متن نامه نرگس محمدی به این شرح است:
در این زندان ۶۰ زن زندانی هستند و بینواییشان با فقر فرهنگی گره خورده است. فقرشان چنان است که حتی میل من را برای خریدن جنس خوراکی از فروشگاه ناتوان کرده است.
حتی شوق پوشیدن لباس نو را هم از من گرفته است. گوشت از جیره غذایی زندان حذف شده است. فقر و اعتیاد و… برخی از زندانیان خطرناک که به اعدام محکوم شدهاند، در من هم ترحم و هم ترس از زیستن در چنین زندانی ایجاد کرده است.
اما یک چیز در دسترس است البته اگر پولش را داشته باشی: مواد مخدر.
از خودم میپرسم چرا باید به چنین زندانی تبعید شوم؟
گاهی هم میپرسم چرا زندانی شدهام، به چه جرمی؟
و بعد شعر شاملو را با خود مرور میکنم: من اما… [هیچکس را، در شبی تاریک و توفانی نکشتم من اما راه بر مرد رباخواری نبستم من اما نیمههای شب ز بامی بر سر بامی نجستم. در این جا چار زندان است…]