شکم برآمده ای دارد، از صدای این مادر پیدا است که سن و سال زیادی ندارد اما از چهره ی نیمه نمایانش مشخص است که اعتیاد بانی خط و خطوتی شده که بی رحمانه صورتش را نقاشی کردند. اعتیاد اجبار تلخی در زندگی این زن است، اجباری از جنس تن فروشی، تنش را می فروشد به بهای لقمه نانی و یا مصرف یک بار مواد در روز.
سمیه در اواخر بارداری عزمش را برای فروش کودکش جزم می کند و حتی تا پای معامله هم می رود اما فرد خریدار به دلیل نامعلوم منصرف می شود و بعد از این موضوع این زن رنج کشیده در خیابان ها از این خانه به آن خانه آواره می چرخد تا از طریق دوستانش با مرکز جامع کاهش آسیب بانوان در میدان شوش تهران آشنا می شود، در فیلم کوتاهی که سپیده علیزاده، مدیر این مجموعه از صورت نامشخص سمیه در صفحه ی مجازی شخصی خود می گذارد، سمیه با صدایی جوان اما خسته می گوید: «حدود هشت ماهه که باردارم، یکی می خواست بچه منو بخره، ازم قیمت خواست، منم گفتم هر چقدر صلاح می دونید بهم پول بدین، که گفت ۱۳ میلیون. من گفتم ۱۵ میلیون، اون هم قبول کرد ولی حالا آخرش که شده نمی دونم چرا زیرش زدن، منم تا قبل اینکه بیام این مرکز، قصد داشتم بچه رو بفروشم، بابای بچه مو بخاطر ۵۰ گرم مواد گرفتن، الان زندانه.»
ابعاد تاثیرات اعتیاد در زنان شاید بی نهایت باشد و فقط بخشی از آن، احساسات مادر مصرف کننده را به تباهی بکشد تا جایی که مادر برای مصرف مواد نقشه ی فروش نوزادش را در سر بپروراند. اما اعتیاد و فروش کودک همچون ریسمانی تنیده در هم است، با چرخی چند ساعته در اطراف یکی از بیمارستان های تهران به دلال هایی برخوردیم که مصرف مواد برای آنها جز ذهن و اندامی رنجور هیچ به ارمغان نداشته است و خرید و فروش کودک برای این آدم ها با خرید و فروش تکه ای پارچه، یک جفت کفش و یا حتی مصرف یک روزشان توفیری ندارد، از آن گذشته مادر و پدرهایی هستند که جبر اعتیاد، شیره ی جان احساسات مادرانه و پدرانه ی آنها را می مکد و سرانجامی جز اجاره و یا فروش کودکان و نوزادان خود در ازای مصرف چند روزه ی این افیون را ندارند.
دو ماه بعد، سمیه در کلافی پیچیده به نام زندگی
حالا چند ماه گذشته و سمیه در ماه آخر بارداری است، اما همچنان با شکم برآمده در خیابان ها می چرخد تا خرج مصرف و خورد و خوراکش را دربیاورد، این زن هیچ جای مشخصی ندارد و برای همین امکان اینکه در ساعت و مکان مشخص با او قصد دیدار داشته باشم وجود ندارد، تماس تلفنی با او برقرار می کنم، پشت تلفن صدایی مملو از ترس دارد و ماجرای فروش کودکش را شاید از سر احساس مادرانه و یا قیمت بهتر کتمان می کند، از خانواده ی حمایتگر همسری حرف می زند که گویی آرزوی داشتن آنها را دارد.
سمیه با مکثی چند ثانیه ای که نشان از بی اعتمادی دارد به انصاف نیوز می گوید: «یک ماهه که شوهرم زندانه، منم توی ماه آخر بارداری ام، یعنی ماه نهم. دکتر رفتم که گفت همین ماه باید زایمان کنم، بعد از اینکه بچه به دنیا بیاد می خوام نگه دارمش، اخه اصلاً شوهرم هم اجازه نمیده که بچه رو بفروشم، اگرم اجازه می داد این کار رو نمی کردم، تازه فهمیدم که بچه ی توی شکمم پسره، شوهرم و خانواده شوهرم کمکم می کنن.»
سمیه آرام می گیرد اما بعد ادامه می دهد: «دیگه قصد فروش بچه رو ندارم اما اگه بعدا به مشکل مالی خوردم شاید بچه رو بفروشم. ولی اگر شوهرم بشنوه که من دنبال فروش بچه رفتم عصبانی می شه، چون اجازه ی این کارو نمی ده، البته فعلا پرونده ی شوهرم بلاتکلیفه باید ببینیم که چقدر توی زندان می مونه، شوهرم گفته باید بره پیش قاضی تا ببینه تکلیف چی می شه.»
این صحبت ها در حالی است که «سپیده علیزاده» مدیرعامل موسسه «کاهش آسیب نور سپید هدایت» به این نکته اشاره می کند که: «سمیه از ماه های اول بارداری قصد فروش فرزندش را داشته اما با مرکز بانوان ما که آشنا شد، طی صحبت هایی که با مددکارها و روانشناسان مرکز داشته منصرف شده و هرچه زمان زایمان نزدیک تر می شود پشیمانی این زن هم بیشتر می گردد و حالا به صورت کامل حرفش در مورد فروش کودک تغییر کرده و دیگر به آینده ی کودکش فکر می کند.
رقمی که در مورد فروش کودک در این چند ماه از او شنیدیم مبلغی حدود ۱۵ میلیون تومان بوده، اما حالا یا احساسات مادرانه اش باعث تغییر نظرش شده است و یا پیشنهاد قیمت هایی که برای فروش کودک دریافت کرده افزایش یافته که او نمی خواهد به ما بگوید تا در این مورد حساسیت ایجاد نشود.»
دلال ها کودک می فروشند
فروش کودک در مناطق آسیب دیده ابعاد بزرگ تری هم دارد، با چرخی در نقاط آسیب خیز تهران به دلال های کودکی بر می خوریم که خرید و فروش کودک با خرید و فروش کالایی بی جان برای آنها توفیری ندارد، با گشتی دو ساعته در کنار بیمارستان اکبرآبادی، به دلال های فروش کودکی برخوردیم که در عرض یک هفته کودکانی با سنین مختلف را برای فروش به ما معرفی کردند. طبق گفته ی این بچه فروش ها، کودکانی که می فروشند یا مادر و پدرهای معتاد دارند و یا مادر این بچه ها از طریق روابط نامشروع باردار شدند و حالا قصد فروش کودکشان را داردند.
خبرهای جسته گریخته از فروش کودک در اطراف این بیمارستان به گوش رسیده بود، اما این ماجرا برای بسیاری از اهالی این منطقه عجیب و دور از ذهن است، مثلا موضوع برای پیرمرد دست فروش جلوی بیمارستان و یا گل فروش جلوی در آنقدر غریب بود که هر دو بعد از شنیدن این موضوع با لبخندی، سعی در تکذب ماجرا داشتند، مرد گل فروش چیزهایی از فروش نوزاد شنیده بود اما اطلاعات دیگری در این مورد نداشت.
بعد از کمی پرسه زدن کنار پیرمرد دست فروشی می روم که با صورت آفتاب سوخته در کیسه های نیم کیلویی گردو می فروشد، در گوش این پیرمرد آرام می گویم «ببخشید آقا، شما بچه فروش سراغ دارید؟» با ترس سری تکان می دهد و می گوید «نه من اصلا چیزی نشنیدم»، حتی چند راننده ی خطی هم بعد از پرسیدن سوالاتم در مورد فروش کودک، با تعجب نگاهی کردند و در این مورد هیچ نمی دانستند، در داخل بیمارستان هم هیچ موضوع خاصی در این مورد ذهنم را به خود مشغول نکرد، اما در بین تمام افرادی که در اطراف این بیمارستان حضور داشتند و مدعی بودند هیچ خبری از فروش کودک در این حوالی ندارند، پیرمرد دعانویسی نشسته بود که علاوه بر فروش دعا، دلالی برای فروش کودک و نوزاد هم انجام می داد.
کنار جدول، چند دفتر و کاغذ روی زمین پهن کرده است و هرازگاهی چیزی روی کاغذ می نویسد، اعتیاد صورتش را استخوانی کرده و حتی موقع حرف زدن مشخص بود دندان های زیادی روی این لثه های زرد رنگ وجود ندارد، کنار او، مرد جوانی نشسته که اعتیاد ظاهر او را هم رنجور و درد کشیده کرده است. با صدایی آرام می پرسم «بچه فروش سراغ دارید؟» هردو به هم نگاهی می کنند و با خنده می گویند «نه، ما نمی شناسیم، حالا برای چی می خوای؟ نکنه خبرنگاری؟»
با همان آرامش در نقش خریداری فرو می روم که مشتاقانه به دنبال فروشنده ی کودک است، کم کم اعتماد این دو مرد اسیر در اعتیاد به من جلب می شود. در آخر پیرمرد لاغر اندام، روی یکی از تکه کاغذهای بساطش، شماره ی خودش را می نویسد و می گوید «زنگ زدی بگو با داوود کار دارم، حالا مشکل بچه دار نشدن از کدومشونه؟ بگو به من زنگ بزنن، من عرق سنگ بدم بهشون، این عرق ردخور نداره، اگه اینو خوردن، باز بچه دار نشدن بعد واسه بچه یه فکری می کنیم»
اما اصغر همان جوانی که کنار پیرمرد نشسته، با دندان های یکی درمیان و زردش خنده ای می کند و می گوید: «از داوود هرچیز که بخوای جور می کنه، هرکار که بخوای می کنه.»
این پیرمرد فرتوت از سن و جنسیت کودکی که قصد خریدش را دارم سوال می کند، می گویم نوزاد باشد، اما جنسیت مهم نیست ولی دختر باشد بهتر است، بعد به کاغذی که روی آن شماره را نوشته اشاره می کند و می گوید «خب تو پس فردا حتما به من زنگ بزن، برات یه کارایی می کنم.» در مورد قیمت کودک سوال می کنم اما مدام تفره می روند و جواب قاطعی از دهانش بیرون نمی آید، فقط از بین دیالوگ های این دلال ها مشخص شد یک میلیون تومان حداقل قیمت رایج برای فروش است.
اصغر همچنان کنار جدول نشسته و انگشتان دستش را در هم قلاب می کند، به تکه کاغذهای جلوی پیرمرد خیره شده و با صدای آرام، بدون اینکه نگاهی به سمت من کند از وضعیت مادر و پدر بچه ها یی که به فروش می رسند می گوید: «بیشترشون مادرای تن فروشن که بین کار باردار می شن، بینشون معتادم زیاده، البته زن و مردای معتادم هستن که برای خرج مواد بچه شونو می فروشن، ولی تو نگران نباش من یه خوبشو پیدا می کنم، اما راستش تازه دو روزه که از زندان آزاد شدم، یعنی شماره تلفن و گوشی موبایل ندارم، برای همین همه چیزو با داوود هماهنگ کن.»
دو روز بعد: قیمت بچه از یک تا ده میلیون متغیر است
دو روز از قرار با بچه فروش ها می گذرد و طبق قرار باید برای هماهنگی بیشتر با داوود، همان پیرمرد بچه فروش تماس بگیرم، اما مرد دیگری جواب می دهد و خودش را پسر داوود معرفی می کند، می خواهم از قیمت دقیق فروش کودک مطلع شوم، اما جواب دقیقی نمی دهد و می گوید: «آبجی قیمتا با هم فرق داره از یک میلیون شروع می شه تا ده میلیون، همه ی اینا به خانواده ی بچه بستگی داره» بعد میان مکالمه خنده ای می کند و ادامه می دهد «البته شاید صد میلیونی ام پیدا کنی، اما خب بی شوخی قیمت بچه ای که مامان و باباش معتادن همون یک میلیون ایناس، چون اینا برای خرج مواد می خوان فقط بچه رو بدن بره، چون فقط پول برای مصرفشون می خوان.»
دلال برای فروش کودک و به دست آوردن پول در تلاش است و ما هم برای کسب اطلاعات، همین شیوه را پیش گرفتیم و در مورد اینکه مادر و پدر بعد از فروش پشیمان نشوند و بخواهند بچه را پس بگیرند سوال می کنیم، اما این مرد جوان با اطمینان خاطر می گوید: «نه، نه اصلا نگران نباش، اصلا اونا شمارو نمی بینن که بشناسن، ما بچه رو می گیریم و برای شما میاریم، اگه قرار باشه بچه رو پس بگیرن که اصلا ما براشون نمی فروشیم. فکر می کنی مثلا چون برای مواد این کارو می کنن، عقلشون سر جاش بیاد پشیمون می شن؟ نه آبجی کسی که بچشو می فروشه عقلش دیگه سر جاش نمی یاد، خیالت راحت، هیچ وقت اینطوری پیش نیومده که بخوان بچشونو پس بگیرن.»
جواب بیشتر سوال ها را محتاطانه می دهد و حتی از محل قرار در زمانی که بچه را برای من پیدا کرد می پرسم، چیزی نمی گوید. بین صحبت ها می گوید «مولوی رو که بلدی؟ اگه نوزاد بخوایی بچه توی بیمارستان به دنیا میاد، بعد می بریمش خونه، میایی اونجا، همونجا معامله می کنیم و بچه رو می بری، حتی اگه نخوایی با مامان و بابای بچه روبرو بشی هم می تونی خونه نیایی و ما بچه رو برات بیاریم. واست یه بچه خوشگل و ناز میاریم.»
به بهانه ی تشخیص چهره ی نوزاد، عکس مادر و پدر یکی از نوزادهایی را خواستیم که در چند هفته ی آینده به دنیا می آید و مادر و پدر قصد فروش آن را دارند اما در جواب، خواسته ی ما می گوید: «خب آخه الان مادر و پدر بچه که عملی شدن اصلا معلوم نیست خودشونم چه شکلی هستن. حالا شما قطعی بگو دختر می خوای یا پسر؟ قیمت از یک میلیون شروع می شه تا ده میلیون»
پول بچه را قسطی هم می گیرند
از شرایط پرداخت مبلغ به امکان قسط بندی کردن اشاره می کنیم که با خنده ای از سر تمسخر می گوید: «آره بابا اینطوری که از خداشونه چون کل پولی که می گیرن پای مواد خرج می شه ولی اگه خرد خرد بدی خودشونم راضی ترن چون می دونن قراره مثلا دو ماه یک بار یه پولی برای مصرف دستشون بیاد. قبلا هم این شکلی قسطی پول گرفتن، اینا قبول می کنن، نگران نباش.
راستی اصلا نترس که شاید پلیسی بیاد، ما بلدیم چیکار کنیم، اصلا اگه خیلی هم نگران بودی ما بچه رو می گیریم بعد میاریم به شما تحویل می دیم. ولی راستش چیزی نمی شه چون اینا از خداشونه یکی بچه رو ببره و بزرگ کنه، تو این همه مدت تا حالا هم من ندیدم ماجرا به پلیس برسه، حالا هم دو سه روز به من زمان بدید تا یه دختر خوشگل براتون پیدا کنم، اگرم خوشتون نیومد، خودتون بیایین انتخاب کنید ولی اینطوری یکم گرون تر می شه.»
کودک یک ساله را با یک میلیون تومان بخر
چند روزی از اولین قرار ما با دلال های کودک گذشته و حالا برای ما دختر یک ساله با مبلغ یک میلیون تومان را پیدا کردند، در این چند روز هم مدام یکی در میان تماس می گرفتند تا از تصمیم ما مطمئن شوند. طبق گفته ی اصغر مادر این دختر چند وقتی است که از همسرش جدا شده و سه فرزند دیگر هم دارد ولی توان مالی سرپرستی همه ی اینها را ندارد و برای همین می خواهد یکی را بفروشد، کودک را به مبلغ یک میلیون می فروشند و از ما خواست تا در یک الی دو روز آینده خبر قطعی برای خرید را به او بدهیم ولی خبرنگار انصاف نیوز دیگر ارتباطی با کودک فروشان برقرار نکرد.
اما این معامله ی کثیف تنها در یکی از خیابان های این شهر شلوغ انجام نمی شود، بلکه معضلات اجتماعی سال های سال است که پایش را در هر منطقه ای که می گذارد، آنجا را به سیاهی مبدل می کند، باید دید ارگان های مسئول در برابر خرید، فروش و اجاره ی کودکان معصوم در کوچه پس کوچه های شهر چه می کنند.
نسترن فرخه، انصاف نیوز: