خطبه ایکه آخوند خامنه ای در 14 خرداد، مصادف با پیوستن امام مقدس باسفل السافلین ، ایراد نمود، دین اسلام را نیز در معرض براندازی قرارداد. چرا که با دفاع از جمهوری اسلامی و یا آنچه مردمسالاری دینی مینامد، در واقع بر استبداد مضاعف دین و قدرت، بر اساس وحدت و یکتایی و یگانگی آندو، مهرتایید و تصدیق میکوبد.
این بدان معناست که بکارگیری الفاظی مثل جمهوری و یا مردم سالاری، چیزی بیشتر از بازی با کلمات نیست و بان دلیل بکار میرود که چهره کریه استبداد مضاعف دین وقدرت را پوشش دهد. البته که هیچ خطبه ای نیست که در جهت فریب شنونده طراحی نشود و در آن سحر و جادویی بکار گرفته نشود. بعبارت دیگر، آخوند خامنه ای و همچنین دیگر آخوندهای خطبه خوان، خطبه نمیخوانند که از واقعیت سخن بگویند بلکه خطبه میخواند که شنونده را تخدیر نموده و میزان تحمل و درد و رنج زندگی را افزایش دهند، بویژه اگر دین و قدرت با هم یکی شوند، یعنی که خطبه خوان خود نیز با حاکم مطلق یکی گردد .
اگرچه آخوند خامنه ای، در آغاز خطبه، در دفاع از وحدت دین و قدرت، بر آنان که دین را همچون افیون توصیف میکنند خرده میگیرد. که آنها چیزی در مورد اسلام ناب محمدی، نشینده بودند و نمیدانستند که اسلام یک دین انقلابی ست، که اسلام انقلابی، اسلام امریکایی و انگلیسی نیست. که دین اسلام، دین ضد استکبار است، دین ضد امپریالیسم است، دین ضد نا برابری های اجتماعی ست.
یعنی که دین زمانی افیون خوانده میشد که ویژه برگزاری مراسم نماز و روزه و نذر و زیارت بود و درخدمت رستگاری در اخرت. حال آنکه اسلام انقلابی، اسلام ناب محمدی، دین حکومت است. چنانکه گویی آخوندها با فریب و ریاکاری بقدرت نرسیدند و با چهره بزک شده دین اسلام بمیدان نیامدند. گویی که هم اکنون شاهد بر برابری ها و مساوات اجتماعی هستیم. نه ظلم هست و نه جوری و نه فسق و فجوری. این در حالی ست که بخش عظیمی از میانه حال ها، به فرودستان جامعه پیوسته اند. غافل از انکه اسلام افیونی ممکن بسی بسیار دوست داشتنی تر بوده باشد تا اسلام بمثابه یک چماق، تا اسلام بعنون کیش قهر و خشونت و انتقام ستانی.
این نکته شایان یادآوریست که خطبه خوانی هرگز در خدمت بیان واقعیت نبوده و نیست. خطبه 14 خرداد آخوند خامنه ای نیر نه گزارشی از واقعیات بلکه در جهت نحریف و وارونه سازی واقعیات طراحی شده است. آخوند خامنه با مهارت خاصی دست باینکار میزند. مهارتی برخاسته از دو عنصر مهم که در سراسر بدنه خطبه تنیده شده است و عبارتند از میل به زمان گریزی که همیشه همراه میشود با مسئولیت گریزی.
خطبه ولی فقیه را باید خطبه ای خوااند بیزمان، و یا زمان گریز، بدان جهت که چندان روشن نیست که درچه محدوده زمانی سخن میگوید، دیروز، امروز و یا فردا. اخوند خامنه ای،بگونه ای سخن میگوید که این زمانها در هم ادغام شده اند، چنانکه گویی همه چیز در سکون بوده و بلا تغییر مانده اند.
باید هم چنین باشد، آخوند خامنه ای 32 سال از 42 سال گذشته را بی وقفه بر راس ساختار دین و قدرت قرار داشته است. اقتدار او در این دوران مطلق بوده است. آن دهسال دیگر هم 8 سال آنرا مقام ریاست جمهوری را در اختیار داشته است و چند سالی هم عضو شورای انقلاب بوده است . 32 سال بر راس ماندن، بر راس قدرت، زمان را ضرورتا تغییر ناپذیر میکند. چرا که اگر 42 سال بر یک مدار واحد سیر کنی، طبیعی ست اگر دچار این توهم شوی که تغییرات مهمی در پیرامونت اتقاق نیفتاده است. آخوند خامنه ای بگونه ای خطبه خوانی میکند، چنانکه گویی در این 42 از نقطه الف به نقطه ب سفر نکرده ایم و بر یک نقطه همچنان پا برجا مانده ایم. معلوم نیست که 42 سال امریکا ستیزی و بیش از 20 سال غنی سازی هسته ای، چه نتایج درخشانی ببار آورده است و چه نفعی بملت رسیده است. گویا همه اتقاقات خوب و سرنوشت ساز از این پس است که بوقوع خواهند پیوست.
