چرا جمعیتی که بیش از سه چهارم آن نقشی در روی کار آمدن رژیم نداشته‌اند و آینده‌ی خود را در مخاطره می‌بینند اقدامی‌نمی‌کنند؟ چگونه می‌توان جامعه را خسته و کوفته کرد

By | ۱۳۹۸-۰۴-۲۷

«نمی‌توانند» و «پشیمانشان می‌کنیم»: چگونه می‌توان جامعه را خسته و کوفته کرد

– چرا جمعیتی که بیش از سه چهارم آن نقشی در روی کار آمدن رژیم نداشته‌اند و آینده‌ی خود را در مخاطره می‌بینند اقدامی‌نمی‌کنند؟
– بزرگ‌ترین میرات چهل ساله‌ی جمهوری اسلامی نه کشتار ۶۷، نه به زندان فرستادن مجموعا صدها هزار مخالف، نه به هدر دادن چند تریلیون دلار منابع ملی و نه تبدیل کردن فرهنگ و هنر و رسانه و آموزش به تبلیغات سیاسی بلکه القای حس دست‌بسته بودن و خسته کردن جامعه است.
– بسیار بعید است که ایرانیان به تحقیرهایی که بر آنها وارد می‌آید آگاهی نداشته باشند.
– جامعه‌ای که چهل سال مداوم با همه‌ی روش‌های خشونت‌آمیز سرکوب شده طبعا خسته و کوفته می‌شود.
– اراده‌ی محکم برای کسب و حفظ قدرت به هر قیمت در سال‌های دهه‌های سی تا پنجاه خورشیدی در میان مذهبیون شکل گرفت و بزرگ‌ترین شکست حکومت پهلوی این بود که نتوانست این عزم را بشکند.
– مردمانی که چهل سال وانمود کنند تن در داده‌اند عملا به تن در دادن عادت می‌کنند.

مجید محمدی, کیهان چاپ لندن:

ناظران جامعه‌ی ایران در سال ۱۳۹۸ با سه کلان‌واقعیت مواجه هستند:

دی‌ماه ۹۶

۱. جامعه بیش از هر زمان دیگری از ایدئولوژی اسلامگرا و سبک زندگی حاکم فاصله گرفته است (فقط نگاه کنید به آمار سفر ۹۰۰ هزار اتومبیل به شمال کشور در ایام «ارتحال» و باور اکثریت به اختیاری شدن حجاب حتی بر اساس نظرسنجی‌های دولتی)؛ اعمال سبک زندگی و ایدئولوژی اسلامگرایان حتی در قشر حاکم با مقاومت جدی روبرو شده است.

۲. شرایط اجتماعی و اقتصادی ایران در بدترین موقعیت در چهل سال اخیر است حتی بدتر از سال‌های جنگ: ۵۵ درصد زیر خط فقر مطلق، بیکاری حدود ۴۰ درصدی و در برخی شهرها حدود ۶۰ درصد، حدود ۳ میلیون کودک کار، ۱۵۰ هزار معتاد کارتن خواب، و حدود ۷ میلیون معتاد؛ بدون چشم اندازی برای آینده.

۳. اتلاف، ناکارآمدی و فساد فراگیر و ساختاری در اجزای حکومت که شهره‌ی عام و خاص است و حدود هشتاد درصد از منابع ملی در اختیار حکومت را به تاراج و تخریب می‌سپارد.

سوالی که بعد از مرور این سه واقعیت که مقامات جمهوری اسلامی به صراحت از آنها سخن گفته‌اند پیش می‌آید این است که چرا مردم ایران و به ویژه جوانان ایران حرکتی و اقدامی‌ انجام نمی‌دهند؟ چرا جمعیتی که بیش از سه چهارم آن نقشی در روی کار آمدن رژیم نداشته‌اند و آینده‌ی خود را در مخاطره می‌بینند اقدامی‌نمی‌کنند؟ پاسخ این است که چهار دهه مقاومت در برابر تمامیت‌خواهی مذهبی جریان داشته و حکومت نیز با استمرار و با همه‌ی منابع و بهره‌برداری از همه‌ی زمینه‌های خشونت و تنفر با آن مقابله کرده است. کار به جایی رسیده که مقامات رسما از هم‌پیمانی با حزب‌الله لبنان و حشدالشعبی و حوثی‌ها علیه مخالفان داخلی سخن می‌گویند.

نتیجه‌ی این تلاش بی‌وقفه‌ی حکومتی، خستگی و کوفتگی اجتماعی است. جوامع نیز همانند افراد در مقاطعی ناامید و خسته و کوفته می‌شوند. کدام تاکتیک و تکنیک مقابله با رژیم‌های دیکتاتوری در چهل سال گذشته به کار گرفته نشده است؟ جامعه‌ای که چهل سال مداوم از همه‌ی روش‌های مبارزه علیه حکومت‌های اقتدارگرا و تمامیت‌خواه بهره گرفته و با همه‌ی روش‌های خشونت‌آمیز سرکوب شده، در مقطعی خسته می‌شود. سیل مهاجرت به خارج ناشی از خستگی و کوفتگی است. شهروندان ایرانی دریافته‌اند که وقتی نمی‌توانند کشتی را نجات دهند حداقل باید خودشان را از آب بیرون بکشند.

«نمی‌توانند»

بیش از دو میلیون هنگ کنگی تحت حکومت کمونیستی چین به خیابان می‌آیند تا با یک موضوع قضایی (استرداد مجرمان هنگ کنگی به دولت چین) مقابله کنند. این اقدام البته نشانه‌ی درک و شعوری است که آنها از حقوق شهروندی خود دارند. اما دلیل این حرکت به تنهایی این نیست. بسیار بعید است که ایرانیان به تحقیرهایی که بر انها وارد می‌آید آگاهی نداشته باشند. آیا ایرانیان نمی‌دانند حجاب اجباری عامل تحقیر تک تک زنان و مردان ایرانی از جمله کسانی است که به حجاب باور دارند؟  مشکل دیگر کمبود یا فقدان آگاهی نیست. مشکل، فقدان شور و نشاط کافی برای احقاق حق است. میزان این شور و نشاط نیز بر خلاف ادعای مارکسیست‌ها به فقر و غنای افراد مربوط نیست. صد سال زندگی هنگ کنگی‌ها تحت یک حکومت خودمختار دمکراتیک و آزاد (در دوران استعمار بریتانیا) نه تنها انرژی و شور و نشاط انسان بودن را از آنها نستانده بلکه آنها را به شهروندانی مسئول و با نشاط تبدیل کرده است. آنها ثروت خویش را نیز مدیون همین شور و نشاط هستند. البته تلاش دولت کمونیستی بعد از پایان دوران قیمومیت بریتانیا این بوده که هنگ کنگ را هم مثل بقیه‌ی چین به زندان مردمانش تبدیل کند.

بزرگ‌ترین میرات چهل ساله‌ی جمهوری اسلامی نه کشتار ۶۷، نه به زندان فرستادن مجموعا صدها هزار مخالف (فقط هفت هزار نفر در سال ۹۷)، نه به هدر دادن چند تریلیون دلار منابع ملی و نه تبدیل کردن فرهنگ و هنر و رسانه و آموزش به تبلیغات سیاسی است؛ بزرگ ترین دستاورد آن القای حس دست‌بسته بودن و خسته کردن جامعه است؛ اینکه مردم نمی‌توانند تغییری ایجاد کنند. در یک دوره‌ی بیست ساله (۶۸ تا ۸۸ یعنی از پایان جنگ تا جنبش سبز) گروه‌هایی از جامعه تلاش کردند با پیگیری تغییر از درون در چارچوب جناحی نظام نوعی نشاط خیالی را به جامعه تلقین کنند با این توجیه که نشاط خیالی بهتر از عدم نشاط است اما حکومت با همه‌ی قوایش این سحر را نیز باطل کرد و نشان داد تغییر از درون هم یک توهم است و جناح‌ها سر وته یک کرباس‌اند. کالای امید چنان در جامعه‌ی ایران نادر است که به قول سخنگوی دولت روحانی «مردم شریف ما دنبال بهانه برای بهبود و امید هستند» (فارس ۹ تیر ۱۳۹۸).

ناامیدی حاکم بر جامعه‌ی ایران دقیقا ناشی از این احساس بی‌فایده بودن تلاش برای تغییر است. همه‌ی اجزای حکومت با همه‌ی منابع کشور چهل سال تلاش مداوم داشته‌اند تا به مردم حالی کنند که «نمی‌توانند» و در این تلاش ۴۰ ساله تا حد بسیاری موفق بوده‌اند.

سیاست «پشیمان‌سازی»

کارهایی که جمهوری اسلامی در طی چهل سال گذشته انجام داده تا مردم ایران از تغییر و امید به تغییر دست بردارند همه آگاهانه بوده است. وقتی چند ده یا چندصد نفر در هر یک از شهرهای ایران به هرگونه اجتماع و تظاهرات ضد تمامیت‌خواهی و اقتدارگرایی حمله کرده یا می‌کنند هدف پشیمان ساختن معترضان است. حرکتی از سوی تحول‌خواهان انجام نشده که با سرکوب با هدف منصرف ساختن مواجه نشده باشد. اگر این منصرف‌سازی در خیابان به انجام نرسیده بقیه‌ی کار در زندان با شکنجه و در تلویزیون با اعتراف‌گیری انجام شده است.

روحانیت شیعه از آغاز می‌دانست چه دارد می‌کند. روحانیت شیعه می‌دانست چگونه می‌تواند جامعه را رام سازد: سرکوب و تحقیر بدون وقفه‌ی ناهمرنگ‌ها و پاداش‌ دادن به دستبوسان. این قشر همچنین می‌دانست که قشرهای بسیاری بعد از مدتی خسته شده و تن در می‌دهند یا وانمود می‌کنند که تن در داده‌اند که آن نیز برای سلب امید به تغییر به اندازه‌ی کافی موثر است. مردمانی که چهل سال وانمود کنند تن در داده‌اند عملا به تن در دادن عادت می‌کنند. آشنایی عمیق روحانیت با قشرهای مختلف جامعه‌ی ایران این آگاهی را بدانان بخشیده بود که بخشی قابل توجه از جامعه‌ی ایران به راحتی با پاداش و تنبیه به رام شدن تظاهر می‌کند و تنها بخش کوچکی آشکارا مقاومت می‌کند.

تغییر حوزه‌ی کنش

جمهوری اسلامی برای مقابله با هرگونه مقاومت در برابر سیاست «پشیمان‌سازی» و القای «نمی‌توانید»، جنبش‌های قلابی مثل «مقاومت» در برابر «دشمن صهیونیستی» یا «اقتصاد مقاومتی» راه انداخته است. معلوم نیست چرا مردم ایران باید با مقاومت یک ملت دیگر را از میان ببرند، منابع خود را به جیب باندهای تبهکار مثل حماس و حزب‌الله لبنان بریزند و علیه آمریکا باشند تا بعد برای آن ریاضت بکشند. این جنبش‌های قلابی که برای معرفی تبهکاران تحت عنوان انقلابی تعبیه شده برای فروش کالای قلابی به جامعه‌ای است که برای سر بر آوردن به امید و نشاط و مبارزه برای فردیت، حقوق، و رفاه نیاز مبرم دارد. در ضمن این کالا به چپ اروپایی و آمریکایی نیز فروخته می‌شود (چپی که چشم بر همه‌ی جنایات رژیم بسته و امروز همه‌ی امکانات رسانه‌ای  و فکری‌اش در خدمت «نظام» است).

روحانیت همانطور که یک ایدئولوژی و نظام باور و رفتار قبیلگی را بجای اخلاق و معنویت به جامعه‌ی ایران می‌فروشد منافع و جاه‌طلبی‌های تروریست‌های لبنانی و فلسطینی و عراقی را به مردم ایران به عنوان دغدغه‌های انسانی عرضه می‌کند. برای مردم ایران هم می‌ماند کلیدهای پلاستیکی سازندگی و توسعه و امید و تدبیر که به اداره‌کنندگان ماشین سرکوب برای چهار دهه داده شده تا با رنگ بنفش و سبز مردمان خسته از ناامیدی و نشاط را خسته‌تر و ناامیدتر سازد. مشکل اصلی اصلاح‌طلبان نه در تلاش برای کسب قدرت و ثروت بلکه فروش تحول و امید قلابی به مردم ایران بوده است.

«چیزی عوض نشده است»

پس از انتخابات دوم خرداد ۷۶ که حداقل بخشی از جامعه احساس می‌کرد به خامنه‌ای «نه» گفته است کسانی که سر نخ‌های فضای سیاسی و تبلیغاتی را در دست داشتند برای چند سال مدام این سخن را تکرار کردند که «چیزی عوض نشده است.» آنها راست می‌گفتند اما رأی‌دهندگان به خاتمی‌ دلشان می‌خواست فکر کنند که چیزی عوض شده است. در نهایت خامنه‌ای با دادن سیگنال به حزب پادگانی خود برای بستن فله‌ای مطبوعات، حمله‌ی مغول‌وار به خوابگاه‌های دانشجویی در تهران و تبریز و قتل‌های زنجیره‌ای نویسندگان و فعالان سیاسی به آنها قبولاند که «واقعا چیزی عوض نشده است.»

خستگی جامعه‌ی ایران در مقطع کنونی ناشی از کمبود خواب، کار زیاد، نوع تغذیه یا نوع کار در محیط‌های اداری بسته نیست: به دلیل عزم جزم حکومت برای سرکوب و تحقیر دائمی‌ در کوچه و خیابان و حتی در دریاچه و کوه و کویر است. از این جهت برای پشت سر گذاشتن این خستگی و کوفتگی نیاز است که مردم در یک مقطع این عزم جزم را بشکنند. بدون شکستن این عزم جزم، دمکراسی و آزادی و شفافیت و استقلال دستگاه قضایی در ایران غیرممکن است. حکومت را همین عزم جزم و اراده‌ی معطوف به قدرت سر پا نگاه داشته است.

این اراده‌ی محکم برای کسب و حفظ قدرت به هر قیمت در سال‌های دهه‌های سی تا پنجاه خورشیدی در میان مذهبیون شکل گرفت و بزرگ‌ترین شکست حکومت پهلوی این بود که نتوانست این عزم را بشکند چون مقامات رژیم قادر نبودند میان دینداری و اسلامگرایی تمایز قائل شوند و نتوانستند خطر شبکه‌ی رو به گسترش مذهبی‌های سیاسی در کشور را درک کنند. مماشات سران رژیم با اسلامگرایان (تا حدی که تالیف کتب درسی دینی را بدانها واگذار می‌کردند) چنان عزم و اراده‌ای به اسلامگرایان بخشید که ما هنوز با آن درگیر هستیم. مشکل سیاست دولت‌های غربی در برخورد با اسلامگرایان نیز نه موافقت یا مخالفت با حمله‌ی نظامی‌ بلکه به رسمیت شناختن این عزم و اراده‌ی اسلامگرایان برای سرکوب است. همین عزم و اراده برای سرکوب است که وقتی سرریز می‌کند به ترور در کشورهای اروپایی و بسط حوزه‌ی نفوذ در منطقه‌ی خاورمیانه ختم می‌شود. در برخورد با داعش هدف شکستن عزم و اراده‌ی معطوف به قدرت اسلامگرایان بود اما در برابر جمهوری اسلامی چنین هدفی به چشم نمی‌خورد.