آنچه در چندین روز گذشته در کشور افغانستان بوقوع پیوسته است، بدبین ترین تحلیگران جامعه افغانها را هم غافلگیر کرد. حتی آنانکه فروپاشی ساختار قدرت در افغانستان را پیش بینی کرده بودند، هرگز فکر نمیکردند که ساختار قدرت باین سرعت، باین سادگی و راحتی فرو ریزد و ناپدید گردد. واقعیتی که حتی رئیس جمهور امریکا، نیز، بدان اعتراف نمود.
تردیدی نیست که فروپاشی یک نظام سیاسی برساخته دست ابر قدرت امریکا، آنهم بآن شکل اسفبار، تکان دهنده است. اما، پس از لحظه ای حیرت و تعجب اولیه، در مییابیم که فروپاشی دولت اشرف غنی، چندان هم ناگهانی نبوده است. که فرآیند مذاکراتی است که در دو سال پیش از این در دوران ریاست جمهوری دونالد ترامپ در قطر آعاز شده بود. سیاستی که رئیس جمهور کنونی امریکا، جو بایدن، نه تنها مخالفتی با آن نداشت بلکه شاید او زودتر از هر سیاستمدار دیگری در واشینگتن، ماندن در افغانستان را بیهوده خوانده بود. همچنانکه خود اخیرا اعلام کرد که اگر برنامه برآمدن از افغانستان بدست دونالد ترامپ انجام نگرفته بود، خود آنرا آغاز میکرد.
خروج امریکا از افغانستان، آنهم بآن شیوه ایکه یاد اور خروج از ویتنام بود، حکایت از شکست پروژه امریکا در افغانستان میکند، شکست پروژه ای طولانی و پر هزینه. امریکا در دوران 20 سال اشغال افغانستان، یک ارتش مجهز 300 هزار نفری را سازمان داده، تجهیزات و مهمات، از توپ و تانگ گرفته تا هلی کوپبر و هواپیما را تهیه و جیره مواجب همه نظامیان را از بالا تا پائین می پرداخت. امریکا، جامعه وروابط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی افغانستان را قانونمند نمود، هرچند فساد در رگ و پی نظام حاکم نفوذکرده بود. از همه مهمتر رها سازی زنان از ستم جامعه مردانه- اگرچه، هنوز بکمال نرسیده است، بطور کلی، میتواند از با ارزشترین خدمات امریکا در افغانستان بشمار رود.
نتیجه: امریکا یکبار دیگر دست خود را بماجرایی آلوده نمود که برای رساندنش بمقصد، شاید به بیش از 50 سال زمان و هزاران هزار میلیارد دلار بیشتر، نیاز داشت، هزینه ای که تقبل آن، پس از 20 سال ماندن در افغانستان و از دست دادن بیش از 2 هزار امریکایی، بسی بسیار دشوار مینمود. در پایان، امریکا در برآمدن از اففانستان سخت شتاب ورید، بگونه ای که گویی از طالبان شکست خورده و در حال گریز از دست انان است.
اگر چه در بیست سالی که امریکا بر بخشی از افغانستان تسلط داشت، همچنانکه زودتر اشاره شد، تغییرات بسیاری در زمینه های مختلف جامعه، بوجود آورد. اما، بازگشت طالبان بافغانستان، دلالت بر این واقعیت دارد که گویا ساخت و سازهای امریکا، برای ارتش و جامعه و مردم اففانستان ارزش فدا کاری و جآن نثاری را نداشته است. این بدان معناست که بیست سال اشغال امریکا، جامعه مرد سالار دینی افغانستان را چندان دگرگون نساخته بود که مقاومت در برابر طالبان، بویژه در برابر حاکمیت شریعت را در فرهنگ جامعه نهادین نماید. مثلا ، افغانها، همچون مردم جوامع دیگر، امریکا را با زرق و برقش شناسایی میکنند. بزندگی طبقه متوسطه امریکا و رفاه و اسایش انها علاقمند اند. در حالیکه به آرمان و ایده ای که امریکا بواسطه آن امریکا شده است و میتوان برای کسب آن جانفشانی نمود، آزادی و آزادیخواهی، چندان علاقه ای نمی ورزند. البته که امریکا نه در افغانستان، نه در ویتنام و دیگر کشورهای جهان سومی، چندان تلاشی هم نداشته است، پرچم رهایی و آزادی را در کشورهای تحت نفوذ خود بر افرازد. در چنین صورتی، نه در ویتنام و نه در افغانستان و یا در هرکشور دیگری، امریکا هرگز مجبور نبود پا بگریز بگذارد.
با بازگشت طالبان، تاریکی نیز بافغانستان بازگشت نموده است. نه اینکه تحت اشغال امریکا، روشنایی در افغانستان طلوع کرده بود. خیر. اما، بجرات میتوان گفت، که روزنه امیدی هنوز در دلها برای دمیدن سپیده وجود داشت. اما، چرا بازگشت طالبان را همسان بازگشت تاریکی بر میشمریم؟ که این نه اغراق است نه زیاده گویی. همین بس که به گفتمان طالبان از زمانیکه بر مسند قدرت صعود کرده است، بنگریم تا در یابیم که جامعه را بکدامین سو رهنمون است، تاریکی و یا روشنایی؟ وقتی سخنگوی طالبان همه چیز را از جمله حقوق زنان را به شریعت اسلامی وا گذار میکند، تنها میتواند از برآمدن تاریکی حکایت کند.
بآن دلیل که شریعت مجموعه ای ست از قواعد و مقررات که ناظر بر گفتار و رفتار و پندار انسان است و منتظم کننده روابط انسانها ست با یکدیگر و با خدای یکتا و یگانه، الله. شریعت انسان را از بکار گیری عقل و خرد بی نیاز میسازد. چون باید آنرا به تقلید و تبعیت بیآموزی. شریعت البته به عقل و خرد نیازمند است، نه برای پرسش و جستجو و یا کشف و فهم حقیقت و قانونمندی های طبیعت بلکه برای کسب اجتهاد بمنظور حفظ و بقای اصل و اصول دین اسلام. عقل و خرد بجای آنکه شریعت را نرم و انعطاف پذیر سازد، خود سختی پذیرد و جامد شود. که این خود نیز توجیه یکسانسازی تاریکی است با شریعت اسلامی.
البته که شریعت برغم تضاد و ستیز با زمان، ماندگار شده است. زمان همه چیز را تغییر میدهد اما شریعت و احکام شریعتی را بلا تغییر بجای میگذارد، چون ریشه بر گرفته از اراده الله. با گذشت زمان همه چیز کهنه و پوسیده میشوند و حقایق، پوچ و باطل. حال آنکه، بنای فولاد ین شریعت را هیچ طوفانی به لرزه در نیآورد. این بدان معناست که طالبان بار دیگر عزم آن دارند که قوانین جامد و تغییر ناپذیر شریعت اسلامی را، قوانینی که 1400 سال پیش از این در خور بادیه نشینان عرب ظهور یافته اند، بر جامعه افغانستان حاکم مطلق نماید و جامعه را به تسلیم و اطاعت و فرمانبری بکشاند با ابزار قهر و خشونت و سرکوب و شکنجه. بعبارت دیگر، طالبان نه در پی تغییر و دگرگونی بلکه مشتاق به بازگشت بگذشته اند، هرچه ابتدایی تر و بدوی تر، بهتر. طالبان در پی برقراری نظام فرمانروایی و فرمانبری هستند، نظامی که پیامبر اسلام معمار آن بوده است.
بر آمدن تاریکی با سلطه شریعت یکسان است بان دلیل که بار شریعت را، بیش از هر قشر دیگری در جامعه، زنان بدوش میکشند. زیرا که حجاب تجلی سلطه شریعت اسلامی است. حجاب زن، هویت جامعه اسلامی را اعلام میکند. اگر زنان حجاب از سر برگیرند، چگونه میتوانی هویت اسلامی جامعه را شناسائی نمایی. یعنی که در جامعه طالبان و یا در جامعه آخوندهای حوزه ای، اگر زن حجاب از سر برگیرد، هم شان مرد و در کنار و در همکاری با او ظاهر شود، جامعه اسلامی ناپدید میگردد. یعنی که حجاب، جدایی جنسیتها و برتری مرد بر زن، بنیان جامعه اسلامی ست. هماکنون وضع زنان قبل از هر قشر دیگری در جامعه افغانستان دستخوش تحول و دگرگونی گردیده است، همچنانکه وضع زنان در ایران با بقدرت رسیدن آخوند خمینی بیدرنگ دگرگون گردید. ویدیو ها از افغانستان خبر از ناپدید شدن زنان در معابر عمومی میدهد. شریعت اسلامی، شریعتی که طالبان افغانستانی و قشر روحانی در کشور ما و هم کیشان در کشورهای دیگر اسلامی بدان مشترکن باور دارند، زن را باسارت در میآورند تا ناموس و عفت او را از چشم های ناپاک و آلوده مرد محافظت نمایند.
مسلم است که با واگذاری وضع زنان و هر چیز دیگری در جامعه بشریعت اسلامی، بعید بنظر میرسد که محلی یافت از برای آزدی و خود آئینی. چرا که آزادی در ستیز و خصومت است با تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت، بنیان شریعت اسلامی. آزادی و خود آئینی در نظم و انضباط شریعت اخلال ایجاد میکند. بهمین دلیل، شریعت از پرسش و جستجو، از ابداع و خلاقیت بسی بسیار بیزار است. ذره ای سرپیچی عقوبتی گران در پی دارد: تنبیه و مجازات. اطاعت و تسلیم، اجرای فرمان بی چون و چرا است. در جامعه ای که شریعت الهی جاری ست، انسانها از ابتدائی ترین حق و حقوق خود محرومند، مثل یک زندانی. حق گفتن نه، شنیدن نه، نوشتن نه را در جامعه اسلامی ندارند. باید همرنگ و همآهنگ، و همقدم باشد با آنانیکه بیگانه و نا آشنایند. وحدت اجباری ست. هویت یکی ست: اسلامی. مجرمی و جرمت نهائی ست اگر نه گوئی و نفی دین و شریعت کنی. بیرون شوی از این جهان بی نام و نشان، در گمنامی. در جامعه اسلامی، یک حرف، یک اندیشه، یک نگرش بیش وجود ندارد. آنهم حرف شریعت اسلامی ست. این ست که با قدرت رسیدن طالبان، تاریکی بار دیگر سلطه افکند بر تمامی جامعه افغانستان.
سرانجام، باید باین واقعیت اشاره کرد که حکومت طالبان همچون حکومت اسلامی در کشور ما، درحالیکه نماد تسلیم است و اطاعت و فرمانبری، در همان حال نماد خود سری و خود کامگی و مسئولیت گریزی ست. یکی از پی دیگری میآید. تبعیت از قوانین شرع نه تنها مسئولیت زا نیست بلکه پروانه ای ست برای زیرا پا گذاردن ابتدائی ترین اصول اخلاقی، زاده سیرت و عقل و خرد انسانی. ریشه فساد گسترده در افغانستان را باید در فرهنگ شریعت جستجو نمود که سلطه خود را همچنان در غیبت طالبان حفظ نموده بود.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
https://firoznodjomi.blogspot.com/
fmonjem@gmail.com