درست است، آخوند خامنه ای گاهی از معلق بودن در هوا خسته میشود و بر زمین گام مینهد و به مشکلات هم اشاره میکند. ولی مسئله، اینجا نیز، ناشی میشود از عدم اجرای حد و حدود اسلامی بطور کامل. مسلم است که اگر چنانچه مسئولین حد و حود اسلامی را در تمامی زمینه ها از اقتصادی گرفته تا سیاسی و فرهنگی، بطور کامل باجرا در آورند، همه مشکلات خل خواهد شد.
پس معلوم است که مشکلات عدیده هنوز کماکان وجود دارند و گرنه حل آنرا آخوند خامنه ای به اگر و آینده محول نمیکرد. آخوند خامنه ای چنان سخن میگوید، گویی اصلا 42 سال زمانی نیست که گذشته است و خود بر راس حکومت اسلامی نبوده است. آخوند خامنه ای، زیاد نگران آن نیست که چرا چنین اهمالی بوقوع پیوسته است، انرا شناسایی نموده تا از وقوع آن در آینده جلوگیری نماید. زیرا که فرایند این تحقیق و تفحص، یقینن، به شناسایی مسئول ختم میشود.
نه اینکه آخوند خامنه ای از بحث در باره مسئولیت هرگز غافل میماند. خیر. اما، زمانی از مسئولیت سخن میراند که به بحث در باره نقش مردم در جمهوری اسلامی و یا مردم سالاری دینی میپردازد و ادعا میکند که:
در قرآن کریم و در روایاتِ ما دربارهی مسئولیّت مردم نسبت به سرنوشت جامعه مطالب روشن و فراوانی هست: کُلُّکُم راعٍ وَ کُلُّکُم مَسئولٌ عَن رَعِیَّتِه،(۶) یعنی همهی آحاد جامعه مسئولند نسبت به وضع جامعه.
یعنی که حکومت اسلامی با حضور مردم است که میتواند پا بعرصه وجود بگذارد. بگذریم که آیه بالا نه از مردم بلکه از رعیت سخن میراند که آنرا آخوند خامنه ای احاد جامعه ترجمه کرده است. حال، احاد جامعه چه طبقه و یا گروه و قشر اجتماعی را در بر میگیرد چندان روشن نیست. با این وجود، اخوند خامنه ای در تفسیر آین آیه میگوید که قران مردم را مسئول برقراری حکومت حق، برپایی حکومت خدا، شناسایی کرده است. مگر نه اینکه امر بمعروف یک وظیفه شرعی ست چه معروفی برتر از برپا داشتن حکومت حق و عدل، چه مسئولیتی بالاتر از آن که
به شکاف اجتماعی، به فاصلههای اجتماعی تن ندهند و قبول نکنند فاصلههای اجتماعی را که یکی از سیری مُشرف به موت بشود، یکی از گرسنگی.
این بدان معناست، که مردم اند مسنول واقعی، نه ولی فقیه و نه هیچ اخوند و قشری دیگری از جامعه، چون در حکومت اسلامی مردم سالاری دینی، مردم حاکم اند. در این نظام، مردم با شرکت در انتخابات است که اراده خود را بمنصه ظهور میرسانند. از اینروی آخوند خامنه ای به مردم مسنول هشدار میدهد که مبادا از شرکت در انتخابات غفلت کنند. چراکه بنا بر قول آخوند خامنه ای:
کوتاهی در مشارکت -یعنی مشارکت در انتخابات- دارای پیامدهای دنیوی، چه بسا تا نسلها بعد و مستلزم بازخواست الهی است.
حال بدرستی روشن نیست که مردم از ترس باز خواستهای الهی ست که به سالاری رسیده اند و یا از سر مسئولتی ست که الله بردوش آنها نهاده است؟ اگرچه، اخوند خامنه ای اتکا به مردم را کلید پیروزیها و موفقیتهای نظام معرفی میکند. اما، در سراسر خطبه، مردم، واژه ای سحرانگیز و راز آمیز باقی میماند. با حدس گمان میتوان گفت مردمی که وی از آن سخن میگوید به بیش از ده درصد جامعه هم نرسد.
دربخشی از خطبه، آخوند خامنه ای خاطر نشان میکند که:
همیشه همین را میگویم که به حرف و وعده اعتماد نکنید: به عمل کار برآید؛ به حرف زدن و به گفتن و به وعده دادن نمیشود اعتماد کرد.
با استناد به این پند اخوند خامنه ای است که این نقد را آغاز نمودیم و قصد آن داریم که با استناد بدان این نقد را نیز به پایان آوریم. که همچنان عمل و نه گفتار او را ملاک قرار دهیم.
