یک: قدرت در برابر قدرت
انتخابات در جمهوری اسلامی در دورههای قبل هم «انتخابات آزاد» نبود اما «رقابتی» بود و این آخرین کارکردِ باقی مانده از انتخابات بود. در این رقابتی بودن راهی وجود داشت تا با روش «قدرت در برابر قدرت» کسی را انتخاب کنیم که بتواند قدرت مطلقه را تا جایی مهار کند که جامعه بتواند نفس بکشد، شکل و جمع پیدا کند، سفرهاش خالی نباشد و راه دشوار اصلاح و تغییر را ادامه دهد. این آخرین فرصت موجود در چارچوب نظامی بود که جمهوریتِ در حال احتضارش را تجربه میکرد.
«قدرت در برابر قدرت» یا همان «توازن قوا» به این معناست که اگر نامزدی در انتخابات باشد با کارنامهای که نشان دهد اقتدار حقیقی و اعتبار حقوقیاش میتواند در برابر قدرت مطلقه گرهی از کار فروبستهی ایران بگشاید باید به او رأی داد. به همین علت استفاده از فرصت «توازن قوا» مقدم بر تحریم انتخابات بود. اما در این دوره مطلقا قدرتی وجود ندارد که بتواند کاری از پیش ببرد و انتخابات آخرین کارکرد خود را از دست داده است. به عنوان نمونه آقای همتی، نامزد این دورهی برخی از اصلاحطلبان در مصاحبهای که دو سال پیش از تلویزیون ایران پخش شد حتی جرأت نکرد جلوی مجریِ عضو جبهه پایداری که از فتنه ۸۸ میگفت بایستد، چه رسد بخواهد جلوی دولت پنهان مقاومت کند و البته جریان پشتیبان او نیز ناتوانتر از گذشته است. در این ساختار، حتی کسانی که اعتبار و اقتدار داشتند هم به «تدارکاتچی» تبدیل شدند، کاریکاتورهای بیاعتبار و بیاقتدار که جای خود دارند. این شرایط مضحک از انتخاب و قدرت، با هیچ منطقی قابل توجیه نیست. این بار اگر قدرتی قرار است در برابر قدرت مطلقه قرار داده شود «قدرتِ رأی ندادن» است.
دو: پس گرفتن چک سفید از حکومت و جریانهای سیاسی
تجربه نشان داده در انتخابات نباید چک سفید داد، نه به حکومت و نه به نامزدها و جریانهای سیاسی. باید تضمینی وجود داشته باشد تا وعدهها محقق شود. عادت کردیم که از یکطرف وقتی ولایت مطلقه و نهادهایش هزار مانع بر سر دولت منتخب مردم ایجاد میکنند دولت هم بگوید «خواستم ولی نگذاشتند» و پاسخ ندهد که مگر تجربهی دولتهای قبل پیش رویت نبود؟ اگر نمیگذارند چرا آمدی و وعدههای ناشدنی و نارسیدنی دادی؟ و اگر راههایی بلد بودی برای خروج از این بنبست، چرا آن راهها را به کار نگرفتی و تسلیم فشارها شدی؟ نه تنها منتخبان به این پرسشها پاسخ نمیدهند بلکه جریانهای حامیشان هم مسئولیت شکستشان را بر عهده نمیگیرند. از سوی دیگر حکومت هم دولتها را ملامت میکند و آنها را متهم به ناتوانی و تقصیر میکند. تمام این وضعیت، ناشی از چکِ بدون تضمینی است که به حکومت و نامزدها و جریانهای سیاسی داده شده است. یکبار باید صدور این چک متوقف شود و بدون تضمینِ مشخص و دقیق برای نقد این چک، در اختیار هیچکس قرار نگیرد.
سه: پس گرفتن حق امضا از نظام
تا کنون نظام هر بلایی بر سر اقتصاد، فرهنگ، سیاست و جامعه آورد، هر وقت در داخل و خارج مورد اعتراض قرار گرفت گفت مردم به من رأی دادهاند. رهبری گفت هر رأی در انتخابات رأی به نظام است و وزیر خارجه نظام حتی گفت مردم خودشان انتخاب کردهاند که اینگونه زندگی کنند. وقتی صدای ما شنیده نمیشود و قرار است هر بار با امضا و رأی خودمان ناتوانتر شویم باید امضاءمان را پس بگیریم تا نظام نتواند برای ویرانی ایران از رأی و اعتبار امضای ما مایه بگذارد و خود را مشروع و موجّه نشان دهد.
چهار: مقاومت در برابر نظامِ تحقیر
نظام جمهوری اسلامی «نظام تحقیر» است. مدعا این نیست که نظام مرتکب تحقیر میشود؛ مدعا این است که سرشت و ساختارش بر تحقیر است. به عبارت دیگر تحقیر، فعل او نیست، بلکه وصف اوست. اگر فعل او بود عجیب نبود؛ چنانکه دنیا پر است از حکومتهایی که فعل غیرعادلانه دارند اما ساختار آنها به شهروندان این امکان را میدهد که با ارجاع به قانون، وضعیت را تغییر دهند. اما فراز و نشیب چهل سال گذشته و آزمودن همه ظرفیتها و روزنهها نشان میدهد که ما با یک «تحقیر سیستماتیک» مواجهایم. در تحقیر سیستماتیک باید زمین بازی را تغییر داد نه بازیکنان را و نه بخشی از قواعد بازی را. به عنوان نمونه، اول انتخاب را محدود و تحمیل میکند، بعد که مردم مجبور به رأی حداقلی و اضطراری شدند از رأی آنها علیه خودشان استفاده میکند و میگوید خودتان خواستید. بعد که اعتراض میکنند آنها را میکشد، وقتی کشت حتی عدد کشتهشدگان را هم اعلام نمیکند! (آبان ۹۸). در دوره بعد نامزد بعدی میآید و با سوگواریِ همان کشته شدگانِ بی نام و بی عدد، مردم را دعوت به مشارکت میکند (رئیسی و همتی هردو از آبان گفتند!).
سالها پیش وقتی از «فساد سیستماتیک» در نظام میگفتیم هواداران نظام انکار میکردند. حالا اصولگرایان نیز در نقدهایشان به «فساد سیستماتیک» اعتراف میکنند. حالا که در این انتخابات طیفی از خودشان هم تحقیر شد، کمکم به «تحقیر سیستماتیک» هم اعتراف میکنند.
پنج: «نه به نمایش» به جای «نه به بازیگر»
انتخابات یکی از مهمترین نشانهها و نشانیهای جمهوریت است و دقیقا به همین علت حکومتهای استبدادی هم تلاش میکنند با حفظ ویترینی از انتخابات، تمامتخواهیشان را پنهان کنند. مثلا در کشور مورد علاقهی جمهوری اسلامی، دو دهه است که بشار اسد بدون رقیب «انتخاب» میشود. او دو دهه پیش نامزد انتخابات ریاستجمهوری سوریه شد با «۹۷درصدِ آراء» و به تازگی بعد از ۲۱ سال حکومت بر سوریه، برای چهارمین بار رئیسجمهور شد با ۹۵درصد. هرچند پدرش حافظ اسد پیش از مرگ حوصلهی این درصدها را نداشت و در انتخابات سال ۱۹۹۹ اعلام کرد که ۱۰۰درصد رأی آورده است. جمهوری اسلامی دارد به همین الگو میرسد و همینجا باید جلوی آن را گرفت و اعتبار انتخابات را به آن برگرداند. مدل ۱۴۰۰ و «حذف همه برای انتخاب یک نفر» فقط مهندسی انتخابات نیست؛ بیاعتبار کردن انتخابات و مبتذل کردن آن است. راه حفظ «احترام و اعتبار انتخابات» نه گفتن به اصل این نمایش است نه یکی از بازیگران آن. در میان اسلامگرایان آنها که از داعش و طالبان باهوشترند خلافت را هم در ویترین جمهوریت میگذارند. جمهوری اسلامی هم به تدریج جمهوریت را به خلافت تبدیل و چنان مهندسی کرده که در نهایت، بدون رقابت، رأیدهندگان با یک والیِ از پیش تعیینشده بیعت کنند. در چنین وضعیتی باید از «نظام خلافت» سلب مشروعیت کرد نه از یک «خلیفه». به همین دلیل هم ایدهی «نه به رئیسی» در انتخابات ۱۴۰۰ بیمعنی و بیهوده است.
شش: آخرین فرصت برای خوانده شدنِ «تعداد رأیهای نداده»
دولت روحانی شاید آخرین فرصتی باشد که ممکن است «تعداد رأیهای نداده»ی ما در آن خوانده شود. نه به این دلیل که لزوما مؤدب به آداب دموکراسی است، بلکه به این علت که در حکومتهایی از این دست، همیشه وقتی دولت با نهادهای دیگر اختلاف دارد به دنبال فرصتی میگردد تا برای دفاع از خودش، به آنها اثبات کند که روشهایشان چه نتایج خسارتباری دارد.
مثلا در انتخابات سال ۹۲ که آخرین ماههای دولت احمدینژاد و اوج اختلافاتش با سپاه و شورای نگهبان بود و صلاحیت نامزد محبوب احمدینژاد هم رد شد، او ناگهان حافظ صندوق رأی شد تا دیگی که برای او نجوشد برای حکومت هم نجوشد و همان کسی از صندوق بیرون بیاید که رأی آورده است نه کسی که حاصل همدستی و همداستانیِ شورای نگهبان و سپاه و دولت باشد. نتیجه این شد که بر خلاف سال ۸۸ و بدون تقلبِ ناشی از همدستیِ ناظر و مجری، آراء به دقت خوانده شد. این بار هم دولت روحانی میخواهد به مجموعهی نهادهای حاکمیت (که از هیچ فرصتی برای حمله به کارنامهاش دریغ نکردند و همه نامزدهای شاخص نزدیک به دولت روحانی را رد صلاحیت کردند) نشان دهد که حاصل رفتار سیاسی و حذفیاش چه نتایج خسارتباری داشته و تا چه اندازه باعث دلسردی جامعه شده است. همین کافی است تا انگیزه داشته باشد که امانتدار آراء مردم باشد و «تعداد رأیهای نداده»ی مردم را هم بخواند.
هفت: احتمال تأثیر، احتمال تغییر
اتفاقا اگر به دنبال احتمالی میگردیم برای تغییر وضع موجود، تنها راهش «رأی ندادن» است. اگر رأی اول و برندهی انتخابات «تحریم انتخابات» باشد، یعنی رأی تحریمیها از رأی فردی که پیروز اعلام میشود بیشتر باشد ممکن است نظام با فشارِ آخرین عقلای باقی ماندهاش مجبور شود برای بقای خود تن به تغییر محدود بدهد وگرنه رأیدادن فقط مشارکت را بالا میبرد و اعتماد به نفس نظام را بیشتر و دستش را برای تجاوز به حقوق مردم بازتر میکند. این راه را قبلا آزمودهایم و از اصلاحات تدریجی به انفعال و اضمحلال تدریجی رسیدهایم و جامعه روزبهروز سرخوردهتر و ناامیدتر شده است. کسانی که رأیدهندگان را به خنده و امیدِ فردای انتخابات وعده میدهند مسئولیتِ رنج و یأسِ پسفردای انتخابات را بر عهده نمیگیرند. وقتی هیچ برنامهای برای اصلاح و تغییر ندارند اما دعوت به انتخابات میکنند «فردای رأیدادن» به مراتب از «فردای رأیندادن» خطرناکتر است، زیرا حکومت با شدت رو به انسدادِ بیشتر میرود و اصلاحطلبی با سرعت رو به اضمحلالِ بیشتر، نظیر آنچه در همهی این سالها اتفاق افتاد. رأی ندادن هم مثل رأیدادن یک حق است و میتوان برای مشارکت سیاسی در سرنوشت خود و فردای ایران از «حق رأیندادن» هم استفاده کنیم. پیشگویانِ پیشین که وعده فردای بهتر میدادند امروز بدون توضیحِ رؤیایی که تعبیر نشد و برنامهای که به بار ننشست باز هم وعده میدهند و دعوت به مشارکت میکنند. اما ما پیشگو نیستیم، اگر رأیمان را از پشت حکومت برداریم و اعتماد به نفس و ادعاهایش در مشروعیت را تضعیف کنیم ممکن است راه نفسی تازه باز شود و بتوانیم درباره راههای نیازموده برای تغییر و شکستن این انسداد گفتگو کنیم.