناشی از مذهب مختار درباری تنیده و هسته معقول واقعیت را در پوسته باورهای رسمی درباری پنهان کرده است. در اینکه قائم مقام می‌بایست خود را مؤسس آن سلطنت دانسته باشد، تردیدی نداریم، اما معنای این سخن اعتمادالسلطنه که می‌گوید قائم مقام پاره‌ای احکام به دلخواه خود می‌گذرانید، بایدبه درستی فهمیده شود. این اتهام، در صورت درست بودن، می‌توانست عذرخواه قتل میرزا ابوالقاسم باشد و اعتمادالسلطنه نیز آن عبارت کوتاه را ازسربازیچه نیاورده، بلکه او خواسته است واقعیتی تاریخی را میان شعار و دثارعبارت‌های منشیانه‌ای که نظردرباریان رسمی را بازتاب می‌داد، پنهان کند. نظر سیاسی قائم مقام در این عبارت بیان شده است که گویا او «می خواست سلطان به دلخواه خود نتواند فلان پست را بلند کند». اگراین سخن درست باشد، و خواهیم دید که تردیدی در درستی آن نیست، در این صورت، می‌توان معنای آن عبارت دیگر را مبنی بر اینکه قائم مقام «پاره‌ای احکام به دلخواه می‌گذرانید»، فهمید. اصل اساسی در اندیشه سیاسی قائم مقام این اعتقاد او بود که «شاه باید سلطنت کند نه حکومت». اگر این استدلال درست باشد، باید گفت که قائم مقام نخستین رجل سیاسی تاریخ جدید ایران بوده است که تمایزی میان سلطنت و وزارت عظمی – به گفته اعتمادالسلطنه، «مجلس وزارت»- و به تعبیری جدیدتر،دولت وحکومت(3) واردکرده است. اعتمادالسلطنه از هواداران سلطنت مستقل ایران بود و با توجه به نوشته‌های تاریخی و سیاسی او میدانیم که دانش او در سیاست جدید اندک بود، اما او، در فقره‌ای که به دنبال همان مطلب آمده، به یکی از اساسی‌ترین نکته‌های اندیشه سیاسی قائم مقام اشاره کرده‌ است. اعتمادالسلطنه می‌نویسد که میرزا ابوالقاسم قائم مقام «آقایی و احترام و تاج و تخت و ضرب سکّه را خاص سلطنت کرده، ولی نصب و عزل و قطع و فصل کار و اجراء امور دولت ودادن و گرفتن مواجب را می‌خواست منحصر به تصویب خود نماید و مجلس وزارت صورت دهد». (4)

این کوشش برای تأسیس «مجلس وزارت»، در واقع، بیان دیگری از «خیال» امیرکبیر برای برقراری «کُنسطیطوسیون» بود که پایین‌تر به آن اشاره خواهیم کرد، اما اعتمادالسلطنه، در دنباله همان مطلب، دیدگاه خود و نظر رایج درباریان را درباره سلطنت مستقل و «لابشرط» بودن آن، مانند «تفضلات و احسانات ذی ظل»، می‌آورد و می‌نویسد:

«بی‌خبرازاینکه آب و گل ایرانیان وعادت ایشان سرشته ارادت پادشاه است، و به این امید هستند که اختیار و اقتدار سلطانی، اگر نباشد، اکثر از بیچارگان بایدهمیشه ازمنصب وعزت و نعمت محروم باشند، و همواره یک سلسله مشغول ریاست باشند. و ظل الله باید مثل ذی ظل خود بعضی تفضلات و احساناتش لابشرط باشد که گاهی ذلیلی را عزیز کند و فقیری را غنی سازد تا همه به این امید به درگاه او شتابند وبرجای ریاست خدمت کنند وبرای این کار همیشه سلطان را باید اختیار و اقتدار کلّی باشد که وزراء سدِّ فیض و قطع امید مردم را ننمایند. و مرحوم قائم مقام برخلاف این عقیده بود». (5)

آنچه اعتمادالسلطنه، در دنباله همین مطلب و در توضیح نظر قائم مقام در مخالفت با نظریه سلطنت مستقل می‌آورد، نخستین اشاره به یکی ازاصول سلطنت مشروطه است.

«وقتی اتفاق افتاد که شاهنشاه غازی بیست تومان به مردی باغبان عطا فرمود. قائم مقام کس فرستاد آن زر را استرداد کرد و به خدمت شاهنشاه پیغام داد که این عطا، در این مورد، موقع و جهتی نداشت و گفت: ما هر دو در خدمت دولت ایران خواجه تاشان ایم و بیش از صد هزار تومان از مال رعایا حق نداریم که خرج کنیم. و شما در خدمت دولت بزرگتر هستید. اگرخواهید مهمانداری مملکت ایران را خود کن(کذا) و هشتاد هزار تومان این زر ترا باشد و من با بیست هزار تومان کوچ دهم و اگر نه مهماندار شوم و شما با بیست هزار تومان قناعت فرمایید».  (6)

اما، بر پایه اشاره‌هایی که درهمان صدرالتواریخ آمده، می‌توان این فرض را مطرح کرد که میرزا ابوالقاسم دریافتی از تمایز میان «مجلس وزارت» و سلطنت، که یکسره با نظریه رایج سلطنت در ایران تعارض داشت، پیدا کرده بود. در نیم سده سلطنت ناصرالدین شاه دگرگونی‌های عمده‌ای در دریافت‌های ایرانیان از سیاست صورت گرفته بود. اما، دیدگاه قائم مقام درباره تمایز سلطنت و«مجلس وزارت»، به عنوان صورتی ازمشروطیت سلطنت، حتی در آن زمان نیز با باورهای گروه‌های بزرگی از کارگزاران حکومتی ایران تعارض داشت. اعتمادالسلطنه، به مناسبت دیگری نیز در صدرالتواریخ نوشته است که

«قائم مقام خیلی میل داشت که در عالم وزارت خود نوعی مختار باشد که سلطان، بی‌رضای او، به کسی کاری ندهد و عطایی ننماید». (7)

درسده‌های متأخر، در میان صدراعظم‌های دوره قاجار تنها میرزا تقی خان امیرکبیررا می‌شناسیم که بتوان قائم مقام رابا او مقایسه کرد. او از تبار وزیرانی بود که در دوره اسلامی ایران با سامانیان وآل بویه پدیدار شدند و با یورش مغولان نسل آنان منقرض شد. قائم مقام رجلی بود که -به گفته خود در منشآت- «دلی دیوانه در سینه» و «دردی دیرینه» داشت، به خوبی می‌دانست که تاریخ‌نویسی منحط زمان توان آیینه داری او را نخواهد داشت و، از این‌رو، در خلال منشآت، به مناسبتهایی، به شمه‌ای از سوانح احوال، خلجان‌ها، وسوسه‌ها و «خیالات» خود اشاره کرده است. قائم مقام، در عین حال، نویسنده‌ای است که با بهره گرفتن از نوعی شیوه نوشتن، در جاهایی از نوشته خود، رمز درون و کلید شخصیت خود را در دسترس خواننده می‌گذارد. اما این رمزها و کلیدها در جاهایی از نوشته تعبیه شده است که او انتظار آن را ندارد و تنها خواننده‌ای می‌تواند به آن رمز دست یابد که توان درک معنای آن را داشته باشد. میرزا ابوالقاسم، درمقدمه رساله جهادیه میرزا بزرگ، با اشاره ای به اینکه طُرُق به سوی حق به عدد نفوس خلق است، از شماری از طبقات خلقی، ازعابد و زاهد، قاعد و مجاهد، اهل ظاهر و باطن، نام می‌برد و می‌نویسد:

«این بنده، چندان که در خود بیند، نه در حلقه هیچ یک از آنها راهی دارد، نه از مسلک هیچ کدام آگاهی؛ نه قابل کفر است نه ایمان؛ نه مقبول کافر است نه مسلمان؛ نه توفیق زهد یافته نه جانب جهد شتافته؛ نه تاب قعود آرد نه طاقت شهود». (8)

او، آنگاه، درباره خود می‌افزاید:

«دلی در سینه دارد، و از آن دردی دیرینه، که نه آن ازبند پند گیرد نه دارویی در این سودمند افتد. هر لحظه به جایی کشد، هر بار هوایی کند؛ نه جهدی که کامی جوید نه تابی که کامی پوید؛ نه بختی که به حق سازد نه هوسی که به خود پردازد؛ نه فرمانِ خرد برد نه در قید نیک و بد باشد. کار جان از دست آن مشکل است و پای عقل از جهل آن در گل». (9)

تاریخ‌نویسان آورده‌اند که آنگاه که به فرمان محمد شاه، قائم مقام را در کوشکی از قصر شاهی به قصد از میان برداشتن او محبوس کردند، شاه دستور داده بود که، نخست، قلم از دست میرزا ابوالقاسم بگیرند تا نتواند نامه‌ای به او بنویسد و از زبان محمد شاه نیز نوشته‌اند که «سحرواعجازی در بیان اوست». اعتمادالسلطنه در صدر التواریخ می‌نویسد:

«شاهنشاه غازی فرمودند که اول قلم و قرطاس را از دست او بگیرند و اگر خواهد عریضه‌ای به من بنویسد، نگذارید، که سحری در بیان و اعجازی در بیان اوست که اگر خط او را ببینم، باز فریفته عبارات او شوم و او را رها کنم». (10)

این اعتراف محمد شاه به سحر و اعجاز در بیان قائم مقام به معنای آن است که وزیر او «قلم و قرطاس» را همچون شمشیر به کار می‌برد و آنگاه که زبان او از کام بیرون می‌آمد، کار ذوالفقاراز نیام برآمده را انجام می‌داد. اشاره کردیم که میرزا ابوالقاسم نسبتی با خلف خود میرزا تقی خان داشت و به جرئت می‌توان گفت که سوانح احوال، کارها و حتی سرنوشت دو وزیر از سنخ واحدی است و هر توضیحی درباره یکی می‌تواند همچون پرتوی بر کار و بار دیگری باشد.

به نظر می‌رسد که کلید فهم یکی از مهم‌ترین پیچیدگی‌های شخصیت هر دو وزیر را باید در سبب قتل آنان جستجو کرد. جالب توجه است که اعتمادالسلطنه، در بحث ازسبب قتل قائم مقام، او را از اتهام خیانت به شاه مبرا می‌دارد، در حالیکه همان نویسنده تردیدی درباره متهم بودن میرزا تقی خان ندارد. اتهام خیانت به سلطنت را، صرف نظرازاینکه درست یا نادرست بوده باشد، باید نخستین وجه همسانی درسوانح احوال میرزا ابوالقاسم و میرزا تقی‌خان دانست: درآنچه تاریخ نویسی رسمی درباری ایران درباره اتهام خیانت به سلطنت آورده، درواقع، بیشتر ازآنکه اشاره‌ای تاریخی وجود داشته باشد، می‌توان رمزی ازبه پایان رسیدن دوره تاریخ‌نویسی رسمی را یافت. در میان رجال سیاسی ایران دوره قاجار، نخست، قائم مقام وامیرکبیر بودند که نشانه‌های به پایان رسیدن مشروعیت سلطنت«مستقل» را دیدند و نیزآن دو نخستین وزیرانی بودند که درباره اصلاح نظام حکومتی ایران به تأمل پرداختند. اگراتهام به خیانت به سلطنت را خیانت به «سلطنت مستقل» بدانیم، و ما این اتهام را درست می‌دانیم، باید گفت که تاریخ نویسی ایرانی درباره قائم مقام وامیرکبیربه خطا نرفته است. آنچه اعتمادالسلطنه درباره‌ی قائم مقام می‌گوید، واینکه گویا او می‌خواسته است سلطنت را از«مجلس وزارت» جدا و خود وزارت کند، چنانکه اشاره کردیم، به معنای اصلاحی درنظام سلطنت مستقل بود که باید آن را از مقدمات مشروطه خواهی به شمارآورد.

 

قدرت سیاسی و مصلحت عمومی:

دربینش سیاسی قائم مقام، قلمرو قدرت سیاسی، حوزه مصالح عمومی است و او این ضابطه اساسی را به هرمناسبتی واردمی‌کند و آن را راهنمای عمل دیوان می‌داند، اما این حوزه مصالح عالی، با مختصاتی که در دوران جدید پیدا کرده است، قلمرو اخلاق خصوصی نیست. قائم مقام، چنانکه از منشآت او بر می‌آید، دردیانت خود بسیاراستوار بود، اما او دیانت وبیشترازآن اخلاق خصوصی خود را به هرمناسبتی واردنمی‌کند. دربرخی ازنامه‌های خصوصی میرزا اشاره‌هایی به اخلاق خصوصی او آمده است و برپایه آن اشاره‌ها می‌توان گفت که قائم مقام مردی دارای اصول، سخت‌گیر نسبت به خود و اطرافیان خود وسخت‌کوش بوده و هیچ امرجزئی ازنظر باریک بین او فوت نمی‌شده است. قائم مقام همین اعتقاد به اصول، سخت‌گیری و سخت‌کوشی را در حوزه مصالح عمومی نیزبه طریق اولی به کار می‌گرفت، اما بدیهی است که حدود و ثغور آن دو را خلط نمی‌کرده است. غایت حوزه مصالح عالی، تأمین مصالح است و این جزبا توجه به منطق ویژه آن ممکن نیست. درنامه‌ای که فقراتی ازآن را آوردیم، قائم مقام «تن به قضا در دادن» و «بند ازگلوی همیان گشادن» را ازالزامات «باکمال جلال وارد دارالخلافه شدن»دانست، اگرچه، ازدیدگاه اخلاق خصوصی، به اشاره، به مخاطب خود نوشت که این «نخستین شیشه‌ای نیست که در اسلام شکست» و معنای این اشاره آن بود که گام نخست در مناسبات قدرت فهمیدن حدود و ثغور قلمروهایی است که رجل سیاسی نمی‌تواند در نسبت میان آن‌ها نیندیشیده باشد. درحوزه مصالح عمومی هیچ نسبت ساده‌ای وجود ندارد،همچنان که نسبت مختصات حوزه مصالح عمومی وقلمرواخلاقی خصوصی امری پیچیده و بغرنج است وبازتاب این بغرنجی‌ها را حتی در واژه‌هایی که در دو قلمرو به کار گرفته می‌شود، می‌توان دید. اگرچه قائم مقام، به تواضع، به میرزا صادق وقایع‌نگار نوشته بود که «بنده مخلص را با حرف و صحبت مُلک و دولت چه کار است»، (11) اما زبانِ در کام او از ذوالفقار آخته بیشتر کارگر بود و چنان نسبتی با زبان داشت که هیچ یک ظرافت‌های زبان از او فوربت نمی‌شد. در نامه‌ای به فاضل خان گروسی، قائم مقام دو بیت از سعدی نقل می‌کند که:

مرا پیر دانای مرشد شهاب                       دو اندرز فرمود بر روی آب

یکی آن که بر خویش خود بین مباشی          دگر آن که بر غیر بدبین مباش

«غیری» که می‌توان به او بدبین نبود، در شعر سعدی، در معنای اخلاقی آن به کاررفته، اما «غیرِ» سیاست، به ضرورت، «غیرِ» اخلاق خصوصی نیست. اگر در اخلاق خصوصی بدبین بودن بی‌دلیل به غیر جایز نیست، در قلمرو مناسبات قدرت خوشبین بودن بی‌رویه به غیر گناهی بزرگ و نابخشودنی است، زیرا «غیرِ» اخلاقی، به اسم، با غیر سیاست یکی است و نه به رسم. قائم مقام، در توضیح «غیری» که در قطعه سعدی آمده، می‌نویسد که «مراد از این غیر بره‌ها و گوسفندهاست، نه سگ‌ها و گرگ‌ها». (12) قلمرو قدرت سیاسی، بیشه گرگ‌های گرسنه است، باید آن بیشه و گرگ‌های آن را شناخت و آنگاه که ضرورت ایجاب کند، «برهان قاطعِ… سیف و سنان» را آشکار کرد. قائم مقام، در نامه‌ای که به همان وقایع‌نگار، که پس ازشکست سردار ترک، چوپان اوغلی، و فتح دولت ایران، عازم بغداد بود، نوشته، به برخی از ظرافت‌های بینش سیاسی خود اشاره کرده است.

 

سیاست خارجی و مصلحت دولت

می‌دانیم که میرزا ابوالقاسم، به لحاظ مقام خود و شرایط تاریخی حساس زمان، مناسبات گسترده‌ای با فرستاده‌های برخی کشورهای اروپایی به ویژه عوامل دولت انگلستان در ایران و هندوستان داشته است. برخی از این نمایندگان سیاسی گزارش گفتگوهای خود با قائم مقام را به وزارت امور خارجه کشور متبوع خود فرستاده و به نکته‌هایی از بینش سیاسی او اشاره کرده‌اند. ما در ادامه بحث «ننگ و نام» و در تأیید تفسیری که از آن به دست دادیم، فقراتی از اسناد انگلستان را از مقاله‌ای درباره «سرنوشت قائم مقام» از فریدون آدمیت می‌آوریم تا پرتوی بر مضمون نامه مورد بحث انداخته باشیم. تردیدی نیست که در مذاکرات حضوری با نمایندگان دولت‌های بیگانه، به ویژه آنجا که صلاح دولت ایجاب می‌کرده، قائم مقام با صراحت بیشتری سخن می‌گفته است و به نظر می‌رسد که بسیاری از فقرات منشآت او را باید با توجه به برخی گزارش‌های مذاکرات با نمایندگان دولت انگلستان -و البته، روسیه، در صورتی که اسناد وزارت امور خارجه آن کشور در اختیار باشد- مورد بحث و تفسیر قرارداد. آدمیت به نقل از گزارش 25 فوریه 1835 کمپبل، وزیر مختار انگلستان، می‌آورد که نوشته بود: «ما احمقانه تصور می‌کردیم که در جنگ استدلال بر قائم مقام فایق آییم». (13) آنگاه، او پاسخ قائم مقام را می‌آورد که گفته بود:

«تا به حال، اجرای مواد عهدنامه ترکمانچای را در تاسیس قنسول خانه روسی رد کرده ام و تا آخر نیز به هر طریقی باشد، با مردی یا نامردی رد خواهم کرد. چنین حقی را به هیچ دولت دیگری هم نمی‌دهیم چه برای ایران زیان بخش است». (14)

دردنباله همین سخنان، میرزا با بیان اینکه «تأسیس قنسول خانه روس در گیلان موجب انهدام ایران به عنوان یک ملت» خواهد شد، از نماینده انگلستان می‌خواهد که آن دولت نیز در این مورد فشاری به دولت ایران وارد نکند، زیرا این عمل انگلستان با روس‌ها که آن عهدنامه را «به زور سرنیزه» تحمیل کرده‌اند، فرقی نخواهد داشت. قائم مقام درباره مناسبات بازرگانی ایران با دو قدرت بزرگ منطقه می‌افزاید:

«تجارت وسیله نابودی تدریجی این مملکت فقیر ناتوان می‌شود و عاقبتش این است که بین دو شیر قوی پنجه، که چنگال خود را در کالبد آن فرو برده‌اند، تقسیم خواهد شد… ایران،به عنوان ملت واحدی، درزیردندان یک شیر جان به سلامت نمی‌برد چه رسد به اینکه دو شیر در میان باشند. ایران تاب آن‌ها را نخواهد آورد، وتردید نیست که تحت استیلای قدرت آن دو ازپا درمی‌آید و جان خواهد داد». (15)

در جریان مذاکره‌ای که مضمون آن را از گزارش کمپبل می‌آوریم، فریزر، نماینده پالمرستون، وزیر امور خارجه انگلستان، که برای گفتگو به ایران آمده بود، حضور داشت و او، در پاسخ به صحبت‌های قائم مقام، گفت که اعطای حق تأسیس کنسولگری به انگلستان می‌تواند پا دزهری در برابر زهر کنسولگری روسیه باشد، اما، به گفته فریدون آدمیت، «این جواب دندان‌شکن» میرزا ابوالقاسم را شنید که «آن قدر زهردربدن بیمارما اثر کرده که هرآینه مراقبت نشود، مرگ آن حتمی خواهد بود وهرگاه پادزهری تند به آن برسد، نه فقط از دردش نمی‌کاهد، بلکه مرگ اورا تسریع می‌کند». قائم مقام این نکته رانیزافزودکه اگرانگلستان علاقه‌ای به مصلحت ایران دارد، مواد عهدنامه 1814 را مبنی بر حمایت از ایران در صورت تجاوز کشورثالث تجدید کند؛ درآن صورت، ایران«نه فقط فصل مربوط به ترکمانچای رابه هرتدبیری باطل» می‌کند، بلکه ما «سرنوشت ایران را به دست انگلستان» می‌سپاریم و«اداره قشون مملکت وحتی گاردسلطنتی را به عهده صاحب منصبان انگلیسی» واگذار می‌کنیم. معنای جزء اخیرعبارت قائم مقام را وزیر مختار انگلستان در گزارش خود توضیح داده است. او می‌نویسد:

«وجهه نظر قائم مقام این است که انگلستان به مدد ایران بیاید تا بتواند مواد عهدنامه ترکمانچای را در ایجاد کنسولگری روسی باطل کند. در این صورت، به عقیده او، ایران بهترین سدی بین روس و مستملکات انگلیس خواهد بود». (16)

این گزارش وزیر مختار، آشکارا، نشان می‌دهد که قائم مقام در عمل سیاسی خود از «ننگ و نام» و «مردی و نامردی» دریافتی مطابق با صلاح دولت در نظر داشت و برآن بودکه برای تأمین آن ازهیچ کاری نبایدفروگذار کرد. اشاره‌هایی به این مطالب، در نامه به میرزای آشتیانی نیز آمده است و بر پایه گزارش وزیر مختار انگلستان نیزمیتوان گفت که خود قائم مقام، به بهترین وجهی، به مضمون آن نامه عمل می‌کرده است. معنای سپردن قشون ایران به دست انگلستان و تفسیر کمپبل از آن را می‌توان با توجه به آنچه قائم مقام درباره گنجاندن «الفاظ مبهمه … به زور میرزایی» در قرارداد با عثمانی می‌گوید، فهمید. میرزا ابوالقاسم، در ادامه نامه به میرزای آشتیانی، می‌نویسد:

«اگر، خدا نخواسته، دست آن عالیجاه از دامن هر چاره و گریز کوتاه شود، تا این حد هم اذن و اجازت می‌دهیم که الفاظ مبهمه و فقرات ذو احتمالین، درفصلی که موقع ذکر این مطلب است، به زور میرزایی و قوه انشایی، بگنجاند، که راه سخن برای ما باقی بماندواین تصرف و تسلطی که حالا داریم، سلب نشود، و از روی عهدنامه بحث برما وارد نیاید.واین آخرالدواء وآخرالعلاج است!ومعلوم است که هرگاه طور‌های دیگر،ان شاء الله، پیش برود،البته،البته، بهتروخوب ‌تروباشکوه ‌ترخواهد بود». (17)

 

خردمندی در سیاست

 

بدیهی است که در دوره‌هایی از تاریخ ایران، که موضوع سخن ماست، در مناسبات میان دولت‌ها، مدار کارها بیشتر از آنکه بر مذاکره باشد، بر دشمنی و جنگ بود، و، درواقع، مذاکره و مصالحه همچون وقفهای در فاصله رخوتناک دو جنگ خونین به شمار می‌آمد. وانگهی، دارالسلطنه تبریز تنها کانون نوسازی ایران و اصلاحات نبود، بلکه خط مقدم جبهه جنگ با عثمانی و روسیه بود، به این اعتبار، دریای ژرفی بود که جزخیزابه‌های بلند بحران ازآن برنمی‌آمد. (18) عباس میرزا ومیرزا ابوالقاسم قائم مقام، اگرچه مرد اصلاحات و اهل تدبیر حکومت بودند، اما هریک در مقام خود، نه تنها مردانی جنگاور بودند، بلکه درمدیریت بحران نیزید بیضا می‌کردند و،چنانکه ازمنشآت ونامه‌های قائم مقام می‌توان دریافت، سلاح «قانون‌های خوب» را باصلاح «جنگ افزارهای خوب» جمع کرده بودند. قاعده‌ای که در کانون بینش سیاسی قائم مقام قراردارد، جمع میان آن سلاح و این صلاح، خرد مدیریت اصلاح‌طلبانه و مدیریت بحران در جنگ و پیامدهای آن، و فهم این نکته اساسی است که «جنگ جز ادامه سیاست با ابزارهای متفاوت» نیست و سیاست خارجی هر دولتی، در نهایت، ادامه سیاست داخلی آن است. نیازی به گفتن نیست که قائم مقام رساله مستقلی درسیاست ننوشته، اما در منشآت و نامه‌هایی که از او در دست داریم، به هر مناسبتی، اشاره‌هایی به برخی از قواعد بینش سیاسی خود آورده است. در دارالسلطنه تبریز، در غیاب اندیشه سیاسی جدید، جمع الزامات دلیری در جنگ و خرد مدیریت اصلاحات امری آسان نبود، اما قائم مقام، به فراست، دریافتی از آن پیدا کرده بود. مفهوم بنیادین در بینش سیاسی قائم مقام «صلاح دولت»، به عنوان مفهومی ناظربرکلیات، بود، که با عقل فهمیده می‌شد و همچون واسطهالعقدی سلاح را به صلاح، سیاست داخلی را به مناسبات خارجی و جنگ را به الزامات اصلاحات پیوند می‌زد. میرزا، در نامه ای درباره برادر خود، میرزا موسی، نماینده دارالسلطنه تبریز در دربار تهران، که در حضورشاه «عرضی کرده و ضربی» خورده بود، از باب عذر تقصیر آن برادر، می‌نویسد که ضرب او «شاید که از انتسابِ اسمی است نه اکتساب رسمی» و این توضیح را می‌آورد:

«امثال او را از زمره چاکران، که به خدمت ثغور مامورند، واجب عینی است که امر جزئی را کلّی گرفته، هر چه ببینند و شنوند، بی‌تأمل در معرض آرند و یک دقیقه مهمل نگذارند». (19)

در هر مقامی، رعایت صلاح دولت، که از مقوله کلیات است، «واجب عینی» است و قائم مقام، در نامه دیگری، این نکته را نیز یادآور می‌شود که «کلیات خاص عقل است، جزئیات کار نفس» (20) و، لاجرم، درکار دیوان، «واجب عینی است که امر جزئی را سخت کلی» گرفته و در تدبیر آن از ضابطه عقل پیروی کنند.

بدیهی است که تأکید براین نکته، درنظر، پیوسته، امری آسان می‌نماید، اما در رعایت آن، درعمل، همیشه، مشکل‌ها می‌افتد، ولی جای شگفتی است که هیچ موردی  درمدیریت بحران قائم مقام سراغ نداریم که او ان قاعده کلی را از نظر دور داشته باشد. تکرار می‌کنیم که قائم مقام در عمل به دیانت «جدِّ خود» استوار بود و مانند بسیاری از رجال زمانه با اندیشه عرفانی نیز بیگانه نبود، اما او حدود و ثغور عقل و شرع، و سیاست و دیانت را مخدوش نمی‌کرد و درفهم دیانت ضابطه عقلی را وارد و ان را در محدوده «صلاح دولت» تفسیر می‌کرد. قائم مقام و عباس میرزا، به عنوان مدیران بحران دارالسلطنه تبریز، به این نکته التفات پیدا کرده بودند که «پول عصب جنگ است» و جنگ، و حتی صلح، با روسیه بدون تدارک اسباب پیش نخواهد رفت. آن دو، اگرچه اهل توکل بودند، اما شتر جنگ را به حال خود رها نمی‌کردند و با اقتدای به حدیث نبوی «با توکلی زانوی اشتر می‌بستند». قائم مقام، در نامه‌ای به میرزا موسی از زبان عباس میرزا به این نکته اشاره می‌کند که فتحعلی شاه، در پاسخ «به استدعای تدارک و اسباب» دارالسلطنه تبریز از دربار تهران، گفته بود که «اعتقاد تو به اسباب است و اعتماد ما به مسبب الاسباب»، و اعتراف می‌کند که «عاقبت بر ما معلوم شد که هرچه اسباب، از توپخانه و… تهیه کرده بودیم، هیچ سود و ثمر نداد و هرچه شد، از فضل و رافت مسبب شد». (21) تردیدی نیست که عباس میرزا و قائم مقام به فضل و رأفت مسبب ایمان داشتند، اما قائم مقام، در همه نامه‌هایی که درباره جنگ ایران و روسی نوشته است، این قاعده کلی را می‌آورد که حتی «فضل مسبب» از مجرای تدارک «اسباب» عمل می‌کند. البته، فتحعلی شاه عوام‌تر از آن بود که چنین ظرافت‌هایی را دریابد و، باید گفت، به سائقه‌ی تنگ چشمی، که مزمن شده بود، به ریسمان مسبب الاسباب چنگ می‌زد. قائم مقام، در این نامه، که در رمضان 1244، پس از رفع خطر جنگ سومی با روسیه در واقعه قتل گریبایدوف به دنبال آغاز جنگ روسیه و عثمانی و پذیرش عذرخواهی دولت ایران از سوی امپراتور روسیه نوشته است، برای رعایت احترام شاه به درستی سخن او اعتراف می‌کند و می‌نویسد که «نیک و بد هر کار را داننده آشکار و نهان بهتر می‌داند. شاید، چو وابینی، خیر تو در آن باشد». قائم مقام، با چیره‌دستی، این نکته را می‌آورد که قتل وزیر مختار روسیه «اقلاً این قدر خیر و خاصیت دارد که اگر باز به فضل خدا صلحی منعقد شود، هر که به سفارت آید، این‌گونه جسارت نتواند کرد»، اما این قاعده ظریف در سیاست را نیز درباره نسبت اسباب و مسبب الاسباب می‌افزاید که:

«شاید، همین مقدمه باعث شود که اولیای دولت ایران تغییری در وضع سپاه ایران بدهند و به این نکته ملتفت شوند که هرگاه همین سپاهی، که بی‌نظام اند و مواجب می‌خورند، اگر بانظام شوند، در مواجب تفاوتی نخواهد شد و در خدمت تفاوت‌ها خواهد کرد». (22)

اعتقاد شاه، که بر اثر تنگ چشمی جز مو نمی‌دید، به فضل مسبب، بهانه‌ای برای فرارازپرداخت پول برای تدارک اسباب جنگ بود، اما قائم مقام در ورای فضل مسبب به پیچش موی تدارک اسباب نظرداشت وازاین حیث، دربخش نخست نامه، با شاه همدلی نشان میداد که بتواند برای عمل به وجوب عینی صلاح دولت، «امر جزئی را کلّی» بگیرد و سخن شاه را نفی کند. «جزئی» تنگ چشمی شاه «کارنفس» او بود، اما قائم مقام، به اقتضای دولت خواهی درآن جزئی از زاویه کلیات، که خاص عقل است»، نظرمی‌کرد تا با تصحیح نظر شاه مصلحتی را رعایت کرده باشد».

 

دیپلماسی جنگ و صلح

 

این جغرافیای سیاسی پرمخاطره وتعادل ناپایدار مناسبات سیاسی با قدرت بزرگ و، البته، رابطه نیروها میان دربار تهران و دارالسلطنه تبریز متغیرهای بسیاری را در سیاستی که می‌بایست عباس میرزا و قائم مقام در پیش می‌گرفتند، وارد می‌کرد که تبیین منطق آن با نظم اخلاق خصوصی و پریشان گویی‌های ناشی ادب سده‌های متأخر نسبتی نمی‌توانست داشته باشد. زمانی که در رجب 1244، اندکی پیش از قتل گریبایدوف، قراربود عباس میرزا و قائم مقام برای مذاکره درباره مصالحه با روسیه و تغییر برخی از مواد آن به سود ایران به سن پترزبورگ سفر کنند، میرزاابوالقاسم، در نامه‌ای به میرزا موسی، به برخی از ویژگی‌های جغرافیای سیاسی ایران و واکنشی که دارالسلطنه تبریز می‌بایست به آن نشان دهد، اشاره کرده است. آن دو می‌دانستند که «فی الواقع، هرگاه چاره بعضی فصول، که در عهدنامه قبول کرده‌ایم، نشود، زندگانی در مملکت ایران مشکل» خواهد شد. (23) بنابراین، می‌باید، درحد امکان، با توسل به هر وسیله‌ای، دست روسیه را کوتاه می‌کردند. هدف از مسافرت عباس میرزا و قائم مقام «تغییر برخی فصول و شروط این عهدنامه» بود که به گفته میرزا ابوالقاسم «هرگاه تغییر نکند زندگانی حرام است و، دائم، اوقات‌ها تلخ است»، زیرا از اینکه روسیه در هر یک از ولایات ایران کنسولی داشته باشد،«چه مفاسد بروز خواهد کرد و چه مرارت‌ها عاید خواهد شد». قائم مقام، در همین نامه، از فرارسیدن موعد پرداخت دو کرور باقیمانده از خسارت‌های عهدنامه ترکمانچای سخن به میان آورده وگفته است که در دارالسلطنه تبریز پولی نمانده است، شاه آن مبلغ را نخواهد پرداخت و گرفتن آن از مردم نیز ممکن نیست. آنگاه، او به نکته‌ای اشاره می‌کند که به ظاهر به باورهای اخلاقی و دینی او باز میگردد و می‌نویسد که اگر آن دو کرور به موقع پرداخت نشود،

«چنین تصور می‌کنند که ایرانی در وقت تنگ تعهد هر کاری را که بکند، همین که کارش گذشت و فراغتی یافت، فراموش می‌کند، مغرور می‌شود، به تعهد خود عمل نمی‌کند». (24)

از مضمون دیگر نامه‌های قائم مقام که به دست ما رسیده است، می‌دانیم که عباس میرزا ومیرزا ابوالقاسم ازهربهانه‌ای برای عدم پرداخت یا تأخیرآن استفاده می‌کردند، چنانکه قائم مقام، به عنوان مثال، درباره اصرار طرف روسی برای دریافت بخشی از خسارت و بهانه‌ای که او برای عدم پرداخت می‌آورد، به بهرام میرزا می‌نویسد:

«فدوی، آخرالامر، گفتم این روزهای تعزیه نمی‌توانم به شما جواب بدهم، باید بماند بعد از عاشورا»، اما در دنباله همان مطلب می‌افزاید که «مراد از تعویق آن بود که [به] طرز خوش پای ایلچی انگلیس را به میان بیاوریم، بلکه، ان شاء الله، به همین پنجاه هزار تومان… بگذرد». (25)

به ملاحظات به ظاهر اخلاقی قائم مقام از این واقعیت رابطه نیروهای سیاسی ناشی می‌شد که «همسایه پر زور» است و باید با تظاهر به رعایت اصول اخلاقی هر بهانه‌ای را برای مداخله از دست او گرفت. قائم مقام می‌نویسد:

«دیگر معلوم است که همسایه پر زور هرگاه کسی را این طور به جا بیاورد، چه نوع رفتار خواهد نمود». (26)

 

مجموعه اشاره‌های قائم مقام به نسبت‌های پیچیده درمناسبات سیاسی، که به تفاریقی در منشات و نامه‌های اوآمده، ناظر بر این اصلی دربینش سیاسی میرزا ابوالقاسم است که در مناسبات با دیگر دولت‌ها تأمین صلاح دولت یگانه معیار سیاست است. جنگ، به عنوان «ادامه سیاست با ابزارهای متفاوت»، و سیاست خارجی، به مثابه ادامه سیاست داخلی، ازاین حیث در بینش سیاسی قائم مقام ازجایگاهی پراهمیت برخوردار است که درآن شرایط تاریخی که ایران در «آستانه» دوران جدید قرار گرفته بود، و درهمجواری با سه قدرت عثمانی، روسیه و انگلستان، ایستادن در آن «آستانه» وتأمین صلاح دولت با صرفِ صلح‌طلبی ممکن نمی‌شد. عباس میرزا و میرزا ابوالقاسم، به هرمناسبتی، درجنگ و درصلح، به مردی یا نامردی، به ننگ یا به نام، برای حفظ تمامیت ارضی ایران برتأمین صلاح دولت تاکید کرده‌اند. قائم مقام، در دستورالعمل عالیجاه نظرعلی‌خان در1240، قاعده تسلیط وید را -که منافع ایران را تامین می‌کرد- درتعیین قلمرو سرزمینی ایران جاری می‌داند و می‌نویسد:

«مملکت ایران چون مال شاه ایران است و تصرف شاه ایران، کلاً درمال وملک خودش ظاهراست، وکف خاکی ازاین تصرف بیرون نیست… وبه این حساب، در هرجای موغان یا جای دیگری ازاین سرحدات،اگرآدم دولت ایران هیچ عبورنکرده، یا خراب وبایرباشد، همین که ازدولت روسی تصرفی درآن نشده، مال این طرف است».

و می‌افزاید که از آن‌جا که تصرف ایران ثابت است، «دلیل و بینه نمی‌خواهد»، برابر مدلول قاعده البینهُ للمدعی، دولت روسیه باید «بینه و شهود» بیاورد. اینکه ما ملک ایران را بایرگذاشته و ساکنان آنجا را کوچانده‌ایم، دلیل نمی‌شود که «از تصرف ما بیرون رفته باشد». (27)

 

 

  1. 3. کاربرد موازنه منفی یا عدمی در سیاست خارجی:

 

آنچه سید جواد طباطبائی، از رویه میرزا ابوالقاسم فراهانی درقبال روس وانگلیس وقرارداد ترکمن‌چای آورده ‌است، صریح است بر این‌که او در سیاست خارجی، از اصل موازنه عدمی پیروی می‌کرده‌ است. الا اینکه موازنه عدمی یا منفی، تنها یک بُعد، آنهم بُعد سلب و نفی ندارد و در چیزی به انگلستان و روس ندادن خلاصه نمی‌شود. بُعد ایجاب واثبات نیز دارد وآن  پایان بخشیدن به سلطه سلطه‌ گرو خارج شدن ازروابط مسلط – زیر سلطه است. سیاست قائم مقام در آسیای میانه، خارج کردن آن از سلطه روس و در آسیا، خارج کردن هند و کشورهای دیگر از سلطه انگلستان و دیگر کشورهای اروپایی بود.

و هنوز موازنه عدمی بُعد سومی می‌دارد و آن رشد مردم کشور و به نظم آوردن دولت که جزبه پایبند کردنش به قانون وحقوق میسر نیست. بدین‌خاطر است که قائم مقام در نامه به محمد شاه خاطر نشان می‌کند: «من روزی که از مملکت آذربائیجان حرکت کردم، یک دسته کاغذ سفید در بازار خریدم. ثلث آن را به مصرف رسانیده و مملکت ایران را با وجود اینهمه دشمن، به جهت تو، مسخر کردم. و خیال من چنین بود که ثلثی ازآن دسته را به مصرف روم و ترکستان و ثلثی را به مصرف فرنگ وهندوستان رسانم» ( 28).

بدین‌سان، قصد او این بود که با ثلثی از آن دسته کاغذ، ایران را – به شرح بالا – به سامان آورد و با ثلث دوم، آسیای میان را از چنگ روس خارج کند و با ثلث سوم، هند را از سلطه انگلستان برهد. بدین‌خاطر بود که در قتل او، هم روسها و هم انگلیس‌ها و هم دست نشاندگان داخلی آنها و هم آنها که لاشخوروار به جان ایران افتاده بودند، شرکت داشتند و بایکدیگر همدست بودند.

بدین‌قرار، تجدید حیات ملی، به یمن تغییر از درون، راهی بود که میرزا عیسی و فرزند او میرزا ابوالقاسم گشودند. نو کردن قشون و گسیل دانشجو به غرب و انقلاب در نثر فارسی فرع بر تجدد واقعی و اصیلی بود که نو کردن دولت و استوار کردن سیاست داخلی و خارجی بر اصل موازنه عدمی یا منفی است. گشودن راهی که به مردم سالاری می‌انجامید، از درون، راست راه رشد بود. این راه بسته شد و تا بیراهه القای تجدد از بالا که ایران را در قید روابط مسلط – زیر سلطه قرارمی‌داد، گشوده ‌گردد. از امیر کبیر بدین‌سو، همه آنها که بر اصل موازنه عدمی، در تحقق بخشیدن به جامعه باز، با شهروندان برخوردار از حقوق، کوشیده‌اند، کوشیده‌اند که ایرانیان راهی را بیابند که دو قائم مقام اول و دوم گشودند.(20)

 

میرزا ابوالقاسم قائم مقام  صدر اعظمی  که از انگلیسها رشوه  نگرفت تا سرانجام او را کشتند:

 

فصل ششم، نوشته دکتر فریدون آدمیت  تحت عنوان« سرنوشت قائم مقام »  می آورم تا مورد استفاده پژوهشگران و خوانندگان ارجمند قرار گیرد.

میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی، دولتمدار وزیرکاردان محمد شاه در24صفر1251 توقیف و محبوس گشت. پس ازشش روز، به امرپادشاه درشب 29 صفرخفه اش کردند. صد ارتش به هشت ماه هم نرسید.

قضیۀ وزیرکشی در سنت دولتی مطلقۀ ایران، چیز تازه ای نبود؛ دفتری کهن دارد. اعتلا و سقوط وزیر. درقضیۀ سیاسی کهن و کهنه، سلطنت نمایندۀ حاکمیت بود و منشأ قدرت دولت، و وزیر پیشکار و مجری ارادۀ شهریار. ادارۀ امور مملکت، به هر صورت، بدست وزیران می گشت. و وزارت بنیاد سیاسی نیرومندی بود. وزیر کاردان و شایسته خواه و ناخواه کارها را قبضه می کرد؛ اختیارش افزون تر و مقامش والاتر از سایرین بود. اما نه اینکه هر وزیر مقتدری، کاردان ترین و خردمند ترین همگان باشد. تفویض قدرت و حدود اختیارات وزیر نیز متناسب بود با کیفیت رابطۀ شاه و وزیر، و شخصیت معنوی پادشاه و آن تناسب درشرایط زمانی متغیر بود. نکتۀ باریک اینکه هرگاه سلطان ناتوان بود، ناتوانی او به خودی خود تضمین نمی کرد ایمنی جان وزیر توانائی را از گزند زمانه. به عکس ضعف خود عاملی بود که از دو جهت ممکن بود در برانگیختن پادشاه علیه وزیر با اقتدار بکار برده شود: یکی درجهت نفس قدرت که جوهر سیاست است، و در آن نظام سیاسی قدرت متعلق به سلطنت بود. دوم آینه ضعف نفسانی پادشاه، استیلای برمزاج او را آسان می گردانید – به همان اندازه که ذهن او را در مسألۀ قدرت بس حساس وتأثیر پذیر می ساخت. از اینرو عناصر متنفذ دستگاه حکومت(شاهزادگان، نزدیکان شاه و بزرگان، و حتی اندرون شاه وعملۀ خلوت) هرکدام به تفاوت، و بنا به اقتضای کیفیات زمانی، می تواسنتند در رأی سلطان موثرافتند. مخالفان هر وزیرهوشمند قوی همیشه درمیان همان عناصربودند، و ریشۀ اصلی مخالفت معمولاً نفع فردی بود. چیزی که درمیانه نبود خیر و بهبود کارها داشت- آن گرایش تشدید می کرد دشمنی دشمنان را، چه اصلاح با مزاج طبقه حاکم سازگار نبود. بهرحال، رابطۀ میان وزیر یا سایرعاملان قدرت، از دقیق ترین و دشوارترین مسائل حکمرانی بود. چنان وزیری همواره درمعرض اتهام به«خیانت» بود، و حربۀ مخالفان همیشه افسون قدرت طلبی بود- افسونی که تقریباً همیشه گارگر بود. پس درنظام حکومت آنچنانی، نفس قدرت و شایستگی وزیر بزرگ، لغزشگاه قدرت وآفت وزارت بود.

فرجام کار قائم مقام جزوی است از آن داستان مفصل و مکرر. تنها مطلب تازه، تحقیق دراین قضیه است که: درشرایط خاص تاریخی زمانه–آیاعلاوه برعناصر سنتی مخالف، عامل مخالفت سیاست خارجی هم درمیانه بود یانه؟ واگربود چه اندازه مؤثربود؟ کوشش داریم ضمن شرح داستان به آن پرسش و سیاه روشن های آن، پاسخی اندیشیده بدهیم.(21)

وزرای مختارانگلیس در تهران درمدت سی و پنج سالی که میرزاابوالحسن خان ایلچی وزیرخارجه بود، با دادن ماهی یکهزار روپیه مقرری باو، آنچه را که می خواستند انجام دادند. ولی همین که  نوبت صدارت  به میرزا ابوالقاسم قائم مقام رسید، ناگهان در مقابل مردی قرارگرفتند که نتوانستند با « پول» و«زور» اورا بخرند و مطیع ومنقاد خود سازند.

نخستین گزارشی که ازسرسختی میرزا ابوالقاسم قائم مقام به وزارت امورخارجه بریتانیا رسیده ازطرف «جیمزموریه» دشمن ایران وایرانی نویسنده کتابهای معروف حاجی باباست که دربخش پیشین بدواشاره شد واجمالا معرفی اش کردیم.

جمیزموریه درگزارشیی که درباره عباس میرزا ولیعهد و پیشکار او قائم مقام به وزیر خارجه انگلیس می نویسد با نفرت وعصبانیت ازاو یاد می کند و بعلت آنکه هدایای امپراطوری بریتانیا را نپذیرفته است، او را مردی خود خواه و دشمن انگلیس معرفی می نماید.

جمیز موریه  در گزارش خود می نویسد:

« از جمله هدایائی که برای درباریان و صاحبان مقام در تبریز برده بودم، چند هدیه ارزنده نیزبرای قائم مقام پیشکارعباس میرزا ولیعهد ایران بردم. هدایا را در حالیکه  نوکرانم حمل می کردند، بخانه میرزا بردم. او پس از دیدن هدایا و تعریف و تمجید فراوانی  که ازآنها کرد گفت:

« من از شما خواهش می کنم صمیمانه ترین تشکراتم  را بمناسبت ارسال این همه هدایای گرانبها و پرارزش  قبول کنید وازدولت متبوع خودتان بخاطراینکه مرا مورد لطف قرارداده اند تشکرنمائید لیکن می خواهم ازشما خواهش کنم که این هدایای گرانبها را به خود عباس میراز تقدیم کنید تا نتیجتاً نسبت به شما نظرمساعدتری  داشته باشد».

جمیزموریه اضافه می کند:« هرچه بیشتر اصرارکردیم، انکاراو شدیدترشد تا جائیکه با عصبانیت خانه او را ترک کردم».(22)

مؤلفان ایرانی همزمان  قائم مقام یا بلافصل او، گزارش درستی از شکست کار آن وزیر نمی دهند. این نوشته های یکنواخت همان آگاهی های عمومی را در بر دارند، و تا امروزهمه تکرارکرده اند. مشروح  ترین گزارش را درخاطرات روزانۀ وزیرمختارانگلیس«سرجان کمپبل» (Sir Jahn Campbll) می خوانیم، ولی نه اینکه هرچه اوآورده است درست باشد و بی چون و چرا بپذیریم . بهیچ وجه چنین نیست. باید اورا بشناسیم ووجهۀ نظرش را تمیز بدهیم. کمپبل پزشک نظامی بود. در زمرۀ صاحب منصبان انگلیسی به زمان فتحعلی شاه ازهندوستان به ایران آمد.« حکیم کمپبل» زبان فارسی را خیلی خوب فرا گرفت. شیوۀ فکری او مانند اغلب رفقایش(از جمله سرهنگ شیل) صرفاً مستعمراتی بود. و به همین خصلت اهل دسیسه و دوز و کلک بود. ازآوریل 1834 تا نوامبر 1835 ( ذیحجه  1249 تا شعبان 1251 ) از جانب حکومت انگلیسی هند، درایران سمت وزیر مختاری داشت. این خود نکته ای است که عباس میرزا وقائم مقام به تجربۀ بصیرانه، همواره با آمدن مأموران سیاسی انگلیس از طرف حکومت هند مخالف بودند. و دلخوری خود را پنهان نمی داشتند. میان قائم مقام و کمپبل بارها اختلاف سلیقه افتاد؛ وگاه به مشاجره کشید نمونۀ آنرا خواهیم شنید. حتی یکبار وزیر مختارانگلیس تهدید کرد که از روش کاراو به لندن شکایت خواهد فرستاد.

کمپبل گزارشهای رسمی خود را به رسم معمول، به وزارت امور خارجۀ لندن وحکومت هند هردو فرستاده است. ولی نسخۀ کامل خاطرات خصوصی روزنه اش رادر31دسامبر1836فقط به «کمیسیون محرمانۀ» حکومت انگلیسی هند ارسال داشت. سالیان بعد تنها بخشی از یادداشت های روزانۀ  او را که از سرانجام قائم مقام صحبت داشته، به وزارت امورخارجه فرستاده اند.(1) سه قطعۀ اول این بخش از خاطرات او مربوط است به دورۀ اقتدارقائم مقام. زمینۀ برافتادن دولت او، به موجب این یادداشت ها در12مه 1835(14 محرم 1251) نمایان می گردد. بعد می رسد به مرحلۀ دستگیری قائم مقام، وقایع روزهای بحرانی را تا 25 ژوئن  1835 ( 28 صفر1251) یعنی تا شب پیش ازاعدام او – نیزدر بردارد.

سرجان کمپبل» وزیرمختار انگلیس درایران نیزدر گزارشی که برای وزیرخارجه انگلیس فرستاده است در بارۀ عدم قبول رشوه و پول از طرف قائم مقام می نویسد« … یکنفردر ایران هست که با پول نمی شود او راخرید وآن  قائم مقام است.»

سرجان کمپبل درجای دیگری ازخاطراتش که برای حکومت هند فرستاده ونسخه ای  ازآنرا  نیز بوزارت خارجۀ انگلیس ارسال داشته است، دربارۀ قائم مقام چنین می نویسد:

« به سفیر روس گفتم: ازمدتها پیش به استعداد و فراست قائم مقام احترام زیاد داشتم. انتصاب اورا به صدارت آنقدر ضروری می دانستم و بدان معتقد بودم که همان موضوع  را در صحبت با شاه عنوان کردم. دیدم عقیده و نیت اعلیحضرت محمد شاه نیزبا من یکی است…» ولی همین وزیرمختاروقتی قائم مقام به صدارت رسید و دانست  که نمی تواند مثل اسلافش اورا هم با پول و هدیه ومقام و نشان بخرد، در صدد عزل او برآمد. در آن ایام محمدشاه ضعیف النفس برتخت سلطنت ایران تکیه زده بود وسفارت انگلیس درتهران دردستگاه دربار و دولت ، سازمان جاسوسی وسیعی داشت- بطوری که حتی ازساعات خواب و استراحت وتمامی اعمال و رفتاردرباریان آگاه بود- متأسفانه اکثریت ملازمان وندیمان محمد شاه جیره خوار وزیرمختار بودند.

سرجان کمپبل برای اینکه محمد شاه متلون المزاج و زود با ور را علیه قائم مقام بشوراند بیکی ازعوامل وحقوق بگیران سفارت دستورداد تا باشاه علیه قائم مقام صحبت کند و او راعامل روس وبرهم زدن اساس سلطنت او معرفی کند. سرجان کمپبل در ضمن واقعه روز12 مه  1835 درباره  اقدام خود چنین مینویسد:

« امروزیکی ازدرباریان شاه فرصت یافت که نظرمرا دربارۀ سازشی که گفته میشود میان قائم مقام و روس ها وجود دارد، درخلوت به گوش اعلیحضرت برساند. ونیزشاه را ازاعتقاد من بیاگاهاند که قصد قائم مقام این است که با استفادۀ ازنفوذ روس تمام قدرت صدارت را دردست خود وخویشاوندانش تمرکزدهد. شاه ازشنیدن آن بسیارمتغیرگردید…وگفت: به هیچکس اجازه نخواهد داد در گماردن وزیران دخالت کند. واگردید که قائم مقام چنین نیرنگی به سردارد، به همان آسانی که این گل ها را در بوستان می چیند، او را معدوم خواهد ساخت.»

درحالیکه عباس میرزا نایب السلطنه و میرزا ابوالقاسم فراهانی ( قائم مقام ) بنا به تجربه ودوراندیشی که داشتند با تعیین مأموران سیاسی انگلیس ازجانب حکومت هندوستان درایران مخالفت می کردند اینگونه مأموران را نمایندگان وزارت مستعمرات و دارای افکار مستعمراتی میدانستند وشاید به همین سبب بود که قائم مقام تا روزی که ازصدارت معزول شد اصرارداشت که نماینده اعزامی انگلیس به ایران ازلندن اعزام گردد و با سرجان کمپبل کاپیتان ارتش انگلیس که ازحکومت هند اعزام  شده بود مخالفت می ورزید بطوری که چندین باربین او وکمپبل مشاجره درگرفت و حتی یکبار نیز قائم مقام اورا تهدید کرد که از رفتارش بدولت انگلیس شکایت خواهد کرد.

سرجان کمبل وقتی دید که نمی تواند این صدراعظم شرافتمند را مطیع خود و حقوق بگیرانگلستان سازد در روز16ماه مه 1835بااوملاقات کرد و در گزارشی که متعاقب این ملاقات بدولت انگلیس وحکومت هندوستان داد نوشت«به اوگفتم: ازبس خواهش والتماس کردم وبه فرجام کارتهدید نمودم، خسته شدم. دیگرچیزی نمی توانم بگویم، اما قلب من برای نیکبختی شاه ومملکت می سوزد. جان کمپبل در دنباله این عقیده خود می نویسد: «احساسات عمومی به اندازه ای علیه قائم مقام برانگیخته که همه جا می گویند: من آرزوی کشتن اورا دارم…»

آنگاه سرجان کمپبل بطور ضمنی  بوزارت خارجه وحکومت هندوستان اطلاع داد که قصد نابود کردن قائم مقام را دارد، برای آنکه نیت شوم خود راعملی کند بودجه ای برای برانگیختن مردم علیه قائم مقام تعیین کرد، وازوزارت خارجه انگلیس در این باره کسب تکلیف نموده و بودجه پیشنهادی را خواست ودرضمن نوشت:« برای برانگیختن مردم وخرج کردن پول بین علماء وملاها مبلغی درحدود500 لیره لازم دارم امام جمعه بمن قول داده است که این پول را درموقع مناسب وبطور صحیح خرج کند. ازبودجه حکومت هندوستان مبلغی خرج کرده ام. اجازه می خواهم آنچه راکه لازم دارم ازاین محل برداشت کنم وبمصرف امورسری   برسانم.»

بلاخره  دولت انگلیس بودجه وپول مورد نیازرا دراختیاروزیرمختارخود گذارد و  پس ازاینکه پولها رسیده را بموقع وصحیح خرج کرد طی گزارش مورخ 7 ژوئن 1835 خود بدولت انگلیس  چنین نوشت:

«…احساسات مردم علیه قائم مقام روزبه روزتندترمی شود. درظرف ده روز اخیر تنی چند ازعلما ازمنبرعلیه او به درشتی سخن گفته اند. وهرکجا نام او و اعمالش برده میشود توأم با دشنام است. دراینکه افکار آتی قائم مقام چیست،هیچ کس نمی تواندحدس بزند. اما دربیست وچهارساعت اخیربرعدۀ گارد شاهی افزوده است. این کار دسترسی مردم را به شاه ورساندن شکایت های آنان رامقام سلطنت، مشکل ترساخته است…»

وزیر مختارانگلیس ازاینکه نتوانسته بود جاسوسان وعوامل حقوق بگیرسفارت   را نزدمحمد شاه بفرستد وشاه را علیه  صدراعظم بر انگیزد، نگران و مضطرب است و از اینکه شاه تصمیم فوری نمیگیرد وحشت دارد.

درگزارش مورخ 7 ژوئن 1835 خود اضافه می کند:

«… این خود باعث شگفتی است که هرکوششی برای آگاهیدن شاه ازوضع اموروهشیارکردن، وبه حد نارضامندی عمومی به کاررفته، تاکنون به جائی نرسیده است. ویا اینکه شاه واقعاً ملتفت نیست که تدبیری بیندیشد، وبا اراده وتصمیم بیشتری احوال فعلی را درمان بخشد.

شاه درجواب تعریض وسخنان ناصحان محرم اش ( یعنی جاسوسان وزیرمختار) پیوسته می گوید:« همه چیزرامیدانم وبه آنچه می گذرد واقف هستم، کمی صبرکنید»

حرف شاه این معنی را میدهد که او مصمم  شده، ولی درانتظارموقع مناسب است.

امااین نکته برهرناظرعادی روشن است که هردقیقه ای بگذرد چاره جوئی را دشوارترمی گرداند…»

سرانجام آنچه  که کمپبل آرزو می کرد، به حقیقت پیوست. جاسوسان انگلستان  شهرت دادند که قائم مقام درروز 19  ژوئن  قصد داشته است محمد شاه را بکشد و دیگری را به تخت سلطنت بنشاند. در نتیجه این شهرت، شاه قائم مقام را معزول کرد وسرجان کمپبل درگزارش روز21 ژوئن 1835 راجع  به این  حادثه  نوشت:

«بامداد امروزسواراسب شده، به شهررفتم. در راه کسی را دیدم که فرستاده بودند تا مرا ازدستگیری قائم مقام وپسران واعوان او که به امراعلیحضرت صورت گرفته، آگاه گرداند. یکسره به کاخ سلطنتی رفتم. اما به ملاقات شاه کامیاب نشدم چه با مستوفیان ومنشیان دربارخلوت کرده بود. سواره ازوسط شهرگذشتم، خیابانها رابیشترازآنچه تا حال دیده بودم، جمعیت فرا گرفته بود. هرکسی دوستی را می دید،  به عنوان ابرازمسرت وتهنیت- به عادت ایرانیان- اورادرآغوش می گرفت. شنیدیم که مسجد نیز پر از جمعیت است ومردم به دعاگوئی اعلیحضرت مشغول اند آنها را از چنین طاعونی نجات بخشد. چون به سفارتخانه رسیدم، دیدم چند نفر انتظار باز گشت مرا دارند تا مبارکباد و تهنیت گویند. ازآن جمله بودند بعضی از خویشاوندان شاه، رییس دیوانخانه(میرزا ابوالحسن خان ایلچی که اورا در بخش پیش شناختیم) وچندتن از ریش سفیدان شهر– احساسات آنان چنان بود که همگی تمنی داشتند ازاعلیحضرت استدعا کنم هرآینه این شهرت راست باشد ولی قائم مقام هنوز معدوم نشده باشد، او را بکشند. وجسدش را درمیدان عمومی  شهر آویزان کنند، چه او به قدری آدم بزه کاری است که اگر زنده بماند همه کس را خواهد فریفت  و از نو زمام قدرت را به دست خواهد گرفت.»