آخوند خامنه ای در حالی از جمهوری اسلامی و یا مردم سالاری دینی دفاع میکند که او همچون خداوند یکتا و یگانه، الله، فرمانروای مطلق است و نهایی، نه ادعایی کفر آمیز از طرف نگارنده بلکه حقیقتی ست که بر در و دیوارها، از جمله در پیشخوان منبرهای جماعت نقش بسته است، آنهم در سراسر کشور. در سر زمین پهناور ایران، تنها ولی فقیه ست که سخن میگوید. تنها صدای او ست که به گوش همگان، بگوش فرمانبران میرسد. هر سخنی که هست همه بازتابی ست از سخنان آسمانی و فنا نا پذیر ولی فقیه.
آخوند خامنه ای، خوب میداند که در سرزمین پهناور ایران، حرف اول و آخر، بیش از 32 سال است که تنها بر زبان ولی فقیه جاری میگردد. و هر حرفی که از دهان وی خارج شود، مصون از هرگونه نقد و تحلیلی ست. آیا تاکنون کسی پیدا شده است که ولی فقیه را مورد سوال قرار و برهان و ادله او را بچالش کشد و در آن چون چرا آورد؟ آیا هست کسی که بتواند از او بپرسد که دروغگویی تا کجا و وارونه سازی حقایق و تحریف واقعیتهای تاریخی تا چه حدی؟ چرا زشت را زیبا و جنگ و خونریزی را جهاد و شهادت میخواند؟ که این آخوند خمینی و امامان جمعه در سراسر کشور بودند که مردم عراق را بسرنگونی صدام حسین فرا خواندند، دست رد بر سینه صلح و دوستی نهادند و به قصد تسخیر قدس از راه کربلا، هشت سال جنگ را ادامه دادند. بی دلیل نبود که سپاه ولایت تارو مار گردید و امام مقدس ناچار گردید جام زهر را بنوشد.
آخوند خامنه ای اگر نداند، همگان خوب میدانند، که هیچکس نتواند به نقد سخنان ولی فقیه بر خیزد بدون آنکه لبه تیز شمشیر را بر پس گردن خود احساس نکند. آخوند خامنه ای در حالی بدفاع از مردم سالاری برمیخیزد که احدی هزگز بخود جرات ندهد که او را مخاطب خود قرار دهد و بپرسد، اگر مردم سالاراند، ولی فقیه چکاره است در نظام مردم سالاری؟ وظایف و مسئولیتهای او چیست؟ حق و حقوق او کدام است؟ آیا هست کسی که بتواند وظایف و مسئولیتهای او را بشمارد، مورد سنجش قرار دهد، توانائی ها و شایستگی های او را تایید و یا نفی نماید؟ کیست که باو چنین قدرت نا معین و نامحدود ی را اهدا کرده است؟ قدرت او قدرت خدایی ست. حرف او ارجح بر هر قانونی ست، چون او تبلور قانون الهی ست. نه هرگز مرتکب اشتباهی شده است و نه هر گز خطائی از او سر زده است. بهر جنایتی هم که دست زده است برای رضا و خشنودی الله مرتکب شده است. اگر مردم سالاراند چرا صدایشان تنها از گلوی یک فرد بگوش میرسد، فردی نه برخاسته از میان آنها بلکه فردی برگزیده باراده نیرویی ماورایی، مثل همان نیرویی که پیامبر اسلام را به رسالت برگزید؟
بدرستی روشن نیست که اگر وضع موجود تبلور اراده جمعی، اراده جمهوری و یا اراده مردم است، اگر جمهوری اسلامی بازتاب حاکمیت مردم است، چرا تصمیمات مهم و سرنوشت ساز را ولی فقیه اتخاذ میکند؟ آیا کسی میتواند بگوید که مردم در پیاده سازی غرب ستیزی، بطور کلی، و بطور اخص، امریکا ستیزی، چه نقشی را تا کنون بازی کرده اند؟ بفرمان کدام نهاد و یا شخصی، رقبای انتخابات ریاست جمهوری در 88، میرحسین موسوی و حجت لاسلام کروبی، محکوم به حصر شده و همچنان در حصر مانده اند؟ چرا سه قوای جمهوریت، قوای مجریه و مقننه و قضائیه، بجای اینکه مستقل از یکدیگر و جلوه اراده مردم باشند در تبعیت از اراده ولایت بوجود آمده اند و از آغاز تاکنون در تبعیت از آراده وی، اراده ای خارج از جمهوری، انجام وظیفه نموده اند، نه در تبعیت از اراده مردمی؟
این بدان معناست که آخوند خامنه ای ظاهرا از مردم سالاری دینی سخن میگوید، اما، آنچه که در باطن سخنان وی نهفته است، چیزی نیست مگر توجیه استبداد مضاعف دین و قدرت. یعنی که ولی فقیه در تئوری به مردم سالاری دینی متعهد است ولی در عمل به استبداد مصاعف دین و قدرت تعهد دارد، و خود، ولی فقیه، چیزی نیست مگر مظهر وحدت آندو. بهمین دلیل وی بر اندیشه و عمل جدایی دین از قدرت، خط بطلان میکشد، چه از جانب دینمداران تحت حفظ تقدس و پاکی مذهب مطرح شود و چه از جانب سکولارها و آنچه او تفکر لیبرال دمکراسی فاسد و منحرف می نامد.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi