ترسم، بیهوده در پی یک ساختار سیاسی مناسب برای جانشینی نظام کنونی، به بحث و جدل میپردازیم. چون پدیده ای که بر ما، برتمامی زندگی ما سلطه افکنده است و بر رفتار و کردار و پندار ما نظارت کامل دارد و مبرا از هرگونه پاسخگویی ست، پدیده ایست دینی نه سیاسی. حکومتی که بر ما سلطه افکنده است، حکومتی ست که ماهیتا دینی ست، دینی که با تارو پود مردم، نسل پس از نسل آغشته گردیده است. بهمین دلیل از مشروعیتی برخوردار بوده است که هیچ نوع ساختار سیاسی از آن برخوردار نیست.
اینکه هنوز از آن مشروعیت، نظام تا چه حدی برخوردار است، امار و ارقامی در دست نیست. اما، بر اساس مشاهده شرایط موجود، میتوان گفت که مشروعیت نظام تا حد یک رقمی بیشتر نیست. اما، مثال زدنی ست که حکومت آخوندی، در برابر جنبش عظیمی، همچون جنبش سبز، نه تنها زخمی بر نداشت بلکه سلامت دوباره ای بدست آورد و عملا به جنبش اصلاح طلبی خاتمه داده و مرگ آنرا اعلام کرد. برغم این سرنوشت اسف بار است که کم نیستند آنانیکه، هنوز، در توهم اصلاحات بسر میبرند.
بعبارت دیگر، تاریخ چهل سال گذشته نشان میدهد که مبارزات سیاسی، با حکومتی دینی نه تنها، موجودیت حکومت را بخطر نمیاندازد بلکه میتواند بقای آنرا بسی طولانی تر نماید. اگر بواسطه دین نبود، هرگز آخوند و یا طلبه ای عروس قدرت را در آغوش نمیکشید. عالم و فقیه، آیت الله و حجت الاسلام، آخوند و طلبه، قبل از هر چیز جلوه دین هستند. دانش و تعلیمات دینی اندوخته و لباس دینی بتن نموده و بکار تبلیغ و ترویج دین میپردازند.
این در حالی ست که از آغاز تمام جنبشهایی که علیه حکومت دین وارد میدان مبارزه شدند، جنبشهایی بودند ماهیتا سیاسی و دارای اهدافی هم بودند سیاسی. حتی، مجاهدین که خود را یک جنبش اسلامی تصور میکردند و بخشی از جنبش دانشجویی که شیفته تشیع سرخ علی شریعتی بودند، برغم تعهد و ایمان بدین اسلام، به حکومت اسلامی، همچون یک پدیده سیاسی مینگریستند.
یعنی که آنچه که دارای اهمیت بود و تمامی توجهات بر آن تمرکز یافته بود، ساختار قدرت و چگونگی توزیع آن در جامعه بود. که اگر قرار است قدرت، قانونمند شود، قواعد و ضوابط ان چگونه تعریف و تعین شود؟ حال آنکه قدرت از آغاز در انحصار دین اسلام درآمده بود، دینی که مظهر آن علما، فقها و مراجع تقلید بودند برهبری آیت الله خمینی که طولی نکشید که به امامت هم رسید.
اگر نظری سریع به چهل وچند ساله گذشته افکنیم، در آغاز، این شیوه قدرتمداری خمینی بود که مورد چالش جنبشهای سیاسی قرار میگرفت. بگذریم که تمامی جنبشها به رهبری بلا منازع خممینی تن داده بودند. با وی عهد مودت بستند و چشم خود را بر ماهیت دینی قدرت حاکم بستند. شاید بآن دلیل که نه از دین اسلام چندان شناختی داشتند و نه از قشری بنام روحانیت با بیش از 300 سال حضور در ساختار سیاست و قضا و فرهنگ.
البته، این عدم توجه جنبشهای سیاسی به ماهیت دینی نظام حاکم، خود میتواند ناشی از آشنایی با دین اسلام باشد و تصور و تجربه مثبتی که از دین، در دوران کودکی داشته اند، تجربه و تصوری که آنها را در برابر ظهور حکومت دین، یا با شکست مواجه ساخت و یا بانفعال کشاند. چنانکه گویی اصلا مهم نبود که نظامی که با آن عهد مودت می بندند، یک نظام دینی ست، نظامی که بجهان و شرایط موجود از دیدگاه دین اسلام، بویژه اسلام ناب محمدی و ضروریات جنبشی اسلامی مینگرد که احتمالا چه عواقب وخیم و چه مصیبت و نکبتی که ببار خواهد آورد، احتمالی که زمان فرصت اندیشیدن بدان را نمیداد.
منظور آنکه، تجربه تاریخی بما میاموزد بر علیه حکومتی که ماهیتا دینی ست و بر اساس اصل و اصول دین حکومت میکند، دست زدن به مبارزات سیاسی، بیش از چهل سال است که با شکست مواجه شده است- واقعیتی تاریخی و غیر قابل انکار. که حکومت دین، برغم همآغوشی با علوم نوین از جمله علم هسته ای، حکومتی ست برخاسته از دوران تاریکی و همچنان بسوی تاریکی است که بال و پر میزند. متاسفانه آنچه در پیش است تاریکی بیشتر است و نه روشنایی.
حکومت دین ترجیح میدهد که دبستانها و دبیرستانها و دانشگاه ها و اموزشگاههای عالی جای خود را به مکتبخانه ها و حوزه های علمیه بدهند. حکومت آخوندی با آموزگاران علوم غیر دینی سر آشتی ندارد، همچنین با کارگران و کامیون داران با دهقانان و دستفروشان با هنرمندان و هنرپیشگاین. اینروزها ستیز و خصومت حکومت دین با فضای مجازی آشکار گردیده است، ستیز و خصومتی که بازتاب دشمنی پایان ناپذیر حکومت دین است با زمان. چون اصل و اصول و ارزشهای دین همه ساکن و منجمد و تغییر ناپذیرند، اما، زمان آنها را تغییر میدهد و دگرگون میسازد، کهنه را منسوخ میکند و نو را ببازار میآورد. ستیز و خصومت حکومت اسلامی ریشه در دشمنی شریعت اسلام با زمان دارد و آنچه که با خود بارمغان میاورد، تغییر و تحول. بتاریخ بنگر که در یابی که بیش از 300 سال است که نظام فقاهتی با هر گونه تحول و پیشرفت جامعه بسوی رشد و بهزیستی سر ستیز و دشمنی داشته است، از جنبش مشروعیت گرفته تا مخالفت با اصلاحات شاهنشاهی، در شیوه مالکیت زمینهای زراعی، سواد آموزی در سطح روستاها و آزادی زنان.
با این وجود، آیا نباید پرسید، پس از 43 سال حکومت دین، زمان گذار از ساختار دین، دین حاکم، فرا نرسیده است؟ آیا پس از چهل و چند سال حکومت دین، مردم هنوز آگاه نگردیده اند که دین حاکم، همان دینی نیست که آنها عادت بکاربرد آن داشتند بعنوان یک وسیله در میان وسایل دیگر، فرض، برای احساس امیدواری، امید به سعادت در این جهان و رستگاری در سرای دیگر. حال آنکه دین حاکم، به هدف و ارمان تبدیل شده است، هدف و آرمانی که برای آن جان هم که بدهی کم داده ای. این دین نیست که در خدمت انسان است بلکه این انسان است که در خدمت دین در امده است.
این در تحلیل نهایی تبدیل جامعه است به حوزه های علمیه. جامعه ای که در آن دوای همه ی دردها و مصیبت ها، چه روحی و روانی و جسمانی، چه مالی و علمی و سیاسی و اقتصادی و غیره و غیره، همه را باید در دین جتسجو نمود، در دین خدای همه چیزدان، در دین الله، در دینی که روی بگذشته دارد و بسوی تاریکی روان است، شاهد خیزش و اعتراض معلمان است و کوشش در مسدود سازی ارتباطات اینترنتی، ارتباطاتی رها از نظارت و کنترل نظام آخوندی.
از آغاز نیز، این ساختار سیاسی جامعه نبود که باید از آن گذر میکردیم. ما با فروپاشی نظام شاهی از ساختار سیاسی گذر کرده بودیم و باید از ابتدا در اندیشه گذار از دین میبودیم. که این دین بود و نه سیاست که بر مسند قدرت صعود کرده و شمشیر از نیام بر کشیده بود و سرها را از تن جدا می ساخت، دینی که متولیان آن فقها و علما بودند برهبری آخوند خمینی در آغاز و در پی آن برهبری آخوند سیدعلی خامنه ای، آخوندی که خود را تجلی خدایی میداند که بجز او خدای دیگری نیست.
البته در افتادن با دین و ستیز و درگیری با آن هرگز، اندیشه و کنشی نبوده و هنوز هم نیست که سیاست ورزان بخواهند برای آن وزنی قائل بشوند، چه پیوسته آنرا اندیشه و کنشی تندروانه، ماجرا جویانه و بسی بسیار خطرناک ارزیابی کرده و میکنند. که در افتادن با دین کار بجایی نمیبرد، هیچ، توده های مردم را نیز با جنبشهای سیاسی بیگانه میسازد، اگر خصومت و دشمنی آنها را بر نیانگیزد. که باید حرمت عقاید و باورها و ارزشهای مردم را نگاهداشت. که از منظر تاریخ هم موفق نبوده است نقد و …الخ. این منتقدان فراموش میکنند که دین بهایی از دل دین اسلام فقاهتی پا بعرصه وجود گذاشته است. تنها راه نجات پیش روی ملت، خلع دین از مسند قدرت است.
البته که شعارهای تظاهرکندگان در 96، نشان میدهد که مردم دشمن اصلی خود را شناسایی کرده اند که آگاهی آنها نسبت به دین حاکم، دین سلطه گر بسی بسیار افزون گردیده است. اما، در مقابل، درست بدلیل آنکه حکومت آخوندی خود را مظهر دین میداند بیرحمی و انتقام ستانی، قهر و خشونت را در آبان ماه باوج خود رساند و نشان داد که آماده است در خدمت به دین، به اسلام، در خدمت بدینی که آخوند خامنه ای و آخوندهای حوزه ای خود را مظهر آن میدانند، شمشیر اسلام را بر هر گردنی فرود آورد و هر خونی را بریزد. بی دلیل نیست که در آبان 98، کمتر از سه روز، حکومت دین بیش از یکهزار و پانصد نفر را بخون کشاند، جنایتی که هرگز از داعشی ها بر نیامده است.
حال تجربه باید به ما آموخته باشد که برگزاری تظاهرات خیابانی شاید بهترین راه مبارزه با حکومت دین نباشد، چون هزینه ان از دست دادن جان های آزاد، بهترین جانها، هزینه ای بس بسیار گرانبار است که نباید انتظار تحمل آنرا از خانواده ای داشت. مبارزه علیه حکومت دین را باید با بکارگیری شیوه های کم خطرتری مثل مبارزه منفی ادامه داد، از شیوه هایی که خطر جانی کمتری در بر داشته باشد، مثل تبلیغ و ترویج امتناع از پرداخت وجوه و یا سهم امام به هر فقیه، مجتهد و یا آخوندی که در باز تولید اخوند و فقیه و عالم، امداد رسانی میکند.
درست است که نهاد فقاهت همچون گذشته وابسته بدریافت وجوه و سهم امام نیست و بخش عمده ای از بودجه ملی صرف زنده نگاهداشتن، حوزه های علمیه و مکتب خانه ها و یا هر آنچیزی میشود که قرنها پیش از این باید بخاک سپرده میشد. با این وجود، پرداخت وجوه به آخوند مفتخوار را باید زشت و ناپسند شناسایی و بر سر هر کوی بر زنی اعلام نمائیم. که پرداخت وجوه، مردگانی را زنده نگاه میدارد که بر ما، بر زندگان حکومت کنند که برای خدمت به دین به ظلم و ستم خویش دادمه دهند.
میتوان به بی سیرت نمودن امامزاده هایی که بر زاد و ولدشان هر روز افزوده میشود، به شیوه های گوناگون اندیشید و اقدام نمود. بجای اینکه گلوله های دین از سنگرهای مخفی، قلب و مغز جوانان این کشور را هدف قرار دهند، باید سیرت زدائی وتقدس زدایی از اماکن دینی، از جمله مساجد را توصیه نمود.
بجای اینکه روش شهادت را در مبارزه با دین بکار بگیریم، باید به پاکزدایی هر آنچه دین را بازتاب میدهد بپردازیم. افزوده بر این باید بخود ترک عادت بیاموزیم و از کنش هایی که رنگ و بوی دینی دارند پرهیزکنیم و آنها را منع و زشت بیانگاریم، نه تنها در رفتار بلکه در ادبیات و هنر بازتاب دهیم. روندی که در ادبیات ما و هنرهای تصویری بی سابقه نیست.
در واقع ادبیات از جمله شعر و رمان نویسی ما با ستیز با دین شکل گرفته است. آیا میتوان ستیز حافظ و خیام با دین در دوران گذشته و جمالزاه و هدایت را در دوران اخیر و سعیدی سیرجانی را که بزنجیر دین کشیده شد، نادیده گرفت و در مبارزه با دین از آنها بهره بر نگرفت؟
نظام نشان داده است که اگر در تظاهرات شرکت کنی باید جان خود در کف نهی. چندان لزومی نیست که همگان اماده باشند که چنین هزینه ای را پرداخت نمایند، همین بس که به زیارت امامان و جوجه امامان نرویم، و از پهن کردن سفره های رنگین حضرت عباس و زینب خود داری کنیم و اجتناب نمائیم و از نذر و نیاز و از شرکت در مراسم مذهبی چه در عاشورا چه در ماه رمضان. باید بازار دین را بکساد کامل بکشانیم اگر میخواهیم از شر دین فروشان خود را رها سازیم.
بگذار که سیاست ورزان خود را پشت سپر احترام به عقاید و باور و ارزشهای ساده دلان و خوشباوران پنهان نموده، به مماشت با دین ادامه داده، و در اندیشه نظام سیاسی جایگزین هرچه بیشتر غرق گردند. منتقدی هر روز در برنامه های اینترنتی ظاهر میشود و بی وقفه آخوند خامنه ای را منشا تمامی نگون بختی های ما میخواند، که حرف درستی ست و حرفی در آن نیست. همین منتقد، اما، یکبار حتی باین واقعیت هم اشاره نکرده است که آخوند خامنه ای، مثل تمام آخوندهای دیگر، دست پروده الله است، از او آموخته و میاموزد آن تدابیر و احکامی را که ضروری اند برای بندگی و یا بقای حکوممت دینی. ترسم که منتقد عزیز غافل است که کنش سیاسی در دوران سلطه دین، صرورتا در دین ستیزی است که بازتاب می یابد، نه در مماشات با دین و ناگفته گذاردن حقیقت، این حقیقت که تمامی فسادهای نظام ولایت، از دین و باورهای دینی برمیخیزد. این دین است که بر رشتترین اعمال انسانی، مثل گردن زدن و، بریدن گلوگاههای انسانها، مورد تایید زده و مورد ستایش و تشویق قرار میدهد.
واقعیتی ست انکار ناپذیر که بیش از چهل سال است که قدرت بدست دین است نه به دست سیاست. همچنانکه زودتر اشاره شد، همه ی پسروی ها، عقب ماندگیها، تمامی بلاها و آفات آسمانی و زمینی از حکومت دین برمیخیزد. حکومتی که دین را هدف قرار میدهد، نهایتا، نمیتواند به سعادت و خوشبختی در این جهان بیاندیشد، نمیتواند نگران رفاه و آسایش عمومی باشد. دینی که بفرمانروایی میرسد چه دماری بر نیارد از روزگار آنان که براه دین نروند. در توصیف آنچه از سلطه دین بر ما رفنه است زبان به لکنت افتد. ما قبل از آنکه چوب استعمارگران خارجی را بخوریم چوب دین و دینخواهی را خورده ایم، چوب دینی که مظهر آن قشر مفتخوار و بیزار از هر کار و زحمتی ست بنام روحانیت. ایا میتوانیم بر بیش از چهل سال حکومت دین چشم ببندیم و همچنان در اندیشه ساختار قدرت جانشین باشیم قبل از آنکه به گذار از دین حاکم، بیاندیشیم؟ چهل سال و بیشتر مبارزه سیاسی با حکومت دین چیزی جز شکست و سر خوردگی بوجود نیاورده است.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
https://firoznodjomi.blogspot.com/
fmonjem@gmail.com