این گزارش عبرت انگیز و رسوا کننده را قیاس کنید، با مطالبی که همین دولت ودستگاه دربارۀ نخستین حقوق بگیرخودشان و قهرمان اول کتاب ما منتشرساختند. دیدم که چگونه با عنوان رسمی«عالیجناب از این نوکرسرسپرده وبی شخصیت تجلیل می کردند واینک دربارۀ مردی که تنها گناهش میهن پرستی وخود داری از نوکری و خدمت به اجانب است، نحوه قضاوتشان چگونه است؟!

جالبترین گزارش سرجان کمپبل به تاریخ22 ژوئن 1835ارسال شدکه درآن نوشته بود«. امروزعصرشخصی ازجانب امام جمعه به دیدنم آمد تا دستگیری قائم مقام را به من تبریک گوید. وهمچنین مراتب شادمانی امام جمعه و تمام طبقات مردم را ابرازدارد.ونیزاعلام داردکه: همه معتقدند براثرکوشش های من بودکه خوشبختانه توانستند ازاین آفت بدترازطاعون رهائی یابند. کسانی دیگرهم آمدند وهمان معنی را تکرارکردند. امام جمعه وشاهزاده وردی میرزا خواهش داشتندکه به دیدن ایشان بروم.»

در آن زمان میر محمد مهدی امام جمعه تهران بوده است. سرجان کمپبل با پرداخت مبالغی پول به نوکران وجیره بگیران خویش دردربار ودولت وهمچنین با تقسیم پول بین ملایان  وارباب عمایم  سرانجام  موفق  شده بود بزرگترین دشمن خود را که گناه  اوحفظ منافع ایران در برابرخارجیان بود به قتل برساند. گناه بزرگ قائم مقام از روزی شروع شد که هدیه ارسالی پادشاه انگلستان راازجیمز موریه وسپس حقوق و مقرری ماهانه اش را که ازکمپانی هند شرقی وحکومت هندوستان برای خود او و وزیران  خارجه  ایران درنظرگرفته بودند نپذیرفت.

و نتیجه این ایستادگی درمقابل انگلیسها وحفظ منافع ایران را، در روز آخرصفر  1251– یعنی شش روزبعد ازدستگیریش– دید، جلادان محمد شاه او را خفه  کردند تا سفیروقت انگلیس موفق شود خود رابه پادشاه قاجار نزدیک  کند و قرار داد بازرگانی  را که مثل  قرارداد ترکمانچای ننگین  بود به ایران تحمیل نماید.

کمپبل وزیرمختار انگلیس بدنبال اقداماتی که بوسیله میرزاعلینقی فراهانی انجام  گرفت و بعقد قرارداد انجامید در گزارش هایش از این « مأمورسری»  بنام مستعار « خان» یاد می کند، درباره انعقاد قرارداد بازرگانی – بلافاصله بعد ازعزل و قتل قائم مقام چنین می نویسد: « …به دستورشاه رئیس تشریفات دربار و منشی خاص قائم مقام به ملاقات من آمدند. خان گفت: حالا که قائم مقام ازکار برکنار گردید امید می رود موضوع مورد اختلاف حل بشود، و نیز دربارۀ عهد نامۀ سیاسی مذاکره کرد. ترجمۀ متن مادۀ اول را که می خواستم درعهدنامۀگنجانده شود، عرضه کردم وتقاضانمودم آن رابه نظراعلیحضرت برساند…پیشنهاد نمودم:اعلیحضرت سه چهار نفر را معین کنند تا دربارۀ مواد قرارداد مشورت نمایند. خان گفت: درتمام ایران کسی نیست این مطلب را بفهمد ونمی خواهم شخص دیگری درکارشرکت جوید. زیرا من ازکسانی هستم که خود را وابسته به دولت انگلستان می دانم، وبه این مسئله ازنظردیگری نگاه می کنم، وحال آنکه دیگران مثل من فکرنمی کنند. من به دولت شما ارادت خاص دارم…» (23)

وزیرمختارانگلیس دردفترخاطراتش موضوع های گوناگونی را عنوان کرده: مسائله معوقۀ بین ایران وانگلیس؛ توّهم سازش قائم مقام با روس؛ قصد قائم مقام دربرانداختن محمدشاه؛ تمرکز قدرت دولت در دست صدراعظم؛ خصومت طبقات مختلف مردم با قائم مقام؛ وازهمه مهمتر اعترافات خود اوست در آنچه درآنچه درذهن محمد شاه تلقین کرده بود. به توضیح آنها می پردازیم:

جهت عمومی سیاست خارجی قائم مقام را درمناسبات با روس وانگلیس، باید درمجموع مسائل سیاسی آن زمان مطالعه کرد. بطورخلاصه باید گفت ازنظر روس، مسئلۀ اصلی اجرای عهد نامۀ ترکمانچای درتأمین آزادی تجارت وتأسیس قنسولگریهای روس درشهرهای ایران بود. انگلستان نیزدربستن قرارداد و تحصیل آزادی بازرگانی وهمچنین احداث قنسولگریهای خود سخت دست وپا می کرد. دراین باره بین روس وانگلیس نیزتوافق حاصل شده بود. اما قائم مقام در برابرهردو دولت ایستادگی می کرد. ودرپی به دست آوردن تأمین سیاسی و دفاعی ایران دربرابر تجاوز احتمالی خارجی بود. ازاینرو درتجدید مواد دفاعی عهد نامۀ 1814 که انگلستان باطل کرده بود( یعنی درواقع با پول خریده بود) اصرارداشت. وهرموافقت دیگری را با انگلستان منوط بدان می دانست. اما انگلستان دیگربه بستن چنین قراردادی که هدف اصلی آن علیه روس بود، تن در نمیداد. سخن قائم مقام که نقل خواهد شد، نشان می دهد که مخالف بسیارجدی او در تأسیس قنسولگریهای روس وانگلیس از این جهت بود که آن را وسیلۀ گسترش نفوذ آن دوکشور درایران  می دانست و خوب فهمیده بود که آزادی تجارت برای مملکتی چون ایران زیان آوراست، چه « ذخائرطلای ایران را از کشور خارج می ساخت». کمپبل می نویسد:«هیچ استدلالی نبود که برای قانع کردن محمد شاه و وزیرش دراثبات منافع قرارداد بازرگانی به کارنرفته باشد». اما تمام براهین درقائم مقام بی اثرمانده، جواب ما را نمی دهد.(2)  به دنبال  آن گوید: « نظرشاه جوان با قائم مقام یکی نیست. و  استنباطم این است که هرگاه شاه دررأی و تصمیم خود آزاد بود، پیشنهاد ما را می پذیرفت».(3)

« فریزر» نیزکه ازطرف پالمرستون به ایران آمده بود، با حضور وزیرمختار انگلیس با قائم مقام به گفت و شنود نشستند. کمپبل می نویسد: ما « احمقانه»  تصور می کردیم که در« جنگ استدلال » برقائم مقام فایق آئیم.(4) سخنان قائم مقام حقیقتاً می درخشند. گفت: تا بحال اجرای موادعهدنامۀ ترکمانچای را درتأسیس قنسولخانۀ روس رد کرده ام تا آخر بهرطریقی باشد، با « مردی یا نامردی» رد خواهم کرد. چنین حقی را به هیچ دولت دیگری هم نمی دهم چه برای ایران« زیان بخش»است. وانگلستان نباید درموضوعی که این قدربرای ما ضرردارد پافشاری کند، والا چه فرقی است با تعدی روسها که «به زورسرنیزه» عهدنامۀ ترکمانچای را برما تحمیل کردند. تأسیس قنسولخانۀ روس در گیلان موجب « انهدام ایران به عنوان یک ملت» خواهد گردید. وهر کجا پای قنسول روس و انگلیس باز گردد سلطۀ ایران را از بین می برد. بالاخره« تجارت وسیلۀ نابودی تدریجی این مملکت فقیرناتوان میشود، وعاقبتش این است که بین دو شیر قوی پنجه که چنگال خود را درکالبد آن فرو برده اند تقسیم خواهد شد…ایران به عنوان ملت واحدی در زیر دندان یک شیر، جان به سلامت نمی برد،چه رسدبه اینکه دوشیردرمیان باشند. ایران تاب آنهارا نخواهد آورد،وتردید نیست که تحت استیلای قدرت آن دوازپا درمی آیدوجان خواهد داد.» (5)

فریزرگفت: شرط عهد نامۀ ترکمانچای دراعطای حق تأسیس قنسولگری به روسیه« زهر» است. اما اگرچنین حقی به انگلستان داده شود، حکم « پادزهر» راخواهد داشت. قائم مقام جواب دندان شکنی داد. آنقدر زهر دربدن بیمارما اثر کرده که هرآینه مراقبت نشود مرگ آن حتمی خواهد بود. وهرگاه  پادزهر تندی به آن برسد، نه فقط از دردش نمی کاهد بلکه مرگ او را تسریع  می کند. اکر واقعاً انگلستان خیر خواه ماست مواد عهد نامۀ سیاسی ( 1814) را مبنی بر حمایت ایران، درصورت تعرض هردولت خارجی تجدید کند. آنوقت خواهید دید نه فقط فصل مربوط به ترکمانجای را به هرتدبیری باشد باطل می کنیم، بلکه حاضریم سرنوشت ایران را به دست انگلستان بسپریم و ادارۀ قشون مملکت وحتی گارد سلطنتی را به عهدۀ صاحب منصبان انگلیسی واگذاریم.«ماپول انگلستان را نمی خواهیم بلکه خواهان اطمینان به پشتیبانی حقیقی آن هستیم.»(6) وزیرمختار انگلیس می نویسد: وجهۀ نظرقائم مقام این است که انگلستان به مدد ایران بیاید تا او بتواند مواد عهدنامۀ ترکمانچای را درایجاد قنسولگری روس، باطل کند.دراین صورت به عقیدۀ او«ایران بهترین سدی بین روس ومستملکات انگلیس در شرق خواهد بود.»(7)

قائم مقام شخصیتی بسیارقوی داشت.دراستدلال سیاسی ونکته سنجی وحاضر جوابی فوق العاده توانا بود. دفاع اوازمنافع وحقوق « ملت ایران» سیمای مرد وطن پرستی را نشان می دهد که دربرابر زد وبندهای سیاسی همسایگان سخت ایستادگی می کرد. نتیجۀ منطقی که از گفتار و کردار او می گیرم اینکه اتهام وزیر مختار انگلیس مبنی برسازش قائم مقام با روس ویا روس مأبی اوبکلی باطل است. جهت افکاراو ایرانی بود.

موضوع دوم اینکه وزیرمختارانگلیس قائم مقام را متهم می دارد به اینکه نسبت به محمد شاه صدیق و وفادارنبود، و قصد برانداختن وحتی کشتن اورا در سر داشت. درنامۀ رسمی دیگری نیز می نویسد:« بدگمانی من نسبت به قائم مقام از سه سال پیش یعنی از زمان ولایت عهدی محمد میرزا وجود داشت. پس ازمرگ شاه تهی وسیل حرکت محمد میرزا را از تبریز به تهران به تعویق می اندخت، با وزیر مختار روس ملاقاتهای پی در پی داشت، نسبت هم به انگلستان بی اعتنا بود، و به دلخواه روس می خواست درمملکت آشفتگی و آشوب برپا کند» تا اینکه سرانجام «دست نیرومند عدالت جزای کردارو سفسطه های او را داد.»(8) (24)

کسانی که حالا از جانب اعلیحضرت به خدمت گماشته شده‌اند از بیم آنکه مبادا روزی قائم‌مقام باز به قدرت حکومت برسد، در انجام امورمجاهدت نکنند. به علاوه گفتم اما تردید نیست که اکنون تمام طبقات از اینکه از شر قائم‌مقام خلاصه شده‌اند دلشادند و به اراده و عزم ثابت اعلیحضرت آفرین می‌گویند و وظیفه خود می‌دانم که به عرض برسانم که تمام مردم نظر به شخص شاهنشاه دارند و من به عنوان خیرخواه ایران صمیمانه آرزومندم که دیگر اعلیحضرت نگذارند زمام حکومت از دست‌شان بیرون برود[این سخنان رایک انگلیسی به شاه ایران می‌گوید !!!] و نظرم این است که در تعیین پشتکار و صدراعظم شتاب نفرمایند بلکه امور را به دست مستوفیان و منشیان که هر کدام متصدی شعبه‌ای از امور باشند بسپارند. با این تدبیر هر کدام از آنان بر دیگری هم‌چشمی و رقابت خواهد کرد و اموری که براثرسستی قائم‌مقام تا به حال دربوته اجمال مانده انجام خواهدپذیرفت. اعلیحضرت گفت عقیده من نیز همین است وهمین شیوه را پیش خواهم گرفت… قائم‌مقام دیگر هرگزبه قدرت نخواهدرسید وبرای همیشه ازغروراو خلاص شدیم ودیگر نمی‌تواند به کسی آزار رساند. برایش کنج دنجی بالای تپه یا در دشت فکر خواهم کرد. به علاوه اعلیحضرت گفت شما دستور دهید فردا چادرتان را همین جا بزنند [مقصود در نگارستان] و ببینید کارها بر چه روال خواهد گذشت. انشاءالله خرسند خواهید شد. به اعلیحضرت گفتم هر چند بنا بر آنچه خود دیدم و تحقیقی که نمودم بیم آشوبی نمی‌رود. اما از نظر تدابیر احتیاطی به کلنل «پاسمور» نوشتم که به هنگ توپخانه دستور بدهد چند توپ و توپچی به حوالی کاخ بفرستد و گارد نظامی قوی تحت حکم سرجوخه انگلیسی به قورخانه گسیل دارد. شاه به خنده افتاد و گفت گرچه این کار ضرورتی نداشت اما از این بابت که به فکر همه چیز هستید خرسند هستم.»

خواننده دلسوخته برای اطلاع بیشترازتوطئه این وزیر مختار انگلیسی در براندازی یک صدراعظم دلسوز ایرانی می‌تواند به سایر مکتوبات کتاب مقالات تاریخی نظر افکند و ببیند این وزیر مختار انگلیسی با چه قدرتی در دستگاه محمدشاه حکم می‌راند و چگونه توانست با یک صدراعظم وطن‌خواه و مانع سرسخت او تسویه حساب کند و باز ببیند با چه رسوایی و زشتی مشتی شاهزاده و دولتمرد و امام جمعه شهر تبریک‌گوی این مأمور اجنبی شدند که برای دستگیری یک فرد ایران‌خواه و مانع نفوذ انگلیس چه دسیسه‌ها و رذالت‌ها که نکرد.

این بود سرنوشت قائم‌مقام ضد اجنبی در برابر اجنبی‌پرست‌های داخلی، اما برای شناخت حاجی میرزا آقاسی آن ناپاک طمّاع زرپرست و صدراعظم جبّار عاری از خرد و نوکر اجنبی که وعده داده شده بود سندی نشان داده شود، گمان می‌رود این نامه او به مسیو کلمباری (E.Colombari)، از اعضای فارسی‌دان سفارت فرانسه در تهران، کفایت ازهرچیزدیگر می‌کند. حاجی میرزا آقاسی به روزگار بست‌نشینی در حضرت عبدالعظیم بعد از مرگ مرید خود محمدشاه این نامه را می‌نویسد:

«عالی‌جاه فرزند عزیز نور چشم مکرم موسیو کلمباری مراسله شما را ملاحظه کردم. الحمدلله تعالی سلامت هستید. خوشحال شدم امّا بسیار بسیار تعجب کردم که شما جوان هوشیار عاقل ودانا هستید و در دوستی هم مثل اهالی ایران سست نیستید. جماعت حضرت سفرا و اتباع‌شان از شما حرف پوشیده ندارند چرا تحقیق نکردید و مرا مستحضر نساختید که منظور دولت‌ها در باب من چیست و چه می‌خواهند گفت. اولا من رعیت دولت فخیمه روسیه هستم و در دولت علیه ایران نوکر و صاحب مواجب و وظیفه نبودم… و صاحب نشان و حمایل آبی دولت فخیمه روسیه بودم… جناب جلالت‌مآب وزیر مختار دولت روسیه نوشته داد که جناب حاجی در حمایت دولت فخیمه روسیه است…» چون شرح بیشتر درباره حاجی میرزا آقاسی و سوابق او سخن را به درازا می‌کشاند و مسأله خروج از موضوع را پیش می‌آورد لذا خواننده برای آگاهی بهتر می‌تواند به صفحات 78 و 79 و 80 مقالات تاریخی رجوع کند و ببیند یک ناپاک جاسوس و نوکر بیگانه و مفتخر به این نوکری بر اثر استبداد و خودکامگی شاهی، حدود سیزده سال حاکم مطلق این کشور می‌شود که به وقت معلمی بنا بر نقل عبدالله مستوفی از قول محمدحسن خان ترک پیشخدمت‌باشی به قرص نانی محتاج بود، بنا بر قول صدرالتواریخ بر اثر صدارت یک خودکامه مالک یکهزار وچهارصد و هشت قریه و مزرعه در ایران می‌شود، ایرانی که او از آن بیگانه بود.

گرچه داستان قائم‌مقام به اطناب کشید ولی بد نیست که در تتمه آن تبعات این استبداد را ببینید و متوجه شوید وقتی قلم در دست غدّار می‌افتد و جاهل خودخواه خودکامه و مستبدی به قول مولانا «شاه حکم و مُر» می‌گردد چه بدبختی‌ها دامنگیر ملت آن خودکامه می‌شود و چه غرامت‌ها آن ملت باید برای این رسوایی خودکامگی بپردازد و در برابر چه بهره‌ها و سودها استعمار ازاین استبداد می‌برد.  (25)

 

شادی انگلستان از عزل قائم‌مقام

 

جان کمبل نماینده انگلیس روز بعد از بازداشت قائم‌مقام فراهانی و زندانی شدن او، در گزارشی رسمی خطاب به ‌کمیته سری امور هند، پس از اشاره به گزارش مفصل سابق خود درباره «وضع فلاکت‌بار ایران» می‌نویسد:

 

 فضای داخلی سفارت انگلیس در عصر قاجار

 

«در آن گزارش خاطرنشان ساخته بودم که «این وضع نمی‌تواند مدت زیادی ادامه پیدا کند. » سعی و کوشش قائم‌مقام در سلب آزادی مردم با تدابیر استبدادی وغیر قانونی و توسعه قدرت خود به زیان مصالح کشور که موجب نتایج مصیبت‌ باربود و علاقه او به ادامه حکومت یا فریب دادن پادشاه سرانجام به گونه‌ای بارز به ناکامی انجامید. اعلیحضرت که به لزوم اتخاذ تدابیر شدید متقاعد شده بود دیشب (۲۰ ژوئن ۱۸۳۵/ ۲۳ صفر ۱۲۵۱) دستور داد قائم‌مقام و پسرانش و همه کسانی که به او وابستگی داشتند دستگیر و جداگانه زندانی شوند و همه نوشته‌های او نیز ضبط شد. امروز صبح فرمانی صادر و به همه مناطق کشور ارسال شد تا در مساجد برای مردم قرائت شود. خروج سریع قائم‌مقام از صحنه، درحالی ‌که این همه مدت مردم را به ستوه آورده و مصالح آنها را در معرض خطر قرارداده بود، موجب نهایت خوشحالی عموم شده است. تدابیر تازه برای اجرای امر حکومت تحت نظر شخص اعلیحضرت موجب امیدواری زیاد است و یقینا ۲۴ ساعت گذشته از شش ماهی که قائم‌مقام بدون نظارت و کنترل، قدرت را در دست داشت برای مردم و کشور مفیدتر بوده است. هیچ آسیب و صدمه‌ای به اشخاص دستگیر شده وارد نیامده است.» جان کمبل دو سه روز بعد نیز در نامه‌ای که برای اطلاع کلنل روبرت تیلور نماینده سیاسی انگلیس در بغداد فرستاده، می‌نویسد:

«شما تاکنون از نامه‌های من متوجه وضع فلاکت‌بار دربار ایران شده‌اید و پیش بینی می‌کردم که باید به ترتیب و روشی که برای پادشاه و کشورش مصیبت‌بار است هرچه زودتر خاتمه داده شود. آن وضع برای خود آن وزیر (قائم‌مقام) که در رأس حکومت قرار گرفته و انگیزه‌هایش فقط حرص و آز و جاه‌ طلبی بود، نیز خطراتی در بر داشت. قائم‌مقام در میان هرج‌ ومرج و بی‌نظمی و سردرگمی که بی‌حالی وسستی خودش وسوءظن دیگران باعث آن شده بود غوطه می‌خورد و همه اعلام خطرها و توصیه‌ها را نادیده و ناشنیده می‌گرفت تا سرانجام گرفتار نتایج عقیده و رایی شد که بحق سزاوارش بود. قائم‌مقام و پسر وزیر (میرزا محمد) و همه طرفداران او دستگیر شده‌اند و سخت تحت نظر هستند و از اقداماتی که به عمل می‌آید می‌توان گفت اگر قائم‌مقام به قتل نرسد، به نهایت فقر و تنگدستی خواهد افتاد و تمام قدرت و اختیاراتش سلب شود چنان‌که حتی یک دوست در میان خویشان خودش هم نخواهد داشت که به او رحم آورد.

این واقعه موجب وجد و سرور عمومی شده و امید می‌رود برکناری او از مقام و موقعیتی که قدرتش را فقط برای خانه خراب کردن دیگران به‌کار می‌برد، در آینده منافع زیادی برای مردم داشته باشد. گذشته ازصدمه و زیانی که سیاست‌های نادرست قائم‌مقام به همه تحمیل کرده بود، قدرت او در راه تامین نظراتی به‌ کار می‌رفت که برای تحقق طرح‌ها و اهداف روس‌ها بود و سرانجام ناگزیر منجر به توسعه نفوذ بیگانه درایران می‌شد. سیاست او مخالف و مغایر کوشش‌های ما (انگلیسی‌ها)برای اصلاح وبهبود وضع آن کشوروتحکیم دولت آن بود و نمی ‌توانستم آن را نادیده بگیرم و ناچاربودم غالبا با صدای بلند آن رانکوهش کنم و معترض باشم. پادشاه خطرقریب‌الوقوعی راکه درسایه دسیسه‌های قائم‌مقام متوجه شخص خودش وتاج‌ وتختش بود. به آهستگی وکندی دریافت کرد اما خوشبختانه اوضاع و احوال وحوادث مختلف برمنافع وآرامش وآسایش نزدیک‌ترین خدمتگزاران او تاثیر زیادی کرد.

امتناع صریح او از اطاعت دستورهای شاهانه، دخالت‌های بی‌جا و غیرمجاز او در امور مالی دربار و اعمالی چند که نشانگر تمایل آشکار او، نه تنها برای از میان بردن قدرت و اختیارات پادشاه بلکه تهدیدی برای شخص خود شاه بود، موجب سوءظن اعلیحضرت شد و منجر به اقدام بی‌سروصدا و مصممانه‌ای شد که از سوی خود شاه صورت گرفت. این واقعه موجب چنان وجد و شادمانی در میان مردم ایران شده که من تاکنون مانند آن را ندیده بودم. پشتیبانی دولت روسیه به نفع قائم‌مقام و خانواده‌اش درصورت ضرورت و احتیاج جلب شود. برکناری چنان شخصی را که از روی گفتار و اعمالش می‌توان گفت رفتارش نسبت به ‌کشورخودش خیانت آمیز و نسبت به انگلستان خصمانه بوده و به روس‌ها نظر مساعد داشته، باید به تمام دوستان ایران و طرفداران انگلستان در اینجا (ایران) صمیمانه تبریک گفت.»(26)

 

فصل هفتم و هشتم ، در بارۀ عباس میرزا نایب السلطنه از پیشروان اصلی  تجدّد خواهی و اصلاحات در ایران آورده شده است.

فریدون آدمیت می نویسد: مقدمۀ نهضت ترقّی خواهی درایران  از آغاز قرن  نوزدهم  میلادی  شروع گردید. ولی مقصود این نیست که قبل از آن هیچ گونه سابقه ای ازاین هوشیاری ملّی وجود نداشته است، چه می دانیم وقایع  تاریخ هیچگاه خلق الساعه نیست بلکه  موجبات حوادث همواره با گذشت زمان  و طیّ سالهای متمادی فراهم آمده و نتوان گفت که فلان نهضت اجتماعی دقیقاً در فلان سال شروع  و در فلان وقت پایان  است.

درعهد صفویه وافشاریه بعضی ازلوازم و وسایل تمدّن جدید از قبیل کشتی سازی، اسلحه گرم و نظام اروپائی درایران راه یافت ولی نشراین فنون سیرمداوم و مستمری پیدا نکرد و نیز ارتباط ایران با دنیای مترقّی که درآن زمان ایجاد  شده  بود عملاً  قطع  گردید. به همین علّت این آشنائی مختصر و زود گذر با تمدّن غربی از لحاظ تعقّل اجتماعی هیچ  اثری در ایران  بجای نگذاشت.

با آغاز قرن نوزدهم میلادی کیفیات جدیدی در سیاست بین المللی به وجود آمد که سرنوشت سیاسی و اجتماعی ایران را مستقیماً تحت تأثیرقرارداد. تجاوزهای روسیه به خاک ایران درآخرین سالهای قرن هجدهم، پیشرفتهای ناپلئون به سوی مشرق و ارادۀ او در حملۀ به هند از راه ایران، کوشش انگلستان درنگاهداری مستعمرات خود در آسیا، و تکاپوی ایران درحفظ سرزمین و استقلال خود در مقابل تعرّض های خارجی جملگی عواملی بودند که در یک وهله بکار افتاده خواه ناخواه ایران را به صحنۀ سیاست بین المللی کشید. ازنظر ایران یک مسئلۀ  اصلی و حیاتی وجود داشت و آن مجهّزشدن خود به منظور مقابلۀ با تهاجم روسیه  بود. این عامل جهت سیاست ایران را در روابط  با کشورهای غربی تعیین  می کرد و همان بود که آنرا گاهی به دامان انگلستان می انداخت و گاهی به سوی فرانسه می کشاند. فرانسه وانگلیس نیزهر زمان که با روسیه سرجنگ داشتند بنا برمقتضیات و مصالح سیاسی خود به تقویت ایران می کوشیدند و در این راه از بعضی کمکهای نظامی نیزدریغ نمی ورزیدند. رفت و آمد هیئت های نظامی متعدّد انگلیسی و فرانسوی به ایران، اقدام آنها در اصلاح سپاه و تأسیس نظام جدید، احداث کارخانه های باروت سازی وتوپ ریزی، نقشه برداری و جمع آوری اطّلاعات جغرافیائی وزمین شناسی و استخراج بعضی معادن همگی از آثار این تغییرات سیاسی بود.

بر اثراین اوضاع واحوال و خاصّه شکست های نابکارانه ای که ایران در جنگهای با روسیه  خورد و درواقع تازیانۀ عبرت و کفاّرۀ  گناه عقب افتادگی آن از کاروان علم وصنعت جدید بود، ذهن بعضی از زمامداران را به لزوم اخذ وسایل مدنیّت جدید متوجّه ساخت. آنها که هوشیار و دل آگاه  بودند درک معنی کردند و به انجام  دادن بعضی کارهای مفید ومترقّی همّت گماشتند. میرزا عیسی معروف به میرزا بزرگ ( قائم مقام اوّل) وزیر فرزانۀ عبّاس میرزا نایب السلطنه را باید پیشرو مکتب اصلاح  وترقّی ایران بشمار آورد. درمعرّفی مقام اوهمین بس که دوست ودشمن اورا به دانائی و وطن دوستی ستوده اند.

ازجمله کارهای عباس میرزا ومیرزا بزرگ فرستادن یک عدّه محصّل و صنعت آموز به انگلستان بود برای آموختن بعضی صنایع وعلوم جدید که به کار ایران آید و به حوائج مردم ایران سودمند باشد. تا جائی که تحقیق کرده ایم این عدّه اوّلین ایرانیانی بودند که با افکار آزادی خواهی واصول  حکومت ملّی آشنائی  یافتند.

خلاصۀ قضیّه  اینکه  به قرار شرحی  که « سرهار فورد جونز » سفیر  انگلیس  در طهران نگاشته است بین دولت ایران و ژنرال کاردان فرستادۀ  ناپلئون قراری منعقد گردیده بود که به منظورتحکیم بنیان اتّحاد ایران وفرانسه عدّه ای ازمحصلین ایرانی در پاریس مشغول تحصیل شدند. سفیرانگلیس نیزاین فکر را برگزید و موافقت کرد که شاگردان ایرانی در لندن تحصیل کنند. بدین ترتیب درسال1226(1811) دونفر محصّل به انگلستان فرستاده شدند. عبّاس میرزا به سفیرانگلیس گفته بود: « آنان را به تحصیلی گمارید که برای من و خودشان و مملکتشان مفید باشد ». یکی از آن دو پس از یک سال ونیم درگذشت ودیگری میرزا حاجی بابا به تحصیل  طب پرداخت  و پس از شش سال به ایران بازگشت.

به دنبال آن درسال1230( 1815) نیزیک هیئت پنج نفری ازجوانان ایرانی برای تحصیل رشته های مختلف مثل مهندسی، طب، توپخانه، ریاضی، زبان و حکمت طبیعی به انگلستان روانه شدند.

این عدّه در جمادی الثانی آن سال از راه روسیه عازم لندن گردیدند و پس از سه سال و نه ماه اقامت درانگلستان درمحرّم 1235 ( نوامبر 1819 ) به وطن برگشتند وهر یک به کاری درخور تحصیلات خود گماشته شدند.(27)  ‏

«میرزا تقی خان را نیک می شناسیم. او بزرگترین مردی است که ایران در قرون اخیر به وجود آورده است. زیردست میرزا بزرگ ( قائم مقام )  پیشرو ترقّی ایران و تربیت شد، وترقّیات  دنیای غرب  را دیده و سنجیده و افکارش تازه شکفته شد، سه سال در دیارعثمانی بماند و«تنظیمات جدید» آنجا را مشاهده کرد و زمامداری جامع الاطراف بار آمد. اوسه سال و کسری از1264 تا 1268 ( 1851 – 1848) بر ایران حکومت کرد و چنانکه میرزا ابوالقاسم قائم مقام در بارۀ او پیش بینی کرده بود« قوانین بزرگ » به روزگار گذاشت. میرزا تقی خان در مدّت کوتاه زمامداری خود بنیان همه گونه اصلاحات تجدّد خواهانه  را گذاشت.» (28)

‏ دیگر از تجدّد خواهان و اصلاح طلبان را می توان میرزا حسین خان سپهسالار نامبرد « میرزا حسین خان [ قزوینی ] از برکشیدگان امیرکبیربود. در اصلاحات داخلی پیروافکار او و پس ازمیرزاتقی خان بزرگترین  رجل سیاستمدار دورۀ قاجار است.

میرزا حسین خان مشیرالدوله  سپهسالار ( 1298 – 1243 )  پسرمیرزا نبی خان امیر تومان است. درجوانی با بردارش یحیا خان برای تحصیل به فرانسه رفت، در 1266 یعنی در بیست سالگی از طرف میرزا تقی خان امیر کبیر به « مصلحت گذاری » بمبئی مأمورگردید. در آنجا خدمات شایان کرد. پس از سه سال ژنرال  قونسول تفلیس شد، در1275 به سمت وزیر مختارایران دراسلامبول منصوب گردید، مدّت دوازده سال یعنی تا 1287 شاه اورا به طهران خواست و به وزارت عدلیه  و وظایف و اوقاف منصوب کرد، سپس با لقب  سپهسالار به وزارت جنگ و فرماندهی سپاه و بعد درشعبان 1288 به صدارت ایران رسید. در رجب 1290 پس ازسفر اوّل ناصرالدین شاه به اروپا میرزا حسین خان معزول گردید. اندکی بعد درهمان سال به وزارت  خارجه  و در سال 1291  به وزارت جنگ منصوب  شد. در سال 1297 شاه او را از وزارت  بر داشت وبه حکومت خراسان و تولیت آستانه مأمورکرد. درذیحجه  1298ناگهانی درگذشت. به تواتر آمده است که به دستور شاه مسموم گردید. (29)

 

◀ ناصر تکمیل ‌همایون، استاد تاریخ در بارۀ «میرزا تقی‌خان امیرکبیر و میرزا حسین‌خان سپهسالار دو صدراعظم ناصرالدین شاه  در گفت و گو با «ماهنامه نسیم بیداری»  اینگونه  نظر خود را بیان می کند:

– در بسیاری تاریخ‌نگاری‌ها و مقالات تاریخی آغاز برنامۀ ترقّی‌خواهانه دولتی و رفرم در ایران را به میرزا تقی‌‌خان امیرکبیر نسبت داده‌اند، اصلاحات در ایران با مفهومی معادل با «رفرم» از چه زمانی شروع شده است؟

*  اگر به کتب تاریخی نگاهی بیاندازیم ریشه‌های اصلاحات را باید از عصر صفویه شناسایی کرد؛ دقیقاً از دورۀ شاه عبّاس اوّل. در این دوران، حکومت ایران، برای اصلاح نیروی نظامی خود یا به عبارتی اصلاح درامرارتش و نظامی‌گری برادران شرلی (آنتونی و روبرت) را استخدام می‌کنند؛ ازاین به بعد شاهد آن هستیم که در دوره‌های بعد نیز گاه درامرقشون، از نظامیان خارجی استفاده می‌شد، امّا آنچه را که بتوان به معنای واقعی اصلاحات درنظرگرفت از دورۀ قاجاریه تحقّق پیدا کرده است.

–  دردورۀ قاجار مصلحان عمدتاً در دوران حکومت ناصرالدین شاه حضور داشتند؛ پیش از ناصرالدین شاه یعنی ازآغازجنگ ایران و روسیه که عمدۀ تفکّرات اصلاحی از آن سرچشمه گرفته است تا زمان جلوس این پادشاه فضای «رفرم»درایران چگونه بود؟

* اززمان فتحعلی شاه تا جلوس ناصرالدین شاه به تخت سلطنت، پاره‌ای تلاش‌ها توسّط دولتمردان در امر اصلاحات به ظهوررسید، امّا بازهم به دلیل شکست‌هایی که ایران متحمّل شده بود بیشترین توجّهات درمسائل نظامی بود. جنگ‌های روسیه با ایران و نیرومندی روس‌ها در امر نظامی و قوانین جنگی ونیزسلاح‌های مهم جنگی، عبّاس میرزا را بر آن داشت که ضعف‌های نظامی ایران را دریابد و کوشش کند تا آنجاکه ممکن است ضعف‌های نظامی ارتش ایران را برطرف نماید. وی از مستشاران نظامی (فرانسه وانگلیس) برای این امر بهره جست. در گام بعدی او در جهت فراگیری فنون نظامی و استحکاماتی، محصّل به خارج اعزام کرد و در یک دورۀ نسبتاً کامل از معلّمان و دبیران فرانسوی به رهبری ژنرال گاردان استفاده کرد؛ امّا همان‌طور که شواهد تاریخی نشان می‌دهد این اصلاحات چون تنها از بعد نظامی صورت می‌گرفت با وجود اینکه در مواضعی چند، دستاوردهای خوبی نیز برای ایرانیان به همراه داشت و پیروزی‌هایی هم حاصل شد، امّا روی ‌هم رفته به آرمانی که عبّاس ‌میرزا و هم فکرانش داشتند نرسید، هر حرکت اصلاحی برای موفّقیت نیاز به هماهنگ‌سازی جوانب گوناگون از جمله اقتصاد، فرهنگ و سیاست در جامعه دارد، پس وقتی قصد حرکت، اصلاحات نظامی باشد، باید هماهنگ و همراه با اصلاحات فرهنگی، سیاسی و اقتصادی به فعل درآید. در دوران عبّاس‌ میرزا این شرایط پدید نیامد و از سوی دیگر وجود رقابت‌های درون نظام حکومتی ایران و سیاست‌های سلطه‌ طلبانه اروپاییان در مشرق زمین، خاصّه در ایران، حتّی شرایط لازم را برای جلوگیری وممانعت از سلطه‌ گری‌های روسیه برای ایرانیان فراهم نیاورد که نتیجه‌اش هم چنان شد که طیّ توافق‌نامۀ گلستان و عهدنامۀ ترکمانچای بخش‌هایی از سرزمین تاریخی ایران به اشغال روس‌ها در آمد.

– میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام که به عنوان متفکّری همزمان با عبّاس میرزا بوده است بیشتر به اصلاح نظام حکومتی دست زده است، این دو اصلاح در کنار یکدیگر تا چه میزان، بستر حضور میرزا تقی‌خان امیرکبیر را فراهم کرد؟

* در زمان صدارت میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام او به صورت گسترده‌تر به دنبال اصلاحات بوده است او با آنکه توجّهات لازم را در امر نظامی داشت، امّا بیشترین تلاش خود را در اصلاح نظام حکومتی ایران معطوف کرده بود. آرمانی که او داشت باعث می‌شد وی کوشش خود را برپایۀ استقلال ایران قرار دهد و به دنبال آن باشد که مفاسد و نابهنجاری‌های حکومتی و سلطنتی را از میان بردارد و نظم و قانونمندی را در نهاد سلطنت و حکومت پدید آورد. او در تمام مدّت حکومتش به دنبال رسیدن به این اهداف بود امّا این امر با موقعیتی که بزرگان قاجار، شاهزادگان و دیوانیان سود‌طلب داشتند، امکان تحقّق پیدا نکرد و سیاست‌های موازنۀ مثبت (سلطه‌طلبی‌های روسیه و انگلیس) هم با کار‌شکنی‌ها و توطئه‌ها، موقعیت‌های خوب را از بین برده و در برابر، موقعیت‌های نابهنجاری را به وجود آوردند. پس می‌توان چنین برداشت کرد که نه تنها اصلاحات آغازین عصر اوّل قاجاریه به سامان نرسید بلکه میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام نیز جان بر سر عقیده نهاد و به دستور شاه به هلاکت رسید. شرایط به گونه‌ای بود که می‌توان گفت در زمان میرزا تقی‌خان امیرکبیر چیزی از تلاش مصلحان باقی‌ نمانده بود.

– دو مصلح به فاصله ۲۰ سال روی کار آمده‌اند میرزا تقی‌خان امیرکبیر و پس از آن میرزا حسین‌خان سپهسالار، و هر دو برنامۀ کاملی برای اصلاحات در ایران مطرح کردند امّا امیرکبیر خوشنام تاریخ می‌شود و سپهسالار معمولا به بدنامی در تاریخ مشهور است علّت آن چیست؟

* در رابطه با امیرکبیر باید بگویم که اصلاحات او با مصلحان پیش از خود بسیار متفاوت بود و پس از او هم در دورۀ قاجار کسی به اینگونه عمل نکرده است و همین هم موجب شد اوسرآمد مصلحان عصر قاجار شناخته شود. از ویژگی‌های امیر‌کبیر آن است که به اصل قضیّه ایمان داشت و اصل هم استقلال ایران بود. او می‌دانست که با بودن نفوذ خارجیان و سلطه‌ گری‌های آنان هیچ‌گاه شرایط بهبود نمی‌یابد و همین مسألۀ حضوروسلطۀ بیگانگان برهم زنندۀ اصل استقلال ملّی است، و در این شرایط هیچ اصلاحی صورت واقع پیدا نمی‌کند. به همین دلیل مسألۀ نا‌وابستگی به سیاست‌های بیگانه را سر‌لوحۀ برنامۀ خود قرارداد؛ تفاوت دیگر یا به عبارتی تفاوت عمدۀ امیرکبیربا دیگر مصلحان به این شکل بود که او اصلاحات را در یک بعد، قبول نداشت. به همین دلیل در کنار اصلاحات نظامی برای دستیابی به استقلال دست به اصلاحات در زمینه‌های دیگر هم زد. او در این مسیر اصلاحات نظامی، سیاسی، فرهنگی واقتصادی را دریک پیوند ناگسستنی قرار می‌داد و می‌توان گفت کار‌های او بنیادی بود.

– پیش از ورودبه نحوۀ اصلاحات میرزا سپهسالار،چه موانعی در سر راه اصلاحات امیرکبیر وجود داشت که موجب چنین پایان تلخی شد؟

* در فضای نابسامان قاجار او مدرسۀ دارالفنون را به لحاظ علوم و تکنولوژی جدید، ایجاد کرد. از سوی دیگر روزنامۀ وقایع‌اتّفاقیه را برای اطّلاع عامّۀ مردم به راه انداخت و در دستگاه حکومتی و مالی نظارت کامل به وجود آورد. به صنایع گوناگون ملّی توجّه کرد. از مفاسد اداری و اجتماعی جلوگیری کرد، دست درباریان و شاهزادگان و بزرگان قاجاریه را از بیت‌المال ملّت و حیف و میل‌های زیان‌آور کوتاه کرد. به مملکت نظم داد و دربرابر خارجیان، شرافت ملّی ایران را پاسدار بود. مسلّم است که در این دگرگونی‌ها، در کشورهایی که نهاد سلطنت و ارگان‌هایی حکومتی و خاندان شاهی، روش‌های دیگری در پیش گرفته‌اند، مقبول نمی‌‌توانست قرار گیرد. دسیسه‌های درون حکومتی و توطئه‌های بیگانه ساخته، کارایی لازم را داشت تا ناصرالدین شاه جوان و بی‌تجربه را بر آن دارد تا وی را از صدارت عزل کند و در پی استمرار دسیسه‌های درباری سرانجام او را در حمام فین کاشان به قتل رساند و تا مدّت‌ها هم قتل او را به صورت در گذشت نابهنگام در مجامع بشناساند.

– خب، شما ویژگی اصلاحات امیرکبیر را بیان کردید، اصلاحات میرزاحسین خان سپهسالار به چه نحو بوده است؟

* اصلاحات میرزا حسین‌خان سپهسالار، جنبۀ اقتباسی داشت. او به علّت اقامت در هند، تفلیس و استانبول و آشنایی با تمدّن مغرب زمین در تلاش بود؛ نهاد‌های پیشرفت غربی را در ایران هم فعّال کند و خود این نشان‌دهندۀ تفاوت دیدگاهی سپهسالار با امیرکبیر است. او درمسیر اصلاحاتی که در پیش گرفته بود، به راه‌اندازی و تأسیس مراکزی از قبیل مجلس ـ شورای ملّی، تأسیس مدرسۀ آتاماژوری، ایجاد نظامات اداری جدید و حتّی برای اوّلین بار در تاریخ شاه ایران را به اروپا برد تا ترقّیات و پیشرفت‌های اجتماعی واقتصادی اروپاییان را مشاهده کند و با درایت بیشتر، در کشور خود دست به اصلاحات بزند. با آنکه ناصرالدین شاه تحت تاثیر تمدّن غرب قرار گرفته بود و گاه از اصلاحات سخن می‌گفت و در بسیاری مواقع رفتار‌های سپهسالار را تعریف و تحسین می‌کرد، امّا آن سان که باید دل و جان در این راه نمی‌نهاد و هر نوع دگرگونی را مغایر با بقای سلطنت می‌دانست. در این میان فضا به گونه‌ای بود که اطرافیان سنّتگرای و به طور دقیق واپسگرای حکومت، او را از نزدیک شدن به تلاش‌های اصلاحی میرزا حسین‌خان سپهسالار بر حذر می‌داشتند. به طوری که در پایان سلطنت درازمدّت خود هم جنبه‌های استبداد حکومتی شدید‌تر شده بود و هم صبغه‌های ارتجاعی اندیشه‌اش دلخراش‌تر. بر همین روال، طرد او نقطه پایانی و شکست اصلاحاتش بود که ریشه درجامعه و فرهنگ جامعه نداشت و به همین دلیل مردم که در پروسۀ صد ساله آشنایی با مغرب زمین و شیوه‌های زندگی جدید و اصلاحات واقعی آشنا شده بودند و درجنبش تحریم تنباکو به عظمت و کارایی قدرت ملّی اعتقاد پیدا کرده بودند، شرایط را در سیر جنبش مشروطه فراهم ساختند.

– حال، علّت محبوبیت تاریخی میرزا تقی‌خان امیرکبیر وهمچنین بدنامی یا بهتر است بگوییم عدم خوشنامی میرزا حسین‌خان با توجّه به اینکه او هم در مسیر اصلاحات فعّالیت قابل توجّهی انجام داد و درتلاش بود تا تغییرات قانونمندی در ایران انجام دهد؟

* اما در جواب سؤال شما که، چرا امیرکبیر محبوب ملّت است و چرا در سپهسالار بحث و سخن زیاد است. به عقیدۀ من روح ایرانی و وجدان فرهنگی جامعه همواره اصل استقلال را بالا‌ترین و مقدّس‌ترین محور زندگی تاریخی شناخته است و همواره زمانی که این اصل در معرض خطر قرار می‌گرفت، جامعه در تعارض با حکومت‌ها قرار گرفته و در مقابل بیگانگان و مهاجمان ایستادگی می‌کردند. این اصل که به قول دکتر مصدّق موازنۀ منفی نام گرفته، جوهره حیات ایرانی است و امیرکبیر مدافع و پشتیبان این اصل بود وسیاست اوسیاست موازنۀ منفی بود وبا هر گونه نفوذ بیگانه و سلطۀ خارجی ازهرنوع مخالفت می‌کرد و اصلاحت خود را بر پایۀ استقلال ایران طرّاحی می‌نمود. امّا در رابطه با سپهسالار این دیدگاه با این شرایط وجود ندارد و بسیاری او را حامی موازنۀ مثبت می‌دانند. البتّه به عقیدۀ من دیدگاه‌‌ها در رابطه با سپهسالار باید باز‌شناسی شود و بی‌تردید ازتاریخ دورۀ قاجار این نتیجه به دست می‌آید که سپهسالار هم یکی از دولتمردان برجستۀ ایران بوده است. او و امیرکبیر هر دو در پی قانونمند کردن جامعه و ایجاد اصلاحات در ساختار کشور بودند.

– اصلاحات امیرکبیر جرقّۀ اصلاحات را در ذهن بسیاری اندیشمندان و متفکّران زد. آیا می‌توانیم بگوییم که اصلاحات میرزا حسین‌‌خان سپهسالار نیز دنباله رو مکتب اصلاحی میرزا تقی‌‌خان بوده است؟

* این دیدگاه درست است و باید اینگونه گفت که پس از ۲۰ سال مرحوم سپهسالار در پی اصلاحات امیر‌کبیر حرکت خود را نظم داده بود، و به تحقیق باید اعتراف کرد وضع او با میرزا آقاخان نوری از زمین تا آسمان فرق داشت. با این حال نباید این نکته را از نظر دور داشت که گرچه در مسیر اصلاحات امیرکبیر قدم برداشته بود امّا سیاست موازنۀ مثبت در ذهن او تبلور داشت و فزون بر آن شیوۀ اقتباسی که گاه مغایر بافرهنگ ایرانی بود در سیاست سپهسالار، مقبول بود، انعقاد پاره‌ای قرارداد‌ها وهمسویی با برخی اندیشه‌های غیرایرانی و رواج پاره‌ای شایعات نادرست، به موقعیت سپهسالار آسیب‌زده و فضا را در مسیری خلاف مسیر اصلاحی او رواج داده است. امّا من در زمینۀ عملکرد این دو شخصیت تاریخی معتقدم که هر دو در یک مسیر در جهت اعتلای ایران گام برداشتند و شاید حتّی بتوان چنین بیان کرد که ممکن است هر دو دریافته بودند که عنایت به استقلال سرلوحۀ همۀ دگرگونی‌های در درون جامعه است امّا بی‌تردید این اصل در اندیشۀ امیرکبیر تبلور بیشتری داشته است و باید توجّه داشته باشیم که این امر در زمان ما هم ارزشمندی خود را دارد و در پیوند با دمکراسی و آزادی حقانیت خود را نشان می‌دهد.(30 )

 

  فصل نهم تا پانزدهم، نظریه پردازان « ایرانیت، باستانگرایی، ناسیونالیسم، تجدّد،اصلاحات، توسعه دردوران پهلوی اوّل»است. دراین فصل با گفتۀ مخبر السلطنه هدایت آغازنمودم زیرا جامعه ملی ما همچنان دچار«تمدن بلواری» است واساس زندگی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی وفرهنگی اش را «مصرف محور» تشکیل می دهد!.

  • مخبرالسلطنه هدایت درکتاب « خاطرات و خطرات می نویسد: «روزی به شاه عرض کردم تمدنی که آوازه اش عالم گیر است، دو تمدن است; یکی تظاهرات در بولوارها، یکی تمدن ناشی از لابراتورها: تمدنی که مفید است و قابل تقلید، تمدن ناشی ازلابراتوارها و کتابخانه هااست. گمان کردم به این عرض من توجهی فرموده اند، آثاری که بیشتر ظاهر شد، تمدن بولوارها بود که به کار لاله زار می خورد و مردم بی بندوبار خواستار آن بودند.»(31)

وی درجایی دیگرمی نویسد: در دوره پهلوی هیچکس اختیار نداشت تمام امور می‌بایست بعرض برسد و بآنچه فرمایش میرود ‏رفتار کنند و تا درجه‌ای اختیار نباشد مسئولیت معنی ندارد، برنامه و دستور برف‌ انبار شده است و ‏بسیار اتفاق می‌افتد که تعقیب دستور بسیار افکار را میکشد کارمندان باینکه کار را بدستور موافقت ‏داده‌اند قانع میشوند و رجال صاحب اراده پیدا نمیشود.‏

… یکی ازمسائلی که من به پهلوی خاطرنشان کردم این بود که عمال دولت در مسئولیت خود اختیار ‏ندارند، مسئولیت بی‌حدی اختیار معنی ندارد و بسیار امور است که پیش‌بینی آن مقدورنیست باید ‏مأمور با مسئولیت صحت و مصلحت اختیارعمل برای خود داشته باشد تصدیق مانندی فرمودند ‏لیکن ترتیب اثری دیده نشد.‏ (32)

همچنین اوبه این مهم اشاره می کند:«دراین دوره ازوکلائی چند سلب مصونیت شد؛ جواد امامی، اسمعیل عراقی، اعتصام زاده و ‏رضای رفیع کسی اسم شاه بر زبان می‌آورد یقه‌اش رامی‌چسبیدند که منظورت چه بود وگاهی هر‏محمل که میخواستند بآن می‌بستند و راه دخلی برای مأمورین بود.‏

…..بهرحال تا تیمورتاش بود چرخ دولت و مجلس بآرامی می‌چرخید در تمام دوره‌ها ازخراسان وکیل ‏میشد، وزارت فوایدعامه وعدلیه میکرد وازبرای وزارت درباراین دوره ساخته شده بود، شاید شاه ‏از بازیگران در دوره تغییرات اساسی نگران است وازبعضی روگردان، خوش نداشت کسی زیاد ر‏شد کند حتی اگرحکام قبول عامه می‌ یافتند بولایات سرکشی میکردند اوضاع را مطالعه فرموده و ‏مدعی را بتهران میآوردند.‏(33)

 

آبراهامیان می نویسد:«رضاشاه راهمواره«اصلاح گر»،«بانی مدرنیزاسیون» و حتی « عرفی ساز» [ جامعه] کبیرتلقی کرده اند. در واقع، قصد او از تأسیس نهادهای جدید، گسترش سلطه از طریق  کسترش قدرت دولت درهمۀ بخش های کشور بود، از سیاست گرفته تا اقتصاد واجتماع وابدئولوژی. میراثی که او پشت سرگذاشت درواقع محصول فرعی اقدامات مصمم وی برای ایجاد یک دولت متمرکز قدرتمند بود.

سلطۀ مطلق او برنظام سیاسی، عمدتاً ازطریق تبدیل مجلس از یک مرکز قدرت آریستوکراتیک به یک مجلس کاملاً فرمایشی وفرمان بردارصورت پذیرفت.» (34)

آبراهامیان براین نظراست که«دولت جدید با برخوردهای متفاوتی مواجه شد. ازدیدگاه برخی ایرانیان وهمچنین ناظران خارج ازکشور، این دولت نظم، قانون، انضباط، اقتدارمرکزی و وسایل رفاهی جدید – مدرسه، راه آهن، اتوبوس، رادیو، سینما، وتلفن- و به عبارتی دیگر«توسعه»،«انسجام ملی» و«مدرنیزاسیون » را- که بعضی آن را غرب گرایی می نامیدند- به همراه آورد. به باور برخی دیگر سرکوب، فساد، مالیات، بی هویتی وامنیت از نوع دولت های پلیسی ره آورد این دولت بود. میلسپو که در سال 1942 / 1321 مجدداً به ایران بازگشت، معتقد بود که میراث رضا شاه«حکومتی فاسد، محصول فساد و برای فساد» است:« سیاست مالیات بندی شاه به شدت واپس گرایانه بود طوری که موجب افزایش هزینۀ زندگی و فشار آن بر طبقات فقیر شد… به طور کلی او کشور را دوشید، دهقانان، ایلات وعشایر و کارگران را از پای درآورد.»(35)

 

فصل نهم،  دراینجا دو رسالۀ اندیشه تجدّد خواهی ازدو روشنفکردراواخردوران قاجار واوائل عصرپهلوی  یعنی ابوالحسن فروغی وسید حسن تقی زاده  رامی آورم .

این دو رساله ازچهار رساله ای که بکوشش امیر هوشنگ کشاورز صدر دریک کتاب جمع آوری کرده است را انتخاب نمودم.

هوشنگ کشاورز صدر در مقدمۀ این کتاب  می نویسد:

« آنچه پیش روست چهار رساله است در بارۀ مقوله هایی چون ملیّت و دین، تجدّد و آزادی، تساهل و ویژگی های  تمدّن دنیای غرب و لزوم  توجّه عاجل و بهره گیری ما ایرانیان ازآن، از نیم  تا یک قرن  پیش.

اشتراک نظر نویسندگان این چند اثر در باور آنها به ضرورت دگرگونی اساسی در زندگی اجتماعی و اقتصادی جامعۀ آن روز ایران است. الگوی این « دگرگونی »  نیز اروپایی است که رنسانس و انقلاب  صنعتی  را پسِ پشت دارد. ناگفته پیداست که ریشه ی فکر و ضرورت  اندیشیدن به آن در تحوّل های سال های پایانی قاجارها و طلوع مشروطیت نهفته است، دورانی که رابطه ی ایران با غرب روزافزون  و اجتناب  ناپذیر است.

اما پراگندگی  دل و نگرانی آنها درچگونگی به کارگیری این مدل و سرمشق است،  پس ازاین نظر درافتراق اند.

یکی را برا ین  باور است که « ازسرتا پا باید فرنگی شد»(تقی زاده )، هرچند حدود چهاردهه بعد خود این  نظر را  نقد و تعدیل کرد.

دیگری ( شادمان ) برای احترازاز اشاعۀ ظواهر و پوستۀ تمدّن غرب، بر این باور است که باید به مدد فرهنگ غنی و دیرپای ایران، تمدّن غرب  را « مسخّر» کرد.

کاظم زاده ایرانشهر ضمن تاکید بر ضرورت « دگرگونی»، دل نگران عوامل مُخّل بومی است و بیش ازهمه به نظام اجرایی مذهب رایج ما یعنی نظام حاکم روحانیون توجّه دارد. از این روی برای متحقّق شدن دگرگونی های ِلازم وقرارگرفتن در مدار تحوّل هایِ جهانی، پالایش دین و زدودن خرافه را ازاذهان تودۀ ایرانی، از راه کوتاه کردن دست این متولّیان دین پیشنهاد می کند. راه عملی آن را نیز« تفکیک امور جسمانی ازامور روحانی » (جدائی  دین ازسیاست ) می داند.(36)

 

فصل دهم، ابوالحسن فروغی، برباورتلفیق تمدّن غرب با فرهنگ ایران است. او ایران و فرهنگ آن رابه درختی کهن تشبیه می کند که باید تمدّن غربی را بدان پیوند زد و با استدلالی فیلسوفانه این راه را وسیله ی پذیرش وشرکت مردم درامرتغییرات می داند.

محتوای نوشتارها چنان که ملاحظه خواهید کرد، طرح نیازهای مبرم جامعه ی ایران در صد سال پیش است به زمانی که بانک ناقوس های  مشروطه، ما را از خواب گرانِ تاریخی بیدارمی کند. حالارو درروی ما پاسخ هائی به این سئوال اساسی است که: ما  که هستیم، چه می خواهیم و تحقّق این خواست ها  چه زمینه ی اجتماعی راطلب می کند. مباحثی درحکایت هویت ما،ملاحظاتی درفرهنگ و ساختاراجتماعی ما وبالاخره جستجوبرای یاقتن راهی دربرون رفت ازاین باتلاق اجتماعی.

سبب انتشار مجدّد رساله های مذکور آن است که بعد از گذشت یک قرن جامعۀ ما با همان معضل ها و به یقین با دشواری های بزرگتر روبروست و به تعبیری همان پرسش ها که  تأمّل وتفکّرونگرانی ها ی صاحبان اندیشه را به خود معطوف داشته بود امروز نیزدرمقابل جامعه ی ایران، روشنفکران و پاک باختگانی که سربر آرمان استقرار نظامی که راه و رسم آن آزادی و سعادت مردم است گذاشته اند، قرار داد.

به نظرمی رسد آگاهی بر چگونگی راه تاریخی طی شده، و استمرار آن، به ویژه برای نسل جوان کشور ما که دل و جان در گرو ایرانی آباد و آزاد و به ویژه انسانی  که دراین بوم، ازقید وبند فردی واجتماعی رها شده باشد دارند، درخوراهمیت است.» (37)

درمتن رسالۀ فروغی آمده است « باری نتیجۀ عملی این عقیده و نظر یعنی این گمان که کوشش درتجدّد برما واجب گشته و آن سعی درتقلید محض از ملل متمدّنۀ اروپاست ناچار اهتمام  تمامی می شود  درمحوآثار وحیثیات خاصّۀ خودمان و در آمدن در لباس تمدّن و آثار واحوال دیگران،  امّا درعین این عقیده  ومیل با عزم جزم برتجدّد تقلیدی که فراموشی ذات خودش وفنا شدن در وجود سایرین باشد (مثل عرفای قدیم که طالب فنای فی الله و فی المراد می شدند) اگرچه در نفوس خود ما هیچ علاقه به ملّیت و آثارملی خودمان نباشد، بازاین مشکل برای ماپیش می آیدکه نزد اروپائیان  یکی از اشرف احساسات بلکه سرآمد همه و متفّق علیه  بیشتر  جماعت ها حسّ وطن خواهی  و حفظ ملّیت را می بینیم،پس درمقام تقلید کامل باید واجب بشماریم که از این صفت ایشان  نیزبه درستی  پیروی کنیم لیکن حسّ ملّیت و وطن خواهی درهر قومی عبارت است از بستگی به استقلال و اسم و اعتبار یا تفرّد قوم وملّت  خود در میان  اقوام  دیگر.  لهذا  چنان که نزد ملل متمدّنه که اخلاق و احوال ایشان را سرمشق خود قرار داده ایم  مشاهده می کنیم این حسّ متضمّن بستگی کلّی است از جانب دارندۀ آن به جمیع حیثیات مشخّصه و ممیّزۀ قوم خویش. پس اگرتجدّد ما باید به همان معنی تقلید صرف ازملل اروپا باشد  ناچارشامل تناقض صریحی خواهد بود. چه ازیک طرف این تجدّد چون تقلید صرف از دیگران است مقتضی تغییر و محو آثار خود ماست از طرف دیگر چون آن دیگران حفظ  ملّیت و آثارملّی را واجب می داند ما هم  باید همین کار را بکنم به عبارت آخری  برای  تجدّد باید در ترک آثار و حیثیات خویش  بکوشیم و درهمان حال برای وطن خواهی وحسّ ملّیت که جزو لازم همان تجدّد است نگاهبان همان  آثار و حیثیات حاصل  خود باشیم و پیداست که این دو وظیفه متناقض و جمع هردو با هم محال  است.» (38)

 

فصل یازدهم ، سید حسن تقی زاده بعد از چهار دهه از این گفتۀ معروف « سرتا پا باید فرنگی شد!» می گوید: سید حسن تقی زاده بعد از چهار دهه از این گفتۀ معروف « سرتا پا باید فرنگی شد!» می گوید: «برای موضوع خطابه امروز بسیار تفکّر و تأمّل لازم بود و عاقبت با موافقت آقای ‏درخشش که شوق و علاقه و همّت ایشان این مجلس را برای سلسله‌ای از خطابه‌های ‏متفکّرین و صاحب نظران دائر نموده  موضوع فوق انتخاب شد و من اگرچه در زمرۀ ‏ارباب بصیرت و دانشمندان نبوده و نیستم به دو سبب پیشنهاد سخن گفتن در این موضوع را ‏پذیرفتم. یکی آنکه این مطلب در این زمان محلّ بحث و علاقۀ بسیاری از طبقۀ اهل معرفت ‏و فکر و مورد توجّه خاطر آنان که در طرح‌ریزی رسم و راه ترقّی و تمدّن  سهمی کم یا ‏بیش دارند بوده و هست. دوّم آنکه اینجانب در تحریص و تشویق به اخذ تمدّن مغربی در ‏ایران (اگر هم قدری به خطا و افراط) پیش‌قدم بوده‌ام و چنانکه اغلب می‌دانند اوّلین ‏نارنجک تسلیم به تمدّن فرنگی را در چهل سال قبل بی‌پروا انداختم که با مقتضیات و ‏اوضاع آن زمان شاید تندروی شمرده می‌شد وبه‌جای تعبیر «اخذ تمدّن غربی» پوست‌کندۀ ‏فرنگی‌مآب شدن مطلق ظاهری و باطنی و جسمانی و روحانی را واجب شمردم و چون این ‏عقیده که قدری افراطی دانسته شد در تاریخ زندگی من مانده اگر تفسیر و تصحیحی لازم ‏داشته باشد البتّه بهتر آنست که خودم قبل از خاتمۀ حیات خود نتیجۀ تفکّر و تجربۀ بعدی ‏این مدّت را روزی بیان و توضیح کنم. ‏

تا حدّی توضیح یا عذر آن نوع افراط و موجب تشویق بی حدود به اخذ تمدّن غربی ‏در اوایل بیداری و نهضت ملل مشرق آنست که چون این ملّت‌ها بی‌اندازه نسبت به ملل ‏مغربی در علم و تمدّن عقب‌مانده و فاصلۀ بین اینها و آنها بی‌تناسب زیاد شده بود وقتی که ‏تکانی خورده و این بُعد مسافت را درک کردند  و چشمشان درمقابل درخشندگی آن تمدّن ‏خیره گردید گاهی پیشروان جوان آنها یکباره بدون تأمّل زیاد و تمیز و تشخیص بین ‏ضروریات درجۀ اوّل تمدّن و عوارض ظاهری آن اخذ همۀ اوصاف و اصول و ظواهر آن ‏را چشم بسته و صددرصد و درواقع تسلیم مطلق و بی‌قید به آن تمدّن غربی را لازم ‏شمرده و دل به دریا زدند و آن را تشویق  کردند و خواستند به یک  جهش آن فاصله را ‏طّی نموده خود را به کانون تمدّن جدید عصری که در هزاران سال تکامل یافته بود ‏بیندازند. هوس و شوق و میل شدید به ترک عادات و آداب و سنن قدیمه قومی و پذیرفتن ‏رسوم و راه زندگی مغربیان گاهی به جائی رسید که یکی از متفکّرین و پیشروان اصلاحات ‏عثمانی در قریب پنجاه سال پیش می‌گفت که باید همه چیز اروپایی را بگیریم حتّی ‏‏«فرنگی» را و شاید غالب حضار ندانند که کلمۀ «فرنگی» در ترکی عثمانی به معنی ‏مرض منحوس جنسی تناسلی است که من اسم آن را در فارسی و فرنگی چون قبیح است ‏ذکر نمی‌کنم (چون آن مرض ظاهراً ازآمریکا و به هرحال از ممالک فرنگی به شرق آمده و ‏شاید همان داءالافرنج کتب قدیمه عربی باشد، لذا در مملکت عثمانی لفظ «فرنگی» را به آن ‏استعمال کرده‌اند. گو.یندۀ این حرف که در حضور خود من هم فاش گفت دکتر عبدالله جودت ‏ادیب و نویسندۀ معروف عثمانی بود که با آنکه اصلاً کرد بود روح خود را فرانسوی ‏می‌شمرد. و از این قبیل است  نسخ کلّ قوانین شرعی و عرفی ناشی از مقتضیات دینی و ‏عادات قومی و اخذ قانون مدنی و غیره سویس به‌طور مطلق و بدون تصرّف و تغییر و ‏بالجمله تبدیل غالب سنن و آداب موجود در مملکت عثمانی حتّی خط و بعضی لغات زبان به ‏آداب اروپایی به دست حکومت نظامی بعد از جنگ اوّل جهانی که آن نیز قسماً ناشی از ‏همان میل شدید هیأت حاکمۀ وقت به ترک اصول و آداب شرقی و استحاله در مغرب بود که ‏به قول خودشان می‌گویند ما «غربیدیم». ».(39)

 

فصل دوازدهم،  در این فصل  مقالاتی از  یک مقاله از کاظم زاده  ایرانشهر و دو مقاله از  دکتر  محمود افشار آورده ام .

کاظم زاده ایرانشهر در نوشتۀ خود بنام« اثرات فقدان علم وآزادی درایران» در باره  ایرانیان  بر این نظر است که :« ما می گوئیم که ملت ایران وقتی یک تمدن درخشانی داشته است که درآن عهد یکی از بزرگ ترین و با شکوه ترین سلطنت های روی زمین را دارا بوده است چنان که آثار فنی و صنعتی و فلسفی آن تمدن،پس ازهزاران سال، بازتاکنون برجا مانده وبناهای شکسته ونبشته ها وسنگ تراشی های عهد  هخامنشیان و ساسانیان وهمچنین نوشته های ملت های قدیم به عظمت ورونق آن تمدن دیرین شهادت  می کنند.

ما می گوئیم با این که ملت ایران قرن ها درزیرفشاربندگی  وزیردستی  حکم داران  ظالم بی حس و معرفت کُش و در زیر زنجیراستیلای ملت های  وحشی بیگانه زیسته وبا این که بسیاریاز آداب و اخلاق قدیم و شعایری ملی و حتی دین وآئین باستانی خود را ازدست داده ودراوضاع سیاسی و اجتماعی از تغییرات کلی بعمل آمده است باز روح ایرانیت او نمرده  وهمان خصایص فطری را که  دوهزارسال پیش داشته باز دارا  می باشد.  فقط حوادث روزگار خط  سیر آن  روح را تغییرداده و یک پرده ضخیم ، رخسارآن روح  را پوشیده داشته است وآن پرده عبارت از جهالت و اسارت یعنی  نداشتن  علم و آزادی است.

ما می گوئیم که ملت ایران استعداد نژادی وذکاوت آریایی خود را گم نکرده وباز قادراست که یک تمدن درخشانی از خود بروز دهد وخدمت های بزرگی به جهان علم وحقیقت وصنعت بکند زیرا هوش  و ذکاوت فطری ایرانی هنوززنده است ونهال فطانت و فرهنگ ودانش درکشورایران به کلی  نخشکیده  است   فقط  محتاج  آبیاری ازیک منبع قیاض تربیت ویک تابش آفتاب تشویق است. آن منبع وآن آفتاب  جز علم وآزادی چیز دیگرنیست.

ما می گوئیم که ملت ایران را فقط  نبودن علم وآزادی بدین خاک سپاه  نشانده است. هر وضع ناگواری که می بینید وهرحالت دلخراشی که مشاهده می نمائید وهر ظلم و خرابی وپریشانی که در این خاک روی داده ومی دهد همه نتیجه بی علمی یعنی نابینایی مردم ونبودن آزادی فکر وعقیده  است.

 سلطنت های  جسمانی  و روحانی  ایران ، یعنی  دیوانیان و روحانیان این مرز  وبوم، برای حفظ  مقام  تسلط  و فرعونی  برای سیر کردن اژدهای  حرص  و طمع  وشهوت  خود، ملت ایران را در گودال نادانی وپستی انداخته وبا خاک جهالت وتعصب واوهام وخرافات و با دست های خوانین ظلم و وحشی گری وشقاوت خاک زیرکرده نگذاشته اند نفسی به آزادی بکشد وبه حال بیاید ونگاهی به اطراف خود بکند .چنان که ظلم های بی اندازه  و وحشییانه  پادشاهان که اغلب  انان  در نتیجه  کشتارهای خونین و حتی قتل فرزند وبرادر تاج وتخت را ازیکدیگرغصب نموده اند، هرگز مهلت نداده است که مردمان  مقتدرو توانا و صاحبان  ذکاوت وفطانت به روی کارامده واستعداد خود را نشان وکارهای مهم را انجام داده ملت ایران را به راه ترقی وتحدد بیندازند. این پادشاهان درهرکس ، حس غیرت وحمیت و شجاعت ولیاقت سراغ گرفته اند فوری آنان را با انواع شکنجه وغدرهای بی رحمانه و بی شرفانه به قتل رسانیده ، مسموم کرده ویا محروم از نوربصرساخته اند! به طوری که صفحات تاریخ ایران از خون این گونه مردان با کفایت و درایت رنگین وننگین است.

هم چنین درمیان توده ملت، آنهایی که استعداد تولید ثروت وتحارت داشتند ویا ثروتی اندوخته ومایل   به اباد کردن مملکت بودند از انجایی که اطمینان برجان ومال خود نداشته وخود را دستخوش پادشاهان و حکام و مأموریت غارت کر دیدند کوشش درجمع مال و زحمت کشیدن درراه تزیید ثروت واباد کردن مملکت وآوردن کارخانه ها و ترقی  دادن  صنایع را بیهوده و وبال  گردن و مایه جلب  طمع  و شهوت وچپاول حکومت دیده یا ترک مملکت گفته درممالک بیگانه رحل اقامت افکندند و به تدریج در چند پشت از حس ایرانیت هم محروم  مانده  فرزندان بی حس و بیگانه به ایران  که ایرانیت  را برای  خود  ننگ  می شمارند بار آوردند و تمام ثروت خود را دیار غربت در راه  بیگانگان صرف  نمودند  که بدبختانه هنوزهم از این قبیل ایرانیان در ممالک خارجه دیده می شود و با این که درداخل   مملکت  دست از اقدام  به کارهای آبادی و ترقی کشیده و به پنهان کردن ثروت خود در زیرخاک ودرته  صندوق ها یا بگذاشتن آن در بانگ های خارجه قانع شدند. ازطرف دیگرتعلیمات واعظ ها و روحانیان ریاکاروعالمان بی عمل ما که دنیا را ناپایداروعمررا بی اعتباردانسته مردم را تشویق به دیوزگی و برهنگی و درویشی کرده وحس تشبث واقدام درامور اقتصادی و معاشی را کشتند وبا این  تلقیات، مملکت را خراب و ویرانه وتوده ملت را گرسنه ومفتی خواروتنبل ودرویش وگدا ولی خود را صاحب املاک ودهات و واولی به تصرف درموقافات ومالک ارقاب ملت ساده  نادان و عوام  ساختند!

بدتراز همه اینها ، این روحانیان ما ، که مسلط به روح  ملت شده  وخود را پیشوا وارشاد کننده واو قرار داده اند، به جای این که چشم خود را به جهان تمدن غرب بازکرده، ازسرگذشت ادیان دیگرو پیشوایان آنها عبرت گرفته احکام دین مقدس اسلام  را با قوه   اجتهاد  به مقتضیات زمان و احتیاجات عصر جدید موافق سازند، قوای دماغی مردم را طوری فرتنگنای اوهام و خرافات اسیرنگاه داشتند که هیچ آثارفکری وذکائی ازآن هاسرنزد. وهروقت که ازدماغی، نوری بلند شده، فکرجدید وآزاد و روشنی تجلی کرده وخواست با فروغ  خود. دماغ های تاریک و قلب های کدر مردم را روشن سازد، به محض این که احساس کردند انتشاراین فکر، ممکن است به مقام تسلط وجبروت آنان صدمه ای   برساند و یا پرده از روی ریاکاری های آنان بردارد، فوری با چماق های تکفیر آن را خاموش کرده، فتنه ها برپا نموده وکشتارهی وحشیانه برای حفظ مقام خود راه انداختند….»

«…دراین جا هرشخص متفکری حق دارد بپرسید که پس ملتی که دارای چنین روح متعالی وچنین   خواص  ترقی پرور بوده است چرا و چگونه  بدین حال امروزی افتاده است. چنان که گفتیم  روی ملت ها جوهرخود را عوض  نمی کنند  بلکه  فقط اشکال تجلی آنها تنوع می یابد.

همین طور روح ایرانی درتمام ادوار تاریخی خود یکی  بوده ولی نسبت به چگونگی محیط و زمان  یعنی نسبت به درجه پرورش و تشویق ، درشکل های مختلف تجلی  کرده است به عبارت دیگر درهر  مجرای جدید که اورا سوق داده اند تأثرات واعجاز های استعداد خود را درآن مجری ظاهرساخته است.  چنان که روحی که در قرن های اول اسلام ، با آن قدرت وآزادی وفکروعقیده  فلسفی، اساس علوم  اسلامی را وضع و خزاین آن علوم را،  مانند تفسیر، و حکمت و کلام وادبیات ونحو و منطق وغیره ، با جوهرذیقیمت عقل و ذکاوت خود، مالامال وغنی کرد؛ درعهد صفویان، آن همه اوهام و خرافات از خود زائید.

آن روح که به صنعت  کار ایرانی درعهد هخامنشیان وساسانیان، در ساختن آن بناهای روخ افزا و خیره  نما، الهامت بخشید ، درعهد  قاجاریه ،بیش از پروردن معاری امروزی و ساختن بماهای کلی کنونی ، قدرتی نشان نداده است.

آن روحی  که امثال ابومسلم خراسانی، دیالمه، سامانیان وبرمکیان را پرورش داده و براعاده استقلال   ایران و به قلع ریشه نفوذ عرب با این که هم دین او بود، برانگیخت؛ درزیر تربیت محیط امروزی، رجالی را بارآورده  که برای  تأمین  معیشیت چند روزه خود، به ویران ساختن مملکت وبه تسلیم  کردن ان به بیگانگان راضی می شوند.

آن روحی که ایرانیان قدیم را منع ازدروغ گویی و بیکاری کرده و اینها  را بزرگترین گناه می شمرد و ایرانیان آن عهد را وادار به اخراج بیکاران ازشهرها می نمود، امروز باید مردمان دروغگو ، چاپلوس ، بیعار و بیکار وبی همه چیز در آغوش خود بپرورد…»(40)

 

◀ دکترمحمودافشاردرنوشته ای  تحت عنوان« قلمرو زبان فارسی» وطن مشترک بین فارسی زبانان اینگونه  بیان می کند:

«من اکر« امپراطوری» ایران امروزرا در دو شمارۀ گذشته ازلحاظ لفظ  مورد گفتگوقراردادم وبی مورددانستم، اکنون می خواهم ازجهت سیاست هم مخالفت خود را صراحتاً با آن اظهارکنم، به این معنی که معتقدم باید ازدلها خوداین هوس و آرزورا، به فرض اینک وجود داشته بیرون کنیم که بازحکومت ایران چنان  شاهنشاهی راایجاد کند که ایران وافغانستان وهندوستان وترکستان و قفقاز  و آسیای صغیروعراق وغیره  را فرضاً شامل باشد، زیرا به عقیدۀ من این آرزوی سیاسی هوسی است که با مقتضیات زمان وفق نمی دهد…

اما من به یک امپراطوری دیگر علاقه دارم آن « امپراطوری ادبی» یعنی «قلمرو زبان و ادبیات فارسی» است که شامل افغانستان وتاجیکستان و ایران و بلوچستان وکردستان می باشد- که بعضی ازآن ها ادبیات باعظمت کم نظیر  فارسی را درقرون متمادیه مشترکاً به وجود آورده – ادبیاتی که فقط اشتراک مساعی آنها توانسته است آنرا بدین زیبائی بیاراید – اشتراک مساعی که باید  پایداربماند تا بتواند چنین آثاربزرگ وجاویدانی راحفظ کند وباز به وجود  آورد. سران و تاجداران وصاحب منصبان این « آمپیر» Empire  نویسندگان و شعرا ودانشمندان وکلیۀ زبان آوران این لسان شیرین بیان ازاقوام وطوایف گوناگونند که هریک با لهجه یالحن بانک محلی خود سخن می گویند یا شعرمی خوانند.  قرنهاست درمجالس بزم به ساز آوزان « پای کوبان» ودر میدانهای رزم « کین جویان » ازدوست و دشمن کام گرفته اند.  این زبان دیگرشهرستان یا شکورخاص یا وطن مخصوص کسی  نیست که ایجاد اختلاف کند… اگروطنی  نیست، نوعی ازوطن است، زیرا هر یک ازما چون وطن آن دوست می داریم.

این وطن مصروعراق و شام نیست این وطن شهریست کورا نام نیست!

چرا نام هم  دارد و چه زیبا اسمی!

« قلمروزبان فارسی» نام این « وطن» مشترک عمومی تمام فارسی گویان است…

«قلمرو  زبان فارسی» اسم این « امپراطوری ادبی» با عظمت است.» (41)

 

فصل سیزدهم، دومقاله ازمحمد علی فروغی تحت عنوان « ایران را چرا باید دوست داشت؟» و « تأثیر رفتار شاه در تربیت ایرانی » آورده ام. محمد علی فروغی ( ذکاءالملک) در نوشتۀ «  تأثیر رفتار شاه در تربیت ایرانی » بر این نظر است: این نگرانی‌های من بجا باشد یا نباشد یک مطلب مسلم است که هیچ ملتی بدون لیاقت و قابلیت دوام نمی‌کند و اقل مسائل این است که استقلال ظاهری یا معنوی خود را از دست می‌دهد. در آتیه لشکرکشی و جنگ و جدال با توپ و تفنگ کم کم منسوخ می‌شود اما کشمکش معنوی هیچوقت از بین مردم مرتفع نخواهد شد، هر قومی که خود را لایق و مستعد می‌سازد مخدوم می‌شود و ملت بی‌لیاقت خادم خواهد بود چنان که افراد مردم به حسب استعداد و لیاقت بعضی آقا و جماعتی نوکرند و چون این ترتیب طبیعی و مقرون به عدالت است چاره هم ندارد.

نتیجه‌ای که از این مقدمات می‌خواهم بگیرم اینست که باید کاری کرد که ملت ایران ملت شود و لیاقت پیدا کند والا زیر دست شدنش حتمی است زیر دست ترک نشود زیر دست عرب ـ که عنقریب تربیت شدۀ انگلیس خواهد بود ـ می‌شود و اوضاعی که امروز در ایران می‌بینیم جای بسی نگرانی است.

افراد مردم ایران مطلقاً یک منظور و مطلوب دارند و آن پول است و برای تحصیل پول از هر طبقه و جماعت و صنف باشند گذشته از دزدی و مسخرگی و هیزی فقط یک راه پیش گرفته‌اند که به اسامی مختلف آنتریک‌بازی و حقه‌بازی و تملق و هوچیگری و شارلاتی و غیره خوانده می‌شود و اسم جامع آن بی‌حقیقتی است و از این جهت است که ایرانی‌ها هیچوقت با هم اتحاد و اتفاق نمی‌کنند و شما که از اوضاع گذشته وحال دنیا خبردارید می‌دانید که هیچ وقت بی‌حقیقتی و نفاق هیچ قومی را به جایی نرسانده و هروقت هر ملتی به مقامی رسیده امری معنوی را در نظر داشته و حقیقت‌طلبی و فداکاری وهمت و غیرت و شهامت او را به حرکت درآورده و اتفاق واتحاد مطلوب خویش را حاصل نموده است. اگر بپرسید چه باید کرد وچاره چیست بی‌تأمل عرض می‌کنم باید ملت را تربیت کرد. البته اهمیت تنظیم مالیه وتقویت قشون و ترقی اقتصادیات را از نظر نباید دور داشت چه همانطور که مادیات به تنهایی برای ارتقای یک ملت کفایت نمی‌کند معنویات هم به تنهایی کافی نیست، ولیکن باید دانست که تا ملت تربیت نشود هرچه سعی در ترقی مادیات آن کنند به جایی نمی‌رسد و عیناً مانند احوال پدرهایی است که برای اولاد خود مال و دولت فراوان به ارث می‌گذارند و آنها را تربیت نمی‌کنند، چه بسیار دیده‌ایم که آن اموال را فرزندان ناقابل به اندک زمانی به باد می‌دهند ولی اولادی که تربیت شده و قابلیت دارند از پدر هم که ارثی نبرند خودشان تحصیل مال می‌کنند و شاهد دیگری که که دارم اینست که در زمان جنگ بین‌الملل چندین ملیون پول از خارجه به ایران آمد ولیکن چون ملت مستعد نبود در ظرف مدت قلیلی آن پول‌ها به خارجه برگشت و مطلب قابل انکار نیست و حاجت به بسط کلام ندارد.

اما تربیت ملت قسمت مهمی از آن البته به نشر معارف است به وسایلی که دائماً گفته می‌شود: تکثیر و تأسیس مدارس و مؤسسات و مجامع و مجلات علمی و ادبی و صنعتی، ترجمه و تألیف و طبع کتب مفیده، طلبیدن معلمین خارجی، فرستادن جوان‌های مستعد به خارجه، تشویق و تجلیل ارباب کمال و قس علی ذالک و یقین است که در این باب مسامحه جایز نیست اما امروزه این اقدامات هم کفایت نمی‌کند و مهمتر از این‌ها آنست که فکری برای تقویت مایۀ اخلاقی ملت بشود. دراین دوره وقتی که ما از اخلاق سخن می‌گوییم رندان در دل استهزا می‌کنند و حتی به زبان می‌آورند و اگر بخواهند به معقولیت حرف بزنند می‌گویند اینها صوفی و درویش یا موهوم‌پرست‌اند و رضای خاطر خداوپیغمبررا در نظر دارند، آخرت را می‌خواهند و از بهشت و دوزخ می‌ترسند. لازم نمی‌دانم داخل این بحث شده توضیح کنم که چنین نیست رضای خاطر خدا و پیغمبر لازم باشد یا نباشد موضوع دیگری است واین حرف‌های ما برای آخرت نیست صرف مصلحت دنیوی خود را در نظر داریم و در این باب هیچ کس از جهت فرنگی‌مآبی و تجدد به من نمی‌رسد الا این که من وقتی که به اوضاع فرنگستان نگاه می‌کنم آکادمی و مدارس عالیه و کارخانه‌های صنعتی و تأترهای اخلاقی و موزه‌ها و لابراتوارها و حکما و علما و ادبا و هنرمندان را می‌بینم، مدعیان من قهوه‌خانه‌ها و فاحشه‌خانه و رقاص‌خانه را تماشا می‌کنند که نسبت به آن مؤسسات عالیه در اقلیت ضعیفی هستند و غالباً هم اهل فرنگستان درآنجا آمد ورفت نمی‌کنند و تلۀ پول برای خارجی‌هاست. طول نمی‌دهم مقصود انیست که امروزملت ایران نه خداپرست است، نه وطن‌دوست، نه آزادی‌خواه نه شرافت‌طلب، نه دنبال ناموس، نه طالب هنر، نه جویای معرفت، باید کاری کرد که مردم از شارلاتانی و هوچیگری و انتریک‌بازی مأیوس شوند و دست بردارند، در آن صورت ناچار متوجه کار و هنر و کمال می‌شوند، همت و غیرت پیدا می‌کنند، حقیقت طلب می‌شوند، دولت هم اگر نکند خودشان اسباب تحصیل معرفت را فراهم می‌کنند و با امنیت و عدالتی که دولت برقرار می‌کند دنبال اقتصادیات هم می‌روند ومثل سایرملل ثروت وقدرت و شرافت مملکت خویش را ترقی می‌دهند. ازحسن اتفاق این قسمت از تربیت ملت که از همه مشکل‌تر و مهمتر است وسیله‌اش بدست ما آمده و باید مغتنم بشماریم و آن وجود مبارک شاهنشاه پهلوی است….

…دوست عزیز….. مرا می‌شناسید ومی‌دانید که متملّق و چاپلوس نیستم و اگر می‌خواستم مزاج‌گویی کنم در طهران می‌کردم آنچه می‌گویم از روی دلیل و برهان است. ممکن است اشتباه کرده باشم امّا صحیح یا غلط عقیده‌ام اینست. و بعلاوه می‌دانم که شما هم با من هم عقیده‌اید و توضیح مطلب مهم است. مردم دنیا خاصه اهل ایران همیشه نظر به مقامات عالیه داشته و کلام معروف صحیح است که النّاس علی دین ملوکهم و البته چون مقام شخص پادشاه از سایر مقامات عالی‌تر است نظر توجه عامه به او از همه بیشتر است، همه از او تقلید می‌کنند، همه می‌خواهند خاطر او را خرسند سازند، کلامش مؤثر و رفتارش سرمشق است، و اگر هم در بدو امر متابعتشان از گفتار و کردار او از روی حقیقت و قلباً نباشد کم کم به مرور زمان حقیقت پیدا می‌کند و بهترین شاهد این مدعاهم گذشته ازدلایل تاریخی اینست که ببینید وجود شاهنشاه پهلوی درهمین چهار پنج سال اخیر با آن که دورۀ کشمکش و انقلاب بوده چه تأثیر خوشی داشته است….» (42)

 

* اما، حسین سمیعی (ادیب السلطنه»رئیس دفتررضاخان برخلاف محمدعلی فروغی براین باور است که:پهلوی بالطبیعه مردی خودخواه ومغرور و از خود راضی بود. ازهمان وقت که زمام کارها رابه دست گرفت این صفات کمابیش از او بروز می‌کرد و هر چه بر اختیار و اقتدارش افزوده می‌شد این اوصاف از او بیشتر ظاهر می‌گردید.

علی الخصوص که متملّقان گزاف‌گو و بادنجان دورقاب‌چینان چرب ‌زبان در اطراف او جمع شده، او را به انواع مدایح و مناقب می‌ستودند و چیزهایی در حقّ او قائل می‌شدند که ابدا در او وجود نداشت و دراین تملّقات و خوش‌آمدگوییها کار مبالغه را به جایی می‌رساندند که گاهی او را مأمورعلنی و فرستاده خدا و «مؤید من عند الله» می‌خواندند. آن مرد عامی خودپسند هم با آنکه می‌دانست غالب این حرفها وستایشها دروغهایی است که مردم چاپلوس ومنفعت‌جو از روی اغراض و مقاصد شخصی به هم می‌بافند و برای خوش ‌آمد و ریشخند او می‌گویند و هیچ کدام اساس و حقیقت ندارد، معهذا خوشش می‌آمد و برای شنیدن این دروغها به آن متملّقان بی‌حقیقت دل می‌داد و قلوه می‌گرفت.

آنها دروغها را ساخته و پرداخته و به قالب می‌زدند و به او تحویل می‌دادند و او همی می‌شنید و باور می‌کرد. «کاین منم طاووس علیّین شده» و باور داشت که حقیقه همان‌طورکه این اشخاص می‌گویند مردی فوق العاده و ماوراء الطبیعه است و کارهایی که دراین کشورکرده است درحکم کرامت واعجاز است و چون هیچ ‌وقت ازایران بیرون نرفته و ترقیّات کشورهای جهان را به چشم ندیده بود تصوّر می‌کرد و همین ‌طورهم آن مزاج‌گویان نامرد به اوخاطرنشان می‌کردند که آنچه او کرده است در هیچ جای دنیا نظیرش را نکرده‌اند

و بر روی همین عقیده و تصوّراز مردم جز کرنش و تعظیم و ستایش و تکریم و بندگی و فداکاری و چاکری و فرمانبرداری توقّع و انتظاری نداشت و اگر اتفاقا در میان این دروغگویان و یاوه ‌سرایان یکی فی الجمله در مبالغه کوتاهی می‌کرد یا لکنتی در زبانش پیدا می‌شد یا بیانش برای اشباع واغراق نارسا بود اوقات پهلوی تلخ می‌شد و کینه آن بنده گنهکار در سینه آن خدای قادر قهّار جای می‌گرفت. (43)

 

◀  اصغر شیرازی در کتاب پژوهشی خود « ایرانیت، ملیت، قومیت» به نقادی برخی از نظرات حسین کاظم زاده، تقی زاده، تقی ارانی در بارۀ زبان و یکسان سازی، تجدد و باستانگرایی پرداخته است که بحشی  از آنرا در زیر می خوانید:

حسین کاظم زادۀ ایرانشهردر مقاله ای با عنوان« خصائص ایرانیان»، پس از شرح صفات خوب ایرانی ها (ذکاوت، قوه تقیلد و تشبث) از آن که از آنها برای ترقی کشور بهره ای نمی برند، شکایت می کند و در ذکر علل این غفلت به شمارش مظاهر دوازدهگانه فساد اخلاق در نزد ایرانیان می پردازد(ایرانشهر، 1300، شمارۀ 4). برخی از آن خصائص خیانتی به وطن، تنبلی و بیکاری و بی عاری و افراط و تفرط است.

همو در مقالۀ عنوان « ملیت و روح ملیّ ایران » به نقد خرافات واستبداد به موانع توسعه و مهاجرت سرماه و مغزها دست می زند و آن را با نقد تعلیمات واعظ ها و روحانیان را کار که «دنیا را ناپایدار و عمر را بی اعتبار دانسته مردم را تشوق به دریوزگی و برهنگی و درویشی کرده، حس تشبث و اقدام در امور اقتصادی و معاشی را کشتند[…]» ادامه می دهد( ایرانشهر،1302، شمارۀ 2).«درنتیجه آن اوضاع » است که « مزروع حاصل خیز دماغ ایران حالِ یک شوره زار را گرفته و قرنهاست که تخم  فکرهای جدید و آزاد در آن نروییده است».

مشفق کاظمی که ازهر فرصت برای حمله به همۀ کسانی که از نظر او مسؤول نابسامان ایران بودند، استفاده می کرد، قتل امبری، کنسول آمریکا در تهران را در سرمقاله شمارۀ پنجم مجلۀ فرنگستان ( 10 / 6 / 1303)  به گردن آخوندها و تعصبات مذهب مردم می اندازد و آن را دلیل برای ننگین شمردن وضعیت مملکت، اخلاق فاسد جمعیت قلیل ایران و آخوندهایش می داند. آنها اجازه ممانعت از نشر معارف دارند، وکلای شیره ای هستند و محافظه کاران صاحبان قدرت. او پنج میلیون از هفت میلیون جمعیت ایران را ازحیث فکربا بشر اولیه وبوزینه ها که داروین برای اجدادشان قائل است، مساوی می داند. آنها جز آلت دست این و آن شدن کاری ندارند. حمله مجلۀ فرنگستان در سرمقالۀ شمارۀ 11 / 12 ( 1304 ) به روحانیت ادامه می یابد. علت این بارحملاتی است که در طی یک سال به نشریه شده و از جمله به منع توزیع آن درداخل منجرگشته است. آنها همه به تحرک آخوندها که از نظر نویسنده حاکمان حقیقی مملکت اند، انجام شده است. نویسنده آنها را مسئول شماری از آنچه مطلوب نظر او بود می داند و خواهان رفع آنها می شود.

دو نکته درآن مقاله جالب ودرعین حال عجب است؛ یک، جدا کردن حساب مردم از آخوندها واین که با زدودن ورق نازک خرافات از ذهن مردم به دنبال آخوند نخواهند رفت؛ دو دیگر، این که شرط موفقیت انقلاب سیاسی و اجتماعی مانند انقلاب درکشورهای دیگر انقلاب ادبی، مذهبی و اخلاقی، در پیشاپیش آن است: ایران امروز تشنه انقلاب ادبی و اخلاقی است».

این تصاویر را پژوهشگران تاریخ نیزتأیید می کنند. به قول محمدعلی همایون کاتوزیان«  سال 1921 در حالی آغاز شد که آشوب و کشمکش و خطر تجزیه – تقرباً به شدت ماه های آخر حکومت شاه سلطان حسین و انحطاط صفویه بالا گرفته بود» ( کاتوزیان، 1379، ص 345 ). به نظر آبراهامیان « در سال 1920 ایران به معنی کلاسیک کلمه یک کشور ورشکسته بود. وزارتخانه ها در خارج از پایتخت هچ حضور نداشتند. دولت به علت رقابت اعیان سنت واحزاب جدید، از یک طرف و قرارداد ایران و انگلیس، ازطرف دیگر مختل شده بود. برخی ازایالات دراختیار جنگ سالاران، برخی دیگر در اختیار قیام کنندگان بود. ارتش سرخ گیلان را تسخیر کرده و تهدید به پیشرفت به طرف تهران می کرد. شاه به گفته انگلیس ها، سرگرم جمع آوری جواهرات سلطنتی برای فراربود» (همو. 2008 ، ص 64 ). جلد دوم تاریخ مختصر احزاب سیاسی ملک الشعراء بهار نیز آینۀ هرج ومرجی است که در دوران بعد از انقلاب و به ویژه در چند سال آخر که به سقوط سلسله قاجار منجر شد، در جامعۀ سیاسی ایران حاکم بود. در آنجا می خوانیم که چگونه « حزب سازی و فرقه بازی و جار و جنجال لیدرها و پادوها و هتاکی جراید همه را خسته کرده بود .( (بهار، 1363، ج 2، ص 23 ) و مملکت را رو به ویرانی می برد (ص 100)

 

 در ضرورت وحدت ملّی:

 

برای غلبه بر این وضعیت و دفع خطرها برون و درون بود که سیاست پیشگان و روشنفکران زمان در پی چاره بودند وهر یک چاره را به نسبت تصوری که از محل و شدت خطر داشت و به نسبت وضعیت اجتماعی، سیاسی و ذهنی خود به صورت دیگرمی دید. با این همه در چاره جویی ها چند وجه مشترک برجسته نیز وجود داشت. وجوه مشترک از چند تدبیرکل تشکیل می شد: کوشش درجهت حفظ تمامیت ارضی، ایجاد وحدت ملّی، تأمین استقلال و آن چه در آن زمان ترقی و تجدد می خواندند. تأمین همه آنها باید به وسیله دولت متمرکز و مقتدر صورت می گرفت. اختلافات در نوع تصوراز چگونگی تأمین وحدت ملّی، مفهوم و راههای تجدد و ترقی و استقلال، درجۀ تمرکز دولت و میزان اقتدار آن وجود داشت. آن مضامین اغلب به صورت درهم و غیر مرتبط مطرح شده اند، آن چنان که برای ما نیز مراعات تفکیک در شرح آنها ممکن به نظر نمی رسد. بررسی را با نظرات دکتر محمود افشار آغاز می کنیم.

آنچه که محمود افشار در « آغاز کلام» شمارۀ اول مجلۀ آینده در تیرماه 1304 می نویسد، هم متضمن آن چیز است که او از وحدت ملّی می فهمید و هم راههای تأمین آن، از دیدگاه یک ایرانگرای یکسونگر نسبتاً تندرو. درعین حال او رابطۀ میان وحدت ملّی، استقلال و تمامیت ارضی را نیز در این نوشته مشخص می کند. جا دارد عین جملات او را نقل کنیم:

«مقصود ما از وحدت ملیّ ایران وحدت سیاسی، اخلاقی و اجتماعی مردمی است که در حدود امروز مملکت ایران اقامت دارند. این بیان شامل دو مفهوم دگر است که عبارت از حفظ استقلال سیاسی و تمامیت ارضی باشد. اما منظوراز کامل کردن وحدت ملّی این است که در تمام مملکت زبان فارسی عمومیت یابد و اختلاف محلی از جهت لباس، اخلاق و غیره محو شود و ملوک الطوایفی کاملاً از بین برود، کرد و لر و قشقایی وعرب و ترک و ترکمن و غیره با هم فرق نداشته، هر یک به لباس ملبس و به زبانی متکلم نباشند […] به عقیده ما تا در ایران وحدت ملّی از حیث زبان، اخلاق، لباس و غیره حاصل نشود، هر لحظه برای استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ما احتمال خطر می باشد».

همو در مقاله دیگر با عنوان «مسئله ملیت و وحدت ملّی ایران» (آینده، 1306 شماره هشتم) مطالب را عنوان می کند که به نظر می رسد برای توجه تدابیر تند است که او در سایۀ یکسان سازی ایرانی ها در شمارۀ اول مجلۀ خود توصیه کرده بود. او می نویسد گذشت زمان اقوام مختلف که در قرون پیشن با ایرانیان اختلاط یافته اند را به هم آمیخته است، به طوری که می توان از وحدت نژادی در ایران سخن گفت:« در ایران وحدت ملّی ما متکی بر یگانگی نژاد، اشتراک مذهب و زندگی اجتماعی و وحدت تاریخی [به] مدت چندین هزارسال است.»  این که در بعضی نقاط  ترکی یا عرب زبان اهالی شده امرعارضی است. به جز ارامنه و یهودی ها همه جزو ملّت ایران اند. او این دو قوم را از آن جهت ایران نمی داند که در اثر ازدواج نکردن با دیگر ایرانی ها با آنها مخلوط نشده اند. بنابراین وحدت که می خواهد برقرارکند، در نظر او، از مقدمات نژادی، تاریخ و مذهبی کافی برخوردار است، مگر وحدت زبان. او می نویسد:« وحدت ملّی ما به واسطه اختلاف لسان […] ناقص است» ( همان، ص 559 و بعد). البته اگر در نظر بگیریم که او خواهان وحدت « لباس، اخلاق و غیره» هم بود، می توانیم بگوییم که از نظر او اختلاف  زبان تنها نقص نبود.

افشار در مقالۀ « نظری به اوضاع و اخبار»(آینده، 1304، ج 1، ص 60 – 64 ) پس از اشاره به اهمیت « خاتمه طغیان شیخ خزعل »  و کاهش نفوذ محلی او به حکومت مرکزی توصیه می کند که به تسلیم شیخ اکتفا نکند، « بلکه سزاوار است تدبیرهای لازم بیندیشید تا مردم خوزستان از حیث جامه، زبان، خوی و عادت با دیگر نقاط ایران تفاوت نداشته باشند». به نظر او «تا روزی که اهالی سرحدات جنوب غربی ما با سایر ایرانیان از همه حیث شبیه نشده اند و اثری از نژاد خارجی باقی ست، دل از خطر آسوده  نتوانیم داشت» (همان، ص 60 ). افشار از خزعل می خواهد که پیش قدم  شده، جامه ایران بر تن خود و خاندان خود کند، و با تأسیس مدارس متعددی زبان ملّی پارسی را در میان طوایف خود ترویج نماید. او از حکومت می خواهد با اقدامات اساسی در خوزستان وحدت ملّی را  کامل تر و خطر تجزیه را رفع نماید. (همان، ص 61)

با آنکه افشار تمایلی به سیاست های الحاق گرایانۀ پان ایرانیستی نسبت به همسایگان ایران نشان نمی داد، از وجود دولتی کردی به صورتی که میان ایران و ترکیه حائل باشد، ناراضی نبود. او پس از اشاره به زمزمۀ استقلال طلب کردهای ترکیه و« غائله سمیتقو» و اظهار ظن بر بی ربط نبودن این دو با یکدیگر، از اولیاء امور می خواست که در مرحلۀ نخست در یکی شدن کردهای ایران « که ازنژاد ایرانی هستند» با سایر ایرانیان سعی کنند. او در گام دوم اضافه می کرد که « هر زمان این امر، یعنی فارس شدن کردهای ایران صورت گرفت، آن وقت برای ما هیچ مضر نخواهد بود اگر روزی کردستان عثمانی مستقل شود و میان ما و دول ترک یک دولت کوچک ایرانی نژاد در آن حدود فاصله باشد» ( همان، ص 62)

شاید اولین واژۀ « پان ایرانیسم» را که به کار برد، دکتر محمود افشار باشد. او این کار را در نشریۀ کابل ( 1305) انجام داد، جایی که از اشتراک مساعی تمام ساکنان قلمرو زبان فارسی درحفظ زبان و ادبیات مشترک باستان واتحاده فرهنگ کلیه ایران نژادان، از جمله آذری ها، سخن می راند، تجاوز به خاک کشورهای دیگر را مردود می شمرد و در عین حال، بر استفاده از این واژه به منظور تشویق مقاومت در برابر خطرات « پان تورانیسم » و« پان عربیسم » تأکید می ورزد(1361، ج 3 ، ص 475 و بعد).

راهی که کاظم زاده ایرانشهر برای تأمین وحدت ملیّ پیشنهاد می کرد، مقاله ای که از نوع دیگر بود. او آن راه را در « خلاصۀ عقاد ما »  مقاله ای که به مناسبت پایان نخستین سال انتشار ایرانشهر نوشت، شرح می دهد ( 1302 ، ص 12 ) راه او در « تولید حسّ ملت » بود: « ایران باید بداند که کی بوده چه شده است. ایران باید ملت خود را بزرگترین نعمت ها و حفظ آن را مقدس ترین وظیفه ها بشمارد. ایران باید برای زنده کردن ملت خود زندگی بکند و زندگی را فقط برای حفظ ملت خود دوست بدارد.هر فرد ایرانی باید آثار و مفاخر ملّی خود را عزیزومحترم بدارد و از یادگارهای تاریخی نیاکان خود نگهداربکند وهرفرد را که صدمه به ملیت او بزند یا خیال تحقیر ملیت او دردماغ خود بپزد، دشمن بی امان خود بداند. باید هر نوزاد ایرانی با یک حس غرورملّی پرورش بابد و ایران بودن را مایۀ سربلندی خود بداند».

کاظم زاده در مقالۀ « معارف در عثمان » ( ایرانشهر، 1302، ص 3 )« تحریک عرق ملّی ایران » و« تنویر افکار ملّت به حقاق امور و مسلح کردن او « […] به سلاح همت و غیرت ایرانیت و ملیت» را در ارتباط با ناسیونالیسم ترک و طمع آن نسبت به ایران و به عنوان وسیله برای دفع خطر این طمع مطرح می کند. او معتقد است که ما باید از این حیث  به ترکان  تأسّی کنیم. « ما باید درس عبرت بگیرم و از همان راه که ترک ها رفتند، بروم. آن راه شاهراه ملت است، عین ما نیز تخم ملت و ایرانیت را در دل های تمام افراد ملّت باید بکارم و در راه حفظ حیات ملّی و شرافت و حیثیث نژادی خود به قدر تر کیه جانسپاری کنم ).

کاظم زاده در مقاله ای که به منظور تحلیل « ملیت و روح ملّی ایران »نوشت ( ایرانشهر، 1302، شمارۀ چهارم)، دست به تعریف ملیت زد و آن را عبارت از «مجموع خصایص روح » هر ملتی دانست، خصایصی که آن ملت« را از ملت های دگر جدا می سازد ». او به وجود « روح ملی ایران» معتقد بود، روحی که وجود دارد اما افسرده است. در آن مقاله بر لزوم شناخت آن روح افسرده تأکید می شد وآن را در یک جمله قابل تعریف می دید:.« روح ایران علویت طبع و بلند پروازی ست » حس غرور، غلو و افراط در تمام تشکیلات اجتماعی و سیاسی و در همۀ اعمال و افکار ایران از اثرات آن است. آن روح را که منشاء آثار بزرگ در همۀ زمینه ها، ازجمله در قرنهای اول اسلام بوده، باید بیدار کرد. « روح ملی» ایران را باید با اصلاحات در زمینه های سیاست، دین، زبان و اخلاق احیا کرد. اصلاحات مورد نظر او نتیجۀ سه انقلاب سیاسی، فکری و ادبی خواهد بود. او در عین حال آزادی و علم را وسیله زنده کردن روح افسرده ملّت و ایران کهن و تجدید تمدن آن می دانست.

وحدت ملیّ از نظر تقی زاده در مقالۀ « مقدمات آیندۀ روشن »  یکی از چهار رکن عمده و ناگزیر استقلال و ترقی و تمدن ایران است ( آینده، تر 1304 ، شمارۀ اول): « وجود ایران به شکل یک دولت مهم و یک مملکت متحد کاملاً بسته به اتحاد عموم ملّت ایران است. فقط  باید این حس هموطنی و یگانگی را به هر وسیله تقویت و تایید کرد». تقی زاده در عین حال اضافه کردن این نکته را هم ضروری می داند، که « ایرانیان تجدد دوست و ترقی طلب عظمت ایران را برای تجاوز به ممالک مجاور نمی خواهند، بلکه برای یک ایران متمدن و آباد و با تربیت» می خواهند ایران « که در هیئت جامعۀ ملل عالم آبرو داشته و [در] آباد عالم و افزایش علم و معرفت بشر با آن ملل همدستی نماید».

« حفظ وحدت ملی » از جمله اقدامات اصلاحی لازم است که مجلۀ  کاوه در دیباچۀ شمارۀ اول، دوره جدید ( 22 / 1/ 1920) ذکر کرده است. به برخی دیگر این اقدامات بعداً اشاره خواهد شد. او در همین مقاله « حفظ ملیت و وحدت ملیّ ایران » را به عنوان یکی از ارکان مسلک مجله اعلام می کند. تقی زاده در نامه ای که به تاریخ 22 /2/ 1922به محمود افشار نوشت ،« وحدت ملّی و تمدن ایران »را « اساس و بالاترین مقاصد ملی ما» می خواند. اما او تحصیل آن هدف را با« تعلیم عمومی » ممکن می داند. زیرا در اثر جاهلیت مردم است که « مقاصد ملّی ما افسون هر مارگیر » قفقاز و هر شیطان اسلامبولی در آذربایجان می گردد و اکراد ایران، با آنکه از نژاد ایران هستند، فریفتۀ دعات استقلال کردستان و سیاستمداران عراق عرب و حکام اروپای آن قطعه، یا مجذوب تلقینات اتحاد اسلام بازی عثمانی های مغولی می شوند. او بر این نکته تأکید می ورزد که « جلوگیری ازافساد عثمانی ها جاهل عمده ترن نظر سیاسیون ما باید باشد» [57]

 

وحدت زبان

 

همان طوری که در مقالۀ افشار دیدیم، او وحدت زبان یا جایگزنی زبان های قومی با زبان فارسی را یکی از لوازم تأمین وحدت ملّی می دانست. به این صورت یا فقط به صورت ترویج زبان فارسی به عنوان زبان مشترک همۀ ایرانیان؛ این نظر بود که مورد توافق بسیار دیگر از روشنفکران آن زمان، خصوصاً روشنفکران ترک زبان ایرانی.

یکی از گردانندگان حبل المتین (12 / 11/  1906 ، ص 15 ) پس از اشاره به این که «هر مملکتی که مرکب از ملّت واحده باشد برای ترقی مستعدتر است »، اتحاد ملّت را به اشتراک زبان مشروط می کرد. او تعلیم ترکی در آذربایجان را به دلیل مشابهت آن با ترک عثمانی نادرست می خواند، زیرا که این خود باعث شبهۀ عثمانی بودن آذربایجانیان در ممالک خارجه می شد. این درحالی است که عثمانی ها هرگاه که قصد تحقیرآذربایجانی ها داشته باشند آنها را « عجمی» می خواندند. دلیل دیگر این فرض است که اگر اهالی ایران خود را ترک بخوانند، به تعبیر گردانندۀ حبل المتین«موجب سوزش اجساد اسلاف خود » می شوند. ، فرض که البته براعتقاد به فارسی زبان بودن آن اسلاف و تحمل بودن زبان ترکی آذربایجانی ها استوار بود. علاوه بر این معتقد بودند که کوشش در رواج زبان ترکی و ادبیات آن خدمت به وطن نیست، زیرا با در نظر گرفتن این که ترک آذربایجانی ادبیاتی ندارد، مجبور به اقتباس از ادبیات عثمانی خواهیم بود. این درحالی است که « هیچ عاقل وطن پرست رضا نمی دهد که بهترن نواحی ایران از حیث لسان و ادبیات در تحت نفوذ آل عثمان قرار بگیرد». (به  نقل از: بیات، 1387 ، ص 122 و بعد.)

به نظر « پارسی زاده» هم اختلاف زبان در هر ملّت موجب اختلاف آراء و افکار می شود و این دو « جنود  شقاق و نفاق را دعوت خواهند  کرد. اما او در عین حال مخالف مجبور کردن آذربایجانیان به فارس گویی بود. « زیرا که در نمودن چنین تکلیفی هچ گونه حق شرع و عرفی نداریم. هر کس در گفتگو به هر زبان آزاد است. فقط نظر به اتحاد جامعۀ ملی و مذهب و دولت استدعا می کنم اسلوب تعلم مدارس و مکاتب را لابداً محض حفظ حیثیت قدیمی خویش به زبان عذب البیان پارسی بگذارند» ( همان، ص 125 و بعد).

تقی ارانی نیز در روزگار جوانی خواستار « از بن بردن زبان ترکی » بود. او می نویسد: « پس در این مسئله باید افراد خیراندش ایرانی فداکاری نموده برای از بین بردن زبان ترکی و رائج کردن زبان فارسی در آذربایجان بکوشند. مخصوصاً وزارت معارف باید عده زیادی معلم فارسی بدان نواحی فرستاده، کتب و رساله ها و روزنامه جات مجانی و ارزان درآنجا انتشار دهد، و خود جوانان آذربایجانی باید جانفشانی کرده متعهد شوند تا می توانند زبان ترکی تکلم نکرده به وسیله تبلیغات عاقبت وخیم آن را در مغزهزاران ایرانی جاگیر کنند».( ایرانشهر، 1303 ).

میرزاحسن طوطه مراغه ای درمقاله ای که با عنوان « علاج و درمان درد ما چیست؟» از فیلیپین برای مجلۀ ایرانشهر فرستاده بود ( 1303، ج .4 .ص 246 – 242 )، به تعدد زبان ها و لهجه ها اشاره می کند که « به علت وسعت خاک و قلت جمعیت» و در نتیجه کم بودن مراوده مان مردم ایالات و شهرهای به وجود آمده است آن طوری که « زبان ایرانیان نزدیک است شیرازه اش از هم بپاشد». آن وضع حتی در « هیولا» اهالی هر منطقه هم تأثیر کرده است « از آن رو به همدیگر با نظر بیگانه نگاه کرده و مضمون کوک [م] کنند». آن در صورتی است که ما همه « از یک قوم و منسوب به یک نژادیم »، همه اولاد ده ایل قدیم آریایی هستیم. او سپس به فکر« علاج آن امراض مزمنه و دردهای گوناگون » می افتد و آن را «در درجۀ نخست» در « کاشتن تخم محبت در مزرعه قلوب افراد ایرانیان » می یابد. علاج دیگر، در نظر او « تشیید روابط خوشاوندی با ایالات و شهرهای دوردست، به ویژه با آذربایجانیان» است. وصلت وآمیزش با آنها زبان از دست رفتۀ نیاکان آنان را بازمی آورد«و خواری کنونی را که به واسطۀ ترکی زبانی برایشان حاصل است، دفع و رفع »  خواهد کرد.

این مطلب از زبان تقی زاده در مقالۀ « طرز نگارش فارسی» هم خواندنی است که در سال 1303 با نام مستعار مرزبان بن رستم باوندی در شفق سرخ  منتشر شد. او می نویسد: اینک که « عثمان ها به زبان و نژاد ایرانی اعلان جنگ چنگیزی کرده اند و نویسندگان بزرگ آنها متفق الکلمه قطع نسل ایران را اولین فرضیۀ نژاد ترک می دانند و ایرانیان ترک زبان را اسیر برادران فارسی زبان خود قلم می دهند» می بایست به نحوی بیش از پیش بر اعتلاء و ترویج زبان فارسی و توسعۀ معارف همت گماشت .( (به نقل از: بیات، 1387 ، ص 88 )

از این سخنان نه می توان نتیجه گرفت که تقی زاده نیز مانند افشار رأی به یکسان سازی زبان در ایران می داد و نه اینکه نظر او دربارۀ زبان های ترک و عرب و غیره مثلاً مانند نظیر افشار بود. با نظر او در این باره می توان نوزده سال بعد، هنگامی که سفیر ایران در لندن بود، آشنا شد. او درنامه ای  که در تارخ 17 / 3 / 1322 به وزارت خارجه نوشت پس از اشاره به خطرها که هنوز ازجانب جنبش های پان ترکیستی و پان عربیست ایران را تهدد می کرد، دولت را از اعمال اجبار در امر تغیر زبان زنهار می دهد. از نظر او آنچه برای دفع آن خطرها در منطقۀ عرب نشین ایران لازم است، اولاً « محبت» است و بعد « نشرعلم و معرفت، و انتشار کتب زیاد علمی و ادبی فارسی در بین آنها». سعی در ارتقاء این کتاب ها « ازحیث کمال و معرفت »، اصلاح حال مردم، رفاء و ترقی و تمدن آنها، فرستادن مأموران ایرانی عربی دان عرب دوست به آنجا از دیگر پیشنهادهای اوست. اوعلاوه بر آنها سعی کامل در نزدیک ساختن این دو زبان، پرهیز از زدودن لغات عربی از فارسی، حفظ خط را توصه می کند و صلاح را در آن می بیند که اقوام ایران در مدارس خود همه زبانهای یکدیگر یاد بگیرند. « با این رویه ولایات ترکی زبان ایران به سهولت زیاد با فارسی زبانان می جوشند و حتی شاید بعضی یا اکثری از آنان فارسی زبان بودن را به تدریج ترجیح بدهند» (1375، 53 و بعد) دلیل ندارم که این نظر همان نباشد که او پیش از این تاریخ نیزداشت.

 

ترقی و تجدد

 

همان طور که اشاره شد هدفی که روشنفکران در پیگیری مسئله وحدت زبان دنبال می کردند، جدا از هدف های دیگر آنها نبود. آنها وحدت زبانی یا زبان مشترک را برای وحدت ملّی می خواستند و وحدت ملّی را شرط لازم برای حفظ تمامیت ارضی، استقلال و ترقی می دانستند. برای آنها تجدد و ترقی اهمیت ویژه داشت. آنها هم ازراه مقایسۀ وضع موجود ایران با جوامع پیشرفتۀ اروپایی به ضرورت ترقی می رسیدند و هم از راه مقایسه این وضع با عثمانی. تصور آنها از راه هایی که به ترقی منجر می شود هم از وجوه مشترک برخوردار بود و هم از تفاوت ها.

مقایسه وضع ایران بسیاری را وادار می کرد راه ترقی را دراروپایی شدن ایران ومردم آن جستجوکنند. یکی از آنها سیدحسن تقی زاده بود.

اودرسرمقاله دورۀ جدید کاوه ( 22 / 1/ 1920، ص 1 ) می نویسد: مسلک مجله« بیشتر ازهرچیز ترویج تمدن اروپایی است در ایران » او خواهان «قبول و ترویج تمدن اروپا بلاشرط وقیدو تسلیم شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و ترتیب وعلوم و صنایع و زندگی وکل اوضاع فرنگستان بدون هیچ استثنا (جزاز زبان) است. به نظراو یکی از راه های نیل به این هدف « جهاد بر ضد تعصب، خدمت به حفظ ملیت و وحدت ملی ایران، مجاهدت در پاکیزگی زبان و ادبیات فارسی ازامراض و خطرهای مستولیه بر آن» است. او درهمن جا است که خطرات سیاسی تهدیدکنندۀ ایران پیش و پس ازجنگ را با هم مقایسه می کند و اولی را شبیه وبا و طاعون و شقاقلوس می خواند و دومی را مانند سرطان و کوفت.

تقی زاده در دیباچه سال دوم کاوه دورۀ جدید ( 11 / 1 / 1921 ، ص 1) جزئیات اقدامات اصلاحی لازم برای اروپایی شدن را به ترتیب اهمیت. در هفده بند طرح می ریزد. در اینجا مهمترین آنها را نقل می کنیم: 1 تعلیم عمومی، … ؛ 5.حفظ وحدت ملّی؛ 6. حفظ زبان ملّی یعنی فارسی از فساد،… ؛ 10 . حفظ استقلال ایران، …؛12. آزادی زن ها و تربیت وتعلیم و تحصیل حقوق واختیارات آنها، … ؛ و 17. احیای سنن و رسوم مستحسنۀ قدیم ملّی ایران جای هر یک از این اصلاحات در طرح اوست. درسرمقاله شمارۀ دوازده دوره جدید کاوه ( 1/ 12 / 1921) بازبه چنین طرحی این باربه عنوان اقدام های فوری برای آماده سازی ایران برای اصلاحات اساسی لازم برخورد می کنیم. حفظ وحدت ملّی، جنگ آتشین برضد امراض بدنی وآفات اجتماعی، استخدام فوری مستشاران فرنگی برای اصلاح ادارات دولتی و ملّی ایران و تقویت دولت مرکزی ازجمله آنهاست. قبلاً دیدیم که تقی زاده در مقالۀ «مقدمات آیندۀ روشن»  که برای مجلۀ آینده نوشته بود، استقلال وترقی وتمدن ایران را وابسته به چهاررکن عمده، بی قید و شرط ولازم دانست: وحدت ملّی، اصلاح ادارات دولتی، به خصوص مالیه، اصلاح اصول حکومت ملّی و نمایندگی ملّی.

کاظم زادۀ ایرانشهر هم به آن معتقد بود که «ایران باید قهراً تمدن غرب را قبول بنماید»، «زیرا قانون تکامل او را بدین کار مجبور خواهد ساخت » این کار باید با سه انقلاب در تشکیلات سیاسی، درعقاید و افکار ودرقلمرو ادبیات صورت گیرد. اگردراین سه انقلاب فرمان عقل سلیم، مقتضیات زمین و زمان و تجربه های تلخ وشیرین تاریخ را میزان و رهبرخود قرار دهیم، آن وقت موفق به خلق« ایران جوان» خواهم شد.« آن وقت ایران ما ازپرتو جوانی و آزادی با ذکاوت نژادی وآریایی خودتمدن امروزی جهان را طراوت تازه خواهد بخشید»، این نظری است که کاظم زاده در مقالۀ« خلاصۀ عقاید ما» در ایرانشهر (1291ص 12) ابرازکرد اما در مقاله دیگری که با عنوان شمارۀ نهم ایرانشهر در سال 1304 منتشر کرد، اروپایی شدن صرف را دیگر مفید به مطلوب نمی دانست و به جای آن ریختن اساس نویی را اساس نوی را لازم می دید، که « حاوی مزایای تمدن شرق وغرب باشد »  اساس نو راه نجات، در نگاه جدید او منحصراً در قبول فلسفۀ « توحید»  است « و به جا آوردن آن در در همه شئون ملّی، اجتماعی و سیاسی وغیره». بنابران ترقیات تمدن فرنگ را باید قبول کرد « ولی نه با تمامیت مفاسد ومعایب آن » او سپس برای « نجات و سعادت ایران »برنامه مشتمل برده بند ارائه می کند که شامل براستقلال اقتصادی،« تشویق صنایع ظریفه»، نشرو تعمیم حس ملیت و ایرانیت، تفکیک روحانیت از سیاست، جنگ با فساد اخلاقی، تعلیم وتربیت زنان، تأسیس وحدت ملّی، تعیین مقام و وظایف ملّت ایران درجامعه بشرازطریق حفظ استقلال وتعلیم حس ملیت و ایرانیت است.

ناشران فرنگستان نیز در پاسخ به این سئوال که « ما چه می خواهیم؟» در سرمقاله شمارۀ اول خود جواب می دهند« ما می خواهیم ایران را اروپایی نماییم […] ما می خواهیم با حفظ مزایای اخلاقی ذاتی ایران این سخن بزرگ را به کار بندیم: “ایران باید روحاً، جسماً، ظاهراً، باطناً فرنگی مأب شود”».  شرط تحصیل این هدف از نظر آنها بیداری ایران ازخواب دراز قرنها، رهایی ازجهل و بدبختی و«یک انقلاب اخلاقی» است  که ما را از انسان قرون وسطی به انسان قرن بیستم ترقی دهد. »

«ایران بایدزندگانی از سر گیرد. همه چیز باید نو گردد » ( فرنگستان، 1303). یکی از شرایط این انقلاب جدایی امورمذهبی ازمسائل سیاسی است. این عنوان مقاله ای ست که درشماره 11/ 12 همان مجله در سال 1304 منتشر شده است. جدایی ازآن جهت ضروری است که سیاست برروابط میان افراد هر ملّت، حکومت و روابط بین الملل آن مشتمل است، برخلاف مذهب که دائر بر رابطۀ دیگری نیزهست: رابطه میان مردم و خالق؛ همچنین یکی مادی است و دیگری روحانی. پیوند این دو خاص جوامع گذشته است. نویسنده سپس ترکیۀ جوان را سرمشق می گیرد جایی «که خلیفه را مخلوع، قوانین قدیمه را حذف، راه تعلیم و تربیت را برای زنان باز و در عرض سه سال دویست قانون از روی بهترین قوانین اروپا از مجلس ملّی آنقوره» گذرانده اند(ص 515)

ترکیۀ جدید برای خیلی از روشنفکران آن زمان ایران سرمشق اصلاحات بود. از جمله برای احمد فرهاد که در فرنگستان (1303، ص1) شوق زده از« ترقیات حیرت انگیز ترک » فریاد می زند: « سیلاب خون مملکت ترکیه را از خرافات شست. نوک شمشیر سلحشوران پردۀ جهل را درید […] ترک با قدم های بلندی خود را به اروپا می رساند». فرهاد خوشحال از اینکه انقلاب اخلاقی ترک اول زن را سعادتمند نمود [و] » آزادی او را پس داد». نتیجه می گیرد که « این است یک انقلاب اخلاقی که باید سرمشق ایران گردد.»(44)

 

فصل چهاردهم، بخشی ازنوشتۀ داریوش همایون ازکتاب « صد سال کشاکش با تجدد» نظریه پرداز ناسیونالیسم مثبت که عملاً به آزادی اعتقاد نداشت دراین فصل آورده شده است. همایون وزیراطلاعات وجهانگردی رژیم استبدادی شاه بود و وزیران رژیم شاه از خود اختیاری نداشتند و دستورات بدون چون وچرای شاه را اجرا می کردند. او در سال ۱۳۵۳، به دنبال تشکیل حزب رستاخیز ایران، به آن پیوست و به عنوان قائم مقام دبیرکل انتخاب شد، نکته ای که محتاج به توضیح است اینکه داریوش همایون رضا خان را با نادر مقایسه کرده و تاکید می کند «رهاننده‌ای که نادروار برخیزد و ایران را باز به بزرگی برساند. درافکارعمومی ایرانیان عنصر آزادیخواهی، در آمیزه‌ای که آرمان‌های مشروطه رامی‌ساخت، زیر سایه دو عنصر دیگر یعنی ناسیونالیسم وترقیخواهی رفت.»رضاخان برکشیده انگلیس بود، درکودتای سوم اسفند1299و کودتای دوم خود 9 آبان 1304درمجلس که انقراض قاجاریه ناقض قانون اساسی بود با حمایت انگلیس و اکثر نمایندگان دست نشانده بر مردم ایران تحمیل گردید. و بدنبال آن با انتخابات  مهندسی شده برضد قانون اساسی با تشکیل مجلس مؤسسان فرمایشی به سلطنت رسید. ارتش رضاخانی در خدمت بیگانگان برای سرکوب مردم و عشایر بود. نادرقلی افشار به وسیله لیاقت و شایستگی خود و از حمایت عشایر و اقوام داخلی شاه گردید. دست بیگانگان را از ایران کوتاه کرد و قوای خارجی را از ایران راند.

نظرات ناسیونالیستی داریوش همایون با آزادی و استقلال ایران منافات و مغایرت دارد. او به این باوراست که بنام امنیت و ترقی، جامعه ایران توسعه و پیشرفت می کند، زیرا وزیر رژیم شاه مستبد و دست نشانده بودن از این طرز فکر ناشی می شود. از اینرو داریوش همایون بدین باور است: « رضا شاه اگر بتوان حال و روز سال‌های پایانی مشروطه اول را در یک رویداد خلاصه و جلوه‌گر کرد آن رویداد، پیکاربر سر قرارداد۱۹۱۹است: از پول‌پرستی شرم‌آور احمدشاه و نخست‌وزیر و وزیران و رجال دست درکار؛ از بیچارگی محض ایران که به هیچ‌جا راهش نمی‌دادند؛ از روزنامه‌های خامه به مزدی که با سرهای افراشته می‌توانستند از پایان یافتن استقلال ایران، که هرچند جز نامی از آن نمانده بود ولی به همان دلیل بسیار مهم و حیاتی بشمار می‌رفت، دفاع کنند؛ از گستاخی امپریالیستی وزارت خارجه انگلستان که ایرانیان را به کس نمی‌شمردــ وبا رجال و پادشاهی که هر روز پول می‌خواستند بی‌حقی هم نمی‌بود ــ و در میان این تصویربه ننگ آغشته، مردمی، آن ده میلیون تن قحطی و وبا زده، که با دست تهی درکشوری پاره پاره، از ته مانده شرافت خود نگهداری کردند؛ آن سیاستگران و روشنفکرانی که نه دلشان از تهدید به لرزه درآمد و نه دندانشان به شیرینی کند شد؛ آن مجلسی که نشان داد به هر روی مجلس مشروطه است.

در آن سال‌های نومیدی و سرخوردگی disappointment، کمتر کسی به این میراث انقلاب مشروطه ارج چندان می‌گذاشت. بار دیگر سرمشق آرمانی paradigmامیرکبیر و اصلاحات با دست آهنین از بالا بر ذهن‌ها چیره شده بود. درسی که از ناکامی حکومت مشروطه می‌گرفتند ضرورت تاکید بر حکومت اقتدارگرای authoritaria نیرومند بود که کشور را امن واز بیگانگان و سرکشان پاک کند، رهاننده‌ای که نادروار برخیزد و ایران را باز به بزرگی برساند. در افکار عمومی ایرانیان عنصر آزادیخواهی، در آمیزه‌ای که آرمان‌های مشروطه را می‌ساخت، زیر سایه دو عنصر دیگر یعنی ناسیونالیسم و ترقیخواهی رفت. هنگامی که رضاخان سردارسپه در جامه مرد نیرومند و رهاننده ملی پدیدار شد جز سران عشایر و اقلیتی از سرامدان سیاسی، از جمله آخوندهای سیاست‌پیشه، هیچ مخالف جدی نداشت.

 

* * *

از سوم شهریور۱۳۲۰/ ۱۹۴۱ یک مکتب تاریخنگاری حزبی در ایران پایه‌گذاری شد که ویژگیش نه تنها دید یکسویه و غیرانتقادی بیشتر نوشته‌های تاریخی ایران بود، شیوه کشکولی را نیز در نوشتن تاریخ پایه گذاشت ــ رویهم ریختن داده‌ها بی‌هیچ تحلیل و نظم منطقی و توجه به ارزش و درستی آنها. آماج بیشتر این تاریخنگاری‌ها محکوم کردن پادشاهی پهلوی و شخص رضاشاه بود و ازاینجا آغاز کردند که میان رضاشاه و مشروطه فاصله بیندازند و پادشاهی او را نه تنها غیرمشروطه بلکه ضد و آنتی‌تز آن وانمود سازند؛ و با نادیده گرفتن کاستی‌ها وشکست مشروطه‌خواهان، بزرگنمائی دستاوردهای مجلس‌های مشروطه ، و بویژه پوشاندن احمدشاه در هاله قهرمان آزادی و استقلال، دوران رضاشاه را پایان عصری که ایران در آن گویا به حاکمیت مردم (دمکراسی) و حاکمیت ملی (استقلال) هر دو رسیده بود قلمداد کنند.»(45)

«… همچنانکه رضاشاه به گروهی از شاهزادگان قاجار گفت که پادشاهی را او از کسی نگرفت وتاجی را که در رهگذر افتاده بود برداشت، مشروطه را نیز سردارسپه شکست نداد. شکست جنبش مشروطه در برآوردن بیشتر آرزوهای مشروطه‌خواهان بود که نیازبه رضاشاه را در جامعه ایران پدید آورد. آنچه از رضاشاه شکست خورداقلیتی درمجلس چهارم بودو یک گروه کوچک سیاسیکار politicos که آزادی خود را از دست دادند. از آنها گذشته در سرتاسر ایران نه نشانی از حکومت قانون بود، نه حقوق فرد ایرانی ــ حتا در مفهوم بسیارتنگ آن روزهاــ رعایت می‌شد نه بیشترمردم، دسترسی به کمترین خدمات اجتماعی می‌داشتند. گفتمان جامعه و حکومت، دمکراتیک بود ولی زیرساخت کافی برای آن بوجود نیامده بود.

در بررسی رضاشاه ــ و بیشتر تاریخ همزمان ما ــ از کلیشه‌های رایج می‌باید دوری جست، و به ابعاد گوناگون شخصیت خود او و اوضاع و احوالی که رضاشاه را می‌خواست و ممکن ساخت بیشتر پرداخت. در او ما، هم دنباله سنت ناسیونالیست و ترقیخواه را می‌بینیم ــ مردی که بسیاری از آرزوهای پدران جنبش مشروطه‌خواهی را به عمل در آورد ــ هم مردی را که اعتقادی جز به زور و پول نداشت و عنصر اصلی آزادیخواهی و مردمی را از مشروطه حذف کرد؛ هم نمونه‌ای از خودکامه روشنرای enligtened (به اصطلاح آن روزها استبداد منور) را که ولتر، لیبرال بزرگ سده هژدهم، رو در رو با واپسماندگی توده‌ها، از ستایندگان و تاریخنگاران آن بود و از سده هفدهم سیاست اروپا را زیر سایه خود گرفت (از لوئی چهاردهم دوران کلبر تا پترکبیر و فردریک بزرگ و ژزف دوم اتریش و نمونه‌های دیگرشان در سوئد و پرتغال و بسیاری دیگر)؛ وهم، چنانکه اشاره شد نخستین تجربه‌ گذرای تاریخ ایران را با سزاریسم یا بناپارتیسم.

   اما بیش از همه رضاشاه از نظر خلق و خو دنباله سنت سلطان مستبد شرقی بود که در خدمت تجدد و دریک فضای نوشونده عمل می‌کرد(درآزمندی خود برای گرفتن زمین‌های مردم که پادشاه اختیاردارسرتاسر کشور را از بزرگترین زمینداران ایران کرد، او بدترین ویژگی پادشاهی سنتی را به بهای بسیار سنگین برای خودش و کشور به نمایش گذاشت.) رضاشاه مردی باخلق وخوو روش‌های بسیاری از پادشاهان بزرگ تاریخ ایران بود و در پایه‌گذاری یک جامعه امروزی نیزهمان روش‌ها رابکاربرد. برنامه سیاسیش رااز مشروطه ‌خواهان گرفته بود، اما به بیشتر آنان به چشم مردانی بی‌اثر، اگر نه پاک تباه شده، می‌نگریست. مانند بسیاری از همزمانانش دموکراسی را برای ایران نامناسب و برای برنامه اصلاحات خود مزاحم می‌شمرد. زوربرهنه، هم باسرشتش سازگاری بیشترداشت هم باباورهایش…»  (46)

….. مشروعیت برای رضاشاه اساسا با اقتدار حکومتی یکی می‌بود. اما او پس ازیک انقلاب مردمی، و ازسربازی به پادشاهی رسیده بود و بیش از قدرت حکومتی را لازم می‌داشت. دستاوردهایش و نگهداشتن ظواهر قانون اساسی بقیه مشروعیت را فراهم می‌کرد. او سرتاسر کشور را چنان وامدار خدمات خود می‌دانست که حق‌شناسی مردم را(باهمه ناپایداری شناخته‌اش)جانشین مشروعیت ساخت. مشروعیت که جنبه نهادی دارد و مستلزم پذیرفته بودن کلیت نظام از سوی مردم، به زبان دیگر قانونی بودن حکومت، است و با فرازونشیب بخت، کم و زیاد نمی‌شود از فرایند سیاسی کنار زده شد: برای حکومت لازم و کافی می‌بود که اقتدار خود را برقرار سازد و کار کند. رضاشاه برای رسیدن به ثبات سیاسی، قدرت را همه در خود متمرکز کرد و هرچه توانست برای کشور انجام داد. ولی نتیجه طرفه‌آمیزش آن بود که بی‌ثباتی را در ذات رژیم جاگیر کرد. حکومت درهرناکامی و ناسزاواری، مشروعیت و بلکه علت وجودیش را از دست می‌داد. این هر دو روند در دوران محمدرضا شاه تندتر شد. (47)

 

فصل پانزدهم و شانزدهم، دربارۀ نظریات علی اکبرداوراست. کاوه بیات دربارۀ«اندیشه سیاسی داوروتأسیس دولت مدرن درایران »می نویسد: دگرگونی ایران درسالهای بین دو جنگ جهانی ازبسیاری جهات – و بویژه تغییرساختار اقتصادی – دگرگونی  اساسی و مهمی بود. یکی از مهمترین چهره هایی که در طرح و ایجاد این تحول نقش داشت  میرزا علی اکبر داور است که هم در تثبیت حاکمیت رضا شاه عامل عمدۀ این دگرگونی مؤثر بود وهم در شکل دادن به تحولات اداری واقتصادی ایران در مرحلۀ بعدی. مراحل نخست این دوره، یعنی سالهای اول دهۀ 1300، سالهایی است آکنده ازچرخشهای سریع  و زود گذر سیاسی. برای بسیاری از بازیگران صحنه جز کسب قدرت فائقه هدف مشخص دیگری در بین نیست؛ تا دوسه سال نیز مرجع نهایی قدرت نامعلوم. با هر حادثه و تحولی درعرصۀ تحولات سیاسی کشوربا آرایش جدید از نیروهای سیاسی موجود روبرومی شویم؛ مخالفت دیروز، حمایت امروز،رویارویی در مرحله ای، همراهی در مرحله ای دیگر … داوراز معدود چهره های فعال این دوره است که بر خلاف بسیاری  یا موافقین سیاسی عصرخود، ازبدو کاربا یک جهان بینی وبرنامۀ مشخص سیاسی پا به میدان سیاست نهاد نهاد. طرح و شناخت جوانبی چند ازاین جهان بینی و برنامۀ مشخص سیاسی که موضوع اصلی این بررسی است، نه تنها عملکرد سیاسی داور را در این دوران پرتکاپو روشن می سازد- دوره ای که داور بعنوان وکیل مجلس چهارم، مدیر روزنامۀ مرد آزاد و مؤسس حزب رادیکال نقش فعالی درآن ایفا کرد– بلکه درعین حال رکن مهمی ازطرز تفکرواندیشۀ نهفته دربسیاری از دگرگونی های بعدی عصر پهلوی را آشکار می سازد، عصری که داوررا درمقام یکی ازعوامل مهم اجرایی در رأس خود  داشت….»(1)

«…الویت مطلق اقتصاد به مثابه شالودۀ هرگونه تغییر و تحولی، رکن اصلی اندیشۀ داور را تشکیل می دهد. در اکثر نوشته هایش این پرسش مطرح است که چگونه زعمای قوم و قائدین سیاسی ایران«… بر خلاف تجربۀ دنیا، مخالف اصول مسلم علمی مغرب زمین اصلاحات اقتصادی را شرط اول و قطعی اصلاحات اداری و سیاسی ندانسته، گمان می کنند که با وجود فقر می توان آدم شد.»(2) این است که هر گونه سعی و تلاش را در« اصلاح سیاسی واداری و ادبی »  چنین مملکت عقب مانده ای  را نیز« وسمه برابری و کور»  دانسته  و « کوشش بی فایده.» (3)

شگفتی وی بیشتراز آن است که پیدایش وضعیت اسفناک فعلی چندان علل پیچیده وغامضی نیز ندارد که زعمای ما اینچنین در فهم و درک آنها ناتوان هستند«… ایران خرابتر از پنجاه سال قبل نیست. دنیای خارج ایران آبادتر از سابق شده.» (4) تا زمانی که شیوۀ تولید و معشیت در سراسر جهان بالنسبه همسان و مشابه  بود«…مادامی که دیگر آنقدرها فرق و تفاوتی نداشت. ولی از آن دقیقه ای که اروپا سوار راه آهن شد، طبیعت ملت الاغ سوار ایران را محکوم به ذلت کرد.» اینک «… هرقدر میل دارید فحش بدهید، عربده بکشید، کف بکنید. تا دلتان می خواهد لعنت بفرستید. سیاه بپوشید. بست بنشینید. این حکم طبیعت است، استیناف برنمی دارد.(5) از این روما نیز تا از لحاظ اقتصادی متحول نشویم، مفلوک و مستأصل خواهیم ماند. روزگاری بود«…خودمان می کاشتیم و خودمان می خوردیم. خودمان می بافتیم و خودمان می پوشیدیم. اسلحه مان هم کار خودمان بود. خلاصه بااروپا زیادمعامله نمی کردیم…»زیرااروپایی نیزاجناسی ارزانتر وبهترازاجناس ما تولید نمی کرد«… ولی بعد روزگار برگشت، اختراعات اروپا اوضاع اقتصادی غرب را تغییرداد. جنسهای فرنگی چون بهتروارزانتر بود بازار امتعۀ وطنی را شکست.» بحران اقتصادی و ورشکستگی تجاری ایران را فرا گرفت و بحران اقتصادی نیز به نوبت خود«…هزار رنگ بحران سیاسی به جان ما انداخت و ما اصلاً متوجه نشدیم که درد واقعی ما چیست ومادۀ فساد اخلاق شخصی وعمومی ما کجاست…»(6) ازآنجایی که امروزه« …زندگانی طوری است که تمام ممالک عالم مثل حلقه های زنجیربه هم مربوطند..» ازاین وضع گریزی نیست. (7) تا انقلاب صنعتی «… ایران را به حرکت نیندازد ما همان ملت بلاکش، گرسنه، پلاس پوش نجیبی که هستیم، خواهیم ماند…»(8) مگرژاپن چه کرد«… برای مساوات وآزادی واستقلال قصیده وغزل ساخت؟ خیر. روزی دوهزاردور تسبیح به استبداد وحکام جورومأمورین بخود بریده لعنت فرستاد؟ نه. هفده سال نعره کشید… وفریاد زد خارجی مانع ترقی من است؟ ابداً. حتی قسم هم نخورد که برای حفظ اساس مقدس مشروطیت وتشیید مبانی استقلال تاآخرین قطرۀ خونش را می دهد. به هیچ وجه…وطن پرستهای ژاپون هم چون فهمیدند که مدارس، ادارات و چرخهای سیاسی اروپا را فقط  با راه آهن می شود وارد کرد و با تحول ممکن است نگاه داشت.این بود اول به تغییراوضاع مادی پرداختند… »(9)

«…از نظرداورمیان استبداد، یعنی استبداد « حکومت های دورۀ استبداد تشدّد و سختی می کردند ولی نه برای تربیت و ترقی ملت ایران»(10) در صورتی که اگر« زوربه دست ایرانی وبرای ترقی ایران باشد…[و]…موافق اصول علمی اروپا اول به انقلاب مادی بپردازد، اول اساس زندگانی ماراتغییربدهد…» آن گاه حاصل کارخود تأییدی خواهد بود بروسیله ای که اتخاذشد.«…استقامت نشان بدهید.از «قبامت ملی » نترسید. به « هو» اعتنا نداشته باشید و بگذارید شما را دست راست سنان ابن انس بدانندو« ملت نجیب» فرمان خیانت شماراصادر کنند. ده سال نخواهد کشید که آثار قطعی نجات  در سیمای مملکت آشکار خواهد شد…» (11) (48 )

 

فصل هفدهم، احمد سیف «  در بارۀ داور و ایران به زمان رضا شاه» در پاسخ این پرسش یک روزنامه نگار در ایران که: [آیا] از حیث آمار و مستندات اداری تا چه اندازه گزارش کلارک رابا اقتصاد دوران پس از داورمنطبق و سازگار می دانید ؟  می نویسد:

چه قبل از داور وچه پس از داور واقعیت این است که وضعیت اقتصادی ایران تعریفی نداشت. حتّی فراتر رفته و می گویم که دولت رضاشاه در بارۀ مسائل اساسی اقتصاد ایران درآن دوران فاقد برنامه و دورنما بود دراین حوزه ها کاری که کاری باشد انجام نگرفت. اگرچه چند سال پیشتردرعکس العمل به بحران همه جانبه ای که برایران حاکم بود، انقلاب مشروطه را از سر گذرانده بودیم ولی کودتای سوّم اسفند به واقع بازگشتی بود به نظام حکومتی ناصرالدین شاهی. مشکل اقتصاد و جامعۀ ایران این نبود که دیکتاتورهایش « مصلح» بودند یا نبودند، شوربختی تاریخی مادراین بود که حتّی روشنفکران ماهم درآن دوره، مقدّمات تجدّد و مدرنیته را خوب نفهمیده بودند و آن را با ساختمان سازی و راه سازی عوضی گرفته بودند چون اگر مرتکب این خبط اساسی نمی شدند دلیلی نداشت که برای مثال زنده یاد ملک الشعرا بهار خواستار « دیکتاتور مصلح» باشد که می تواند « ضامن خیر و صلاح جامعه باشد». و بعد درمقالۀ « استبداد یا روح قانون» حتّی فراتر رفته و معتقد است که علّت ناامنی و شورش ها درایران این است که « کسی ازدولت نمی ترسد» و بعد « هرچه استبداد یک دولت بیشتر است نظم آن دولت زیادتر است». اگرچه به « استبداد قانون» اشاره می کند ولی آن چه باید انجام می گرفت ایجاد نهادهای لازم برای اجرای قانون بود و آن چه که درپناه قانون به دست می آید نه « ترس از دولت» که امنیت درپناه قانون و درپناه یک دولت قانونمند است. ولی آن چه که دراین سالها داریم ترس و عدم امنیت سراسری شده است که ذهنیت ساده اندیش ما این ترس را « امنیت» می خواند و روشن است که اگرفارغ ازحبّ و بعض سیاسی به وارسی واقعیت ها بپردازیم سیاستهای این دوره را به طور کلّی سیاستهای گمراهی خواهیم یافت. امنیت درپناه قانون منشاء خیر است و رونق اقتصادی و این امنیتی که ما درایران داشتیم- یعنی این ترس سراسری و ملّی شده- مثل موریانه مغز ساختار اقتصادی و سیاسی را می خورد. شاهد من هم این است که همین که خود رضاشاه از صحنه ناپدید شد، اغتشاش و خرابی کشور را در برگرفت. همۀ مسایل به کنار، اگرتنها به سه نهاد یک جامعۀ متجدّد بسنده کنیم، باید پرسید که برسرشان دردورۀ رضا شاه چه آمده است؟! اوّل نهاد مجلس و دوّم هم مطبوعات و سوّم هم احزاب، نهاد مجلس که درایران سابقۀ زیادی نداشت ولی از مجلس چهارم به بعد، تقریباً هیچ کس بدون موافقت رضاشاه وکیل نشد. وضعیت مطبوعات و احزاب هم که روشن تر از آن است که توضیح بیشتری بطلبد. نکته ام این است که اقتصاد و سیاست پردازی اقتصادی در خلاء شکل نمی گیرد و در خلاء جواب نمی دهد. وقتی شمای نوعی، همان مجلس نو پا را از حیّزانتفاع می اندازید، و جلوی مطبوعات تازه پا را سدّ می کنید و همۀ احزاب را هم جمع می کنید، خوب انتظار دارید که درحوزۀ اقتصاد معجزه بشود؟ خوب نمی شود کما این که نشده است. همان گونه که دراین گزارش هم آمده است اگرچه مشکل اصلی اقتصاد ایران در این دوران خرابی وضع کشاورزی آن است، ولی برای ده سال هیچ توجّهی به این بخش نشد- به غیر از این که می دانیم در طول 17 سال، رضا شاه 44000 سند مالکیت زمین به نام خود صادر کرده است ( زمین های مردم را غصب کردند)- و می دانیم که درآمدهای نه چندان زیاد دولت هم عمدتاً صرف قشون شد. برای مثال در 1308 بودجۀ وزارت جنگ به تنهائی بیش از ده برابر کلّ بودجۀ وزارت فوائد عامّه، معارف و بهداری بود. و این را خبر داریم که همان طور که دراین گزارش هم آمده است « فرمانهای او غیر قابل تغییرمی باشد». می خواهد درایران باشد ویا درهرکجای دیگر، از بطن این شیوه ادارۀ امور یک اقتصاد پایدار و پررونق درنمی آید و ایران از این قاعدۀ کلّی مستثنی نبود. البتّه از دستکاری درآمارها هم کوتاهی نکرده بودند. اگرچه سهم ایران از درآمدهای بخش نفت تنها 16 درصد آن بود و 84% اصلاً به ایران باز نمی گشت، ولی محاسبۀ کلّ درآمد شرکت نفت در درآمدهای صادراتی ایران این حسن اضافی را داشت که نشان «از توسعه و ترقّی تجارت خارجی»ایران دراین دوره می داد که به واقع صحّت نداشت و راست نبود.

2- صرف نظر از گزارش کلارک تا چه اندازه گردش و فعّالیت اقتصادی عصر رضا شاهی را با توجّه به نابسامانی عصر قاجار و پتانسیل موجود اقتصاد ایران پیش از عصر رضا شاه را کارآمد و مثمر ثمر ارزیابی می کنید؟

درپاسخ به پرسش قبلی شما هم گفتم، حالا هم اضافه می کنم دراین که درسالهای پایانی سلسلۀ قاجاریه اوضاع درایران ناهنجاربود تردیدی وجود ندارد. ولی نکته این است که برای تخفیف این مشکلات چه باید می شد و رضاشاه چه کرد؟ البتّه می دانیم که درموارد مکرّر رضا شاه ادّعا کرد که می خواهد ایران را « مانند اروپا» بازسازی کند. البتّه که این هدف بسیار مقدّسی بود ولی نه رضاشاه می دانست که اروپا چگونه اروپا شد و نه مشاوران و همراهانش. نه به ارزش های اجتماعی اروپا توجّه کردند و نه به معیارهای سیاسی آن و نه سعی کردند ازرمز و راز موفّقیت اقتصادی اروپا سردربیاورند. وقتی کسری تراز پرداختها زیاد شد، قانون انحصار تجارت خارجی را تصویب کردند که خودش مصیبتی شد روی دیگر مصیبت ها. دربرخورد به مقولۀ زمین هیچ کاری نکردند- به غیر از سلب مالکیت از بعضی از زمین داران و ثبت مالکیت آن زمینها به اسم شاه. درواقع آن چه که انجام گرفت به اصطلاح « مصادرۀ تنبیهی» بود یعنی بعضی ها را که « خطرناک» تشخیص داده بودند زمین های شان را گرفتند. ولی از این کار دولت، وضعیت دهقانان نه فقط بهتر نشد که به مراتب بدتر هم شد. چون علاوه بر رضاشاه و اراضی سلطنتی بخشی از املاک نصیبت نظامیان حامیان او هم شد. رضاشاه و مشاورانش این حدّاقلّ را نفهمیده بودند که اگرمی خواهند درمقابل نفوذ خارجی ایستادگی کنند، با وام ستانی از آنها نمی توان با آنها مقابله کرد و می دانیم که هروقت که انگلیسی ها اراده می کردند فرش را از زیر پای دولت می کشیدند و رضاشاه و دولت ایران هم کوتاه می آمد. کاری که باید می کردند و نکرده بودند این که حوایج ابتدائی و اساسی کشور- یعنی توسعه کشاورزی و آموزش و بهداشت و بهبود شرایط زندگی- باید تامین می شد. باید رفته رفته در راستای قانونمند کردن امور و تبدیل حاکمیت اختیاری سیاسی به یک حاکمیت قانونی حرکت می کردند که درست درجهت عکس آن قدم برداشتند. حتّی قبل از این که شاه بشود، رضاشاه فرماندۀ دائمی قوای مسلّح شد و بعد که شاه شد، تیمورتاش وزیر دربار او که یکی از وزرای کابینه هم به حساب نمی آمد و به همین خاطر در برابر مجلس شورا هم مسئولیت نداشت، درعمل همه کاره شد. نه فقط در همۀ جلسات کابینه شرکت می کرد و حتّی اگرادّعای وزرات امور خارجۀ بریتاینا درست بوده باشد « درواقع این تیمورتاش است که برمملکت حکومت می کند و نه شاه». همین وزیر دربار غیر مسئول عملاً وزیر امورخارجه هم بود و تا 1310 که فروغی وزیر امور خارجه شد، دیگر وزرای خارجه در واقع زیردرست تیمورتاش بودند و تیمورتاش هم نه در برابر مجلس که در برابر رضا شاه مسئولیت داشت. هم او بود که دربارۀ قرارهای تجاری ایران با دنیای بیرون مذاکره می کرد و حتّی اغلب مذاکرات با شرکت نفت انگلیس هم بوسیلۀ او انجام می گرفت. در واقع دارم به این نکته اشاره می کنم که اگرچه نهادهای لازم برای رونق و توسعۀ اقتصادی درایران ضعیف بودند ولی همین نهادهای ضعیف با اقدامات رضاشاه تقریباً بطور کامل بی فایده شدند. براساس قوانین مشروطه، قرار بود دولتی که دربرابر مجلس شورای ملّی مسئولیت دارد، مملکت را اداره کند. دردورۀ رضاشاه هم نهاد دولت بی خاصیت شد و هم با تقلّبات گسترده و اعمال نفوذ درانتخابات، نهاد مجلس. پیشتر هم گفتم نهاد مطبوعات هم جان سالم به درنبرد و همین طور نهادهای مربوط به احزاب. خوب دراین شرایط، می خواهد درایران باشد یا درهرکجای دیگر، اقتصاد پررونق و پایدار نخواهید داشت. عمده ترین انتقادی که من به دورۀ رضا شاه دارم ازبین بردن این نهادهای نوپاست. نهادهائی که بدون آنها هیچ اقتصادی توسعه پیدا نمی کند و اقتصاد ایران هم استثنا برقاعده نبود. درهمان اوایل شاه شدن ر ضا شاه، لایحه به مجلس می برند برای انحلال عدلیه و از مجلس می خواهند که به دولت اجازۀ قانون گزاری بدهد و اینجا هم مصدّق است که درجلسۀ 25 خرداد 1306اعتراض می کند که « اگربنا باشد مجلس بوزرا اجازه بدهد بروند قانون وضع کنند، پس وظیفۀ مجلس شورای ملّی چیست؟». البتّه توضیحات بسیار بیشتری می دهد که از جزئیات می گذرم.(49)

 

فصل هیجدهم،عطا آیتی بنام«دیکتاتوری واقتصاد(گزارشی از اوضاع اقتصادی ایران عصررضاشاه) درنشریۀ تاریخ معاصرایران اسناد زیرراازسری اسناد « وزارت امورخارجۀ فرانسه ترجمه کرده است که در دسترس خوانندگان ارجمند قرار می دهم :

 

جمال صفری

 

فرانکفورت – تیرماه 1398

 

 

توضیحات و مآخذ

 

1 – «جامعه شناسی نخبه کشی»/ علی رضاقلی/ نشر نی/چاپ سی و هفتم/ صص 105- 104

2- محسن کدیور«حکومت ولایی،»نشرنی، تهران،۱۳۷۷؛چاپ پنجم، ۱۳۸۷ص 3 )

3-  محسن کدیور« دغدغه های حکومت دینی » نشر نی – 1379، ص 166)

4 – اسماعیل رائین«حقوق بگیران انگلیس درایران»چاپخانه علمی – چاپ نهم – 1373  ،ص 51 )

5 – گفت وگو با ناصر تکمیل همایون در بارۀ کتاب « وزیران ایرانی محبوس و مقتول» اثر محمد علی کشاورز صدر، روزنامۀ بهار – دوشنبه 21 آبان 1397 شماره 540

6-کودتای28مرداد1332،مارک. ج. گازیوروسکی، ترجمه سرهنگ غلامرضا نجاتی، شرکت سهامی انتشار، ص 25 )

 

* مارک گازیوروسکی، نویسند کتاب «محمد مصدق و کودتای ۱۹۵۳ در ایران» به بی‌بی‌سی فارسی می‌گوید که مخالفت آمریکا با روی کار آمدن کاشانی لزوما به این معنا نبود که از او در لحظات حساس استفاده نکرده باشد.

آقای گازیوروسکی در دهه ۱۹۸۰ میلادی با اکثر مأموران بازنشسته سیا که در کودتا شرکت داشتند صحبت کرده است. او به نقل از دو نفر از آن‌ها می‌گوید وقتی تلاش اولیه برای سرنگونی مصدق ناکام ماند-آن دومأمور۱۰هزار دلارازطریق رابط ایرانی خود(احمد آرامش) برای کاشانی فرستادند تا دسته‌های بازارتهران راعلیه مصدق بسیج کند. این استاد تاریخ می‌گوید که معلوم نیست پول به کاشانی رسیده یااگرهم رسیده، اوخبرداشته که دلارهاراسیا فرستاده بوده.

مارک گازیوروسکی می‌گوید: «آنها (دو مأمورسیا) می دانستند که پول را به رابط دادند، اما خبر نداشتند که رابط لزوما تمام یا بخشی از پول را به کاشانی داد یا نه.»

 

** کامبیز فتاحی بروایت «اسناد سیا آمریکا»  می نویسد: بنا بر اسناد، سیا از حدود دو سال و نیم قبل از کودتا، کاشانی را به عنوان یک «هدف اطلاعاتی» در تیررس خود داشته تا «ائتلاف نامقدس گروه مصدق و آیت الله کاشانی» را بر هم بزند. مقامات سیا در اسفند ۱۳۲۹ (مارس ۱۹۵۱) دو گزینه را پیشنهاد کردند: تطمیع کاشانی با پول یا تخریب شخصیتش با حملات تبلیغاتی.

آنها معتقد بودند که کاشانی به دنبال منافع شخصی خودش است و «پول می تواند نگرش او نسبت ایالات متحده را تحت تاثیر قرار بدهد».

در یک گزارش سفارت مورخ ۲۸ مرداد ۱۳۳۰ (مطابق ۲۰ اوت ۱۹۵۱) مقامات آمریکایی در تهران به واشنگتن گفتند که کاشانی به غیر از خصومت شدید با بریتانیا یک ویژگی بارز دیگر دارد: فرصت‌طلب است؛ همچنین احتمال دارد رشوه قبول کند چرا که در گذشته «حداقل یک مرتبه با سفارت آمریکا در اینجا برای دریافت کمک مالی تماس گرفته است تا از قرار معلوم در برابر آن، از سیاست های آمریکا حمایت کند».

محمد بهبهانی و ابوالقاسم کاشانی همواره متهم بوده‌اند که در کودتای ۲۸ مرداد از سازمان‌های جاسوسی آمریکا و بریتانیا پول گرفتند و دسته‎های مردانی چون شعبان جعفری و طیب حاج رضایی را به طرفداری از شاه به خیابان‌ها آوردند تا مقدمه کودتای ارتش را فراهم کنند.

مجموعه اسناد جدید دولت آمریکا نشان می‌دهد که کاشانی ماه‌ها قبل از وقوع کودتا با سفارت ایالات متحده و ماموران سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) در تماس بوده است؛ هرچند این اسناد ثابت نمی‎کند که او به طور مستقیم در طرح کودتا شرکت داشته یا از‌ آمریکایی‌ها پولی دریافت کرده باشد.

ولی اسناد درمورد عملکرد محمد بهبهانی صراحت بیشتری دارد. یک سند فوق‌سری که مدتهاست در آرشیو ملی ایالات متحده از حالت طبقه بندی بیرون آمده (ولی دولت آمریکا آن را در مجموعه اسناد جدید کودتای خود نیاورده) حکایت از ‌آن دارد که چند روز قبل از تلاش نافرجام شب ۲۴-۲۵ مرداد برای کنار زدن مصدق با فرمان شاه، سفارت آمریکا در تهران مبالغ زیادی پول به عوامل خود از جمله محمد بهبهانی پرداخت کرده بود.

منبع:  بی بی سی – کامبیز فتاحی بی‌بی‌سی- واشنگتن –  22 ژوئیه 2017 – 31 تیر 1396

نگاه کنید به کتاب مارک گازیوروسکی«محمد مصدق و کودتای ۱۹۵۳ در ایران» ، ترجمۀ علی مرشد زاد– انتشارات قصیده سرا – 1384 – صص 265 – 263

 

7 –   فیلسوف فقید، دکتر مهدى حائرى (فرزند شیخ عبدالکریم حائری یزدی، بنیانگذار حوزه علمیه قم) در خاطرات خود (به کوشش آقای حبیب لاجوردی رئیس «طرح  تاریخ شفاهی ایران در مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد – آمریکا)

8 –  ، در فقه بابی تحت عنوان « مباهته» داریم . مطابق با این بابِ فقهی،«اگر مردم به دور کسی جمع شوند که محبوبیت و نفوذ زیادی دارد و در عین حال خلاف اسلام سخن می گوید و نمی توان مردم را از اطراف او پراکنده کرد، می توان به او«بهتان» و«تهمت» زد و شخصیت او را تخریب کرد و از این طریق با او در پیچید و از نفوذ و تأثیرش کاست.»

ولی محسن کدیور می گوید که«دردوقرن اخیرمتأسفانه شاهد یک حرکت ارتجاعی درفقه هستیم، به این معنی که بهتان و افترا و دروغ و نسبت خلاف واقع دادن به مبتدع را مجاز دانسته اند.»

کدیوردرادامه آن تأکید می کند: «ولی در فرهنگ اسلامی اسرائیلیات به اخبار و قصصی که از طریق بدخواهان داخل متون اسلامی شده و خرافی و دروغ و بی بنیان است اطلاق می شود. کسانی که معتقدند نظام اسلامی را به هر طریقی حتی با دروغ و بهتان و تهمت و افتراء به منتقدان و مخالفان باید حفظ کرد، در حقیقت می خواهند با اسرائیلیات نظام را حفظ کنند. – قائلان به «حفظ نظام از طریق اسرائیلیات» غالبا به یک حدیث استناد می کنند: (لاصول من الکافی، ج۲ ص ۳۷۵) (۱) «رسول خدا فرمود: هرگاه پس ازمن اهل ریب (کسانی که در دین القای شبهه می کنند) وبدعت را دیدید، ازآنها بطورعلنی برائت جوئید، و بیزاری خود را از آنان آشکار نمائید، به آنها سخت دشنام دهید، و درباره شان بدگوئی کنید، تا به فساد دراسلام طمع نکنند و مردم از آنها دوری نمایند، و بدعتهای آنان را یاد نگیرند (که اگراین کارها را کردید) خداوند در برابر این کاربرای شما ثواب می نویسد، ودرجاتتان را درآخرت بالا می برد.» (محمد رضا مهدوی کنی[ریاست مجلس خبرگان رهبری]،کتاب نقطه های آغاز دراخلاق عملی، بحث غیبت بدعت گزار،صفحه ۲۰۷، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۳،چاپ جدید:انتشارات دانشگاه امام صادق (ع)، ۱۳۹۰» (سایت  محسن کدیور)

* در قاموس خمینی هدف  وسیله راتوجیه می  کند و با تمام وقاحت  در تهران زیرهمه قول وقرارها وتعهدات خودکه درپاریس به ملت ایران و جهان داده بود، می زند؟! و اواز «اعلی علیین به أَسْفَلَ سافِلینَ» سقوط می کند زیرا سقوط اخلاقی وی ناشی ازطرزفکر حوزه ای زورمدارانه ای بود که به آن سخت باورداشت.  خمینی درنامۀ  16 دی 1366 به علی خامنه ای بطور روشن و واضح ذهنیت قرون وسطی خود رابه نوشته می آورد :

«… حکومت که شعبه ای از ولایت مطلقۀ رسول الله ـ صلی الله علی و آله وسلم ـ است یکی از احکام اولیه اسلام است؛ و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتی نماز و روزه و حج است. حاکم می تواند مسجد یا منزلی را که در مسیر خیابان است خراب کند و پول منزل را به صاحبش ردّ کند. حاکم می تواند مساجد را در موقع لزوم تعطیل کند؛ و مسجدی که ضِرار باشد، در صورتی که رفع بدون تخریب نشود، خراب کند. حکومت می تواند قراردادهای شرعی را که خود با مردم بسته است، در موقعی که آن قرارداد مخالف مصالح کشور باشد، یک جانبه لغو کند و می تواند هر امری را، چه عبادی و یا غیر عبادی است که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن مادامی که چنین است جلوگیری کند. حکومت می تواند از حج، که از فرایض مهم الهی است، در مواقعی که مخالف صلاح کشور اسلامی دانست موقتاً جلوگیری کند».

* از نامۀ خمینی به علی خامنه‌ای(رئیس جمهور و امام جمعه تهران) ، 16 دی 1366 / 15 جمادی الاول 1408 (صحیفه نور جلد 20 ،صص 452 –  451

 

9 – ‏ سایت کدیور:  تهمت در حکومت اسلامی چاپ نجف، ۲۱ بهمن ۱۳۹۷

10 – ابوالحسن بنی صدر در کتاب « خیانت به امید» می نویسد:«  آقای خمینی  اجازه داد ده درصد از سهم امام صرف چاپ ونشر این کتابها بشود. اومی دانست که ما انتشارات مصدق ایجاد کرده ایم و نطق های مصدق راچاپ می کنیم.همین آقای خمینی که امروزمی گوید مصدق سیلی به اسلام زد، آنروز  اجازه می داد که وجوه شرعیه صرف چاپ نطق های همین مصدق بشود. در همین زمان نیزبود که رژیم شاه پس ازملاحظه این گرایش به ما،برسخت گیریها  نسبت  به ما افزود.»

* ابوالحسن بنی صدر« خیانت به امید» ، نشردرخارج کشور، 1382، ص 343

 

11- سخنرانی خمینی «صحیفه نور» جلد 15 – 1361 – وزارت ارشاد ، ص  15 و نگاه کنید به سخنرانی خمینی در صبح 25 خرداد 1360 برای اقشار مختلف مردم، روحانیون مازندران، روحانیون اهل سنت، اهالی مشهد، کارکنان شرکت واحد

12- پیشین – « صحیفه‌نور»،ج۱۸،ص ۱۷۸

13 –  پیشین ،  صحیفه نور- جلد ۸- صفحه ۲۵۱ تا ۲۵۲

14 – مقاله جمال صفری  “اسطوره عرفان خمینی”، تحریف کدام اندیشه ها، کدام ارزش ها؟ » نشریه انقلاب اسلامی – شماره 699 از 20 خرداد تا 2 تیر 1387

15 – غلامحسین زرگری نژاد «عباس میرزا. نخستین معمار(بنای نظام جدید)در ایران معاصر» ، مقاله 4، دوره 58، شماره 5 – شماره پیاپی 1000410، زمستان 1386

16- روزنامه خراسان – گروه اندیشه « قائم مقام فراهانی؛ بنیان گذارسیاست «موازنه منفی » در ایران، سه شنبه 12 دی 1396 . 14 ربیع الثانی 1439 . شماره 197

17 – خطابه یحیی دولت آبادی به نقل از کتاب بهرام فلسفی « قائم مقام در آینه زمان » ( شرح زندگانی سیاسی، خصوصی و ادبی میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی)، نشر پیام ، 1373، صص 302 – 301 )

18 – پیشین – ص 304

19 – پیشین – صص 311-309

20 – سایت راسخون – اندیشه سیاسی قائم مقام فراهانی (بخش1)- 1158 ش/ 1251- 1193 ق/ 1835- 1779 م و – اندیشه سیاسی قائم مقام فراهانی (بخش2)

 

 

پی نوشتها:

  1. سیاست نامه‌های قاجاری، سی و یک اندرز نامه سیاسی عصر قاجار، تصحیح و تحشیه: دکتر غلامحسین زرگری‌نژاد، انتشارات نگارستان اندیشه، تهران 1395، جلد اول، صفحه‌های 145 و 146
  2. محمد حسن خان اعتمادالسلطنه، صدرالتواریخ، به کوشش: محمد مشیری، تهران: انتشارات وحید، 1349، ص 136. رضاقلی خان هدایت نیز با ذکر این نکته که قائم مقام «دبیری توانا و وزیری دانا [و] درهمه کمالات از اقران متفرد بود»، می‌نویسد که «ولی تشیید مبانی صدارت ووزارت خود را دراستبداد رای و استقلال در امور صواب و خطای همی شمرد و هیچ یک از محرمان و مقربانِ سُدّه سَنیه سلطنت را در وساطت و دخالت جزئیات و کلیات مدخل نمی‌داد». رضاقلی خان هدایت، روضه الصفای ناصری، تهران: اساطیر، 1380، ج دهم، ص 8164.
  3. state and government.
  4. محمد حسن خان اعتمادالسلطنه، پیشین، ص 137.
  5. صدرالتواریخ همان صفحه
  6. صدرالتواریخ، همان صفحه
  7. صدر التواریخ، صفحه 143
  8. میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی، منشآت قائم مقام، به کوشش: سید بدرالدین یغمایی، تهران: انتشارات شرق، 1373، ص 328.
  9. منشآت، همان صفحه
  10. صدرالتواریخ، صفحه 138
  11. منشآت، صفحه 70
  12. منشأت، صفحه 261
  13. فریدون آدمیت، «سرنوشت قائم مقام»، مقالات تاریخی، تهران: انتشارات شیبگیر، 1353، صص 16-15. واژه‌های نقل شده در درون نقل قول‌ها را آدمیت از متن اسناد ترجمه کرده است.
  14. همان، ص 16؛ آدمیت توضیح داده است که در متن گزارش واژه‌های «مردی یا نامردی» با حروف لاتینی، اما به فارسی آمده است.
  15. فریدون آدمیت، «سرنوشت قائم مقام»، همان صفحه
  16. همان، صص 17-16.
  17. ابوالقاسم قائم مقام فراهانی، پیشین، ص 12.
  18. قائم مقام در نامه‌ای به برادر خود در بازگشت به تبریز، پس از دوره‌ای که از کار بر کنار شده بود، می‌نویسد: «شعر و تاریخ تبریز حرف توپ و سرباز است و آیه و حدیثش جهاد و غذای قزاق وصالدات!» به نقل از: خان ملک ساسانی، سیاستگران دوره قاجار، تهران: شرکت سهامی فردوسی، 1346، ج دوم، ص 9.
  19. ابوالقاسم قائم مقام فراهانی، منشآت، پیشین، ص 43.
  20. منشأت، صفحه 13
  21. میرزا ابوالقاسم قائم مقام، نامه‌های پراکنده قائم فراهانی، بخش دوم در نامه‌های مربوط به مأموریت گریبایدوف در ایران»، به کوشش: جهانگیر قائم مقامی، تهران: بنیاد و فرهنگ ایران، 1359، ص 67.
  22. نامه‌های پراکنده قائم مقام، صفحه 68
  23. نامه‌های پراکنده قائم مقام، صفحه 46
  24. نامه‌های پراکنده قائم مقام، صفحه 44
  25. نامه‌های پراکنده قائم مقام، صفحه 78
  26. نامه‌های پراکنده قائم مقام، صفحه 44
  27. نامه‌های پراکنده قائم مقام، صفحه 178
  28. سفرنامه رضا قلی میرزا نوه فتحعلی شاه، به کوشش اصغر فرمانفرمائیان قاجار ، تهران 1347، صفحه 35

 

21 –  فریدون آدمیت « مقالات تاریخی» انتشارات  دماوند ، 1362 -صص 11- 9

22- پیشین ، صص 46 – 44

23 – پیشین ، صص 52 – 46

24 – یشین ، – صص – 24 – 20

 

 پی نوشت: سرنوشت میرزا  قائم مقام فراهانی:

 

1-  آن شامل دوقسمت از خاطرات کمپبل و مکمل یکدیگر است. قسمتی در جلد 39 / 60  و قسمت  دیگر در جلد 215 / 60  اسناد بایگانی وزارت  امور خارجۀ انگلیس ضبط است.

2- اسناد وزارت امورخارجۀ انگلیس؛ جلد 38 / 60 ، نامۀ  12 مارس  1835.

3 – همان مآخذ.

4 –  اسناد انگلیس، 38 / 60، خلاصۀ مذاکرات با قائم مقام، 25 فوریه 1835

5 – اسناد انگلیسی،38 / 60، خلاصه مذاکرات با قائم مقام ، 25 فوریه  1835 .

6 – همان مأخذ

7 –  اسناد انگلیس، 38 / 60 ، نامۀ  12 مارس 1835

8 –  اسناد انگلیس، 37 / 60 ، گزارش  سری، ضمیمۀ نمرۀ3

 

25 – عبدالله انوار «باغ نگارستان» سایت مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی به نقل از روزنامه اطلاعات

26 –  ابراهیم تیموری، گوشه‌ای از تاریخ ایران میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام، اطلاعات سیاسی -اقتصادی، ۱۳۸۰.

27- – دکتر فریدون آدمیت « فکر آزادی و مقدّمَه نهضت مشروطیت »  انتشارات سخن -1340 –  صص 24 – 23  ‏

28 – پیشین  – ص 44

29 – پیشین  – صص 58 – 57

30- تکمیل همایون: سپهسالار باید در تاریخ باز‌شناسی شود منبع: ماهنامه نسیم ‏بیداری انتشار بیست و سومین شماره

31 – حاج مهدیقلی هدایت ( مخبرالسلطنه) « خاطرات و خطرات» – انتشار زوار – 1363– ص 383

32 – پیشین-ص 402

33- پیشین- ص 397

34- یرواند آبراهامیان « تاریخ ایران مدرن»- ترجمه فتاحی – نشر نی – 1389- ص 41

35- پیشین -ص 169

36 – «چهار رساله در تجدّد، ملّیت، دین و آزادی» ،(ابوالحسن فروغی – کاظم زاده ایرانشهر – سیدحسن تقی زاده – فخرالدین شادمان) – به کوشش هوشنگ کشاورز صدر-انتشارات خاوران-صص 6 – 5

37 – پیشین ،  صص 7 – 6

38 – پیشین، صص 15 – 14

39 – پیشین ، صص 71 – 69

40 – بخشی ای از مقالۀ کاظم زاده ایرانشهر«ملیت وروح ملی ایران»مجله ایرانشهر- اول دی ماه  1292 = 17 دسامبر1923 – شمارۀ 4 ، صص 206 – 193

41 –  بخشی از مقاله   دکتر محمود افشار « قلمرو زبان فارسی» آینده –  شماره های 9 – 12 سال هفدهم، آذر – اسفند 1370 ،صص 644 – 641

42-  مقالات محمدعلی فروغی  (محمد علی ذکاء الملک)  – جلد دوم ، انتشارات توس – 1384 – صص 72 – 68

43- خاطرات حسین سمیعی ( ادیب السلطنه) به کوشش ایرج افشار- دفتر تاریخ مجموعه اسناد و منابع تاریخی، ج‌3، ص: 402

44 – اصغر شیرازی«ایرانیّت، ملیّت، قومیّت»، انتشارات مؤسسه فرهنگی – هنری جهان کتاب -چاپ اول: 1395، صص 632 – 605

 

پی نوشت:

57- نگاه کنید به مقدمه محمود افشار در کتاب ناصح ناطق ( 1358 ، ص 11)

58 منبع اصلی کاوه: «… فقدان نقش مستلزم فقدان بودجه… » تقدم 1، ( بهمن 1306) :  320  – 321

59  – خود او دلایلش را چهار قسمت کرده بود، ولی می توان آنها را در سه قسمت نیزگنجاند.

60  – ما با این دولت این قدر محبت و این قدر خیرخواهی که داشته ایم، بزرگترین دلیل بنده امنیتی است که ایجاد کرده». نگاه کنید به : کاتوزیان ( 1379 ، ص 364 )؛ همو ( 1382 ص 18 و بعد)

61 –  دربارۀ کودتا و نقش رضاخان، نظامیان انگلیسی و دیگران در آن نگاه کنید به: کاتوزیان.( 1379 )، غنی ( 1377 ) و شاکری ( 1386 )

62 – او در شمارۀ  اول روزنامۀ نوبهار (2/ 7,1301 ) تأسف خود را از این غفلت سیاسیون ابراز می کند که قرن بیستم دیگر نه نادر و بناپارت، بلکه واشنگتن می پروراند « صلاح بزرگان و رجال ما در نادر شدن نیست، زیرا نادرها در محیط امروزی قابل دوام  نخواهند بود.( نگاه کنید به بهار ( 1357 ، ج 1، ص 225 )

63  – برای نمونه هایی از این شعرها نگاه کنید به : ذاکر حسین ( 1377 ، ص 508 و بعد

 

45- («صد سال کشاکش با تجدد» نویسنده: داریوش همایون، چاپ: نشر تلاش 1385، صص 22 – 21)

46 – پیشین –  صص 27 – 26

47 – پیشین –  صص 30 – 29

48 – کاوه بیات«اندیشه سیاسی داور و تأسیس دولت مدرن درایران» مجله: گفتگو; دی 1372 – شماره 2 ; صص 133 – 116 .

 

پاورقی ها:

1- جامع ترین بررسی موجود از زندگانی داور کتاب داور و عدلیه نوشتۀ دکتر باقرعاقلی است( تهران،  انتشارات علمی، 1369)، برای آگاهی ازفعالیت های سیاسی اوسپس بنگرید به دکتر محمود افشار،  سیاست اروپا درایران، تهران، بنیاد موقوفات افشار، 59 – 454، همچینن نامورارۀ دکتر محمود افشار ج 4،  تهران، موقوفات افشار1367، صص 2056 – 2032. که رسائل دیگراسناد مبارزات آن ایام را بر ضد قرارداد 1919 دربردارد. نوشته های زیرنیز در شناخت بیشتر داور مفید می باشند: مقالۀ «علی اکبر داور» نوشتۀ دکترعیسی صدیق در چهل گفتار او( کتابفروشی دهخدا، 1352، تهران، صص 29 – 119 ، عباسقلی گلشائیان، یادی از داور به نقل از کتاب خاطرات و اسناد، به کوشش سیف الله وحید نیا، تهران انتشارات وحید، 1367، صص90 – 184؛علی وکیلی، داور و شرکت مرکزی، چاپخانۀ اطاق بازرگانی، 1343، تهران .

2 – روزنامۀ مرد آزاد، شمارۀ 84، 5 سرطان[تیر] 1302. تمامی این بررسی براساس نوشته هایی مبتنی است که داور به نام« یادداشت یومیه» درفاصلۀ بهمن1301تا آبان1302دراین روزنامۀ نوشت. لهذا ازاین پس نیز درارجاعات صرفاً به ذکرشماره و تاریخ انشتار مرد از اکتفا خواهد شد.

3 – 11/23  دلو[ بهمن] 1301

448/ 6 ثور [ اردیبهش]  1302

5 – همانجا

6 –  151/ 28 میزان [ مهر] 1302

7 – 113/ 20 اسد[ مرداد] 1302، دریکی دیگراز یادداشتهای یومیه نیزاین موضوع به تفصیل مورد بحث قرارگرفته است.  بنگرید به 108 / 13اسد1302

8 – 17/ 3 حوت[اسفند] 1301

9 – 12/ 25 دلو 1301

10 – 101/ 30 سرطان 1302

11 – 98 / 26  سرطان  1302

49 – احمدسیف«داور وایران به زمان رضا شاه»شنبه۲۱آبان۱۳۹۰ه‍.ش.-نیاک-یادداشتهای احمدسیف

http://niaak.blogspot.de/2011/11/blog-post_12.html