۴ سال پیش که خشکسالی شد و دیگر در شهرمان کار پیدا نمیشد، جول و پلاسمان را جمع کردیم و بَرخِستیم از تایباد به تهران آمدیم، اما چون پولی برای رهن خانه در تهران نداشتیم، در همین خرابهها، این اتاق را اجاره کردیم.
در کنار جاده محمودآباد انتهای شهرک خاورشهر واقع در بزرگراه امام رضا(ع) پیرمردی که خود از اهالی خراسان است، منتظر ماست و قرار است، باهم به محل زندگی همشهریانش برویم که از زور خشکسالی به حاشیه تهران مهاجرت کردهاند. در کنار یک دره که پر از زباله است، باقی ماندهای از اتاقکهای کورههای آجرپزی پیام قرار دارد.از بیرون که نگاه میکنی جز دیوارههای مخروبه چیزی نمیبینی. در مقابل یک در آهنی آبی، زنی سالخورده ایستاده است و ما را به داخل راهنمایی میکند.
یک دستشویی و حمام برای ۸ خانوار
در ورودی حیاط نزدیک درب، یک مخزن آب پلاستیکی به چشم میخورد که گاها چند روز یک بار اگر خیری پیدا شود آن را آب شیرین میکنند و اگر خیّر نباشد، اهالی کوره ۲ هزار تومن، ۳ هزار تومن روی هم میگذارند و مخزن را پُر میکنند. مخزن را به زور در سایه چپاندهاند تا از گرما و سرما در امان باشد؛ آب آشامیدنی ندارند، یعنی آب لولهکشی نیست و از آب شور و کِدِر که آن هم در تانکر دیگری پُر میشود، برای شست و شوی ظرف، لباس و در تابستان برای حمام استفاده میکنند. آشپزخانهای نیست و سهم تمام آنها یک سرویس بهداشتی و حمام در انتهای حیاط است که به قول خودشان و با گویش خراسانی با لته کهنه «پارچه کهنه» پوشانده شده است. اهالی کوره از گاز هم بیبهرهاند.
در هر اتاق حداقل ۵ الی ۶ و حتی ۸ نفر زندگی میکنند. جلوی درب آهنی برخی از اتاقها بند لباس و دمپاییهای کوچک و بزرگ و رنگارنگ به چشم میخورد. ساکنان هر اتاق برای در امان ماندن از شبهای سردِ زمستان جلوی درب هر اتاق را با چندین پارچه و پتوی کهنه پوشاندهاند. کف اتاقها با فرشهای کهنه پوشیده شده و چند دست رختخواب کهنه در گوشه هر اتاق روی هم تلنبار شده، در گوشه دیگری از اتاق هم چند کاسه و بشقاب و قابلمه روی زمین است. هوای درون اتاق بدون وسیله گرمایشی از فضای بیرون سردتر است. در انتهای حیاط یک پیت حلبی روغن که تا نیمه آب است، روی دو آجر و مقداری ذغال در حال گرم شدن است، اهالی این کوره از این آب برای شست و شوی لباسها استفاده میکنند.
۱۰۰ هزار تومان برای هر اتاق به صاحب کوره اجاره میدهیم
۴سال پیش که خشکسالی شد و دیگر کار پیدا نمیشد، جول و پلاسمان را جمع کردیم و بَرخِستیم از تایباد به تهران آمدیم، اما چون پولی برای رهن خانه در تهران نداشتیم، در همین خرابهها این اتاق را اجاره کردیم.
یکی از روزهای سرد زمستان است و گرمای بیجان خورشید از پنجره کوچک به داخل اتاق سرک کشیده، در این اتاق بیبی مریم با همسر، پسر و عروس و نوههایش زندگی میکنند. در همین اتاق از مهمان پذیرایی میکنند غذا میپزند و میخوابند، همه در کنار هم.
«بیبی مریم» در حالی که در پله سیمانی مقابل اتاقش که به آن خانه میگوید، نشسته، میگوید: «۴ سال پیش که خشکسالی شد و دیگر کار پیدا نمیشد، جول و پلاسمان را جمع کردیم و بَرخِستیم از تایباد به تهران آمدیم، اما چون پولی برای رهن خانه در تهران نداشتیم، در همین خرابهها این اتاق را اجاره کردیم.»
درآمدمان از جمعآوری ضایعات بود که دیگر آن هم نداریم
وی ادامه میدهد: «همه اهالی این حیاط از تایباد و تربت جام به این جا آمدهاند و برای هر اتاق ماهیانه ۱۰۰ هزار تومان به صاحب کوره میدهیم. در تایباد خشکسالی بود، وضع خیلی خراب شده بود و ما هیچی چیزی نداشتیم و به امید کار به تهران آمدیم.»
از بیبی مریم میپرسم چند نفر در این اتاق زندگی میکنند و او پاسخ میدهد: « ۵ پسر دارم که جز یک نفر مابقی ازدواج کردهاند. چهار پسرم در مشهد زندگی میکنند و یک پسرم که زن و بچه هم دارد، با ما در این اتاق زندگی میکنند. تا قبل از کرونا پیرمرد ما ضایعات جمع میکرد، اما از وقتی کرونا شده، ما اینجا خیلی مشکل داریم. چون نمیتوانیم ضایعات جمع کنیم، درآمدی نداریم و زندگی برایمان سختتر شده است.»
آب آشامیدنی و گاز نداریم
برخی خیریهها، پنجشنبه جمعهها مقداری غذا برای ما میآورند و غیر از آن چیزی برای خوردن نداریم. آب و گاز هم در کار نیست. چراغ گاز و آشپزخانه هم نداریم و اگر چیزی باشد، روی پیکنیک غذا درست میکنیم.
وی تصریح میکند: «برخی خیریهها، پنجشنبه جمعهها مقداری غذا برای ما میآورند و غیر از آن چیزی برای خوردن نداریم. آب و گاز هم در کار نیست. چراغ گاز و آشپزخانه هم نداریم و اگر چیزی باشد، روی پیکنیک غذا درست میکنیم، چند روز پیش هم آتش گرفت و موهای سرم سوخت. اگر مردم کمکی به ما کنند، همان است و گرنه چیز دیگری نداریم.»
«بیبی مریم» میگوید: «در این جا ۸ خانوار زندگی میکنند، دو خانواده افغانستانی هم آن پایین هستند. اگرچه از زمانی که کرونا آمده، نتوانستیم کار کنیم، اما خداروشکر اینجا تا حالا کسی کرونا نگرفته و باز جای شکرش باقی است.»
۴۰۰ تا ۵۰۰ هزار تومان پول برق میدهیم
در همین موقع شوهر بیبی مریم یا به قول او پیرمرد نزدیک ما میشود و میگوید: «دایی جان تایباد بیکار شدیم، گفتیم بیاییم تهران اینجا کار کنیم، گشتیم اینجا را برای زندگی پیدا کردیم که البته برای همین دیوارهای خرابه هم اجاره میدهیم. قبل از کرونا باز روزی بدست میآوردیم، اما الان همان هم نیست. چون نمیدانستیم مریض میشویم یا نه، همانطور حیرون و سرگردون ماندهایم، ولی هر ماه برایمان ۴۰۰ الی ۵۰۰ هزار تومان پول برق میآید، چون برق اینجا صنعتی است.»
اگر نانوایی قبول کند، نان قسطی میگیریم
فقط همین یک دستشویی و حمام را داریم. از حمام، تابستان استفاده میکنیم، آب گرم میکنیم و میتوانیم حمام کنیم، اما در زمستان معمولا یا حمام نمیرویم یا برای حمام به قاسم آباد میرویم، آن هم هر دو الی سه هفته یکبار بتوانیم به حمام برویم، چون باید برای آن پول بدهیم که ما فعلا درآمدی نداریم.
«بیبی مریم» میگوید: «ما آب سالم شیرین نداریم، اما گاهی اوقات خیری پیدا میشود و برای ما آب تهیه میکند و اگر او نباشد آب شیرین هم نداریم، مگر اینکه خودمان دو سه هزار تومن روی هم پول بگذاریم و ۲۰ لیتر ۲۰ لیتر آب شیرین تهیه کنیم. اگر نانوایی قبول کند، نان قسطی میگیریم، اما اگر نانوایی به ما نان ندهد آن را هم برای خوردن نداریم.»
از «بیبی مریم» میپرسم اینجا فقط همین یک دستشویی و حمام است؛ میگوید: «بله، فقط همین یک دستشویی و حمام را داریم. از حمام هم تابستان استفاده میکنیم، آب گرم میکنیم و میتوانیم حمام کنیم، اما در زمستان معمولا یا حمام نمیرویم یا برای حمام به قاسم آباد میرویم، آن هم هر دو الی سه هفته یکبار بتوانیم به حمام برویم چون باید برای آن پول بدهیم که ما فعلا درآمدی نداریم.»
مجبوریم خانههایمان را با پیک نیک یا المنت گرم کنیم
پیرمرد «شوهر بیبی مریم» میگوید: «این زن قلبش درد میکند باید فنر بزند. چند سال پیش برایش پرونده پزشکی هم تشکیل دادیم، اما نتوانستم هزینه فنر زدن را جور کنم و همینطور مانده. شبها خیلی سرد است و مجبوریم خانههایمان را با پیک نیک یا المنت گرم کنیم.» وقتی میگویم خطرناک است، ممکن است آتشسوزی یا باعث گازگرفتگی شود، پیرمرد اینطور پاسخ میدهد: «چارهای داریم؟ نه نداریم و مجبوریم. چه کنیم تا صبح از سرما یخ بزنیم. خداروشکر تا الان اتفاقی نیفتاده و ما هم چارهای جز این نداریم.»
ماکارونی و سویاهایی که خیرین میدهند را برای پرداخت قبض برق میفروشیم
اگر خیرین غذایی برایمان بیاورند، همان جا میخوریم، چون در این خانهها چیزی برای خوردن نیست و چرا باید غذایی را که برایمان میآورند، بفروشیم؟ اما اگر ماکارونی و سویا بیاورند آن را از سر ناچاری میفروشیم تا بتوانیم پول برق را بدهیم یا آب بخریم.
از «بیبی مریم» میپرسم شما مدارک هویتی دارید، میگوید: «ما همه مدارکمان را داریم، اما بیمه نیستیم. البته از هیچ جا هم به ما کمک نمیشود.» میگویم یارانه هم نمیگیرید؟ پاسخ میدهد: «بعضیا میگیرند، اما همهمان نه، دیروز هم یک خیری برای ما غذا آورده بود که عدهای به او گفته بودند، غذا برای اینها نیاورید میبرند میفروشند؛ خانم شما ببین در این خانهها چیزی برای خوردن نیست، ما چرا باید غذایی را که برایمان میآورند، بفروشیم؟ اگر چیزی برایمان بیاورند که همان جا میخوریم، اما اگر ماکارونی و سویا را میفروشیم از سر ناچاری است تا بتوانیم پول برق را بدهیم یا آب بخریم، ماکارونی را میفروشیم تا پول اینها را بدست بیاوریم.»
برای در امان ماندن از سرما، آتش روشن میکنیم
وی ادامه میدهد: «برای هر پیکنیک باید ۱۰ تا ۱۵ هزار تومان بدهیم تا آن را پر کنند، برای همین سعی میکنیم تا جایی که میشود روزها برای گرم کردن خانه از آنها استفاده نکنیم و تمام روز تا ساعت ۱۰ و ۱۱ شب همین جا بیرون آتش روشن میکنیم و همه دور آن جمع میشویم تا گرم شویم، اما میگویند شما هوا را آلوده میکنید و اجازه روشن کردن آتش را هم به ما نمیدهند.»
در اتاق کناری «بیبی مریم» یک پیرزن و ۴ پسرش زندگی میکنند که شیشه مصرف میکنند، اهالی کوره از آنها دل خوشی ندارند. پیرزن ساکت در مقابل اتاقش چمباتمه زده و وقتی میخواهم با او صحبت کنم میگوید: «فیلم نگیر، اصلا چه فایدهای دارد که از ما فیلم بگیرید.»
بچهها در حیاط با هم بازی میکنند و گاهی اوقات از دیوار نیمهای که در انتهای حیاط و در نزدیک دستشویی است به آن طرف دیوار میروند که پر از زباله است و در آنجا باهم بازی میکنند. به گفته بیبی مریم دو خانواده از اهالی افغانستان هم در پایین دره زندگی میکنند. در این دره هر جا را که نگاه میکنی یا زباله ریخته شده یا نخالههای ساختمانی.
کمی آنطرفتر از اتاق «بیبی مریم» زن جوانی از لای پردهای که از اتاقش آویزان است، بیرون را نگاه میکند، بیبی مریم میگوید: «او خیلی جوان است و ۶ فرزند دارد، شوهرش بددل است و اجازه نمیدهد، او با کسی صحبت کند.»
در تهران مردانمان میتوانند ضایعات جمع کنند
اکثر مردها در تایباد بیکار هستند، برای همین به تهران آمدیم. اینجا باز مردان میتوانند ضایعات جمع کنند و بالاخره کسی هست که به ما کمک کند، اما آنجا کسی برای کمک نیست.
«زهرا» یکی دیگر از زنانی است که به همراه شوهر و فرزندانش از تربت جام به اینجا آمده و در یکی از همین اتاقها ساکن شده است. او دو دختر دارد؛ زهرا در حالی که وارد اتاقش میشود، میگوید: «ما همه از تایباد یا تربت جام به اینجا آمدیم، آنجا کار نبود و اکثر مردها بیکار شدندد، برای همین به تهران آمدیم. اینجا باز مردان میتوانند ضایعات جمع کنند و بالاخره کسی هست که به ما کمک کند، اما آنجا کسی نیست که کمک کند.»
قبل از کرونا در خانههای خاورشهر کارگری میکردم
قبل از کرونا خودم به همراه چند نفر دیگر از زنان اینجا به خانههای خاورشهر میرفتیم و راهپله و خانه تمیز میکردیم یا اگر میخواستند برایشان فرش میشستیم و ساعتی ۱۰ هزار تومان میگرفتیم.
وی ادامه میدهد: «در شهرستان ما بچهها برای مدرسه رفتن مشکل دارند. از وقتی تهران آمدیم، مردانمان ضایعات و آجر جمع میکنند. قبل از کرونا خودم به همراه چند نفر دیگر از زنان اینجا به خانههای خاورشهر میرفتیم و راهپله و خانه تمیز میکردیم یا اگر میخواستند برایشان فرش میشستیم و ساعتی ۱۰ هزار تومان میگرفتیم. باز همان برای ما غنیمت بود و میتوانستیم یک لقمه نان تهیه کنیم، اما از وقتی کرونا آمده، به هر کسی زنگ میزنیم که برای نظافت خانهاش برویم، اجازه نمیدهد و میگویند شما مریض هستید، در حالی که از وقتی کرونا آمده، اینجا حتی یک نفر هم کرونا نگرفته است، اصلا میدانی خانم، خدا این بچهها را حفظ کرده است.در این کرونا، بچههای ما مجبورند زباله جمع کنند و چون آب هم نداریم با همان دستها گاهی اوقات غذا میخورند، اما خداروشکر کسی مریض نشده است.»
آجرهای نخاله را جمع میکنیم و میفروشیم
گاهی اوقات کامیونها، نخالههای ساختمانی را میآورند و اینجا خالی میکنند و ما آجر و آهنهایی که به درد میخورد را جمع میکنیم و کنار جاده میفروشیم، گاهی اوقات در طول ماه از این طریق فقط ۴۰ الی ۵۰ هزار تومانی درآمد داریم و درآمد دیگری هم نداریم.
«زهرا» میگوید: «از وقتی کرونا آمده از همین زبالههایی که در ته این دره میریزند، ضایعات جمع میکنیم، گاهی اوقات هم کامیونها، نخالههای ساختمانی را میآورند و اینجا خالی میکنند و ما آجر و آهنهایی که به درد میخورد را جمع میکنیم و کنار جاده میفروشیم، گاهی اوقات در طول ماه از این طریق فقط ۴۰ الی ۵۰ هزار تومانی درآمد داریم و درآمد دیگری هم نداریم.»
میگویم اگر خیری نباشد که برایتان این تانکر را پر کند، آب آشامیدنی از کجا میآورید، وی با دستش کمی دورتر را نشان میدهد و پاسخ میدهد: «گالنهای ۲۰ لیتری را میبریم و از قاسمآباد یا محمودآباد آب میخریم، بعد به بیبی مریم اشاره میکند و میگوید: «ما میرویم و آب میخریم و این همه راه پیاده با خودمان میآوریم، اما این پیرزنها چه باید بکنند، بیچارهها خیلی اوقات آب ندارند و ما برایشان میآوریم.»
بچههایمان مجبورند از تهِ دره ضایعات جمع کنند
از وقتی کرونا شده، بچههای ما که گوشی برای درس خواندن ندارند و مجبورند در کنار ما در ته این دره ضایعات جمع کنند، گاهی اوقات یک الی دو روز در نانوایی کار میکنند تا حداقل بتوانیم یک نان برای خوردن داشته باشیم.
«زهرا» میگوید: «از وقتی کرونا شده، بچههای ما که گوشی برای درس خواندن ندارند و مجبورند در کنار ما در ته این دره ضایعات جمع کنند، گاهی اوقات یک الی دو روز در نانوایی کار میکنند تا حداقل بتوانیم یک نان برای خوردن داشته باشیم. میدانید خانم اقوام ما در شهرستان فکر میکنند ما به تهران آمدهایم و اینجا چه زندگی داریم، آنها نمیدانند که ما اینجا چگونه زندگی میکنیم. ما هم نمیخواهیم آنها بدانند که ما چگونه اینجا زندگی میکنیم چون مسخره میکنند و میگویند، خیریهها به شما نان برای خوردن میدهند.»