یادداشتی از عرفان ثابتی: امیرعلی حاجیزاده، فرمانده نیروی هوافضای سپاه، در دیدار با خانواده فاطمه محمودی، یکی از جانباختگان فاجعه سرنگونی هواپیمای مسافربری اوکراینی به دست نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، گفت: «این کار کارِ دشمن بود و در جنگ بالأخره زد و خورد هست دیگه…انتقام خون این شهدا را هم از آنها خواهیم گرفت به اذن الله. این را مطمئن باشید و به شما هم تسلیت عرض میکنیم، تبریک عرض میکنیم. این شهیدۀ عزیز به هر حال الان متعلق به هشتاد میلیون است.»
مسئولیتگریزی این فرمانده ارشد سپاه و «تبریکگویی» به مناسبت قتل یک شهروند ایرانی به دست نیروهای تحت امر خود، و همدلی و همراهیِ ظاهری اعضای خانوادهی این جانباخته با این «آمرِ» فاجعه، خشم و حیرت بسیاری از کاربران شبکههای اجتماعی را در پی داشت.
شاید توجه به بخشی از سخنرانیِ سوتلانا الکسیویچ در هنگام دریافت جایزه نوبل ادبیات سال ۲۰۱۵ به فهم این وضعیتِ همزمان شگفتآور و غمانگیز کمک کند.
او میگوید: «من در کشوری زندگی میکردم که مردن را از کودکی به ما آموخته بودند. به ما درس مرگ میدادند. میگفتند وجود انسانها برای آن است که هرچه دارند ببازند، بسوزانند، و خود را قربانی کنند. به ما یاد میدادند که عاشق آدمهای مسلح باشیم. اگر در کشور دیگری بزرگ شده بودم، نمیتوانستم راهی را که رفتهام بروم. شرّ بیرحم است و باید خودت را در مقابل آن واکسینه کنی. ما بین جلادان و قربانیان بزرگ شدیم. پدر و مادرهامان در هراس زندگی میکردند و همهچیز را به ما نمیگفتند – و اغلب اصلاً چیزی نمیگفتند – اما هوای زندگی ما آلوده بود. شرّ از ما چشم برنمیداشت.»
«دو چیز مایۀ افتخار هر مرد است: زمینش و پسرش». این جمله را در بخشی از فیلم «حقیقت و عدالت» (یکی از ۹ نامزد دریافت جایزۀ اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسیزبان سال ۲۰۲۰) میشنویم، زمانی که پسر شخصیت اصلی داستان در اواخر قرن نوزدهم و تنها حدود دو دهه پیش از استقلال استونی به «سربازی» رفته است. این امر نمونهای گویا از جنسیتزدگیِ ناسیونالیسم است.
امینه رزان کارامان، پژوهشگر مطالعات زنان در دانشگاه یوسیالاِی در آمریکا، میگوید ناسیونالیستها «ملت را همچون پیکر زنانهای میدانند که بر سر تصاحب آن درگیریهای گوناگونی رخ میدهد. در چنین گفتمانهایی زنان نقشی جز تولیدمثل و تکثیر ملت یا انتقال فرهنگ ملی ندارند. در ترکیه گفتمانهای حکومتیِ پدرسالارانه-ملیگرایانه، زنبودن و مادربودن را سیاسی کردهاند. به نظر مردم ترکیه، مادربودن یعنی تربیت اتباع شایستۀ ترکی که آماده باشند جان خود را برای وحدت ملت و کشور فدا کنند.
زنانی که با این تعریف مطابقت داشته باشند، مادر و شهروند به شمار میروند؛ آنهایی که با این تعریف همخوانی نداشته باشند، مادر و شهروند به شمار نمیروند. بنا به چنین تعریفی از مادرانگیِ واقعیِ “ترکی”، مادر شایسته کسی است که با حمایت از روایتهای رسمی، پسرانی را پرورش دهد که راهبردهای نظامی حکومت علیه دشمنان داخلی، یعنی “تروریستهای سزاوار مرگ”، را اجرا کنند.»
عجیب نیست که رسانههای جمهوری اسلامی ایران زنانی همچون مادر محسن حججی، پیکارجویی که هزاران کیلومتر دورتر از ایران در سوریه در راه حفظ منافع حکومت ایران به قتل رسید، را «مادر نمونه» و «الگویی شایسته» معرفی میکنند.
او میگوید: «۱۶سالم بود که ازدواج کردم و زود هم بچهدار شدم… ما خیلی به مبارزه در راه اسلام اعتقاد داشتیم… من هم همیشه بچههایم را تشویق میکردم و برایشان از خاطرات جبهه رفتن پدرشان میگفتم. به آنها میگفتم پدرتان چند سال در جبهههای جنگ بود شما هم اگر جنگی پیش آمد، میتوانید بروید و من مانعتان نمیشوم… ]محسن[ عاشق سردار قاسم سلیمانی بود. حتی تا روز آخر که داشت میرفت، باز تکرار میکرد که من چه زمانی میتوانم سردار را ببینم… انشاءالله ]علی فرزند خردسال محسن[ بهسلامتی بزرگ شود و راه پدرش را ادامه دهد و در این راه قدم بگذارد… خودم هم خیلی دوست دارم از نزدیک رهبر را ببینم و بگویم من هم بچهام را فدای رهبر و حضرت زینب کردم.»
برعکس، مادرانی که پسرانی «دگراندیش» پرورش دادهاند، مادر یا شهروند واقعی به شمار نمیروند و از حقوق شهروندی محروماند. برای مثال، میتوان اشاره کرد به بازداشت ناهید شیرپیشه، مادر پویا بختیاری، از جانباختگان اعتراضات آبان ۱۳۹۸، حبس تعزیری شهناز اکملی، مادر مصطفی کریمبیگی، از جانباختگان اعتراضهای انتخاباتی ۱۳۸۸، تهدیدهای مکرر نهادهای امنیتی علیه عفت مریدی، مادر هیبتالله معینی، از زندانیان سیاسی اعدامشده در تابستان ۱۳۶۷، صدور احکام زندان برای برخی از «مادران خاوران»، و حملاتبسیاری از مسئولان جمهوری اسلامی ایران، از جمله رئیس پیشین قوۀ قضائیه، رئیس مجلس، و اعضای کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی ایران به گوهر عشقی، مادر ستار بهشتی، کارگرِ وبلاگنویسی که در بازداشت به دست پلیس فتا به قتل رسید.
در اوایل دهۀ ۱۹۲۰ در حالی که ایتالیا با مشکلات اقتصادی و اجتماعیِ مختلفی دست به گریبان بود، بنیتو موسولینی برای انحراف افکار عمومی از اوضاع اسفبار کشور کوشید جامعه را «نظامیمآب» کند. رسانههای کشور در شیپور برتری نظامیِ ایتالیا میدمیدند، شهروندان عادی چکمههای تنگ میپوشیدند و دوشبهدوش یکدیگر در حضور «پیشوا» رژه میرفتند، «بچههای آنها به عضویت گروههایی مثل “بچههای گرگ ماده”» درمیآمدند تا تیراندازی بیاموزند و «آنها را تشویق میکردند تا رؤیای مبارزه و مرگ در راه میهن را در سر بپرورانند»؛ امری که یادآور برگزاری «همایش شیرخوارگان حسینی»، و تأسیس سازمانهایی مثل «بسیج دانشآموزی» و «بسیج دانشجویی» در جمهوری اسلامی است.
همانطور که مایکل مندلبام، استاد بازنشستۀ سیاست خارجی آمریکا در دانشگاه جانز هاپکینز، میگوید، «فساد عنانگسیخته» به نارضایتی گستردۀ ایرانیان از جمهوری اسلامی دامن زده است. حکومت «دزدسالار» حاکم بر ایران برای انحراف افکار عمومی از فساد کلان خود به ناسیونالیسم تهاجمی روی آورده و موفق شده است به کمک دستگاه عظیم پروپاگاندا به بسیاری از ایرانیان بقبولاند که هدف از ماجراجوییهای منطقهای، حفظ امنیت ایران است.
این امر مسئولیت سنگینی را بر دوش روشنفکران ایرانی نهاده است. به قول مصطفی ملکیان، «روشنفکر داور و ناقد فرهنگ مردم است و درصدد است که این فرهنگ را دگرگون سازد، نه این که باورها، احساسات و عواطف، و خواستههای مردم را تصویب کند و مدافع آنها باشد… فن روشنفکری یک نوع فن تعلیم و تربیت است.» (عیب و هنر روشنفکری، فصلنامۀ نگاه نو، زمستان ۱۳۹۶).
بنابراین، یکی از وظایف اصلی روشنفکران تصحیح باورهای کاذب مردم است. روشنفکران باید به مردم بیاموزند که ترویج نظامیگری و تبلیغ ناسیونالیسم ستیزهجو نه تنها زندگی آبرومندانهای برای شهروندان ایرانی فراهم نمیکند بلکه جانِ شیرینِ آنان را رایگان فدا خواهد کرد.
تا زمانی که گفتمان «آزادی، کرامت و عدالت» جایگزین گفتمان «امنیت، ثبات و قدرت» نشود، نمیتوان به رعایت حقوق بشر و تضمین زندگی شرافتمندانه امید بست. اگر نمیخواهیم در سرزمینی بمیریم که، به قول احمد شاملو، در آن «مزد گورکن از آزادیِ آدمی افزونتر باشد»، باید اندیشۀ صلح را جایگزینِ فکر جنگ کنیم.
سوتلانا الکسیویچ در بخش دیگری از خطابۀ نوبل ادبیات ۲۰۱۵ سخنی میگوید که ما ایرانیان باید به گوشِ هوش بشنویم: «دارم کتابی دربارۀ جنگ مینویسم… چرا دربارۀ جنگ؟ چون ما اهل جنگایم – همیشه یا در حال جنگیدن بودهایم و یا در حال آماده شدن برای جنگ. دقیقتر که نگاه کنیم، همۀ افکار ما حول محور جنگ است. در خانه، در خیابان. به همین خاطر است که جانِ آدم در این مملکت این قدر ارزان است. همهچیز در “دوران جنگ” خلاصه میشود.»