۳۹سال از واقعه ربودن و حذف قهری اعضای نخستین محفل ملی بهاییان گذشته است و کماکان بازماندگان این واقعه کمترین اطلاعی در مورد سرنوشت آنها ندارند.
۳۰ مرداد ۱۳۵۹، همه اعضای محفل ملی بهاییان به اضافه دو نفر دیگر از همکاران آنها در جریان جلسه محفل بازداشت شدند. «عبدالحسین تسلیمی»، «هوشنگ محمودی»، «ابراهیم رحمانی»، «حسین نجی»، «منوچهر قائم مقامی»، «عطاالله مقربی»، «یوسف قدیمی»، «بهیه نادری»، «کامبیز صادقزاده میلانی»، «یوسف عباسیان» و «حشمتالله روحانی» ۱۱ نفری بودند که پس از بازداشت هرگز دیده نشدند و سرنوشتشان مشخص نشد.
این که چه نهادی اقدام به ربودن دسته جمعی اعضای محفلی کرده که عمده فعالیت آنها نه سیاسی بلکه اجتماعی و فرهنگی بود، این که در ساعتهای پس از ربایش این افراد و کشته شدگان قهری آنها، چه بر سرشان رفته است و صدها سوال دیگر، از جمله ابهاماتی هستند که حتی گذشت نزدیک به چهار دهه هم نتوانسته است وجوه تاریک آن را روشن کند.
بازماندگان ماجرا از همان روز واقعه، جستوجو را آغاز کردند؛ زندانها، دادگاههای انقلاب، ساختمان دادستانی، راهروهای بیانتهای مجلس شورای اسلامی و قوه قضاییه. افراد ذی نفوذ و متنفذ آن سالها را دیدند و بارها با جوابهای عجیبی مواجه شدند همچون: «در یک فرودگاه متروکه سوار یک هواپیمای شخصی شده و به اسراییل رفتند.»
اما همه آن پیگیریها هم نتوانستند به روشن شدن آنچه بر سرنوشت این ناپدیدشدگان قهری حادث شده است، کمک کند.
ناپدید شده قهری، اصطلاحی در حقوق بینالمللی است و به فردی اشاره دارد که از سوی یک دولت یا سازمان سیاسی ربوده و یا به طور مخفیانه و بدون رعایت تشریفات قانونی زندانی و یا سر به نیست شود و سرنوشت یا محل نگهداری او رسما اعلام نشود.
شاهین صادقزاده میلانی، حقوقدان و مدیر اجرایی «مرکز اسناد حقوق بشر ایران» و فرزند دکتر «کامبیز صادقزاده میلانی»، یکی از ربوده شدگان نخستین محفل ملی بهاییان است. او روز گذشته، همزمان با سالگرد ربوده شدن پدر خود و دیگر اعضای نخستین محفل بهاییان، روی پیشانی صفحه کاربری توییتر در مورد سرنوشت پدرش نوشت: «امیدوارم تیرباران شده باشد. از دار زده شدن و یا چاقو خوردن بهتر است.»
با او درباره همه پیگیریهایی که در این ۳۹ سال برای به دست آوردن اطلاعات از سرنوشت پدر و یاران محفلی خود کرده است، گفتوگو کردهایم:
در طول این سالها هیچ اطلاعاتی که به روشن شدن سرنوشت پدرتان کمک کند، به دست شما نرسیده است؟
– در طول سالهای گذشته شایعاتی مطرح شده که مثلا فلان کس که آن سالها در زندان بوده، چنین حرفهایی میزند. اما هیچ کدام از این اخبار و شایعات، موثق و قابل استناد نبودهاند و کماکان هیچ خبر موثقی از سرنوشت این ۱۱ نفر در دست نیست.
اما چرا سرانجام تیرباران شدن اعضای محفل دوم در دیماه سال ۱۳۶۰ یا ربودن اعضای محفل سوم با وجود انکارهای اولیه، پذیرفته شد ولی هرگز در مورد محفل نخستین کمترین اطلاعاتی درز نکرد و مسوولیت مرگ آنها حتی به طور تلویحی پذیرفته نشد؟
– در مورد محفل دوم هم این طور نبود که خودشان قبول مسوولیت یا اعلام کنند چه کردهاند. فردی که در ماجرای اعدامها دست داشت، به یکی از فامیلهایش در کاشان خبر میدهد که ما «قدرت روحانی»، پسر «ابوالفضل روحانی» را تیرباران کردیم. زیرا پدر آقای قدرت روحانی شخص شناخته شدهای در کاشان بود. همین هم موجب شد که ماجرا درز پیدا کند و خبرش در کاشان منتشر شود. در نهایت ناچار شدند که قبول کنند. البته اجسادشان تحویل داده نشده و توضیحات روشنی هم منتشر نکردند. اگرچه باید این نکته را هم در نظر گرفت که وضع ایران نیز در زمان برگزاری محفل دوم و سوم تغییر کرده بود. از مرداد سال ۱۳۵۹ تا پاییز ۱۳۶۰ تحولاتی سیاسی زیادی رخ داده بود. بعد از خردادماه ۱۳۶۰، آمار اعدامها افزایش پیدا کرد و رویکرد حکومت کمی آشکارتر و تندتر شد. تعداد بهاییانی که اعدام شدند، در آن دوره رو به فزونی گذاشت. با این که قبل از آن هم در سالهای ۱۳۵۸ و ۱۳۵۹ از افراد بهایی اعدام میشدند اما این آمار در سال ۱۳۶۰ افزایش یافت و همین امر شاید باعث شد که تعارف را کنار بگذارند و راحتتر در این مورد برخورد کنند.
چیزی از آن روزها به خاطرتان مانده است؟
– من در آن زمان هنوز به دنیا نیامده بودم. جلسه آخرشان روز سیام مردادماه در منزل آقای «دوستدار» در خیابان «نفت» تهران بود. بعدازظهر، حوالی ساعت چهار یک عده به منزل ایشان هجوم میآورند و آنها را میبرند. این آخرین اطلاعاتی است که ما از سرنوشت آن۱۱ نفر و همچنین از سرنوشت پدرم داریم.
هرگز در طول این سالها نشد که یک نفر وابسته به سیستم یا از کسانی که در این جریان مداخله داشتند، به طور تلویحی خودشان را در موضع توضیح به شما بدانند؟
– خانواده افراد ناپدید شده بسیار پیگیر بودند و به بسیاری از دست اندرکاران و مراجع دولتی مراجعه کردند. آقای «اکبر هاشمی رفسنجانی» گفته بود تحقیق میکنیم و خبر میدهیم. بعدها گفته بود ما تحقیق کردیم و این افراد از طریق یک فرودگاه متروکه به اسراییل پرواز کردهاند. کسی خودش را در موضع پاسخگویی نمیدید. خانوادهها سراغ دفاتر«محمد بهشتی» رییس وقت دیوان عالی کشور، «علی قدوسی» دادستان وقت انقلاب و «ابوالحسن بنی صدر» رییس جمهوری وقت که آن روزها برخورد همدلانهتری نشان داده بود هم رفتند اما عملا پاسخی نگرفتند.
به عنوان فرزند کسی که ربوده و کشته شده و این ماجرا بیتردید مسیر زندگی شما را تغییر داده است، آیا قادرید از این ماجرا عبور کنید؟
– عدالت تنها زمانی قابل تحقق است که با یک سیستم دموکراتیک مواجه باشیم. از لحاظ قضایی، بخشش من چندان حایز اهمیت نیست بلکه این ماجرا دارای یک وجه عمومی و اجتماعی است. این که در آینده تصمیم بگیرند تا چه حد افراد مقصر و آمرین را مورد بازخواست قرار داده یا ببخشند، وجه اجتماعی و سیاسی دارد نه شخصی.
چرا نسبت به اعضای محفل بهاییان حساسیت ویژه وجود داشت؟ آیا فعالیت آنها سیاسی بود؟
– خیر کار آنها اصلا سیاسی نبود. از آن جایی که اداره جامعه بهایی به شکل محفلی و با یک نهاد انتخابی انجام میشود، برای اداره جامعه بهایی، این اعضا انتخاب میشدند. میشود گفت نوعی دشمنی و تقابل ایدئولوژیک در کار بوده است. از ابتدای پیدایش آیین بهایی، این تقابل در ایران وجود داشته و ریشه تاریخی دارد. این موضوع الزاما به چهرههای شناخته شده جامعه بهایی محدود نمیشده بلکه افراد عادی، از دختر ۱۶ ساله تا پیرمرد بیآزاری که در روستای بیرجند زندگی میکرده هم در معرض حذف بودهاند. به عنوان یک آیین مذهبی که رقیبشان محسوب میشده، به آن نگاه میکردهاند. الان هم شما میبینید حتی با اهل سنت، دراویش و نوکیشان مسیحی نیز چنین برخوردهایی میشود. وقتی مبنا و پایه یک حکومت ایدئولوژی است، گروههایی که رقیب ایدئولوژیک خودش فرض میکند را رقیب سیاسی هم میداند؛ حتی اگر گروههای متقابل، خودشان را اساسا سیاسی ندانند و خواهان چنین تقابلهایی نباشند.
ایرانوایر: