گزارش از خاکسپاری بکتاش آبتین؛ سوز سیاه «قتل» شاعر در امامزاده عبدالله

By | ۱۴۰۰-۱۰-۲۰

بکتاش آبتین حالا زیر خاکی به ارتفاع قامتش خوابیده، شاعری که می­‌خواست پایداری کند و حاضر بود جان شیرینش را فدا کند. پیش از آنکه به زندان بیفتد، در جزیره کیش بود یا شاید یکی دیگر از شهرهای جنوبی کشورش، در خیابانی با نخل‌های ایستاده، پا در رکاب دوچرخه، رو به دوربین گفت: «ما چیزی که کم داریم اینه که یه سری آدم بایستند و مبارزه کنند، بایستند و حقشونو بخوان، بایستند و پایداری کنند، پایمردی کنند فضیلت پایمردی مبارزه و ایستادگی حلقه مفقوده معاصر کشور منه. بدین ترتیب دوست دارم که همین امروز در جوانی با اقتدار جان شیرینم رو فدا کنم برای آزادی.»

گوشه‌گوشه امام‌زاده عبدالله شهرری نیروهای امنیتی ایستاده‌اند، کنار در ورودی امام زاده، وسط حیاط، بین جمعیت سوگوار، همه جا هستند. خانواده کوچک بکتاش، دوستان و آشنایان، شاعران و نویسندگان، دور گودی قبر حلقه زده‌اند، صدای بلندگوی مداحی که ظاهرا نیروهای امنیتی آورده‌اند آنقدر بلند است که صدا به صدا نمی‌رسد، قرآن می‌­خواند یا زیارت عاشورا، پس زمینه صدای مداح جمعیت فریاد می‌زند؛ «مرگ بر خامنه‌ای، درود بر آبتین» هر چه جمعیت صدایش را بالا می­‌برد، مداح نیز بلندتر می­‌خواند.

پسر جوانی که کنارم ایستاده به مردی آن سوی حیاط اشاره می­‌کند و می­‌گوید: «اون رو ببین مرتضی اسفندقه‌اس، قاتل به مراسم مقتول آمده» چهره مرتضی امیری اسفندقه را می­‌شناسم، دستیار فرهنگی علیرضا زاکانی، شهردار تهران که در دیدارهای شاعران حکومتی با خامنه‌­ای شعرخوانی می­‌کند.

رو به تصویر؛ مرتضی امیری اسفندقه

معلوم است که نیروهای امنیتی قصد برخورد با مردم ندارند، بکتاش آبتین کشته شد، خانواده اش را مجبور کردند که فورا مراسم خاکسپاری برگزار کنند، قرار بود بکتاش روز دوشنبه ۲۰ دی به خاک سپرده شود، اما مراسم با فشار و تهدید روز یکشنبه برگزار شده تا کمتر کسی مطلع شود و جمعیت اندک باشد.

مردم فریاد می­‌زنند؛ «مرگ بر حکومت آدم‌کش» اما فریادها در نفیر بلندگوی مداح گم شده، به بیرون نمی‌رسد، کسی خبر نمی‌شود.

کمتر کسی گریه می‌کند، آدم­های اینجا بیشتر عصبانی هستند و هوا «بس ناجوانمردانه سرد است». قرآن و زیارت که تمام می‌شود، تازه نوبت نوحه‌خوانی است. جمهوری اسلامی هر روز در برخوردهای امنیتی ابتکار بیشتری به خرج می­‌دهد، نزدیک قبر صف اول جمعیت میان اعضای خانواده و دوستان چند زن با پوشش متفاوت ایستاده­‌اند، هربار که جمعیت شعار می­‌دهد، آنها فریاد می­‌زنند؛ «یا حسین»، صدای مداح، زنان لباس شخصی و مردمی که شعار می‌دهند؛ « زنده باد مختاری، پوینده، آبتین»، «درود بر آبتین، مرگ بر ظالمین»

یک نفر طاقتش طاق شده، مرد مسنی میان جمعیت رو به مداح فریاد می­‌زند: «ساکت شو، می‌خواهم از بکتاش بگویم»، یک لحظه سکوت می‌شود، جمعیت شعار می‌­دهند: «این شاعر آزاده، کابوس این بیداده»، دوباره مداح شروع می‌کند.

مرد مسنی میان جمعیت رو به مداح فریاد می­‌زند: «ساکت شو، می‌خواهم از بکتاش بگویم»، یک لحظه سکوت می‌شود، جمعیت شعار می‌­دهند: «این شاعر آزاده، کابوس این بیداده»، دوباره مداح شروع می‌کند.

عده‌ای دور مداح را می‌گیرند بلندگویش را برمی­‌دارد و می­‌رود. حافظ موسوی، شاعر و از اعضای کانون نویسندگان بیانیه کانون را می‌‌­خواند: «آزادی‌خواهان ایران و جهان! بکتاش آبتین شاعر، فیلم‌ساز، و عضو دلاور و برجسته‌ کانون نویسندگان ایران را سرکوب‌گران آزادی‌کش عامدانه به قتل رساندند. او به تخت بیمارستان زنجیر شده بود؛ بدون ملاقات و بی‌هیچ خبری از بیرون. شاعری آزادی‌خواه و آزاداندیش بود که عمر کوتاه و پر بار خود را دست‌مایه‌ شورانگیزترین سروده‌های خود کرد؛ از رنج و شادمانی مردم نوشت و سرود آزادی را با همه‌ وجود خویش زیست.

کانون نویسندگان حاکمیت جمهوری اسلامی و دستگاه قضایی و امنیتی آن را عامل و مسئول فاجعه‌ مرگ و بلکه قتل تبهکارانه بکتاش آبتین می‌داند و صدای دادخواهی خود را به گوش جهانیان می‌رساند و از همه‌ آزادی‌خواهان، نهادهای مستقل هم‌سو و مدافعان حقوق بشر می‌خواهد چشم بر این جنایت نبندند و فریاد اعتراض خود را رساتر کنند. کانون نویسندگان ایران هم‌چنان نگران سلامت سه عضو زندانی خود، رضا خندان مهابادی، کیوان باژن و آرش گنجی و همه‌ زندانیان سیاسی و عقیدتی است و بیم آن دارد که هر آینه با تداوم سیاست‌های جنایت‌کارانه، فاجعه‌ای دیگر به بار آید.»

حالا مداح رفته صدای بدون پارازیت مردم شنیده می­‌شود؛ «زندانی سیاسی آزاد باید گردد» جمعیت سرود «خون ارغوان­‌ها» را می­‌خواند؛ «که در خون خستگان، دل‌شکستگان، آرمیده طوفان/به آیندگان نگر، در زمان نگر، بردمیده طوفان» دختری کنار دستم هق هق می کند و مردم می­خوانند؛ «قفس را بسوزان، رها کن پرندگان را، بشارت دهندگان را» نوبت به سرود «آفتابکاران جنگل» می­رسد؛ «سر اومد زمستون/ شکفته بهارون/ گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون»

بعد از این سرودها انگار مردم عصبانی‌ترند، بعضی مشت‌شان را بالا آوردند و فریاد می‌­زنند؛ «از سلطانپور تا آبتین، مرگ بر ظالمین»، «ما اومدیم بجنگیم، بجنگ تا بجنگیم» سعید سلطان‌پور، شاعر و عضو کانون نویسندگان بود. خواننده سرودهای «خون ارغوان ها» و «آفتابکاران جنگل» که ۲۷ فروردین ۱۳۶۰ در شب ازدواجش بازداشت و ۳۱ خرداد همان سال اعدام شد.

از جلو در امام زاده صدای جیغ زنی بلند شد، تعدادی مرد وارد اتاق حراست امام زاده می­‌شوند. دختر جوانی به در می­‌کوبد و داد می­‌زند: «من که می­‌دانم چرا، شما هم می‌دانید.» به نیروهای امنیتی اشاره می­‌کند و می­‌گوید: «گوشی را از دستم دزدیدند، چون از امنیتی­‌ها عکس گرفتم، همه‌تان بدانید.»

مردی با ظاهر امنیتی می­‌گوید: «مگر نگفتی دزد؟» دختر پاسخ می­‌دهد: «اگر دزد بود فرار می­‌کرد گوشی را از دستم کشید و در گوش شما چیزی گفت.» بعد جیغ می­‌کشد: «چرا گوشی را دزدید، چون همه­‌تان امنیتی هستید، چرا می­‌ترسید، حرف بزنید، شما که می‌توانید آدم بکشید.»

چند مرد با لباس‌­هایی با سر و شکل نیروهای لباس شخصی دور و برش را گرفته‌اند. دختر می‌گوید: «من از دزد شاکی نیستم، همه شما دزدید، گوشی مرا گرفت، چون دید عکس می‌گیرم، آن آقا با عمامه در این اتاق چه می‌کند؟»

زن کناری‌ام می­‌گوید: «الان این دختر رو هم می­‌برند، بکتاش را برای چه گرفتند؟ چون سر مراسم شاملو، عکس شاملو در دستش بود.» بعد رو به مردان دور و بر دختر می­‌گوید: «گوشی‌­اش را بدهید تا برود دنبال زندگی­‌اش، از دزد هم شاکی نیست، در حضور همه گفت رضایت می‌دهم.»

یکی از امنیتی‌ها پاسخ داد: «باید نیروی انتظامی بیاید.» با تکرار و اصرار مردم برای پس دادن گوشی، مرد چند قدم جلو آمد و فریاد زد: «پراکنده شوید.»

ظاهرا برای نیروهای امنیتی و انقلابی­ که مهارت دزدی هم دارند، کشتن شاعران جوانی که فضیلت پایداری، ایستادگی و مبارزه را حلقه مفقوده سرزمین‌مان می‌دانند و حاضرند جان شیرین فدا کنند، اتفاقی پیش پا افتاده است.

آبتین بکتاش دقیقا در دومین سالگرد شلیک موشک‌­های سپاه به پرواز مسافربری ۷۵۲ هواپیمایی اوکراین و قتل ۱۷۶ سرنشین این هواپیما، کشته شد، روز ۱۸ دی خون بکتاش همانند خون مسافران هواپیما، روی دست نظام ماسید و خون معترضان این اقدام سپاه نیز خیابان آزادی را رنگین کرد. حالا علاوه بر خرداد، دی، آبان، آذر و بقیه ماه‌هایمان نیز پر حادثه است.

با تن زخمی ما از نوک شمشیر نگو/ از تفنگ شده با عاطفه درگیر نگو/ از عذاب و غم بند از قل و زنجیر نگو/ ما نه از زخم و نه از بند شکایت داریم / ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم/ ما در این خاک کهن قائله بس رد کردیم/ ما به تاریخ وطن فاجعه بس رد کردیم/ ماه خرداد پر از حادثه بس رد کردیم/ ما و این حادثه ها عهد رفاقت داریم / ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم. (محمد باباصفری)
زیتون ـ یلدا امیری:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *