از یکسو «نافرمانی»، خصوصیت انسانی دارد که در روایتهای مذهبی به افسانهی آدم و حوا و سرپیچی از فرمان خدا میرسد و از سوی دیگر «مدن» و «مدنی» و «تمدن»، پدیدهای هزاران ساله است، و همواره انسانهایی وجود داشتهاند که علیه تبعیض و سرکوب، و برای برابری دست به «نافرمانی مدنی» بزنند.
نافرمانی مدنی از قرن بیستم عمدتا در ارتباط با برابری حقوقی و سیاسی در مقابله با ناحقی و موقعیتهای تبعیضآمیز مطرح شده است.
جنبش ضداستعماری در هند به رهبری مهاتما گاندی، جنبش حقوق شهروندی سیاهپوستان در آمریکا به رهبری مارتین لوتر کینگ و جنبش ضدنژادپرستی و آپارتاید در آفریقای جنوبی به رهبری نلسون ماندلا از جنبشهای شاخص متکی بر نافرمانی مدنی هستند که اگرچه «خشونتپرهیزی» راه و روش آنها بوده اما هرگز به این معنی نبوده است که قدرتهای دولتی علیه این جنبشها خشونت به خرج ندادهاند و آنها را به مقاومت و دفاع در برابر خشونت سازمانیافته دولتی و قوه قهریه قانونی وا نداشتهاند.
بعدها انقلابهای موسوم به «مخملین» یا «رنگین» در کشورهای بلوک شرق و همچنین آنچه به «بهار عربی» مشهور شد، با تظاهرات میلیونی و با پیروی از نافرمانی مدنی شکل گرفت.
برخی از آنها به برقراری دمکراسی انجامیدند و برخی فقط قدرت را جابجا کردند و برخی نیز همچنان برای رسیدن به آزادی مبارزه میکنند.
جنبشهای متکی بر نافرمانی مدنی نیز بر «حق مقاومت» شهروندان در برابر تبعیض و سرکوب و و بیحقوقی تأکید میکنند.
نافرمانی مدنی در جوامع باز و دموکراسیها نیز وجود دارد با این تفاوت که مورد حمایت قانون است.
اما در دیکتاتوریها و نظامهای سرکوبگر مانند جمهوری اسلامی به شدت سرکوب میشوند. برای نمونه، اعتصاب نوعی نافرمانی مدنیست که برای رسیدن به اهداف صنفی و سیاسی، حتا اگر مانند دموکراسیها مورد حمایت قانون نباشد، کاربرد دارد و میتواند به تغییرات مهم منجر شود.
با اینهمه نابرابری فاحش بین قدرت سرکوبگر و نافرمانی مدنی شهروندان که هیچ ابزاری جز ابراز وجود با دست خالی و شعار و اجتماع و تظاهرات و اعتصاب مسالمتآمیز ندارند، به بحثهای بسیاری دامن زده است
از جمله اینکه آیا نافرمانی مدنیِ موفق برای تغییرات سیاسی و حقوقی، بدون راهبری شاخص ممکن است؟ و یا آیا نافرمانی مدنی در نظامهای به شدت سرکوبگر مانند جمهوری اسلامی در ایران، پاسخ مساعد برای تغییرات بنیادی سیاسی و حقوقی میدهد؟!
#فکر_کنیم!
کیهان چاپ لندن: