ضرورت شناخت نهاد روحانیت در ایران
روحانیون از بانفوذترین گروههای اجتماعی در ایران هستند و امروز دیگر دربارهی تأثیر ماندگار آنان در تاریخ معاصر تردیدی وجود ندارد. روحانیون در دهههای چهل و پنجاه اهمیت چندانی نداشتند و به نظر میرسید که دوران تفوق نهادها و سازمانهای دینی به پایان رسیده باشد. اما تأسیس حکومت استبداد دینی و تجربهی چهل سال پس از آن و بحران فزایندهای که جامعهی ایران را در خود فرو برد، اهمیت این گروه را حتی برای آنان که پیش از آن اهمیتشان را نادیده میگرفتند، روشن کرده است.
برای فهم بنبستی که در آن قرار داریم، و فارغ از نفرینها و آفرینها، برای فهم وضع امروز ایران، شناخت روحانیت و برآورد واقعبینانه از موقعیت اجتماعی آنان و همینطور فهم گذشته و تاریخ تکوین این صنف، ضرورتی اجتنابناپذیر است.
عدهای معتقدند که تجربهی انقلاب ۱۳۵۷ و تبعات آن، دستگاه روحانیت و حتی ایدئولوژی مذهبی در ایران را به اندازهای ضعیف کرده است که باید از دوران افول آن سخن گفت. گروهی دیگر همچنان نگران قدرت بسیج و تأثیرگذاری روحانیون در میان مردم هستند. پرسش مهم دیگر آن است که نقش روحانیون و دستگاه روحانیت در آیندهی جامعهی ایران چگونه خواهد بود؟
در این دفتر، برخی مسائل و پرسشهای ابتدایی دربارهی روحانیت با شماری از صاحبنظران مطرح شده است تا مقدمهای برای توجه به اهمیت این صنف را فراهم کند. در گفتگوهای این مجموعه کوشش شده است تا هم گذشتهی روحانیون، خاستگاه فکری و اقتصادی آنها و علت افزایش قدرتشان در صد سال گذشته به اختصار مرور شود، و هم به حوادث پس از انقلاب و تأثیر آن بر دستگاه روحانیت و آیندهی آنان پرداخته شود. روحانیت در فردای ایران چه نقشی میتواند داشته باشد و آیا اساساً امکان نادیده گرفتن آنها وجود خواهد داشت؟
کاظم کردوانی در گفتگوی خود با اشاره به اینکه واژهی «روحانی» از تعابیر جدید و متأخری است که برای اشاره به این صنف ابداع شده، مروری سریع بر گذشتهی عالمان شیعی از دورهی صفویه تا دورهی پهلوی کرده است. او تأکید میکند که حکومت جمهوری اسلامی تفاوتی جدی با حکومتهای پیشین دارد زیرا به گفتهی او «برای نخستین بار است که دین آمده است و تمام بارِ حکومت و بارِ جامعه را برداشته و میگوید من بهتنهایی همه کار میتوانم بکنم. و البته شکست هم خورده است. حکومت دینی نه حکومت است و نه دین.» کردوانی معتقد است که اگر در آینده حکومت و امکانات آن را از روحانیون بگیرند «همه چیز تغییر میکند و دیگر مثل گذشته و قبل از این حکومت نخواهد بود و آخوندها دیگر به جایگاه قبل از حکومت اسلامی باز نمیگردند.»
کوروش رحیمخانی از زاویهای دیگر به مسئلهی روحانیت نگاه کرده و معتقد است که این صنف نیز مانند هر صنف دیگری کارفرما و کارکردی دارد که متناسب با آن عمل میکند. اگر کارفرما تغییر کند، کارکرد آن هم متناسب با کارفرمایش تغییر خواهد کرد. بسته به این که مردم کارفرمای روحانیت باشند یا حکومت، عملکردشان متفاوت خواهد بود. به گفتهی رحیمخانی «اگر کارفرمای روحانیت به جای حکومت، در درون جامعه بود، و اگر کارکرد آن همچنان گسترش و حفظ دین در بین پیروان باقی مانده بود، با توجه به اتفاقاتی که امروز در ایران میافتد، روحانیون باید به خاطر ظلم و ستمی که به مردم میشود، عمامه را از سر برمیداشتند و پابرهنه میریختند در خیابانها. اما هیچ نشانهی اعتراضی در آنها نمیبینید چون اولویت و مسئلهی آنها دین نیست.»
عباس میلانی هم با مروری بر سابقهی روحانیون در ایران به اشتباهاتی اشاره کرده است که در نهایت موجب قدرت گرفتن روحانیون شد. به گفتهی او «شما حتی اگر جلوی مذهبِ سازمانیافته بایستید و سعی کنید داغونش کنید، وقتی چیزی به همان اندازه مؤثر در اختیار مردم نگذارید، طبعاً مردم میروند به سراغ مذهب دیگر یا مذهب قدیمیشان، یا یک مذهب عرفی پیدا میکنند. شما وقتی که الهیات را از مردم میگیرید و چیزی جایش نمیگذارید، مردم ایدئولوژی را به الهیات تبدیل میکنند.»
محسن کدیور در سخنان خود مروری بر وضعیت روحانیون بلندپایه در آستانهی پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ و پس از آن کرده است. به نظر کدیور گرچه روحانیون در آستانهی انقلاب یکدست نبودند اما خواستهی مشترکی داشتند که «اجرای شریعت» بود. او سپس با دستهبندی روحانیون و اشاره به تفاوتهایی که در دیدگاه آنها وجود داشت، اضافه میکند که اکثر روحانیت در مواجهه با حکومت جمهوری اسلامی «نه تنها همدستی و همراهی نمیکنند بلکه گاه مخالفت هم میکنند.» کدیور دربارهی آیندهی روحانیت نیز میگوید: «بسیاری از شعارهایی که اسلام سیاسی میداد و بسیاری از مطالبات اجتماعی دینداران با جمهوری اسلامی آزمون عملی پیدا کرد و نمرهی آزمونش هم متأسفانه منفی بود و شکست خورد. لااقل از دید ما شکست خورد. در نتیجهی این وضعیت، آن بخش از روحانیت که حکومتی بود، به نظر من امکان سر بلند کردن ندارد و در چشم و دل مردم منفور است.»
نیره توحیدی با اشاره به ریشههای پدرسالارانهی دستگاه فقه و قوانین برگرفته از آن، معتقد است که «اکثر فقها در مقابل اغلب فرایندهای تحول اجتماعی، علمی، و فرهنگی عامل مقاومت، مخالفت یا کند کردن بودهاند.» او همچنین میگوید: «بهرغم ادعای روحانی بودن و فرا زمینی و متعالی بودن اولیهی هر شارع دینی، میبینیم که در فرایند نهادینه شدن و تبدیل شدن به یک مؤسسه اجتماعی، همهی ادیان زمینی شدهاند.» توحیدی تأکید میکند: «چنبرهی فقه از عوامل بزرگ بازدارندهی احقاق حقوق زنان برای پیشرفت و تسهیل امکانات برای زنان است و با کنار رفتن آن زنان سریعتر میتوانند به امکانات قانونی، اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی مساوی برسند. امروز یک مانع بزرگ در مقابل زنان دستگاه فقه و شریعت است.»
مهراد واعظینژاد با اشاره به اینکه روحانیت در ایران یک طبقه نیست اما یک گروه اجتماعی محسوب میشود، میگوید که در طول تاریخ روحانیون و پادشاهان جدا از هم نبودند و «تا زمانی که دو ستون دین و دولت کنار هم بودند و یکی به دیگری تعرض نمیکرد، نوعی همزیستی یا تقسیم کار در ادارهی مملکت وجود داشت.» اما به نظر او روحانیون «از یک جایی احساس میکنند ما که یک ستون در ساختار قدرت حاکم بودیم، دیگر هیچجایی در آن نداریم.» و به همین دلیل به سمت قبضهی قدرت میروند. واعظینژاد البته تأکید میکند که تحولات منطقه و ظهور اسلام سیاسی در خاورمیانه را نیز که همزمان با تحولات در ایران بود و بر آن تأثیر میگذاشت، نباید فراموش کرد. او میگوید: «تردیدی نیست که حکمرانی فقیهان نقش تاریخی آنها را عوض کرده به شکلی که باید نگران دوران پس از این استبداد دینی باشند.»
حسن یوسفیاشکوری هم تأکید میکند که دستگاه فقه هرگز نمیتواند با آموزههای حقوق بشری هماهنگ شود. او معتقد است: «جوهر اعلامیه، مادهی اول و دوم آن است که اعلام میکند تمامی آدمیان آزاد به دنیا میآیند و در انسانیت همه برابرند و هیچ تمایزی بین آدمیان در برخورداری از حقوق انسانی و شهروندی نیست. یعنی برابریِ حقوقی و ذاتیِ آدمیان اساس اعلامیه است و حال آنکه اساس فقه و اجتهاد شیعی (و البته سنی نیز) تبعیض و توجیه شرعی انواع نابرابری از جمله نابرابری جنسیتی است.» اشکوری همچنین تأسیس حکومت جمهوری اسلامی را بدعتی در تشیع میداند: «اگر مشروعیت انحصاری و جاودانهی معصوم را از اصول دین بدانیم و جز آن را غاصب و جائر و نامشروع (که عموم فقیهان و متکلمان شیعی چنین نظری دارند)، در این صورت باور به مفهومی به نام “حکومت اسلامی” به مثابهی حکومت شرعی، منطقاً خروج از دین و بدعت در اصول موضوعهی شیعی است. گریزی از آن نیست.»
بهزاد کشاورز هم با مروری بر روند تقویت روحانیون و نهادهای مذهبی در دوران پهلوی میگوید: «شاه ایران و نیز جهان سرمایهداری تصور میکردند که یکی از راههای مقابله با نیروی پیشروندهی کمونیسم تقویت دین در ایران و جهان سوم است.» او اضافه میکند: «همچنین به علت اینکه شاه به شدت به “متافیزیک دینی” اعتقاد داشت، در تقویت تشیع و ملایان آن تلاش میکرد. و بالاخره همچون اکثر پادشاهان زمان قاجار به خاطر کسب محبوبیت “تظاهر” بیش از حد به دینداری میکرد و این امر اغلب با ارسال روکش طلا برای ضریح مقدسین عتبات و مشهد و تبلیغ آن در رسانههای همگانی، زیارت پرهیاهو از قم و مشهد و نجف و کربلا و غیره خودنمایی میکرد.»
رضا علیجانی تأکید میکند: «اتفاقی که بعد از انقلاب افتاد این بود که بند ناف روحانیت به چاه نفت وصل شد. قبلاً به لحاظ اقتصادی ساختار روحانیت وابسته به تجار و بعضاً کارخانهداران صنعتی بود اما امروزه بودجهی قریب به اتفاق روحانیت توسط دولت و نظام تأمین میشود و این مهمترین اتفاقی است که در تاریخ روحانیت در شیعه رخ داده است.» او معتقد است که این وضعیت روحانیون را دچار تناقض کرده است: «بدنهی روحانیت از یک طرف به علت اتصالات اجتماعی با مردم ناراضی، و از طرف دیگر به علت دینگریزی و دینستیزیِ بعضی از اقشار اجتماعی خودشان هم از سیاستهای حاکم ناراضی شدهاند. اما پارادوکس همچنان باقی است. از یک طرف دستی برای گرفتن از حکومت دارند و از طرف دیگر بخش مهمی از آنها همدلی با جامعه دارند.»
محمد جواد اکبرین نیز وضعیت روحانیون در ایران و شیوهی کنونی زندگی و تحصیل آنها را مرور کرده است. به گفتهی او «در دهههای اخیر، حوزه در بسیاری از بخشهای خود نگاه حکومتی دارد و به دنبال آمادهسازی نیروهایی برای آیندهی نظام است. این را هم در آموزش در نظر میگیرد و هم در پرورش مبلغ. اما اینکه چقدر موفق شده بحث دیگری است.» او اضافه میکند: «جریانهای فکری متفاوت و متکثری در حوزه وجود دارد که میتوان فعلاً با فشار مادی و مجازات ساکتشان نگه داشت یا محدودشان کرد اما نمیتوان ذهنشان را تغییر داد بلکه این فشارها آنها را در تفاوت و تکثرشان منسجمتر و مطمئنتر میکند. این جریانها زیرزمینی میشوند و در فرصت مناسب خود را نشان میدهند.»
در پایان این دفتر نیز نگار فرشید با مروری بر کتاب «خاقان صاحبقران و علمای زمان» مینویسد: «شیفتگی به عالم عجایب و غرایب و مکاشفه، و حل مسائل اجتماعی با دانشی فراسوی حوزهی شناخت معمولی، روح غالب آن دوران بود و فتحعلیشاه خود یکی از دلباختگان چنین پندارهایی. در جهان فکریِ او قدرقدرتی تنها از نیروی غیب نشأت میگرفت و شاه فقط کافی بود که نظرکرده باشد. او پیوسته در جستوجوی اهل راز و دارندگان علوم غیبی بود، و توجه توأمانش به اصولیها، اخباریون، و اهل تصوف، که دشمن یکدیگر بودند، نشانگر آن است که خود را به مرزهای هیچیک از این فرقهها محدود نمیکرد.»
محمد حیدری, آسو