روزگار تلخ اهالی روستای «پُزْم» در سیستان‌وبلوچستان , چینی ها دریا را جارو کرده و رفته اند

By | ۱۳۹۸-۱۰-۰۴
ماهیگیرها به جزر و مد نگاه می‌کنند و به دریا می‌زنند. گاهی شب می‌روند و صبح زود برمی‌گردند و ‏گاهی هم روزها راه دریا را پیش می‌گیرند.

الهی‌بخش بلیدی می‌گوید دریا را جارو کرده‌ و رفته‌اند. برای صیادهای کنارک چیزی نگذاشته‌‌اند‌. ‏چینی‌ها را می‌گوید که با قایق‌های بزرگ و پیشرفته دریا را درو کرده‌اند. پزم بوی ماهی می‌دهد. بوی تند میگو. بوی دریا. حرفه تمام اهالی این روستا با دریا گره خورده. یا ‏ماهیگیرند یا تور ماهیگیری می‌بافند. نیمه آذر ماه است و پنکه سقفی خانه الهی‌بخش با سر و صدای زیاد ‏می‌چرخد. زنش حمیده خانم درزاده می‌گوید اگر دریا را جارو نکنند و چیزی هم برای مردهای ما ‏بگذارند، ته سفره ما خالی نمی‌ماند. نانی برای خوردن پیدا می‌شود. ‏

به گزارش عصرایران روزنامه شهروند در ادامه نوشت: اما الهی‌بخش آن‌قدر که لب‌هایش می‌خندد، در چشم‌هایش امیدی نیست. وضع جدید قیمت ‏بنزین، پاک زندگی‌ها را زیرورو کرده. لنج‌ها کهنه‌اند. ٢٠‌سال هم بیشتر دارند. وسع صیادها آن‌قدر نیست که قایق‌های جدید و جان‌دار بخرند. قایق‌های کوچک ٢۵ تا ٣٠‌میلیون تومان و ‏قایق‌های بزرگ از ٧٠ تا ١٠٠‌میلیون تومان قیمت دارند. برای همین ماهیگیرهای خرد برای ‏شرکت‌های صیادی کار می‌کنند. شیلات به ماهیگیرهای خرد مجوز نمی‌دهد و ماهیگیری که مجوز ‏نداشته باشد، سهمیه بنزین هم ندارد و قاچاقی کار می‌کند. ماهیگیری که زمانی ٣٠لیتر بنزین را ٣٠هزار تومان می‌خرید‌، الان ١۵٠‌هزار تومان می‌خرد. ۶برابر گران‌تر از بنزین ٣‌هزار تومانی. ‏چون در تمام استان سیستان‌وبلوچستان اگر کسی کارت سوخت نداشته باشد، یک لیتر بنزین هم ‏به او نمی‌فروشند. تنها راه پر کردن باک‌های لنج، خرید بنزین قاچاق است. این تنها راه پیش پای ‏ماهیگیرهای مستقلی است که می‌خواهند نانی برای زن و بچه‌شان ببرند. ‏

ماهی هم همین‌طور گران می‌شود‌. مثلا شوریده از کیلویی ٣٠‌هزار تومان می‌شود ۴۵‌هزار ‏تومان‌. یا شاه‌میگو به کیلویی ٧٠‌هزار تومان رسیده. پاییز و زمستان موقع صید است. ‏ماهیگیرها به جزر و مد نگاه می‌کنند و به دریا می‌زنند. گاهی شب می‌روند و صبح زود برمی‌گردند و ‏گاهی هم روزها راه دریا را پیش می‌گیرند. و زن‌ها که از صبح‌های زود تورهای خالی بزرگ را تمیز ‏می‌کنند، تا شب چشم به راه برگشت لنج‌ها می‌مانند. ‏

کارون کارونی شوهر شمس خاتون دارکوب است. او چشم که باز کرده میان تورها بوده. تورهای ‏سبز، تورهای آبی و تورهای سفید. مثل مردهای دیگر لباس بلوچی نمی‌پوشد. مردم پزم همیشه او را ‏با همین لباس سربازی دیده‌اند‌. کارون تمام عمر دوست داشته گماشته ارتش باشد‌. نشده‌. نه سوادی ‏داشته‌، نه کاری بلد بوده‌. اما لباس را کسی نتوانسته از تنش دربیاورد‌. شمس خاتون هم بی‌هیچ ‏حرفی زنش شده و حالا یک مریم چهارساله دارند که چشم‌هایش روزها از زیبایی سورمه‌ای که ‏مادر برایش کشیده، می‌درخشد. کارون و شمس خاتون در حیاط، صبح تا شب فقط تور می‌بافند و ‏هر کنده تور را ٨٠‌هزار تومان می‌فروشند. توربافی زمستان و تابستان ندارد. خواب و بیدار هم ندارد، ‏شب‌ها وقت خواب هم دست‌‌ها دارند توربافی می‌کنند، توری برای پهن شدن در اعماق دریای آبی ‏رنگ.‏

‏ مد می‌شود و دهان دریا کف می‌کند، آب می‌آید توی خانه پزمی‌ها، آن‌قدر که خانه‌ها و آدم‌ها با ‏هم خیس می‌شوند. هربار که آب دریا بالا می‌آید و تا خانه‌ها پیشروی می‌کند، با خودش زباله به ‏دریا برمی‌گرداند. پزم سطل زباله ندارد و مردم زباله‌های خود را روی زمین رها می‌کنند. روستا فقط ‏پنج کیلومتر از بندرکنارک فاصله دارد.


پزم به سه محله تقسیم می‌شود‌. یکی سورگ یا شورگ است، یعنی شوره‌زار. دیگری محله شهرک ‏با خانه‌های نوساز و محله کودین، یعنی محله‌ای که کنار کوه است. بوی بد در هر سه محله به مشام ‏می‌رسد و چون پزم کاملا کنار دریا قرار دارد، بادهایی که از سوی دریا به خشکی می‌وزد، این بوی ‏نامطبوع را در همه محلات منتشر می‌کند‌. معتادها در کنار سگ‌ها و گربه‌های گرسنه در پخش ‏کردن بیشتر زباله نقش دارند‌. سگ‌ها در پزم آن‌قدر زیادند که زن‌ها وقتی از خانه بیرون می‌آیند‌، ‏حتما باید چوبی به دست داشته باشند که اگر لازم شد، در برابر سگ‌های گرسنه از خود محافظت ‏کنند‌. ‏

جز چند تا از خانواده‌های خیلی قدیمی، خانه هیچ‌کدام از ساکنان پزم آب لوله‌کشی ندارد. آبی که از ‏لوله بیرون می‌آید چنان شور است که برای نوشیدن مناسب نیست. زمانی با تانکرهای آب‌رسان‌، برای ‏مردم به‌طور رایگان آب می‌آوردند‌. اما از آن روزها خیلی گذشته و مردم باید برای آب، پول بدهند‌. تا ‏قبل از گران شدن بنزین‌، تانکرهای ۶‌هزار لیتری به روستا می‌آمدند و با ۴۵‌هزار تومان تانکر آب ‏روستا را پر می‌کردند‌. اما امروز مردم روستا هر تانکر آب را ١٠٠هزار تومان می‌خرند که برایشان ‏خیلی گران است‌. آنها هنوز موفق نشده‌اند اداره آبفا را برای خرید امتیاز کنتور آب و نصب آن در ‏خانه‌های خود راضی کنند. ‏

تقریبا در تمام روستا درِ هیچ خانه‌ای بسته نیست‌. فصل کار است و زن‌ها و حتی کودکان در حیاط ‏خانه خود مشغول دسته‌بندی ماهی‌های صید شده‌اند. در هر کدام از جعبه‌های پلاستیکی یک نوع ‏ماهی جا داده می‌شود و جعبه‌ای بزرگ برای صیدهایی که مناسب فروش در بازار نیستند و به آن ‏می‌گویند ضایعات. مثل ده‌ها ماهی عجیب و غیرقابل خوردن که برای درست کردن چیزهایی دیگر ‏که به کارخانه‌ها سپرده می‌شود. هر بار که دریا تا روستا جلو می‌آید ردپایش را جا می‌گذارد. ‏صدف‌های بزرگ روی زمین جای پای دریاست و هنوز می‌شود صدای امواج دریا را از درون گشوده ‏آنها شنید. حتما از اعماق دریا بیرون آمده‌اند.‏

آمنه چاووشی سی‌وهفت‌ساله است و مادر مریم و زکیه و مرتضی‌. او ۶ساعت تمام از جایش تکان ‏نمی‌خورد‌. روی چارپایه‌ای کوتاه می‌نشیند و از هفت صبح تا ساعت یک تور تمیز می‌کند. کارش ‏جدا کردن ماهی‌هاست‌. روزی ١۵‌هزار تومان می‌گیرد. دور تا دورش جعبه‌هایی پر از ماهی‌های ‏عجیب و غریب است‌. ماهی‌هایی که هنوز زنده‌اند و سرنوشت تلخی دارند. ‏

دو مار بلند میان تورها گیر کرده‌اند‌. آمنه مارها را از تور بیرون می‌کشد‌. بدن‌شان زخمی شده. ‏مارهایی سفیدرنگ که از وحشت به خود می‌پیچند‌. زکیه مار بزرگ‌تر را از دم می‌گیرد‌. مار خودش را ‏باز می‌کند‌. بدنش به شدت داغ است و تقلا می‌کند خودش را رها کند‌. زکیه او را در جعبه‌ای روی ‏مار دیگر پرت می‌کند‌. در تاوه بزرگ رویی‌، شاه‌میگوهای زنده میان آبی کدر هنوز دست و پا ‏می‌زنند و با چشم‌های سیاه وق‌زده در جست‌وجوی راهی برای گریزند‌. خرچنگ‌ها جیغ ‏می‌کشند، می‌خواهند از دست‌های ماهر آمنه فرار کنند‌. می‌خواهند انگشت‌هایش را با چنگال‌های تیز ‏خود گاز بگیرند. آمنه با خونسردی، دست‌هایشان را می‌شکند و آنها را در یکی از جعبه‌ها پرت ‏می‌کند. خرچنگ‌ها را زنده زنده در آب جوش می‌اندازند تا گوشت خوشمزه و لطیف‌شان خورده شود‌. تمام کسانی ‏که خرچنگ‌ها را زنده به داخل آب جوش می‌اندازند، صدای جیغ مانندشان را شنیده‌اند. ‏

یک دُم بلند قرمز رنگ از میان انبوهی از ماهیان مرده از یکی از جعبه‌ها بیرون زده. مریم، یکی دیگر ‏از دخترهای آمنه دُم سرخ رنگ را بیرون می‌کشد. پیکر زیبای یک سفره‌ماهی پیدا می‌شود. روی ‏بدنش حفره‌های سیاه‌رنگ دارد. شاید از آن راه نفس می‌کشیده یا غذا می‌خورده، اما او دیگر زنده ‏نیست. در کنار صدها ماهی بزرگ و کوچک با صورت‌هایی عجیب، مرده است. در کنار ماهی‌هایی با ‏چشم‌های بیرون‌زده از حدقه و دهان‌های کاملا باز که معلوم است تا آخرین نفس برای زندگی ‏جنگیده‌اند. اینجا پزم است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *