– اصلاحطلبان از سقوط حکومت در اعتراضاتی مثل آبان ۱۳۹۸ شدیدا نگرانند. – خاتمی چنان تسلیت میگوید که گویی جانباختگان در تصادف رانندگی یا سیل کشته شدهاند و حکومتی به نام جمهوری اسلامی وجود خارجی ندارد. – عشق برخی از اصلاحطلبان به نظام در مواجهه با کسانی که خواهان براندازی نظام مطلوب و دست پخت آنها هستند تشدید شده است. – اصلاحطلبان میدانند که بقای آنها در نظام سیاسی و بهرهگیری آنها از امتیازات و رانتها وابسته به تداوم حکومت است. – مقامات بالاتر برای حفظ نظامی که عمرش بسر آمده چارهای جز سرکوب ندارند.
در هفتهی اوج اعتراضات و سرکوبهای آبان ۹۸ سران مافیایی اصلاحطلبان (مجمع روحانیون مبارز و احزاب فولکس واگنی آنان) عموما ساکت بودند. اما بعد از اینکه مطمئن شدند عرصهی خیابان در اختیار اعضای بسیج و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و لباسشخصیهاست موضعگیری را آغاز کردند. ترس آنها از موضعگیری از اینجاست که میدانند سطح نارضایی تا کجاست و حکومت تا چه حد ضعیف شده اما دلمشغولند که اگر حکومت سقوط کرد گریبانشان گرفته نشود و بتوانند به سرعت پرچم حکومت بعدی را بلند کنند. آنها نمیخواستند مثل سال ۹۶ در همان روزهای سرکوب، برای نهادهای امنیتی و نظامی و شبه ظامی کف بزنند بلکه تصمیم گرفتند بعد از سرکوب برای سرکوبگران هلهله کنند.
در میان مواضع اصلاحطلبان سه موضعگیری جلب توجه میکند که آنها را تحت اصلاحگرایی عملگرایانه، اصلاحگرایی نوستالژیک و اصلاحگرایی ایدئولوژیک طبقهبندی کرده و موضع آنها را در مورد اعتراضات توضیح میدهم.
اصلاحطلبان عملگرا: سرکوبگری نجاتبخش
اصلاحطلبان در سیر تحول به عملگرایی از باور ابتدایی به «بنبست رهبری» در عرض دو دهه به نجاتبخش بودن دخالت رهبر رسیدهاند و این تنزل بسیار شگفتانگیزی است. عباس عبدی معرف خوبی برای این تنزل است. او همانند فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و اعضای قرارگاه «عمار» دخالت رهبر در سرکوب را میستاید: «در چنین شرایطی [فاجعهی اقتصادی در صورت تداوم وضعیت فعلی] چنانچه رهبری در روز یکشنبه به ماجرا ورود نمیکرد هیچ چیز باقی نمیماند.» این دسته از اصلاحطلبان بعد از اعتراضات سال ۸۸ که به صورت فلهای بازداشت و محاکمه شدند بدینجا رسیدند که در آغوش «نظام» جای بگیرند تا بتوانند همچنان در سیاست دخیل باشند و موضع بگیرند. عباس عبدی از کسانی است که این موضوع را به خوبی درک کرده. وقتی او از «چیز» سخن میگوید منظورش مجموعهی نهادها و منابعی است که در دست وفاداران به حکومت و روحانیت شیعه قرار دارد. معلوم نیست او چرا فرض میکند این «چیزها» باید تا ابد در دست قشر حاکم باقی بماند.
نکتهی بسیار جالب در سخنان عبدی به عنوان یک عملگرا اشارهی وی به شکست نهادهای امنیتی در مواجهه با این اعتراضات است: «اگر این وقایع را توطئه بدانیم پس اعتراف به شکست دستگاههای اطلاعاتی ماست… یک احتمال دیگر این است که بگوییم توطئه خارجی نبوده و مردم از یک تصمیم ناراحت شدهاند و آمدهاند کاری کردهاند. این هم شکست نیروهای امنیتی است. چون نیروی امنیتی باید بهموقع نبض جامعه را بگیرد.» او متوجه نیست که نیروهای امنیتی نبض جامعه را میگیرند و نتیجه را به مقامات بالاتر گزارش میکنند اما مقامات بالاتر برای حفظ نظامی که عمرش بسر آمده چارهای جز سرکوب ندارند. او نظام سرکوبی را میخواهد که بدون هزینه سرکوب کند که غیرممکن است.
محمد خاتمی را نیز میتوان در همین مقولهی اصلاحطلبان عملگرا قرار داد. او بدون محکوم کردن خشونت عریان حکومت به کسانی که عزیزانشان را از دست دادهاند تسلیت گفته است: «عمیقاً از جان باختن عدهای از هموطنانم متأسف و دردمندم و به مردم ایران تسلیت میگویم.» او چنان تسلیت میگوید که گویی جانباختگان در تصادف رانندگی یا سیل کشته شدهاند و حکومتی به نام جمهوری اسلامی (یادگار امام) وجود خارجی ندارد. این البته موضعگیری مورد انتظار از کسی نیست که در هر انتخابات به میدان آمده و مردم را به مشارکت دعوت میکند. سوالی که وی باید پاسخ دهد این است که در ازای مشارکت در «بیعت»های حکومتی چه چیزی غیر از گلوله و فساد نصیب مشارکتکنندگان شده است.
اصلاحطلبان نوستالژیک: علیه هرگونه براندازی
مواضع عطاءالله مهاجرانی در مورد اعتراضات ۹۸ گرچه تهوعآور است اما حداقل مواضع بخشی از اصلاحطلبان خارج از کشور را حکایت میکند که وضع موجود را مناسبتر از هرگونه آلترناتیو برای آن میدانند و نفرتی عمیق به باورمندان به براندازی دارند. آنها در ایران زندگی نمیکنند تا دفاع کریهشان از نظام را به باور عمیقشان به اسلام سیاسی نسبت دهیم. به نظر میآید که عشق آنها به نظام در مواجهه با کسانی که خواهان براندازی نظام مطلوب و دستپختشان هستند تشدید شده است چون از دورهی بهرهمندی از امتیازات خودی بودن خاطرات خوشی دارند یا هنوز از آنها بهرهمند میشوند. تفاوت مهاجرانی و عبدی در تلاش برای مجیزگویی از رهبری نیست بلکه در نقطهای است که از آنجا ابراز نظر میکنند.
اصلاحطلبان ایدئولوژیک: معلق میزنند
کسانی که اصلاحطلبی را به عنوان ایدئولوژی خود انتخاب کرده و از آن در هر شرایطی روی نمیگردانند نخست نامهای با امضای ۷۷ اصلاحطلب منتشر کردند که سرکوب معترضان را محکوم میکرد، تعقیب کیفری آمران و عاملان تیراندازی بهسوی مردم را طلب میکرد و خواستار مذاکره برای رفع تحریمها بود. اما پس از چند روز بخشی از آنها در بیانیهای مواضع خود را تغییر داده یا تعدیل کردند: از تصمیم دولت (با برخی انتقادات در روش اجرا) حمایت و از مواضع حکومت در نسبت دادن معترضان به خارج پشتیبانی کردند. بیانیهی دوم، خشونت معترضان را محکوم میکرد اما به تیراندازی نیروهای حکومتی از روز اول اشارهای نداشت. همچنین حق اعتراض را محترم میشمرد اما حتی در حد برخی از سران اصولگرا این پرسش را مطرح نمیکرد که معترضان چگونه و کجا میتوانند اعتراض خود را بیان کنند. در بیانیهی دوم همهی ادعاهای مقامات امنیتی (مثل اسلحه داشتن معترضان و نقش عربستان سعودی) تکرار شده است بدون آنکه حکومت حتی یک شاهد برای ادعاهای خود عرضه کرده باشد.
کسانی که هر دو بیانیه را امضا کرده باشند (چون بسیاری هیچیک را تکذیب نکردهاند) موجسواران قابلی هستند چون حرفهایی زدهاند که هر دو جناح و «بیت رهبری» را در هر دو بیانیه راضی میکنند در عین آنکه به مبانی ایدئولوژیک اصلاحطلبی در چارچوب نظام اسلامی وفادار میمانند. ایندسته از اصلاحطلبان میدانند که بقای آنها در نظام سیاسی و بهرهگیری آنها از امتیازات و رانتها وابسته به تداوم حکومت است. کسانی که برای اعتراض به خیابان میآیند هیچ نسبتی با اصلاحطلبان ندارند و به آنها نیز مانند بقیهی قشر حاکم نگاه میکنند. تنها سلبریتیها و رانتخواران خود را به اصلاحطلبان نزدیک میکنند.
اصلاحطلبانی که همانند سه گروه فوق فکر نکنند و معتقد باشند که «ریشه و بستر اعتراضات اخیر را باید در فساد، تحقیر، تبعیض و نابرابری حاکم جستجو کرد نه در آنسوی آبها» و برخورد حکومت را سرکوب بنامند (مهدی کروبی) یا معتقد باشند سرکوبها «برخورد خشن و خونین با مردمی خشمگین و فرودستانی جان به لب رسیده [است] که در اعتراض به یک تصمیم غیرمعقول کاسبکارانه و مخالف منافع اقشار مستضعف، و زخم خورده از سیاستهای خانمان برانداز به خیابانها آمده بودند» (میر حسین موسوی) جایشان در زندان و حصر است.
اشتراکات این سه رهیافت
اصلاحطلبان رهیافتهای گوناگونی برای واکنش به اعتراضاتی که با آنها غریبه هستند اتخاذ کردهاند اما در سه موضع با هم اشتراک دارند:
۱.حکومت حق انحصاری برای اعمال خشونت دارد در عین آنکه چهل سال است از این حق مورد ادعا سوء استفاده کرده و اراذل و اوباش را در مقام اجرای این امر قرار داده است؛ معلوم نیست این حق انحصاری در کجا نقض میشود: اگر سیصد کشته کافی نیست پانصدهزار چطور است؟ (کاری که بشار اسد کرده است)؛ آنها بسیج و سپاه را نه نیروی سرکوب بلکه حافظان نظم و امنیت کشور میدانند.
۲.مردم برای رفتار سیاسی باید خود را با یکی از دو جناح هماهنگ کنند و زیر عبا و عمامه قرار گیرند و اگر چنین نکنند از امریکا و اسرائیل و عربستان سعودی خط میگیرند.
۳.آنها پس از برخی «بیعت»ها خود را پیروز میدان معرفی میکنند اما وقتی نوبت به پاسخگویی میرسد خود را بیکاره معرفی میکنند. آیا آنها سهمی در سیاستهای نادرست حکومت دارند یا نه؟!