«از اشتباهات خود درس بگیریم!» این جملهای است که این روزها البته به شکلها گوناگون در سخنرانیها و مقالات مقامات جمهوری اسلامی ایران و قشر مبلغ آن تکرار میشود.
در نگاه نخست، این جمله ممکن است به عنوان نشانهای از آمادگی جمهوری اسلامی ایران برای تجدیدنظر در سیاستهای راهبردی و مواضع مسلکی خود قلمداد شود. اما یک خوانش دقیقتر نشان میدهد که درس گرفتن از اشتباهات گذشته، کاری است که دیگران در کشورهای گوناگون میبایستی مورد توجه قرار دهد. جمهوری اسلامی ایران هرگز اشتباهی نکرده است که بخواهد از آن درس بگیرد.
با این حال، یک خوانش باز هم دقیقتر میتواند برداشتی متفاوت ارائه دهد. بعضی مقامات و اندیشمندان رژیم، به طور تلویحی همیشه دست به عصا، نمیپذیرند که جمهوری اسلامی ایران نیز ممکن است، نیازمند تجدیدنظر در باورها رفتارها و کردار خود باشد.
در بعضی موارد ورود به میدان مینگذاری شده، یعنی پذیرفتن نیاز به تجدیدنظر در سیاستها، از طریق جهانیسازی مسئله است. مثلا محمدباقر قالیباف، ژنرال بازنشسته سپاه پاسداران که اخیرا به نمایندگی مجلس شورای اسلامی ایران برگزیده شده است، از احتمال تغییر در دادههای جهانی سخن میگوید. بدین سال پیام او این است که وقتی دادههای اساسی جهانی دگرگون میشود، نباید انتظار داشت که جمهوری اسلامی ایران از هر گونه تغییر و اصلاح بینیاز بماند.
یک ژنرال بازنشسته دیگر سپاه، محسن رضایی، نیز در همین زمینه قلمفرسایی کرده است. در حالی که قالیباف معتقد است که دنیای پساکرونا شاهد نیرومند شدن دولتها خواهد شد، رضایی با الهام از نوام چامسکی، زبانشناس و جامعهشناس چپگرای آمریکایی، خواستار یک صفبندی جدید انقلابی در مقیاس جهانی است. با این حال، او نیز نمیپذیرد که دولت به عنوان یک نهاد، از قدرتها و مسئولیتهای بیشتری برخوردار خواهد شد.
توجه هر دو ژنرال بازنشسته به اهمیت نقش دولت به عنوان یک نهاد مرکزی، ممکن است تا حدی مربوط باشد به جاهطلبی هر دو که سالهاست که آرزومند بهدست آوردن مقام ریاست جمهوری هستند. در حال حاضر ایران فاقد یک دولت به معنای عام آن است، زیرا آنچه دولت خوانده میشود، مسئولیت دارد اما قدرت ندارد. بدین سان، تغییر در آینده تنها میتواند به معنای بازگرداندن قدرت به دولت، به عنوان نهاد مرکزی کشور، باشد. در آن صورت، نهادی که میبایست حذف شود، ولایت فقیه با همه مخلفات آن است.
همین مضمون را در مقالهای از عباس عبدی، یکی ار گروگانگیران سفارت آمریکا در آغاز انقلاب و یکی از چهرههای اصلاحطلب در حال حاضر، میتوان دید. او از «بازنگری در شیوه حکمرانی» سخن میگوید. اما این بازنگری بدون انتقاد جدی از کردوکار جمهوری اسلامی ایران در چهار دهه گذشته، ممکن نخواهد بود. از این مهمتر، بازنگری بدون توان یا محمل اقدام به تغییرات اساسی، چیزی جز یک بازی روشنفکرمآبانه نخواهد بود.
جالب این است که مبلغان بازنگری و درس گرفتن از اشتباهات، نمیگویند که چه مرجعی و در چه چارچوبی میبایست به این امر مهم بپردازد. گمان من همواره این بوده است که «نظام ملکوتی به خاطر معایب بنیادیاش، از آغاز مکانیسمی برای اصلاح و تغییر در چارچوب کلی رژیم ندارد. بدینسان، آرزوهای قالیباف و رضایی و عبدی، حتی اگر جدی و صمیمی هم باشند، با حفظ نظام کنونی ممکن نخواهد بود.
بعضی صاحبنظران اسلامی اصلاحطلب، تلویحا این موضع را تایید میکنند. اما به نظر من با تبلیغ بدبینی و ترساندن مردم از کوشش در راه تغییر، کمکی به حل مشکلات ایران امروز نمیکنند. سعید حجاریان هشدار میدهد که در ایران میبایست منتظر بلوا باشیم. شاید حجاریان متوجه نتیجهگیری اجتنابناپذیر از شعار بدبینانه خود نباشد. اما میتوان دید که حجاریان با این شعار، انتخاب را در به دو وضعیت محدود میکند: پذیرفتن وضع موجود یا بلوا! به عبارت دیگر، از آنجا که اکثریت ایرانیان خواستار بلوا نیستند، انتخاب اصلح از دید حجاریان حفظ وضع موجود است، که آن هم به ناچار به بلوا منجر میشود!
اصلاحطلبان بدبین دیگری را نیز میتوان ذکر کرد که مانند احمد پورنجاتی و هادی خانیکی معتقدند که ایران، هم به مثابه کشور ملت و هم به عنوان نظام اسلامی، مانند «تایتانیک» به کوه یخ خورده است و سرنوشتی جز غرق شدن ندارد.
یک موضع دیگر با اندکی تفاوت را از جانب اصلاحطلبانی که زمینه آکادمیک دارند، میتوان دید. در یک رساله کوتاه که حاصل تفکرات تعدادی از دانشگاهیان تبریز است، از افشا و پذیرفتن «اشتباهات گذشته» یاد میشود. اما در اینجا نیز روشن نیست که متفکران مورد بحث، درباره اشتباهاتی که هماکنون تقریبا هر روز در زمینههای داخلی و خارجی. شاهد آن هستیم، چه میگویند.
این گمانهزنی که چه کسی میتواند میخاییل گرباچف ایران باشد، از زمان ریاست جمهوری خاتمی رواج داشته است. حجاریان و دیگران شعارهای خاتمی را درباره «مردم سالاری دینی» و «گفتوگوی تمدنها»، با پروسترویکا و گلاسنوست گرباچف مقایسه میکردند. اما واقعیت این است که ایران پیش از آن که نیازمند یک گرباچف باشد ،به یک نیکیتا خروشچف نیاز دارد. خروشچف با افشای جنایات استالین، عفو بسیاری از قربانیان کیش شخصیت و تغییرات اساسی در سیاستهای داخلی و خارجی اتحاد جماهیر شوروی، موفق شد که سقوط رژیم محکوم به فنای خود را بیش از سه دهه به تعویق اندازد. همین تعویق باعث شد که دوزخ استالینی به یک برزخ تبدیل شود که سرانجام به تغییر رژیم، یعنی انحلال اتحاد شوروی بدون جنگ داخلی و با حداقل سوختوسوز منجر شد. به عبارت دیگر، بدون خروشچف، گرباچف ممکن نمیشد.
در ایران امروز افشای جنایات خمینی و رژیم او نخستین گام جدی در راه درس گرفتن از «اشتباهات گذشته» خواهد بود. البته تاریخ زمان ما با سرعت بیشتری شکل میگیرد. در دنیای دگرگونیهای سریع، فاصله بین «خروشچف» و «گرباچف» بس کوتاهتر خواهد بود.
در اردوگاه اصلاحطلبان ایران هنوز شهامت لازم برای نگریستن به گزینههای فراتر از «وضع موجود» و «بلوا» دیده نمیشود. بدین سان، هنوز کسانی که خواستار «تغییر رژیم» و نه «تغییر درون رژیم» هستند، میتوانند مدعی مشروعیت بیشتری باشند.