«نرگس را بردند»؛ این جملهای بود که ۲۶ آبان ۱۴۰۰ مادر «ابراهیم کتابدار»، از کشتههای آبان در پیامی ویدیویی مدام تکرار میکرد.
به گفته او، برگزاری مراسم یادبود برای فرزندش با مجوز جمهوری اسلامی انجام شده بود و «نرگس محمدی»، فعال حقوق بشر میهمان آن مراسم بود که او را با ضرب و شتم برده بودند.
پس از چندین ساعت بیخبری، نرگس محمدی به خانوادهاش خبر داده بود که در سلول انفرادی به سر میبرد و به او حکم ۳۰ ماه زندان و ۸۰ ضربه شلاق را ابلاغ کردهاند؛ مجازاتی که این فعال حقوق بشر پیشتر گفته بود مقابل اجرایی شدن آن مقاومت خواهد کرد.
«تقی رحمانی»، همسر او هم در صفحه توییتر خود نوشت که میخواهند بر بدن نرگس محمدی شلاق بزنند.
دوم آذر این فعال سیاسی گفت همسرش را در همین روز از انفرادی ۲۰۹ «اوین» به دادسرا برده و اتهامات تازهای به او ابلاغ کرده و سپس دوباره به انفرادی بازگرداندهاند.
محمدی طی دوره آزادی خود که از سال ۱۳۹۹ اتفاق افتاد، در کمپین علیه سلول انفرادی، دو جلد کتاب در گفتوگو با زندانیان زیر عنوان «شکنجه سفید» منتشر کرد و به همراه جمعی از کنشگران سیاسی و مدنی، علیه آمران و عاملان حبس متهمان در انفرادی، در دستگاه قضایی جمهوری اسلامی شکایت خود را ثبت کرد.
حالا او را بدون طی مراحل حقوقی، از مزار کشته شده آبان ربوده، به انفرادی انداخته و برایش جدای حکم حبس، شلاق صادر کردهاند.
شاید عجیب به نظر آید اما «علی خامنهای» که حالا رهبر جمهوری اسلامی است، خودش در روزگاری که قدرتی نداشت، ماهها در سلول انفرادی زندان رژیم پیشین، حبس بوده و شلاقخوردهٔ شکنجهگران حکومت «محمدرضا پهلوی»، آخرین پادشاه ایران است. او مقابل دوربین مستندساز ایرانی، از سلول انفرادی، شلاق و شکنجههایی که متحمل شده بود، سخن گفته بود.
***
مهر۱۳۵۰، علی خامنهای در پی بازداشت، در سلول انفرادی حبس شده بود: «تا آن روز اتاقی به آن کوچکی ندیده بودم. به شکل مربع و هر ضلع آن یک متر و نیم طول داشت. هیچ منفذ و روزنهای نداشت. تاریکی مطلق بر همه جای آن سایه افکنده بود. ساکن آن از دیدن نور محروم بود؛ مگر در سلول باز میشد و یا نگهبان یا یکی از مسوولان زندان میخواست از پنجره کوچک روی در با زندانی صحبت کند.»
نویسنده در «مروری بر خاطرات خامنهای از زندانهای ستمشاهی» نوشته است همان شب محل حبس خامنهای را تغییر داده و به مکانی برده بودند که آنقدر تاریک بود که رهبر جمهوری اسلامی نمیتوانست تسبیح خود را ببیند. در همین دوران، زیر شلاق و شکنجه بود تا با تحقیر، از او اعتراف بگیرند.
«هدایتالله بهبودی» که نویسنده خاطرات رهبر جمهوری اسلامی است، شکنجه و شلاق را بر او این گونه توصیف میکند: «ناگهان سیلی محکمی بر چهره آقای خامنهای زد. تعادلش به هم خورد اما خیلی زود خودش را جابهجا کرد تا به حالت اول بازگردد که ضربه دوم از راه رسید و او را روی تخت کنار دستش انداخت. میخواست برخیزد که یکی از آنها تشر زد: بمان، خوب جایی افتادی! پاهایش را به تخت بستند. آن روبهرو، تازیانهها از سینه دیوار آویزان بودند… یکی از آنان تازیانهای برداشت و کف پایش را نشانه گرفت. شروع کرد به زدن… دیگری آمد و شلاق را از او گرفت. آنقدر زد تا از نا افتاد. نفر سوم شلاق را گرفت. او هم از زدن خسته شد و نفر چهارم. همه افراد آن اتاق امکان استراحت و نفس تازه کردن داشتند، جز آقای خامنهای. برخی از اینان تازیانه را خیس میکردند و آن را بر بدن زندانی فرو میآوردند.»
هواداران جمهوری اسلامی از خامنهای به عنوان زندانی شکنجه شده و مقاوم در حکومت پهلوی نام میبرند؛ زندانی سیاسی که به استفاده از شکنجههای مختلف اعتراض داشت اما بعد از به قدرت رسیدن، زندانهای نظام زیر مدیریت و نظارت او به شکنجهگاه تبدیل شدند. خودش در سال ۱۳۶۸ برای خانوادههای اسرای جنگ هشت ساله با عراق سخنرانی کرده و گفته بود شکنجه و شلاق انگیزه و مقاومت را بالا میبرد: «مکرر اتفاق میافتاد در زندانهاى رژیم طاغوت که زندانی که در سلول در سختترین شرایط زندگى میکرد، بیشتر احساس قوت و استحکام و اطمینان میکرد از آن کسى که پشت میز، با اسلحه، با شلاق، با پول، با قدرت ظاهرى روبهروى او نشسته بود.»
او بعد، در سال ۱۳۷۱ در دیدار با اسرای آزاد شده جنگ هشت ساله با عراق، با توصیف انقلاب ۱۳۵۷ به طوفانی توسط ملت که دستگاههای حکومتی دنیا را مثل «پر کاه» به هوا میفرستد، شکنجهگر را به کسی تشبیه کرده بود که انگار با زندانی، دشمنی شخصی، خونی و پدری دارد: «شما روزی که در زندانهای رژیم بعثى خشن بودید، هرچه نگاه میکردید، جلو چشمتان تاریکی بود. از آن مامور شلاق به دست خشن و آن درجهدار غلیظ بعثی بگیرید تا خود صدام حسین، یکی پس از دیگری با شما کانه دشمن شخصی و خونی و پدری بودند. دست هرکدامشان میافتادید، بر شما آزار و شکنجه و فشاری وارد میکردند.»
مروری بر روایتهای شکنجه شدگان از ابتدای انقلاب ۱۳۵۷ تاکنون بیانگر میزان خشونتی است که شکنجهگران بر زندانیان سیاسی وارد کردهاند؛ چه آن زمان که در دهه ۶۰ شلاق و کابل به کف پای زندانیان میزدند و پانسمان باز نشده، دوباره کف پایشان را لتوپار میکردند، چه بعدتر که متهمانی، از جمله «مازیار ابراهیمی» را که در پروندهای با بیش از ۱۰۰ متهم به جاسوسی، به تخت بستند و ماهها شلاق زدند.
حبس در سلولهای انفرادی هم یکی از المانهای جدا نشدنی ساختار زندانهای جمهوری اسلامی است. در روایتهای زندانیان سیاسی بیش از چهار دهه حکومت جمهوری اسلامی، رد خون بر تن و روانشان است که همچنان در کابوسهای شبانه، آنها را همراهی میکند.
به سال ۱۳۵۳ برگردیم، وقتی علی خامنهای را به عنوان روحانی که بیاناتی خلاف مصالح عالیه کشور داشت، در مشهد دستگیر و به «کمیته مشترک ضد خرابکاری» تهران منتقل کردند؛ ساختمانی که حالا عنوان «موزه عبرت» بر آن گذاشته و سلولهایی تاریک را با ماکتهایی از شکنجه شدهها بر آن نهادهاند.
خامنهای در مستندی با عنوان «دیوارهای یخی»، در این ساختمان قدم میزند، از پلهها بالا و پایین میرود و به سلولها سرک میکشد و میگوید: «مرتب برای بازجویی میبردند. مرتب [صدای] فریاد بلند بود؛ بیاستثنا.»
و بعد صدای شلاق و فریاد پخش میشود.
مستندسازان خامنهای را به سلولی میبرند که نامش بر دیوار نصب شده است و رهبر جمهوری اسلامی میگوید هشت ماه در همان سلول با مقیاس دو متر و ۴۰ سانتیمتر در یک متر و ۶۰ سانتیمتر، حبس بوده است؛ یعنی انفرادی که گاهی یک نفر در آن بود و گاهی با یک یا دو زندانی دیگر.
او روایت میکند که تنها روشنی سلول، یک چراغ بوده و از پنجره هم نوری نمیآمده است: «یک روز [سلول] روشن شد. یک خط باریک آفتاب بر اثر گردش فصل روی دیوار افتاده بود و سلول روشن شد. یک ربع بود و از بین رفت. روز به روز [نور] بیشتر شد و تبدیل به نواری شد به عرض ۱۵ متر.»
به گفته خامنهای، زندانیان در حالیکه چشمبند به چشم داشتند، صف میشدند و در هر هفته یک بار برای ۱۰ دقیقه فرصت استحمام داشتند. در میان گفتههای خامنهای، مستندساز صدای شلاق پخش میکند.
شلاق، شکنجه، انفرادی و حبس را بسیاری از مهمترین ابزار حکومتهای مستبد، دیکتاتوری و توتالیتر میدانند؛ پایههای گسترش رعب و وحشت برای ادامه حکومتداری بر ملتی که پناهی ندارند. البته خامنهای معتقد است جمهوری اسلامی بیخود بر کسی شلاق نمیزند!
رهبر جمهوری اسلامی خرداد سال جاری، همزمان با سیو دومین سالروز مرگ «روحالله خمینی»، بنیانگذار جمهوری اسلامی، حکومت و پشتوانه مردمی برای آن و شلاق را در یک پاراگراف خلاصه کرده بود: «حکومت، نه حالا حکومت دینی، [بلکه] حکومتهای دیگر هم اگر چنانچه بدون پشتوانه مردمی باشند و مردم طرفدار اینها نباشند، مجبورند با شمشیر و شلاق زندگی کنند؛ یعنی امکان ادامه حکومت نیست. حالا حکومت اسلامی و قرآنی که اهل ظلم و شمشیر و شلاق بیخودی بر سر مردم نیست، بنابراین نمیتواند بدون پشتوانه مردم حرکت کند.»
برای او حتما دلیلی وجود دارد که مقامات جمهوری اسلامی، زندانیان سیاسی و عقیدتی را شکنجه میکنند. البته شکنجه صرفا منحصر به آنها نیست بلکه علیه هر مخالف، معترض و زندانی حتی برای جرایم عادی به کار میرود. اما خامنهای همواره با مقابل هم قرار دادن جهان غرب و جمهوری اسلامی، گفته است که آنها خشونت دارند و خودشان رافت اسلامی! مثل همان دهه ۶۰ که در زندانهای جمهوری اسلامی جویی از خون مخالفان و منتقدان جمهوری اسلامی جاری بود.
خامنهای دی ۱۳۶۵ ضمن خطبههای نماز جمعه، غرب را مستبدی توصیف کرده بود که مانع آزادی مردم است: «طرفداران آزادی در غرب با آن عواملی مبارزه میکنند که از بیرونِ وجود انسان با آزادی او میجنگد و آزادی او را محدود میکند؛ مثلا اختناقی که در برخی از جوامع هست، زور و سلطه قدرتهایی که نمیگذارند ملتها نفس بکشند، آن اربابی که برده خودش را مثلا زیر شلاق میگیرد یا محدود میکند و همین طور بقیه عواملی که از وجود خود انسان بیرون هستند و مانع آزادی او هستند.»
غرب از نظر خامنهای، مسالهای بود که حکومت پهلوی با وابستگی به آن و داشتن پشتوانهای گرم، به شکنجه زندانیان در زندانهای خود میپرداخت.
او اردیبهشت ۱۳۸۷ در دیدار با مردم «شیراز» گفته بود: «مردم میدیدند که این کشور با این عظمت، حکامش و زمامدارانش استقلال رای ندارند، تابع بیگانه و تابع قدرتهای مستکبرند و طوق اطاعتِ آنها را به گردن انداختهاند. در مقابل، آنها ضعیف و غیر مستقل اما نسبت به مردم خودشان سختگیر، متفرعن و با آنها با فشار و سختگیری و زور رفتار میکردند. شلاق را بر گرده این مردم میکوبیدند و به آنها اجازه انتخاب نمیدادند. در طول سالهای مشروطیت و تا قبل از انقلاب اسلامی، هرگز اتفاق نیفتاد که این مردم با شوق، با رغبت و با معرفت به پای صندوق رای بروند و کسی را انتخاب کنند.»
اگر بخواهیم تصویری از جمهوری اسلامی، حق انتخاب، زندان، شکنجه و آزادی بدهیم، کافی است که به ساختار این نظام نگاهی بیندازیم، قوانین را از نظر بگذرانیم و به روایتهای زندانیان سیاسی بپردازیم؛ ساختاری که برای انتخابات مردانه، نظارت استصوابی دارد و تمامی ارگانهایش زیر نظر مستقیم رهبر جمهوری اسلامی اداره میشوند.
زندان و شکنجه در روایتهای بسیاری از زندانیان سیاسی محوریت دارد تا به آنجا که حتی برخی از آنها زیر شکنجه جان باختهاند؛ از «ستار بهشتی» وبلاگنویس گرفته تا «زهرا کاظمی» خبرنگار.
برای پرداختن به نقش شکنجه و اعتیاد جمهوری اسلامی به آن و میزانش در مقایسه با دوران شاهنشاهی که خامنهای در آن مقاوم شناخته میشد، میتوان به روایتهای «محمدعلی عمویی» در گفتوگو با «ایرانوایر» اشاره کرد.
او از رهبران «حزب توده»، پیش از انقلاب ۲۳ سال زندانی بود ولی حاضر نشد برگه اعترافات را امضا کند. اما چند هفته پس از دستگیری در سال ۱۳۶۱، جلوی دوربین اعتراف کرد: «دستانم را بستند و از یک حلقه من را آویختند. نوک پنجههایم روی زمین بود. انگار تکتک جوارح بدنم بیرون کشیده میشد. مثل پاندول تکانم میدادند تا این که ایست قلبی کردم. وقتی اولین بار من را به تخت بستند که کابل بزنند، هر دو بازجویم دست به سوی آسمان بالا بردند و گفتند بارالها، برای عظمت اسلام میزنیم! در لابهلای زدنها، وقتی به نهایت ضعف رسیدم، بازجو گفت مصاحبه میکنی؟ پذیرفتم.»
رهبر جمهوری اسلامی و روحانیون مدافع خمینی که زندانها و شکنجههای دوران پهلوی را چشیده بودند اما در رژیم بعدی قدرت را در اختیار گرفتند و زندانهای خود را برپا کردند؛ بلکه با تجربهای بیشتر.
خامنهای میگوید قرار نبود شلاقخوردههای رژیم شاهنشاهی حکومت بعدی را به دست بگیرند و حتی به ذهنشان هم خطور نمیکرد.
او در خرداد ۱۳۹۷ در دیدار جمعی از دانشجویان گفته بود: «مگر ما اصلا انقلاب کردیم برای این که آنها بروند، حکومت را بدهند به ما؟ مگر برای این انقلاب کردیم که حکومت را [بگیریم]؟ آنهایی که مبارزه میکردند، آنهایی که شلاق میخوردند، آنهایی که زندان میرفتند، چیزی را که فکر نمیکردند، این بود که یک روزی این انقلاب پیروز بشود. اینها مثلا بشوند وزیر و وکیل و رهبر و رییس و این حرفها. به ذهنها خطور نمیکرد. برای هدفی حرکت میکردند و کار میکردند. هدف این نبود که یک عدهای مدیریت را تحویل ما بدهند، ما هم مثل آنها شروع کنیم مدیریت کردن. منتها [آنها] آدمهای بدی بودند، ما آدمهایی خوبی باشیم. که اگر آن جور باشد، خوب هم نمیمانیم. انسانْ خوب هم نمیمانَد.»
روحانیون اما بر مسند قدرت نشستند، از روز سوم حکومتداری، عاملان حکومت پهلوی را در پشتبام مدرسه «رفاه» به تیر بستند، کابل و شلاق بر دیوارهای زندان آویختند و طنابهای دار را از خیابان تا حسینیههای زندانهای برپا کردند و هنوز در خیابان و آسمان انسان میکشند. قدرت مذهبی و ایدئولوژیک کاری کرد که حاکم شلاقخورده، حالا در جایگاه توجیهگر شلاق بنشیند.
آیدا قجر, ایرانوایر: