نقد و بررسی کتاب “تهران، بهمن ۲۶٠٠”
اگر شاه بیمار و متزلزل نبود و انقلاب را سرکوب میکرد و خمینی به قدرت نمیرسید، اکنون در چه ایرانی زندگی میکردیم؟ امیرعلی بنی اسدی در رمانی با عنوان “تهران، بهمن ۲۶٠٠” تصوری از این موضوع را به دست داده است.
مقدمه
“تهران، بهمن ۲۶٠٠” داستانی است تاریخی-سیاسی، که امیرعلی بنی اسدی آن را در سال ۱۳۹۹ نوشته است. این کتاب که در شش فصل و ۱۹۷ صفحه ساختاربندی شده، در جهان موازی و بین سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۴۲٠ (۲۵۳۷ تا ۲۶٠٠ تقویم پادشاهی) رخ میدهد. در این جهان موازی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ سرکوب شده و نظام پادشاهی همچنان برقرار است. نظامی که تهران و ایرانی متفاوت از آنچه میشناسیم به وجود آورده. شخصیت راوی کتاب، “رهام راد” از کارکنان ارشد دربار شاهنشاهی است که به اتهام شرکت در توطئه ترور پادشاه دستگیر شده و تحت بازجویی است. نویسنده در لابلای جلسات بازجویی رهام، خواننده را با شرایط زندگی در تهران و ایران خیالی و البته سرگذشت رهام آشنا میکند. نویسنده سوال اصلی کتاب را این گونه عنوان میکند: ایران منهای انقلاب ۵۷ چگونه ایرانی میبود؟
نویسنده در دنیای خیالی و موازی شرایط بعد از سرکوب و دستگیری ۶٠٠ نفر از شورشیان بهمن ۵۷ را اینگونه توصیف میکند که ایران همچنان درگیر سیستم توتالیتر پادشاهی هست با تمام ویژگیهایش مثل سرکوب اپوزیسیون، فقدان مطبوعات مستقل زندانیان سیاسی.
همچنین نویسنده اشاره میکند که پهلویها بعد از واقعهی ۵۷ این بار به طور جدی و رادیکالتر شروع به سکولار کردن جامعه میکنند مخصوصا از طریق آموزش و پرورش، مثل حذف تمام کتب مذهبی و دینی.
در این جهان موازی ایران از لحاظ اقتصادی و نظامی در منطقه از کشورهای همجوارش مانند ترکیه و عراق و امارات بسیار پیشرفتهتر است. البته به لطف سود حاصل از فروش نفت و تجهیزات و قدرت نظامی، چنانکه بعد از حمله صدام طی ۹ روز موفق به پیروزی میشود. در کتاب نویسنده اشارهای گذرا به وضعیت فعلی عراق میکند که توسط آخوندهای نجف به صورت حکومت اسلامی اداره میشود و مشابه وضعیت امروز ایران است.
کتاب در ادامه به دلایل قدرت یافتن پهلویها در منطقه میپردازد که فروش نفت به قیمت بالا و سرمایهگذاری در بازار بورس آمریکاست. و بارها از این طریق یعنی سرمایهگذاری در بورس مانع تحقیق سازمانهای حقوق بشر از ایران شده است و در قسمتی دیگر از زبان مربی (بازجو) خطاب به رهام نقل میکند که شاه به شدت نسبت به غربیها و سیستم دموکراسی و به طور کلی مردم و اکثریت بدبین است.
«عامه با چشمان باز خیره میشود به دهان نخبه عامل مثل گدایی است که کنار خیابان نشسته و منتظر تا یکی رد شود هیچ پولی که به دستش بگذارد، عامه همان گدایی است که چشمش به دست نخبه هاست»(ص۱۶۴)
شخصیتها
در کتاب حاضر ما با شش شخصیت اصلی مواجه هستیم که به صورت مختصر به آنها میپردازیم.
رهام راد: راوی داستان، مردی باهوش، عاشقپیشه و در عین حال گریزان از تنش و نابسامانی که ریشه در کودکی و خانوادهی متزلزلش دارد. رهام خود را در کتاب اینگونه توصیف میکند: «بعضی وقتها هم فکر میکنم انگیزه و علاقهام برای نزدیک شدن به قدرت همین است، تلاش دائمی برای گریز از ناامنی.» (ص۹۱)
هر چند در ادامه دچار کشمکشهای درونی فراوانی میشود و بعد از یک سال زندانی بودن و واهی شدن تصوراتش در رابطه با نزدیکی به قدرت، دچار تحولاتی نسبت به اعتقادش به نظام پادشاهی میشود.
«خدا شاه میهن. به این فکر می کنم که به کدام یک از این سه کلمه اعتقاد داشتم به کدام بیشتر وفادار بودم روی کلمه خدا تمرکز می کنم خدا برای نسل من چیز غریبی است بعد از تغییرات بنیادی که در سال ۴۱ (۱۳۶۱) در نظام آموزش و پرورش رخ داد تمام درسهای تعلیمات دینی حذف شد در آن سالها حکومت به این نتیجه رسیده بود که باید عقاید دینی را به شدت تضعیف کند و پایههای محکمی برای یک جامعه سکولار بنا کند… به کلمه شاه فکر میکنم ۲۶۰۰ سال است که ایران شاه دارد چرا هیچ وقت ما جمهوری نداشتیم؟» (ص۳۸-۳۹)
رؤیا: معشوقهی رهام، زنی زیبا، دست نیافتنی(برای رهام) و راسخ که تحت تاثیر مصطفی (معشوقهی سابقش) رویکردی رادیکال و براندازانه در مورد نظام پادشاهی دارد.
راوی با او در بوستون آشنا میشود و بعدها با پیشنهاد و توصیهاش برای برگشت به وطن، برای تدرس در دانشگاه به ایران میآید . بعد از آمدن او، در دانشگاه ترور نافرجام شاه اتفاق میافتد. به همین دلیل دستگیر میشود و نهایتا به گفته مربی (بازجو) مجازاتش اعدام یا ابدشاهی (حبس ابد) میشود. رهام هم به دلیل سفارش رؤیا در دانشگاه و ترغیبش به بازگشت بازداشت میشود.
کامیار: مردی آگاه، وطن دوست و منتقد حکومت که اعتقادی به رادیکالیسم و براندازی نظام پادشاهی ندارد. او ابتدا در ارگانهای دربار کار میکرد و معتقد بود باید داخل سیستم شد و از درون اصلاحش کرد؛ ولی بعد از ناامید شدنش و خروجش از کشور، تنها راه رفرم پادشاهی در ایران را، اعتراضات مدنی و اعتصابات میداند. او رهام را تشویق به خروج از کشور کرد برای باز شدن افق دیدش. در واقع کامیار نقش موثری در تحول درونی کاراکتر اصلی داستان دارد.
عمو جان: او عموی رهام است مردی که اکنون هشتاد و سه سال دارد ولی در زمان شورشهای (انقلاب) بهمن ۵۷ از ترس کشته و دستگیر شدن از خانه اش خارج نشده بود. او بعد از سالها همچنان وفادار به آرمانهای انقلابیاش هست «صد و بیست سال است این سلسله کارش همین است از همان وقت که رضاخان قلدر آمد. قبلیها هم همین بودند، صدایش را میآورد پایین و میگوید تا “شاهد کفن نشود این وطن وطن شود”».(ص۱۹۲)
مربی (بازجو): عنوان مربی برای بازجوهای سام (سازمان امنیت ملی) در واقع پیشنهاد رهام به دربار بود. در این کتاب مربی که رهام را مورد بازجویی قرار میدهد مردی از طبقات پایین جامعه است که به شدت وفادار و سرسپرده به پهلویها و تمام دستاوردهای آنهاست. او در حین بازجویی بارها اقدامات موثر و مفید پهلویها را به رهام یادآوری میکند.«اگر مملکت را داده بودیم دست آخوندها و درس خوانده های متعصب، یک بهشت جاویدان تحویلشان داده بودیم! خدا را شکر عراقی ها یک حکومت اسلامی درست کردند ۳۰ سال پیش، تا همه دنیا بفهمد محصول کار دموکراسی در کشورهای خاورمیانه چه چیزی از کار در می آید؛ عراقی بلد نبودن نجف را کنترل کنند…باید از ما یاد میگرفتند چطور قم را کنترل کردیم این همه سال».(ص۱۶۸)
اندرو: شهروند آمریکایی که بعدها مشخص میشود مامور CIA (به گفتهی مربی) بوده است. او ابتدا مشوق رهام برای خروج از کشور میشود، ولی بعدها او را به بازگشت به ایران و خدمت به کشور تشویق میکند! اندرو معتقد هست که اگر پهلویها از بار امنیتی سیاستگذاری هایشان بکاهند، بهتر میتوانند به سمت دموکراتیزه شدن حرکت کنند.
مهمترین بخش داستان تقابل فکری شخصیتها در خصوص نحوه مواجهه کنشگران سیاسی و شهروندان با دولتی است که آشکارا استبدادی است. گفتارهای درون داستان به نوعی تداعیکننده جدلهای فکریای است که امروزه در جامعهی ایران رواج دارد: اختلاف در بینش سیاسی میان احزاب و جریانهای منتقد و اپوزیسیون درباره ماهیت و غایت فعالیت سیاسی در برابر استبداد حاکم.
در یک تقسیمبندی کلی و ساده میتوان رویکردهای سیاسی کاراکترها را جهت تغییر وضعیت سیاسی کشور به چهار دسته تقسیم نمود:
۱- تحقق توسعه سیاسی از طریق براندازی نظام پادشاهی، رویکردی که شخصیت “رؤیا” تا حدی از این رویکرد نمایندگی میکند: « ژورنالیستی در ایران باقی نمانده همه یا بدبخت شدن یا به خدمت رژیم در آمدن یا فرار کردند ببین بدون توسعه سیاسی همه پیشرفتها بیفایده است.» (ص۱٠۸)
٢- رویکرد تقدم اصلاح فرهنگی جامعه پیش از اصلاح حکومت که توسط رهام مطرح میشود: «ما باید فرهنگمان را درست کنیم. فرهنگ، فرهنگ درست شود بقیه چیزها هم درست میشود هنوز رانندگی ما اشکال دارد آن وقت میخوای انتخابات آزاد داشته باشیم؟» (ص١۱٠)
دیدگاه مشهوری که هواداران بسیاری داشته و در داستان نیز شخصیت رهام و تا حدی کامیار به آن متمایل بودند.
۳-غیرامنیتی شدن ساحت حکومت که شخصیت اندرو از آن ذیل عنوان “دی سکیوریتیزه شدن حاکمیت” حمایت میکند: «در فضای رعب و وحشت امنیتی هیچ کشوری پیشرفت نمیکند.» (ص۱۴۴).
۴-قطع وابستگی از نفت به هر طریقی حتی از راه ارزان شدن نفت، آنچنانکه پادشاه اصلاح پذیر شود. این رویکرد نیز همواره محل بحث و جدل سیاستمداران و فعالین مدنی بوده است و در داستان، شخصیت کامیار به نوعی از آن حمایت میکند: « نفت ارزان شود شاه مجبور میشود از مردم کمک بگیرد مجبور میشود به دموکراتیزه کردن ایران تن بدهد.» (ص۱۴۹)
ارزیابی و نقد
به نظر میرسد یکی از مهمترین نقاط قوت رمان ارتباط خاص آن با تحولات و اعتراضات سالهای اخیر در ایران باشد، اعتراضات خونینی که برای نخستین بار”نوستالژی پهلوی” را در کف خیابان فریاد زد، نوستالژیهایی که آغازگر مباحثات و حتی مخاصمات بسیاری در ساحت سیاسی داخل و خارج از ایران گردید و به جرأت میتوان گفت همین موضوع داغ روز که دستمایه رمان تهرانِ بهمن٢۶٠٠ قرار گرفته شاید مهمترین نقطه قوت اثر باشد.
همزمان با بازگشت شبح پهلوی بر فراز سیاست ایران در جریان خیزشهای اعتراضی سال ١٣٩۶ و تشدید آن در سال ١٣٩٨ میتوان مدعی شد که بخشی از فضای سیاسی ایران اسیر نوستالژی پهلوی هاست و این کتاب بر بستر همین فضا نگاشته شده است.
جدای از پیوند موضوع رمان با تحولات روز و ایده جذاب پشت اثر، نقطه قوت دیگر آن تصویرسازیهای شفاف و و قابل لمسی است که نویسنده از فضاها و لوکیشنهای داستان، واقعیات و جزییات سیاسی-امنیتی عصر پهلوی مثلاً زندانهای مخوف و جریان بازجویی ساواک و بعدها سام (سازمان امنیت ملی) ارائه میکند.(هر چند در مورد شخصیت های داستان تصویرسازی مشخص و روشنی صورت نگرفته است).
تمامی اینها در کنار قلم روان و سلیس نویسنده، مطالعه رمان را برای خواننده جذابتر نموده است.
بعد از شرح و بررسی نقاط قوت، مهمترین نقطه ضعف اثر “انجماد زمانی” نویسنده در عصر حاضر است یعنی برخلاف تصویر روشنی که از برخی فضاهای داستان ارائه شده، صاحب قلم نتوانسته است به خوبی مخاطب را در ترسیم ایران سال ١۴٢٠ همراه کند. به عنوان مثال اشارهی چندانی به شبکههای اجتماعی که این روزها نقش بارزی در تحولات سیاسی دارند نشده است. در تهران ۲۶٠٠ شخصیتهای آن همچنان از طریق تلفن و یا ایمیل با یکدیگر ارتباط دارند (چیزی شبیه ارتباطات اواسط دهه ١٣٨٠ شمسی). همچنین ناآگاهی عمیق اکثریت افراد جامعه و حتی دانشجویان از دنیای خارج عملا داستان را تخیلی کرده است. «اغلب بچه های دانشگاه سیاسی نبودن اکثراً سر سرشان گرم درس بود بیشتر بچه ها بین کتابخانه و کلاس ها در رفت و آمد بودند… در ایران عادت کرده بودیم در دانشگاه حرف انتقادی نزنیم، بیشتر روی پیشرفت های کشور بحث میکردیم». (ص۴۹. ۸۱)
همچنین نویسنده در تبیین تحولات و علتیابی رخدادهای سیاسی بیشتر محدود در حوزه مسائل داخلی باقی مانده است و نتوانسته تصویر جامعی از مجموعه متغیرهای داخلی و بین المللی دخیل در تحولات سیاسی ایران طی سالهای ١٣۵٧ تا ١۴٢٠ ارائه نماید.هرچند اشارهای به برخی مسائل داخلی نیز نذاشته است. به عنوان مثال در سراسر رمان نامی از جریانهای سیاسی عمده یا احزاب سیاسی موثر برده نمیشود، و یا خواننده را هر چند اندک با پادشاهیهای پهلوی سوم، چهارم و پنجم که طی ۵٣ سال بر ایران حکومت میکنند (١٣۵٧ تا ١۴٢٠) آشنا نمیکند.
سخن را با اشاره به صفحات پایانی کتاب “تهران، بهمن ۲۶٠٠” پایان میبریم:
نویسنده فضای داستان را به وضعیت امروز ایران پیوند میدهد. آنجایی که رهام بعد از یکسال، با اعتراف اجباری و طلب عفو از زندان آزاد میشود و بعد از کشمکشهای زیاد با خود، نهایتا با کامیار تماس میگیرد، با کامیار که تا حدی به اجبار در خارج از ایران زندگی میکند و آنجا با حفظ روحیهی وطن دوستی خود به این نتیجه رسیده است که با براندازی و انقلاب نمیتوان چشم انداز روشنی برای دموکراتیک شدن حکومت متصور شد. چاره در اعتراضات مدنی برای گذار نرم و آرام به دموکراسی است. به نظر میرسد نویسنده راهکار خود را برای برون رفت از شرایط امروز در پایان کتابش ارائه میدهد.
او همچنین در صفحهی آخر کتابش قسمتی از شعر “کاوه یا اسکندر؟” اخوان ثالث را از زبان رهام بازگو میکند؛
«باز می گویند : فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود
کاوه ای پیدا نخواهد شد ، امید
کاشکی اسکندری پیدا شود»(ص۱۹۷)
که در واقع همانطور که اخوان سه ماه بعد از کودتای ۲۸ مرداد و با خشم توام با ناامیدی این شعر را سرود، نویسنده هم قصد انتقال احساس مشابه خودش را به خواننده دارد.
…
در شگفت از این غبار بیسوار
خشمگین ، ما ناشریفان ماندهایم
آبها از آسیا افتاده، لیک
باز ما با موج و توفان ماندهایم
هر که آمد بار خود را بست و
رفت
ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب
زآن چه حاصل ، جز با دروغ و جز دروغ ؟
زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟
باز می گویند : فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود
کاوه ای پیدا نخواهد شد ، امید
کاشکی اسکندری پیدا شود.
آناهیتا بنی اسدی, رادیو زمانه: