اشاره
همه ما کم و بیش میدانیم که از میان عوامل و اسباب متعدد عقبماندگی و شوربختی و فقر و فلاکت ایرانیان، دو عامل اهمیت و نقش اصلی و اساسی داشته است: استبداد و اسلام.
ریشۀ تمام مشکلات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اخلاقی جامعۀ ایران را در این دو پدیده باید جستجو کرد. انقلاب ۵۷ دقیقاً همین دو عامل را نشانه گرفته و کمر به نابودی آنها بست. منتهی این عمل به دو روش کاملاً متضاد با یکدیگر انجام پذیرفت. با یکی به وجه نفی و انکار و با شعار «آزادی» به جنگ برخاست و آن دیگری یعنی اسلام را به وجه اثبات و با سپردن قدرت سیاسی به متولیان آن و اجرای شریعت اسلامی به نابودی کشاند. مردم ایران با انقلاب ۵۷ در واقع با یک تیر دو نشان زدند: هم ۲۵۰۰ سال جباریت و استبداد شاهنشاهی را سرنگون کردند و هم امروز روشن شد که بصیرت تاریخی و خرد جمعی این ملت با حرکتی نبوغ آمیز، اسلام و تشیع و روحانیت شیعه را در میدان آزمایش و امتحانی تاریخی قرارداد و زمینههای لازم جهت مردودی و شکست ادعایی ۱۴۰۰ ساله را مهیا ساخت؛ به طوری که هم اکنون پس از چهار دهه استقرار حکومت اسلامی، این بنای پوسیده در برابر دیدگان ما در حال ازهمگسیختگی و فروپاشی است. هرچند هزینۀ سنگینی پرداختیم، اما آینده نشان خواهد داد که ما با این کار بزرگ فیالواقع اسلام را که همچون خاری در چشم و استخوانی در گلو به مدت چهارده قرن ما را عذاب داده بود، نه فقط در ایران، بلکه از جهان برانداختیم. به یقین بعد از جمهوری اسلامی، اسلام به ماری شبیه خواهد بود که اگرچه همچنان ظاهری مشمئزکننده دارد، اما دیگر نه نیش و نه زهری خواهد داشت که بشر را دچار ترس و اضطراب سازد.
نزاع شرکای قدیمی
ریشههای یگانۀ نهاد پادشاهی و نهاد دین که هر دو در جادو شکل گرفته و قوام یافته، شاه و شیخ را به همکاری نزدیک با یکدیگر برانگیخته است و این دو در طول تاریخ منافع مشترکی را پیگیری میکردهاند. شاهان و سلاطین، هم در دورۀ اسلامی و هم پیش از آن، همواره شرکای سنتی سازمان روحانیت بوده و به مغ و موبد و آخوند و مذهب به عنوان بهترین ابزار مهار و کنترل و سرکوب جامعه شدیداً نیاز داشتند. تاریخ گواهی میدهد که هیچ سلطان و پادشاهی نبوده است که مشروعیت قدرتش را از آسمان و دین نگرفته باشد. حتی کوروش کبیر هم خود را مورد تأیید مردوک، خدای بابل، میدانست. در تاریخ نزدیک به ما، اوج این همکاری و اشتراک منافع را میتوان در دولت صفویان مشاهده کرد.
این شراکت و این همکاری تا انقلاب ۵۷ تدوام داشت؛ تا اینکه ملایان و متولیان مذهب شیعه که قرنها در حسرت حکومت کردن سوخته بودند و همه حکومتها را غاصب میدانستند، ضمن اینکه مغرور شده بودند، فریب ملتی را خوردند که چهارده قرن با اسلام جنگیده بود. لذا مرتکب خبط و خطایی تاریخی گردیدند و با کنار زدن شریک اساطیری خویش، همزمان گور خود را هم کندند. متوجه نبودند که خود ایشان یعنی آخوندها و علما و فقها و روحانیت شیعه و با اندکی تسامح حتی میتوان گفت مذهب تشیع، تماماً نتیجه و محصول مبارزهای تاریخی مابین ایران و اسلام بوده است. غافل بودند که اگر «پادشاه اسلامپناه» از میان برداشته شود، نیرویی برای دفاع از آخوند و اسلام در برابر ملت ایران وجود نخواهد داشت. شاید به همین دلیل است که اکنون گروهی از آخوندها که سقوط جمهوری اسلامی را مسلم و نزدیک میبینند، به اشتباه خود پی برده و به فکر بازگشت سلطنت افتادهاند.
آری، اینچنین بود که مردم ایران با هوشمندی، آیتاللهها و حججاسلام را به میدان سیاست بی پدر و مادر کشاندند و شکستشان داد.
در حسرت پادشاهی عادل
مردم ساکن این سرزمین در گذر تاریخ خود، همواره در آرزوی سلطان و پادشاهی عادل، از استبدادی به استبدای دیگر پیگیر روزگار سراسر بیم و اضطراب و اختناق خویش بودهاند و به امید رام کردن جباران و پادشاهان سرکش، «نصیحه الملوک»ها مینوشتند. دیده بودند که حتی انوشیروان خیلی عادل، بالغ بر هشتادهزار مزدکی را در یک نوبت قتلعام کرده است. در مقاطعی هم اگر فضاهایی برای تنفسی گشوده میشد، که معمولاً حاصل هرج و مرجی بود که خلأ قدرت بوجود آورده بود، با ظهور راهزنی و شمشیرکشی و زورگیر و تفنگچی و قالتاقی که خود را پادشاه میخواند، آن روزنۀ باریک نیز بلافاصله مسدود میشد. شاهان و سلاطینی که با آویزان کردن مقداری آهنآلات و مس و مفرغ به لباس خود و مانند خروس با گذاشتن تاجی بر سر، خود را سایۀ خدا و صاحب مُلک و ملت می شمردند. پادشاهانی که برای فریب عوام از چیز موهومی دم میزدند به نام «فر کیانی» و «فره ایزدی» که گویا مانند گنجشکی بر فراز سرشان بال بال میزند و جیک جیک میکند. آنان با استقرار حکومتی سرکوبگر، کشوری یکنفره ساخته بودند و صاحبان اصلی کشور را «رعیت» یعنی چیزی در ردیف رمه و گله میدانستند و وجود انسانی او را در تمام تاریخ این سرزمین معلق و معوق نگه داشته بودند. البته نظام استبدادی سلطنت و پادشاهی در عین حال اقتضاء و ضرورت تاریخی هم داشت؛ زیرا تا پیش از دوران معاصر هیچ شکل بدیل حکومتی و نظام متفاوت کشورداری قابل تصور نبود؛ یا لااقل بشرِ این سوی زمین هنوز نظام جمهوری و حکومت دموکراتیک را نمیشناخت.
برکندن ریشهها
در جریان انقلاب ۵۷، ملت ایران یکپارچه فریاد می زد:”مرگ بر شاه”. این مردم هرگز نگفتند مرگ بر پهلوی و یا مرگ بر محمدرضاشاه که یک دیکتاتور پیشپاافتاده و ضعیفی بود؛ بلکه با فراست و خردمندی، نهاد جانسخت جباریت و استبداد، نظام تنومند سلطنت و پادشاهی با تمام وزن اساطیریاش که همچون سنگوارۀ هیولایی متعلق به اعصار کهن بر گُردۀ انسان ایرانی سنگینی میکرد را آماج تیرهای خود قرارداده بودند. هدف و آرمان بزرگ، برکندن ریشۀ استبداد شاهنشاهی از خاک به شدت مساعد این سرزمین بود. حال اگر بعداً گرفتار نوع اسلامیِ استبداد گشتیم که برایمان ناشناخته بود، اتفاقاً تقدیری بود که خود رقم زدیم. راه رهایی فقط و فقط از همین مسیر ممکن و مقدور بود؛ با قبول تمام هزینه هایش در این چهل سال. اصلاً آن یکپارچگی و یکصدایی ملت، همگامی و همیاری همه اقشار و اصناف و طبقات جامعه و جریانهای سیاسی و احزاب، از چپ و راست و میانه و ملی، در کنار تمام اقوام و مذاهب، امری تصادفی نبود، بلکه از هدفی بزرگ نیرو میگرفت: برچیدن بساط استبداد دیرپای شاهنشاهی که در دوران مدرن به واقع وصله ناجوری بود بر تن جامعه: ارتجاعی و عقبافتاده و مایه شرمساری: ساختاری متعلق به اجتماع جانوریِ موریانهها و زنبورها.
این خواست و آرزوی دیرینه آنچنان قدرتمند بود که در روزهای انقلاب به طنز و مزاح گفته میشد که حتی خود محمدرضا پهلوی، هنگام قدم زدن در کاخ سلطنتی، شعارهای مردم را تکرار میکند و فریاد میزند:”بگو مرگ بر شاه… بگو مرگ بر شاه…”!
یک انتخاب درست
انتخاب آیتالله خمینی برای رهبری این انقلاب از سوی ملت ایران، هم نشان هوشمندی فوقالعادۀ ملتی بود که گویا در سطح روان جمعیِ ناخودآگاهش، اراده کرده بود تا ماهیت ضدبشری اسلام را به دست متولیانش عملاً آشکار سازد و اسلام را در سیاستش که از آن جداییناپذیر است به شکست بکشاند، و هم برآمده از آگاهیِ تاریخی و درک درست این حقیقت بود که هیچ شخص و گروه و حزب و سازمان و جریانی، به تنهایی و حتی اگر به همبستگی و ائتلاف و جبهۀ مشترکی هم رسیده باشند، بدون مشارکت روحانیت شیعه قادر به برکندن نهاد ریشهدار استبداد از این خاک نخواهند بود. این حقیقت را تاریخ و تجربۀ ما در شکستهای پیاپی قیامهای مردمی، ثابت کرده بود. آخرین بار انقلاب دورانساز مشروطیت را شاهان کودتاچیِ پهلوی به شکست کشانده بودند.
ما برای هر تغییر و تحول اجتماعی و سیاسی مانند همین انقلاب مشروطیت، همواره به کمک روحانیت شیعه احتیاج داشتیم؛ حتی برای برچیدن بساط خود آخوندها و اسلامشان! (اشاره به این حقیقت، تنها سخن این نگارندۀ یکلاقبا نیست؛ بلکه همچنین درک درست نابغهای چون خلیل ملکی و همفکران وی بود که بعد از 28 مرداد به سمت آخوندها گرایش یافتند.)
*
با برانداختن نظام پادشاهی و نفی مرجعیت جادویی شاه از یکسو و نابودی نظام دینیِ ولایت فقیه و استعمار اسلامی از طرف دیگر، امید است که انسان ایرانی برای نخستین بار، از پرسه زدن در آسمان اوهام و خرافات و مقدسات به زمین بازگشته و افسار بندگی شاه و شیخ را پاره کند و در مقام فاعل مختار و موجودی بالغ، با قدم نهادن به جهان مدرن و انسانمحور و خردگرا، صاحب فردیت و استقلال شود.
————————————————————————————————-
سیامک مهر (پورشجری)
siamakmehr1960@gmail.com
https://gozareshbekhakeiran.blogspot.com