در جامعه ایکه خدا حکومت میکند، یعنی که در جامعه ایکه مقدس ترین ها، پرهیزکارترین ها، با تقواترین ها، پاکترینها، مومن ترین ها، خداپرسترین ها ، آنان که به هزینه جامعه به آموزش علوم الهی میپردازند و “مجتهد ” میشوند و در معنویت و روحانیت غرق میگردند، باستثنای معدودی، جنایتکار و غارتگر و فاسد و نابکار از آب در میآیند، آن جامعه محکوم به فنا ست. برغم برجهای بلندی که در بخش خوش آب و هوای تهران و دیگر شهرها ساخته اند، برغم بنای مترو و اتوبانها در تهران و چندین نقطه کشور، برغم براه اندازی فروشگاه های بزرگ و پر زرق و برق، یکی از همین روزها زمین دهان باز میکند و دستگاه دین وقدرت، حکومت خدار را می بلعد.
این، اما، یک خوشخیالی بیش نیست که خاطر آسوده بدار تا ویران نسازی نمیتوانی بنایی را بنیان نهی. چگونه میتوان بنایی را برافراشت بدون آنکه زمینی را کند، خاک و خاشاک، سنگ و کلوخی را استخراج نمود و هرچه عمیقتر فرو رفت تا بتوان پی و بن ساختار نوینی را بنیاد نهاد. هم چنانکه، بیش از 1400 سال پیش از این، تازیان بر ویرانه های امپراطوری ایران باستان، خلافت دین اسلام را بنیان گذاردند و در دورانی نه چندان دور(1357) بار دیگر، اینبار تازیان بومی، مظهر دین بیگانه و یا کیش اهریمنی، همچون جانوران موذی سر از لانه های خود بیرون کشیدند و آنچه را که از شاهنشاهی باقی مانده بود به نابودی کشاندند و بر ویرانه های آن حکومت الله، حکومت شریعت اسلامی، حکومت فرمانروایی و فرمانبری، حکومت فریب و جنایت و غارتگری را بنیان نهادند.
این بدان معناست که ما از ویرانی یک حکومت سیاسی سخن نمیگوییم، چه در واقع با حکومت خدا ست که سر و کار داریم. آخوندها وقتی بپا خواستند و مردم را در پی خود کشاندند، قصد نداشتند که یک حکومت انسانی بنا نهند، حکومتی که انسان را بزرگ و شریف پندارد. آنها از آعاز درپی بر قراری یک حکومت خدایی بودند، حکومتی که بازتابنده اراده و امیال الله، خداوند بی همتا بودند، خدایی که نافرمانی برنتابد. مگر نه اینکه الله آدم و حوا را از بهشت به بیرون راند بان دلیل که بر خلاف فرمان او فریب شیطان را خوردند، و سیب ممنوعه را چیدند. پس آنها رل محکوم به زندگی بر روی زمین نمود تا در عبودیت و بندگی برحسب شریعت الله، بار دیگر به بهشت راه یابند. چرا که الله خداییست که جز تعبد، چیزی دیگری نخواهد و نجوید، سوره ای را در قران مقدس نخواهی یافت که اشاره ای به تعبد و میزان علاقه الله بدان نرود. مگر نه اینکه الله، محمد را به ولایت خود برگزید تا بندگان را به عبودیت و بندگی، به تسلیم و اطاعت و فرمانبری، فراخواند، رسالتی که تنها میتوانست با خشونت و بر قراری نظام فرامنراویی و فرمانبری توسعه و پا برجا بماند.
آیت الله خمینی نیز زمانی که بر منبر قدرت جلوس یافت، در پیروی از پیامبر اسلام، شمشیربر کشید و ملت را به تسلیم و اطاعت و فرمانبری فرا خواند و موفق شد که کثرت را به وحدت تبدیل و بازتابی از یکتایی و یگانگی الله نماید. او نیز در تبعیت از اراده الله چیزی جز تعبد، جز تسلیم و اطاعت چیزی دیگری نمیخواست.از آن پس هر تصمیمی که اتخاذ کرد و هر فرمان و یا فتوایی که صادر کرد، هر سری را که بر زمین افکند در خدمت توسعه و گسترش تعبد، بود، راهی که جانشینانش تا حال حاضر ادامه داده اند..
بنابراین، آنچه که باید ویران سازیم و بر فراز آن ساختار یک جامعه آزاد و انسانی را بنیان بگذاریم، چیزی نیست مگر حکومت خدا، حکومت قهر و خشونت، حکومت جهاد و شهادت. امروز ما با حکومت خدا روبرو هستیم، حکومتی که انسانی را که در قرن بیست ویکم زندگی میکند به بند شریعت اسلامی میکشد. مگر هشت سال جنگ را برکت الهی نمیخواندند؟ مگر شهادت را جشن نمیگرفتند؟ مگرجدایی جنسیت ها، حجاب اجباری و زن سیتزی با ابزار گشت های “ارشادی.” بازتاب اراده الله نیست؟ مگر مخالف و دگراندیش و معترض و ناراضی را بجرم محاربه و یا جنگ باخدا، جلوی جوخه های اعدام نمیگذاردند و یا بدار مجازات نمی آویختند. مکر مست و شیدا را به تخت شلاق نبستند و قصاص و سنگسار را کسی بجز خدای یکاتا و یگانه، الله مجاز دانسته است؟ مگر الله بجز، تعبد، عبودیت و بندگی، بجز تسلیم و اطاعت و فرمانبری از بندگان خود چیزی دیگری میطلبد؟ تعبد محور اصلی کلام الهی ست، کلامی که مقدس میشماریم و منشا چه معجزاتی که نمیدانیم. حال آنکه از آغاز تا انتها داستان تعبد است، داستان عبودیت و بندگی و گرنه تنبیه است و مجازات اگر سرپیچی و نافرمانی کند بنده ای.
آری، عبودیت و بندگی، تسلیم و اطاعت را میتوان لباس عرفان و تصوف پوشاند و آنرا رفتار و گفتاری بشمار آورد بر خاسته از آخلاق. حال آنکه بندگی و عبودیت، تسلیم و اطاعت، در حکومت ولی فقیه، مفاهیمی هستند سیاسی، ابزار تداوم و بقای حکومت قشری است که خود را متولی دین الله بر روی زمین میدانند.
حال باید پرسید، آیا هنوز باید در پی ویرانی یک حکومت سیاسی باشیم؟
آیا هنوز باید به سکوت تن دهیم و از اندیشه ویرانی حکومت خدا و آنچه بدان تعلق دارد، حوزه های علمیه، و مساجد، بعنوان مثال، سبب اصلی جمود و واپسگرایی، اجتناب ورزیم؟
آیا میتوانیم رهایی یابیم و عروس آزادی را در آغوش گیریم بدون آنکه بساط دین و حوزه های علمیه را در هم فرو کوبیم؟
بدون آنکه حرفه ای زائد و انگل را، حرفه دینکاری را یکبار و برای همیشه از صفحه ی تاریخ پاک نمائیم؟
بدون آنکه بدانیم این حکومت خدا ست که باید ویران نموده و بر فراز آن حکومتی را باید بنا نهیم در خدمت بررگداشت انسان و ستایش خدایی شیفته و عاشق انسان، مخلوقی با ظرفیت ها و توانایی های ناشناخته شده. باید خدایی را دوست بداریم که انسان را دوست می دارد. جای بسی امیدواریست اکر از خواست، ویرانسازی حکومت الله، حکومت خدایی خشن و کین خواه و جانشین ساختن آن با خدایی که نداند و نخواهد چبری جز مهر و عطوفت، بخود نلرزیم.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
https://firoznodjomi.blogspot.com/