از این هفته، «ایرانوایر» شروع به انتشار ۱۳ مقاله و ۹ فیلم در مورد «هولوکاست»، یهودستیزی و تئوریهای «توطئه» میکند. این سری همچنین شامل چند مقاله و ویدیو درباره افرادی است که علیه نفرت و تبعیض مبارزه میکنند. این نخستین بار است که یک رسانه ایرانی با «موزه یادبود هولوکاست امریکا» همکاری میکند. این مقالهها و فیلمها همزمان به فارسی و انگلیسی منتشر میشوند و علاوه بر وبسایت، در اینستاگرام، تلگرام، توییتر و فیسبوک هم منتشر خواهند شد.
خیلیها از من سؤال میکنند چرا اینقدر برای هولوکاست اهمیت قائل میشوم و چرا یک ایرانیِ غیریهودی که هیچ ارتباط مستقیمی با قربانیان یا مرتکبین هولوکاست ندارد، بیست و چند سال است که در مورد آن مقاله مینویسد و فیلم میسازد؟
پاسخ من ساده است: «چرا که نه؟»
نازیها و شرکایشان در واقعه هولوکاست، شش میلیون یهودی را به قتل رساندند. آنها میلیونها نفر دیگر را هم به دلایل نژادی و ایدئولوژیک کشتند تا تراژدی انسانی بیسابقهای را رقم بزنند؛ از جمله «روما» تبارها (که به اشتباه «کولی» خطاب میشوند)، اسلاوها، معلولان، همجنسگرایان و پیروان مذهب «شاهدان یهوه».
آلمان پیش از به قدرت رسیدن نازیها، کشوری بود پیشرفته با شهروندانی بسیار تحصیلکرده، قانون اساسی دموکراتیک، حکومت قانون و آزادی بیان. اما این مردم متمدن و تحصیل کرده و متحدانش در عرض چند سال دست به جنایتهایی زدند که هنوز باورکردنی نیستند. ما همه باید درباره آنچه منجر به هولوکاست شد، بیاموزیم و بکوشیم جلوی نسلکشیهای آینده و سایر جنایات دولتی علیه گروهها را بگیریم.
به عنوان یک ایرانی، آموختن درباره هولوکاست باعث شده است من درک بهتری از تاریخ معاصر کشور خودم داشته باشم؛ بهویژه از زمان انقلاب ۱۳۵۷ به بعد که حکومتی ایدئولوژیک سرکار آمد و دست به جنایتهایی غیرقابل باور زد.
درک واقعیت هولوکاست یعنی درک نفرتی که میتواند فرهنگ و سیاست یک جامعه را نابود کند؛ یعنی درک این که اگر جلوی بدترین افکار و اندیشههای جمهوری اسلامی و طرفداران آن را نگیریم، بهای نهاییِ تبلیغ نفرت و به حاشیه راندن اقلیتها در ایران میتواند فاجعهای بدتر از آن که تاکنون تجربه کردهایم را رقم بزند.
اما مثل بیشتر پاسخهای ساده، «چرا که نه؟» به نوعی طفره رفتن و پاسخ ندادن به سؤال است. دلیل واقعی اشتیاق من برای آموزش هولوکاست خیلی پیچیدهتر است و ریشههای عمیقی در تاریخ خانواده من و داستان بزرگ شدنم در ایرانِ دهه ۱۳۵۰ دارد. این داستان، حول و حوش سال ۱۳۵۴ یا ۱۳۵۵ آغاز شد. من متولد سال ۱۳۴۶ هستم و این نوشته از دید کودکی هشت، نُه ساله است.
تهران ۱۳۵۴
یکی از اولین خاطرات زندگی من، تماشای «توپهای ناوارون» است؛ فیلمی تولید سال ۱۳۴۰ با موضوع جنگ جهانی دوم و با بازی «گرگوری پک» و «آنتونی کوئین». این فیلم، داستان گروهی از جاسوسان و نیروهای خبره امریکایی، بریتانیایی و یونانی است که میخواهند به قلعهای آلمانی در دریای اژه نفوذ و آن را نابود کنند. تلویزیون ایران این فیلم را تقریباً ماهی یک بار نشان میداد و من هر بار از اول تا آخر تماشایش میکردم. آنقدر عاشق این فیلم بودم که میخواستم بیشتر راجع به جنگ بدانم و از داستان آدم بدهای فیلم، یعنی نازیها باخبر شوم. این بود که رفتم سراغ سریال بریتانیایی «جهان در جنگ» که در آن دوره دیروقت پخش میشد. ساعت دقیقش را یادم نیست اما احتمالاً بعد از اخبار سراسری ساعت ۹ شب تلویزیون بود.
معمولاً اجازه نداشتم بعد از اخبار بیدار بمانم اما چون مادرم فکر میکرد یادگیری درباره تاریخ مهم است، استثنائا در این مورد اجازه میداد. خیره صورتهایی بودم که در تیتراژ آغازین این مجموعه در آتش میسوزند و مستقیم به دوربین نگاه میکنند. بسیاری از آنها کودک بودند. موسیقی سمفونیک تکان دهنده «کارل دیویس» شاید یکی از زیباترین قطعاتی باشد که تا به حال برای تلویزیون تنظیم شده است. من تحت الهام شخصیت آنتونی کوئین در «توپهای ناوارون» و صحنههای نابودی اروپا به دست نازیها در «جهانِ در جنگ»، خواب این را میدیدم که نازیها محله ما را در تهران اشغال و دوستان یهودیام را دستگیر کردهاند. میخواستم به پارتیزانهای زیرزمینی بپیوندم و نازیها را با مسلسل بکشم!
پدر و مادر من هر دو در دوران جنگ جهانی دوم بزرگ شده بودند؛ زمانی که متفقین (امریکا، بریتانیا و شوروی) ایران را اشغال کرده بودند. شهر پدرم، همدان در اشغال نیروهای بریتانیا بود. خانواده مادرم در شهر قزوین، در شمال ایران زندگی میکردند که در اشغال نیروهای شوروی بود. مادرم برای ما از پناهندگان لهستانی میگفت که وارد شهر شده و مورد استقبال ایرانیان قرار گرفته بودند. آن تجربه شخصی جنگ، رویکرد پدر و مادرم به یهودیان و پناهندگان را تا آخر عمرشان عوض کرد. همین بود که دوست داشت من از هر فرصتی برای کتاب خواندن و فیلم دیدن در مورد جنگ جهانی دوم استفاده کنم.
در اوایل دهه ۱۳۵۰، ما در خیابان «کاخ» («فلسطین» فعلی) زندگی میکردیم که آن روزها یکی از محلههای یهودیان تهران بود. مدرسه و کنیسه «ابریشمی» در چند قدمی خانه ما قرار داشتند. در مدرسه و محله، دوستان یهودی بسیاری داشتم. یهودستیزی جایی در خانه ما نداشت. پدر و مادرم هر دو در اواخر دهه ۱۳۲۰ اعضای «حزب توده» ایران بودند.
بعد از جنگ جهانی دوم، خیلیها اتحاد جماهیر شوروی را به خاطر نقش آن در شکست نازیها تحسین میکردند. کمونیستها در ضمن حامی «عدالت اجتماعی» بودند و علیه «استعمار» در کشورهای جهان سوم همچون ایران میجنگیدند. در نتیجه، طبیعی بود که بسیاری از ایرانیان، از جمله یهودیها و سایر اقلیتهای مذهبی به حزب کمونیست در کشورهای مختلف بپیوندند.
البته خیلیها در آن دوران یا از جنایتهای «استالین» در شوروی خبر نداشتند و یا اگر داشتند، آن جنایتها را کتمان میکردند. برخی از دوستان مسنتر پدرم، یهودی، زرتشتی و مسیحی بودند. درِ خانه ما به روی همه باز بود. در دنیای کوچک من، تنها آدمهای شرور مثل نازیهای روی صفحه تلویزیون بودند که از یهودیان نفرت داشتند. فرض من این بود که یهودیها در ایران زندگی خوبی داشتند که تا حدودی هم فرض درستی بود. بین دوستانم، فرقی بین «حسین»، دوست مسلمانم و «فِرِد»، دوست ارمنیِ مسیحیام و «بنیامینِ» یهودی نمیدیدم. همه با هم در خیابان فوتبال بازی میکردیم و عاشق «یوهان کرایف»، ستاره فوتبال هلندی بودیم.
امنیت نسبی
بیش از ۴۰ سال بعد فهمیدم که واقعیت متفاوت بوده است. درست است که یهودیان ایران در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، در زمان حکومت محمدرضاشاه پهلوی زندگی به نسبت امن و امانی داشتند اما «به نسبت»، قید مهم این جمله است. یهودیان کماکان از تبعیض و حملههایی که از سوی برخی مسلمانان میشد، رنج میبردند.
احساسات ضدیهودی ریشه عمیقی در میان برخی مسلمانان دارد که غیرمسلمانان را «نجس» میدانند. آنها در ضمن به خاطر تفسیرشان از برخی آیات قرآن در مورد نبردهای پیامبر اسلام علیه قبایل یهودی، از یهودیان بیزارند. روزی را به یاد دارم که با فِرِد و بِنی به جشن تولد هم محلهای خود، رضا رفتیم.
پدر رضا به آنها بشقابهای جدا داد و گفت از آنها استفاده کنند و به بقیه بشقابها دست نزنند. ماجرا را که در خانه تعریف کردم، پدرم گفت پدر رضا «خر به دنیا آمده و گاو هم از دنیا میره»! این نوع رک حرف زدن به نوعی خلاصه، رویکرد پدر من به سیاست و زندگی بود.
با وجود بعضی تبعیضها و حملههای لفظی و فیزیکی متعصبان مذهبی، بیشتر ایرانیان یهودی که من با آنها صحبت کردهام، دو دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ را بهترین سالهای عمرشان در ایران میدانند. پزشک خانوادگی ما، دکتر «براتی» (که اسم کوچکش یادم نیست) هم یهودی بود. پدر و مادرم روی سر دکتر براتی قسم میخوردند. فکر میکنم از میانه دهه ۱۳۳۰، هر مشکل پزشکی که داشتند، پیش دکتر براتی میرفتند. شاید به این دلیل که او مثل خیلی دکترهای همنسل خود، در تجویز دارو سخاوتمند بود: «درد داری؟ آسپیرین بخور.» «خوابت نمیبرد؟ والیوم بخور.»
برخلاف بعضی از هم نسلهایش، دکتر براتی با بچهها هم خیلی راحت ارتباط برقرار میکرد. آخرِ هر ویزیت، دکتر یک آبنبات چوبی به من میداد و در گوشم میگفت: «به دکتر ایروانی (دندانپزشک) نگو براتی به من آب نبات میده!»
بهای تبعیض
در آن دوران، سالی دو سه بار به مطب دکتر براتی میرفتم؛ حتی در دوران انقلاب. اما او یک روز در اوایل تابستان ۱۳۵۸ ناپدید شد. پس از انقلاب اسلامی، با وجود این که آیتالله «خمینی» و هوادارانش ادعا میکردند بین یهودیان و صهیونیستها فرق میگذارد، خیلی از یهودیان ایرانی دیگر در کشورشان احساس امنیت نمیکردند. بسیاری احساس میکردند که اعدام «حبیب القانیان»، کارآفرینِ ثروتمند و رهبر جامعه یهودی در اردیبهشت ۱۳۵۸، پیامی بود به کل جامعه یهودیان ایران.
القانیان را متهم به «جاسوسی» برای اسرائیل کرده بودند چون چند بار به آن کشور رفته و در آن جا سرمایهگذاری کرده بود. دادگاه انقلاب بدون حق تجدیدنظر و دسترسی به وکیل، به او حکم اعدام داد و بلافاصله پس از یک «محاکمه صحرایی»، اعدامش کردند. اعدام القانیان همزمان بود با کشتار بیرحمانه هزاران نفر از مقامات حکومت شاه و مخالفان آیتالله خمینی.
میلیونها ایرانی، از جمله هزاران یهودی در دهه ۱۳۶۰ کشورشان را ترک کردند. جامعه یهودی ایران از ۸۰ تا ۱۰۰ هزار به حدود ۳۰ هزار نفر کاهش یافت. دکتر براتی یکی از کسانی بود که تصمیم گرفت کشورش را ترک کند. همسایهها گفتند رفته است امریکا، پیش دخترش. پس از آن هیچ وقت دکتر براتی را ندیدم. اما حتی امروز هم که این خطوط را مینویسم، یاد لبخند روی صورتش و آبنبات چوبیهایی که در جیبم میگذاشت، میافتم.
شهروندان درجه ۲
۴۱ سال پیش، در ۱۱ سالگی، ناراحتی من از این بود که چرا دیگر نمیتوانستم دکتر براتی را ببینیم. اما این روزها از این خشمگین هستم که جمهوری اسلامی، ایران و ایرانیان را از استعداد افرادی مثل دکتر براتی محروم کرده است. هزاران پزشک، مهندس، تاجر و هنرمند ایرانی که میتوانستند به کشورشان کمک کنند، به دست این حکومت، به زندان افتادند، تبعید و شکنجه شدند و به قتل رسیدند. خشم از «بهای تبعیض» که حکومتهای استبدادی بر مردم کشورهای مختلف تحمیل میکنند، دلیل اصلی شور و شوق من برای آموزش درباره هولوکاست است.
به نظر من، نازیها تنها به جوامع یهودی آلمان و اروپا لطمه نزدند، آنها نسلها از مردم آلمان و سراسر جهان را از خدمات بالقوه و استعدادهای شش میلیون یهودی به قتل رسیده محروم کردند.
اعدام حبیب القانیان منجر به تصویب قطعنامهای در مجلس سنای امریکا در محکومیت نقض حقوق بشر در ایران شد که «جیکوب جاویتز»، سناتور ایالت نیویورک آن را ارایه کرده بود. جوامع یهودی در سراسر دنیا این حرکت جمهوری اسلامی را محکوم کردند. سایر جوامع مذهبی هم واکنشهای مشابهی نشان دادند.
در پی ربودن و کشتار صدها بهایی از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۳، بهاییان در سراسر جهان برای نجات همکیشان خود در ایران بسیج شدند. کشتار بهاییان در نهایت خاتمه یافت اما اقلیتهای مذهبی (یعنی هر کسی که مسلمان شیعه نبود) شدند شهروند درجه دوم ایران. گرچه یهودیان، زرتشتیها، مسیحیان و برخی مسلمانان سنی در «قانون اساسی» ایران به رسمیت شناخته میشوند و در مجلس شورای اسلامی نماینده دارند اما آنها هم در کار و تحصیل مورد تبعیض قرار میگیرند، زندگیهایشان ناامن است و به سادگی به جاسوسی و به خطر انداختن «امنیت ملی» متهم میشوند.
۱۰ مقاله و فیلم کوتاه
مجموعهای که «ایرانوایر» با حمایت موزه یادبود هولوکاست امریکا تهیه کرده است، به جنبههای مختلف هولوکاست و یهودستیزی در ایران و سایر کشورها میپردازد. بر خلاف تلاشهای قبلی رسانههای ایرانی در خارج از کشور، این مجموعه تنها ترجمه فیلمها و مقالههای آلمانی و انگلیسی به فارسی نخواهد بود. این مقالهها و فیلمهای کوتاه به طور مشخص برای مخاطبان ایرانی تهیه شدهاند و هدف ما، شروع گفتوگو با مخاطبان ایرانی درباره نفرت، هولوکاست و دیگرستیزی است.
بچههای تهران:
«بچههای تهران» عنوان دو مقاله و یک فیلم درباره پناهجویان یهودی لهستانی است که در زمان هولوکاست (۱۳۲۲) در ایران پناه گرفتند. این مقالهها و فیلم بر اساس کتاب «بچههای تهران: سفر دور و دراز پناهندگان در فرار از هولوکاست»، نوشته «میخال دِکِل» تنظیم شدهاند و روایتگر داستان صدها کودک پناهنده یهودی لهستانی هستند که به ایران رفته بودند.
هدف «ایرانوایر»، بزرگداشتِ سخاوتمندی ایرانیها و تاریخ پرافتخار آنها است و یادآور اینکه چهطور نظام نژادپرست، ضدیهودی و خارجیستیز کنونی، ایران را در جامعه جهانی طرد و منزوی کرده است.
تئوری توطئه روتشیلدها:
«تئوری توطئه روتشیلدها» عنوان مقاله و ویدیویی کوتاه درباره دروغهای یهودستیزانه، به ویژه تئوری توطئه خانواده «روتشلید» است. این نظریه قدیمی وارد ایران هم شده و رنگ و بوی محلی گرفته است. یهودستیزها، خانواده روتشیلد را متهم به نقش داشتن در بسیاری از تحولات و کودتاها از اوایل قرن نوزدهم به بعد کردهاند. این مقاله، ماجرای تئوری توطئه روتشیلدها را برای مخاطبان ایرانی میشکافد و در ضمن به سایر مجازها و تئوریهای توطئه یهودستیزانه میپردازد و به پس لرزههای فاجعهبار هدف گرفتن گروهی از مردم (در این مورد یهودیان) به عنوان مسوول مشکلات کشور و جهان.
در این مقاله، درباره این که وقتی افسانهها مورد چالش قرار نمیگیرند چه اتفاقی میافتد و زمانی که افسانههای اینچنینی وسیلهای برای تشویق نفرت و خشونت میشوند، صحبت میکنیم.
پروپاگاندا:
دو مقاله و یک فیلم این مجموعه درباره پروپاگاندا به عنوان ابزاری خطرناک در دست حکومتهای تمامیتخواه در طول تاریخ است؛ ابزاری که به آنها امکان میدهد تودهها را کنترل کنند و از گروههای اقلیت، «شیطان» بسازند.
این مقاله نشان میدهد که پروپاگاندا چهگونه از شیوههای آنالوگ در آلمان نازی به شیوههای دیجیتالتر و «جعل عمیق» (دیپ فیک) در رسانههای اجتماعی امروز رسیده است.
مقالهها و فیلمهای این مجموعه، به موارد پروپاگاندا در دولت نازی علیه یهودیان آلمان در دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰، شیطانسازی دولت برمه از مسلمانان «روهینگا» و پروپاگاندای دولت جمهوری اسلامی علیه گروههای اقلیت، بهویژه بهاییها، مسیحیان تبشیری، صوفیها و یهودیان میپردازند.
آگاهی از هولوکاست و آموزش تکثر در شمال آفریقا:
این مجموعه میکوشد داستانهای مثبت شجاعت و مسلمانانی که در زمان هولوکاست با «نفرت» ستیز کردند، به مخاطب ایرانی عرضه کند. مقاله ششم به آموزش هولوکاست و تشویق تکثر در مراکش و تونس میپردازد. این مقاله نشان میدهد که دولت ایران در حالی علیه گروههای مختلف درون کشور و منطقه تبلیغ نفرت میکند که جوامع مدنی در خاورمیانه هستند که مشغول تشویق آگاهی از هولوکاست و تکثر هستند.
ایرانیان در ستیز با نفرت در سراسر جهان:
نزدیک به سه میلیون ایرانی در تبعید زندگی میکنند و بسیاری از آنها زندگی خود را وقف مبارزه علیه نفرت و پشتیبانی از حقوق قربانیان کردهاند؛ نه فقط قربانیان ایرانی جمهوری اسلامی بلکه قربانیان جنایات در کشورهای مختلف. این مقاله و سه ویدیو، شماری از این افراد را معرفی میکنند. از انگیزههای آنها میشنویم و ایرانیان درون کشور را با هموطنانشان در خارج از کشور آشنا میکنیم که الهامبخش نسلها ایرانی جوان هستند.
قهرمانان مسلمان دوران هولوکاست
در دو مقاله و دو فیلم این مجموعه، ایرانیان را با دو قهرمان دوران هولوکاست آشنا میکنیم؛ دو مسلمانی که در آن زمان، یهودیان را در یوگسلاوی و آلمان نجات دادند. «درویش کُرکوت»، عالم مسلمانی که کتاب مقدس یهودیان را در سارایوو از نابودی نجات و به همراه همسرش، به دختری یهودی پناه داد و نیز «محمد حلمی»، پزشک مصری مقیم برلین که بسیاری یهودیان را با پنهان کردن در خانه خود نجات داده بود.
این دو مقاله و ویدیو به این میپردازند که انسانها در دوران سخت چهطور پتانسیل انسانی خود را محقق میکنند و افراد چهگونه قدرت گرفتن تصمیمات مثبت و کمک به دیگران، حتی در شرایط دشواری و فشار را دارند.
جمهوری اسلامی ایران دهها سال است که چهره ایران و ایرانیان را مخدوش کرده است؛ حکومتی یهودستیز که هولوکاست را انکار و بازماندههای آن را مسخره میکند. شفا یافتن ایران از چندین دهه سرکوب و خشونت، سالها طول میکشد اما من و همکارانم آینده ایران و جوانان ایران را روشن میبینیم. همین به من و همکارانم انگیزه بیشتری میدهد از تجربههای دیگران بیاموزیم تا پلی بین ایران و سایر ملتها بزنیم.
تمام ما میهندوستان ایرانی، باید بکوشیم با ترمیم جداییها و از نو ساختن پلهایی که حکومت جمهوری اسلامی در چهار دهه اخیر تخریب کرده است، میراث شوم این حکومت را اصلاح کنیم.
مازیار بهاری: