– «فضل بن دُکَیْن از ابوالوَسیم عُبَید جمّال از سلمان بن ابیشَدّاد برای ما نقل کرد که میگفته است: با حسن گروههبازی میکردم، اگر من برنده میشدم میگفت: آیا بر تو رواست که بر پاره تن پیامبر سوار شوی؟ و هر گاه او برنده میشد میگفت: آیا خدا را ستایش نمیکنی که پاره تن پیامبر بر تو سوار شود؟»
شنبه گذشته، سیّدمحمد خاتمی از لانه مجلل غصبیاش در شمال تهران، در منبری مجازی، طبق معمول، اسب فضاحت (یا بلاهت) در میدان وقاحت تازاند و ضمن مهملبافیهای متنوعی، مرتکب تناول مقادیری شکر اضافی شد. نقطه اوج این شکرخواری اینترنتی- منبری، جایی بود که این تدارکاتچی اسبق، به تلویح و ریاکارانه، خشونت سازمانیافته حکومتی را تطهیر کرد و آن را واکنشی طبیعی در مقابل اعتراضات مردمی دانست و این هر دو را هموزن یکدیگر، عامل ایجاد چرخه خشونت در جامعه ایران نامید.
از آنجا که صاحب این صفحهکلید، چند سال پیش از این، در مقالهای جدی، به تفصیل به منش منحط و مرام پلشت سیدمحمد خاتمی پرداخته و بر پایه شجرنامه و «ژن خوب»اش او را «ذلیلکنندهی آزادگان» خوانده، در این چند سطر، به گذشته و سابقه سیاهکاریهای او نمیپردازد و مطلب حاضر را تنها به هجو او اختصاص میدهد؛ اگر جویای نَسَب و مرام محمد خاتمی هستید، خواندن مقاله مورد اشاره، بیفایده نخواهد بود.
نگارنده هرچند باوری به لگد زدن به مُرده ندارد اما سوزاندن جنازه پوسیده وقیحانی از قماش خاتمی را در آتش هجو یا انداختن لاشه متعفن امثال این ننگ عالم سیاست را به تیزاب هزل، امری واجب و موجب پاکیزگی عرصه عمومی میداند. با ذکر این مقدمه، بد نیست که سراغ نعش سیّدمحمد خاتمی برویم و حق مطلب را در باب او ادا کنیم.
هوشیاران عالَم بر این موضوع واقف هستند که میان آخوندجماعت، برخی رفتار و اطوار دغلکارانه، شایع و ذاتی است و قریب به اتفاق این موجودات شریر- از گدازادهها تا آقازادههای سابقا گدازاده- بر مبنای تعلیمات کثیف حوزوی، زندگی انگلیشان را بر فریب عوام و ترویج جهل میان مردم بنا کردهاند. از نخستین تعلیماتی که هر طلبه نورسی در مدارس علمیه میآموزد، خوردن شرم و قی کردن حیاست. این موجودات پلید، به مجرد ورود به سلک آخوندی، یاد میگیرند که پامنبریهایشان را چهارپا فرضکنند تا بتوانند با خیال راحت، هر رطب و یابسی که میخواهند روی منبر ببافند و از این طریق سر عوام را بتراشند و بر گُرده آنها سوار شوند.
حال اگر آخوند روی منبر، از طایفه عمامهسیاه و از جمله سادات باشد، نه تنها سوار مردم شدن را حق طبیعی خود میداند بلکه بنا به سنت اجداد اطهرش، این سواریگرفتن را لطف به سواریدهنده و موجب تبرک شانه و کمر بینوا و عامل سعادت دنیوی و اُخروی او میداند و بابت این سواریگرفتن، منت هم بر سر پامنبریهایش میگذارد.
محمد خاتمی، سیّد حسنی است. به گواهی شجرهنامه پدرش سیدروحالله خاتمی، او پشت چهل و سوم حسن بن علی بن ابیطالب، امام دوم شیعیان است. مرام و رفتار خاتمی هم این نَسَب را تأیید میکند. محمد خاتمی، آخوندی عافیتطلب، خوشگذران، همیشه طلبکار، اهل مغالطه و سفسطهگری است که هر گاه منبر و تریبون پیدا کند، چنان با عشوه و کرشمه مخاطبانش را میفریبد که همواره سواره میماند چنانکه جد اعلایش از کودکی چنین بود:
«فضل بن دُکَیْن از ابوالوَسیم عُبَید جمّال از سلمان بن ابیشَدّاد برای ما نقل کرد که میگفته است: با حسن گروههبازی [نمونه صدر اسلام بازی خر- پلیس] میکردم، اگر من برنده میشدم میگفت: آیا بر تو رواست که بر پاره تن پیامبر سوار شوی؟ و هر گاه او برنده میشد میگفت: آیا خدا را ستایش نمیکنی که پاره تن پیامبر بر تو سوار شود؟!»*
این عادت پلید سواریگرفتن از خلق بینوا، در بیشتر اوقات، تالی فاسد اخلاق منحطی است که از چند قرن پیش و از عهد گسترش رفتار قبیح شاهدبازی، میان آخوندجماعت ساری و جاری مانده است. این اخلاق منحط، عادت به عشوهگری روی منبر و کرشمه پشت تریبون است. عشوهگری بر سر منبر معمولا لوازمی دارد که برخی آخوندهای شیعه بیشتر از آن بهرهمند هستند و بعضی کمتر. چهره و صدای مقبول و توان لفاظی و وراجی مهمترین ابزار این رفتار سخیف است. آخوندهایی از جنس محمد خاتمی، علی خامنهای (در ایام شباب البته) و حتی حسن روحانی، از زمره بهرهمندان این لوازم هستند و از این رو بر منبر و پشت تریبون، همیشه بساط عشوه و کرشمهشان برقرار است. در مقابل، جانورانی چون اکبر رفسنجانی یا صادق خلخالی که نه بر و روی درستی داشتند و نه صدای غرّائی، حنایشان از همان اول کار بیرنگ بود و نمیتوانستند روی توانایی هالوخرکنیشان حساب باز کنند، از این رو، کمتر برای پامنبریهاشان عشوه میآمدند و دلبری میکردند. خلخالی و رفسنجانی، به دلیل فقدان لوازام عشوهگری در ظاهرشان، مجبور بودند که از خیر محبوبیت بگذرند و با تکیه بر تواناییهایشان در جنایت، حقهبازی و توطئه، کارشان را پیش ببرند.
آخوند اهل عشوه و کرشمه، معمولا به هنگام بیان خزعبلات روی منبر، عبا را روی یک شانه میاندازد، کاکل تُنُکش را قدری از عمامه نکبت بیرون میگذارد، صدایش را به تناسب بالا و پایین میبرد، میان حرفهای بیمایهاش گاهی مزه میریزد و برای پامنبریهای بدبخت چشم و ابرو میآید و از همه بدتر، تمام مدت با نیش باز به ریش مستمعین جاهل میخندد. چون نیک بنگریم، میان منبریهای رجّاله امروز، هیچکس مثل سیّدمحمد خاتمی تمام این اطوار و حرکات را یکجا در سخنرانیهای مهمل خود به کار نمیگیرد. نیش باز و خنده کریه همیشگی خاتمی، میان عوام و خواص آنقدر شهره است که موجب شده بیش از هر لقبی او را «سید خندان» بخوانند و در مذمت این خصیصهاش انواع طنزینههای رکیک و غیررکیک بسازند.
البته نباید فراموش کرد که محمد خاتمی از نجبای اراذل است و اگر انقلاب نکبتبار بهمن ۵۷ رخ نمیداد، به گدایی و روضهخوانی نمیافتاد بلکه به خاطر آقازادگی، وصلت با خاندان صدر/ صادقی و به خاطر لیسانس فلسفهای که از دانشگاه اصفهان دشت کرده بود، میتوانست دبیر شرعیات یا فلسفه- منطق شود. شاید در کنار این کار یک انتشاراتی جمع و جور هم راه میانداخت و کتابهای جفنگ آخوندی و پرت و پلاهای «روشنفکری دینی» به چاپ میزد و با دلالی سهمیه کاغذ و موقوفهخواری در اردکان و میبد، روزگار خوش توأم با عافیتی را میگذراند. شاید هم شانس میآورد و سراغ حرفه مورد علاقهاش میرفت و یک محضر شیک و تر و تمیز در یزد یا تهران باز میکرد و ضمن خواندن خطبه عقد جوانان نوبالغ مهندسیخوانده پیشنماز، عشوه و کرشمهاش را آنجا خرج میکرد و البته در کنار این کار، به فعالیتهای دیگری هم میپرداخت که موجبات لذات حلال و شرعی خود و رفقای دسته دیزیاش را فراهم آوَرَد.
سخن آخر اینکه، هر چند سیّدمحمد خاتمی در سیره فردی شباهت به جد اعلایش حسن مجتبی دارد اما کارکردش در نظام جمهوری اسلامی، شباهتی تامّ و تمام به ماشین پراید دارد. جنس بنجلی است با اسمی عوضی که برای بیش از دو دهه، ارزانتر از باقی اتومبیلهای آشغال موجود در بازار، به مصرفکننده بختبرگشته عرضه شده است و به این سبب بخش بزرگی از جامعه نابرخوردار ایران را به خود آلوده کرده است. آسیبها و فجایع تدریجی که حضور خاتمی در عرصه سیاست ایران به بار آورده، دست کمی از کشتار، نقص عضوها و خساراتی که اتومبیل پراید در این بیست و چند سال به جامعه ایران تحمیل کرده ندارد.
بله! سیّدمحمد خاتمی به پراید میماند، مدعی غرور (Pride) است اما مایه خجالت (Shame)!
* «طبقات» تألیف محمدبن سعد کاتب واقدی (۲۳۰- ۱۶۸ ه.ق) جلد پنجم: حسن و حسین بن علی(ع) و تابعان اهل مدینه؛ ترجمه: دکتر محمود مهدوی دامغانی، انتشارات فرهنگ و اندیشه چاپ اول ۱۳۷۴، صص ۴-۲۳