– تحت کنترل قانون قرار دادن لابیگری این حقیقت را آشکار میسازد که لابیگری در ذات خود با روابط بین گروهها و افراد خصوصی و مقامات دولتی همراه است. یعنی افرادی که انتخاب یا مثلا به مجلس قانونگذاری راه مییابند، در مرکز لابیگری قرار دارند. مشکل در این است که این روابط ممکن است به شرایطی منجر شود که به موجب آن منافع فردی بر خیر عمومی پیشی گیرد. به عبارت بهتر، لابیگری مورد سوء استفاده کسانی قرار میگیرد که از طریق نفوذ فوقالعاده بر فرآیند تصمیمگیری سیاسی، میخواهد بهره و منافع فردی کسب نماید. به همین دلیل است که افکار عمومی نسبت به لابیگری حساس بوده و اغلب نگرشی بدبینانه نسبت به آن دارد و به همین دلیل، در دمکراسیها لابیگری تحت نظارت شدید بوده و فرآیندهای خاصی برای شفافیت در آن در نظر گرفته شده است.
– صلح و امنیت ضرورتا معادل با فقدان جنگ نیست. این خطای بزرگ لابیگران خارجنشین است که مفهوم صلح را به نبود جنگ تقلیل داده و چشم بر عدالت فرو میبندند. آنها، دانسته و یا نادانسته، فراموش میکنند که امنیت یعنی رها بودن مردم از ترس دستگیری، زندان و شکنجه، یعنی رها بودن از فقر و گرسنگی، رها بودن از ناامیدی و ناتوان بودن، رها بودن از تخریب محیط زیست. آیا لابیگران پاسخی به چرایی کارهای خود در قبال غفلت از معنای حقیقی صلح و امنیت دارند؟ آیا میتوان باور داشت که کسانی با داشتن بالاترین درجات دانشگاهی در علوم سیاسی و روابط بینالملل از دانشگاههای آمریکایی و یا اروپایی، نسبت به معنای صحیح صلح و امنیت، و وابستگی غیرقابل آن به احترام به حقوق انسان، ناآگاه باشند؟!
محمود مسائلی – پرسشها: لابیگری چیست و چه اهدافی را دنبال میکند؟ آیا این اهداف ماهیتی انساندوستانه دارند یا اینکه حرفهای سودآور برای لابیگران است؟ رابطه لابیگری با حقوق و منافع مردم و کشور چگونه تعریف میشود؟
طرح موضوع
در خبرهایی که در باره ایران و روابط آن با دنیای خارج انتشار مییابند، اغلب موضوع لابیگران خارج کشور که زیر عناوین فریبندهای مانند دوستی، دیالوگ، و صلح، سعی در دفاع از منافع رژیم اسلامی دارند، به چشم میخورد. همراه با آنچه این لابیگران انجام میدهند، نقش همراهی کننده پارهای از روزنامهنگاران نیز برای پیشبرد منافع رژیم اسلامی مشاهده میشود. حکایت هنرمندانی مانند پرویز پرستویی که اخیرا برای نمایش فیلم «داستانهای هزار و یک شب» ساخته حبیب احمدزاده و به دعوت یک نهاد آمریکایی به آن کشور رفته بود و حواشی همراه با آن، بار دیگر موضوع لابیگری را به افکار عمومی کشاند. در اخبار لابیگری، نام «شورای ملی ایرانیان آمریکا»(نایاک) بیشتر از هر سازمان و گروه دیگری به چشم میخورد. یک جستجوی ساده در فضای مجازی نشان میدهد که این شورا مورد انتقادات زیادی هم از سوی ایرانیان و هم غیرایرانیان شامل پارهای از سناتورهای آمریکایی نیز بوده است. وبسایت رسمی این سازمان در معرفی ارزشهای مورد نظر خود، چهار مورد را معرفی کرده است:
• «تعامل برای مشارکت قوی جامعه و گفتمان مدنی معنادار
• عهد به پیشبرد فراگیری، عدالت و برابری لازم برای اصلاح عدم تعادل قدرت و اطمینان از حضور ایرانیان آمریکایی در تمام سطوح زندگی مدنی
• احترام برای پرورش زندگی مدنی، گفتمان معنادار و همکاری در میان جامعه
• شفافیت به عنوان سنگبنای اعتمادسازی»
البته این سازمان اینگونه ارزشها را در جهت بلندتر ساختن صدای جامعه ایرانی- آمریکایی معرفی کرده و تاکید میکند که «ایرانیان آمریکایی به عنوان یکی از تحصیلکردهترین گروههای اقلیت در ایالات متحده، در سطوح مختلف- تکنولوژی، علمی، دانشگاهی و اقتصادی- به موفقیت دست یافتهاند، اما مشارکت جامعه ما در زندگی مدنی آمریکا محدود بوده است.» البته در تئوری این ماموریت درخشانی است، و به نظرم شایسته تقدیر است. اما رویکرد سازمان در مواردی نشان میدهد که این ماموریت به اتحاذ مواضعی منجر شده که جانبداری آنان از جمهوری اسلامی ایران را نشان میدهد. عکسها و نوشتارهایی که از سوی مدیران این شورا در فضای مجازی انتشار یافته به این احساس قوت بیشتری میدهد. اما صرف نظر از همه این موضوعات و حساسیتها که از سوی ایرانیان آزادیخواه نسبت به این سازمان وجود دارد، اهداف تعریف شده در ماموریت و بینش آن، چنانکه مسئولان آن توضیح داده و یا انجام میدهند نیست. اینگونه مفاهیم که در چهار مورد بالا معرفی شدهاند، بیتردید دارای ارزش والایی در نگرشهای انساندوستانه در علم سیاست هستند. اما مشکل این است که به نظر این نویسنده جنین مفاهیمی در سیاستگذاری از معنای حقیقی خود فاصله زیادی گرفته و با چهرهای فریبنده به حقوق ذاتی مردم ستمدیده ایران و منافع ملی کشور آسیب وارد میسازند.
هدف این نوشتار این است که پارهای از این مفاهیم را به اختصار توضیح داده و قضاوت را در اختیار خوانندگان بگذارد، تا روشن شود که آیا به درستی این تشکیلات آنگونه که در وبسایت خود توضیح داده است «یک سازمان غیرحزبی و غیرانتفاعی است»؟
لابیگری و شفافیت
دانشنامه کانادایی، لابیگری را اینگونه تعریف میکند: «لابیگری فرآیندی است که از طریق آن افراد و گروهها منافع خود را به صاحبان مناصب دولتی بیان میکنند تا بر سیاستهای عمومی تأثیر بگذارند.» برای دستیابی به این اهداف است که در دنیای مدرن، لابیگری به عنوان یک حرفه و شغل سعی میکند دیدگاهها و نگرانیهایی را به سیاستسازان و تصمیمگیرندگان انتقال داده و در ازای این کار دستمزدهایی از سوی آنانی که متقاضی لابیگری هستند، دریافت نمایند. در جوامع آزاد و دمکراتیک، لابیگری تحت کنترل قانون قرار گرفته است. مثلا در کانادا قانون لابی فدرال[۱] لابیگری را تعریف و قواعد ناظر بر آنرا تعریف کرده است. در ایالات متحده آمریکا نیز قانون لابیگری مصوب کنگره نیز تعریفی مشابه ارائه داده است. تحت کنترل قانون قرار دادن لابیگری این حقیقت را آشکار میسازد که لابیگری در ذات خود با روابط بین گروهها و افراد خصوصی و مقامات دولتی همراه است. یعنی افرادی که انتخاب یا مثلا به مجلس قانونگذاری راه مییابند، در مرکز لابیگری قرار دارند. مشکل در این است که این روابط ممکن است به شرایطی منجر شود که به موجب آن منافع فردی بر خیر عمومی پیشی گیرد. به عبارت بهتر، لابیگری مورد سوء استفاده کسانی قرار میگیرد که از طریق نفوذ فوقالعاده بر فرآیند تصمیمگیری سیاسی، میخواهد بهره و منافع فردی کسب نماید. به همین دلیل است که افکار عمومی نسبت به لابیگری حساس بوده و اغلب نگرشی بدبینانه نسبت به آن دارد و به همین دلیل، در دمکراسیها لابیگری تحت نظارت شدید بوده و فرآیندهای خاصی برای شفافیت در آن در نظر گرفته شده است.
لابیگری ریشههای دیرین دارد، و اساسا میتوان گفت که همراه با سیاست پا به عرصه حیات گذاشته است. اما ممکن است بتوان ریشههای ظهور رسمی آنرا به قانون اصلاحی ماگنا کارتا در سال ١٢١۵ جستجو کرد؛ زمانی که فشار سازمانیافته گروههای سودبر موجبات اصلاحاتی را در انگلستان در زمان پادشاه جان باعث شد.[۲] از قرن ١۶ میلادی لابیگری شکل سازمانیافتهتری به خود گرفت. و این زمانی بود که آن افرادی که در سیاست فعال و درگیر بودند، در سالنها و راهروهای مجالس قانونگذاری منتظر میماندند تا بتوانند حقایق پشت پرده سیاستگذاریها را افشا نمایند. به همین دلیل هم واژه لابیگری از کلمه «لابی» یعنی راهرو و مکانهای منجر با سالنهای ملاقات و یا مراسم سرچشمه میگیرد.[۳] اما بطور روشن اولین بار در پایان قرن نوزدهم، زمانی که روزنامهنگاران و اصلاحطلبان سوء استفاده گسترده و کاربرد فاسد آن را در سیاست آمریکا افشا کردند، توجه و نگرانی عمومی گستردهای را به خود جلب کرد.
با توجه به توسعه و گسترش لابیگری تئوریهایی برای توضیح منافع و مضرات آن به وجود آمدهاند. اصلیترین گروههای تئوریهای لابیگری آنهایی هستند که معتقدند لابیگری بخشی جداییناپذیر از فرآیند سیاستگذاری و رابطه آن با جامعه و خیر عموم است، به گونهای که امروز لابیگری بخشی از دمکراسیهای مدرن است. هواداران این نظریه معتقدند که رشد و توسعه لابیگری به دلیل نارساییهایی است که در سیاستگذاری وجود دارد. این نارسایی را جان استوارت میل زیر عنوان استبداد اکثریت توضیح داده بود.[۴] برای غلبه بر نارساییهای دمکراسی که باعث جدایی حکومت از مردم میشود، به بدیلی نیاز است تا مواضع و نقطه نظرات حکومت و مردم را به یکدیگر نزدیک سازد. هرچند که نهادهای جامعه مدنی در انجام این نقش فعال هستند، اما این واقعیت را میبایست خاطر نشان ساخت که لابیگران نقش موثرتری میتوانند در سیاستگذاری و تصمیمسازی داشته باشند. بنابراین، فلسفه وجودی لابیگری در دمکراسیهای میتواند در موارد زیر خلاصه شود:
• نگرانیها و انتظارات مردم را به دستگاه حکومت منتقل نموده و آن صداها و نگرانیها را رسا میسازند، در عین حال برای نمایندگان منتخب مردم نیز اطلاعات و دانش لازم را در متن واقعیتهای جامعه فراهم آورند.
• به دلیل اهمیت شفافیت در دموکراسیها، گروههای لابیگر میبایستی حتما تحت کنترل و نظارت قرار گیرند. یعنی اینکه آنها باید گزارشهای منظم و روشنی به دستگاه نظارت کننده خود ارائه نمایند.
• دولت را یاری رسانند تا بتواند اعتماد مردم را به دست آورد.
• سوم اینکه سیاستگذاریها بر اساس اطلاعات صحیح اتخاذ شود، و شهروندان نیز اعتقاد پیدا کنند که دولت در مسیر درست و در جهت منافع عمومی قرار گرفته است.
• دستگاه حکومت و منافع عمومی از عقلانیت و خرد جمعی یک جامعه بهره گیرد.[۵]
چنین نگرشی نسبت به لابیگری بر اساس پیشفرضهای تفکر فلسفی لیبرال بنیاد نهاده شده که تاکید زیادی بر آزادیهای انفرادی دارد. نظریهپردازان لیبرال عموماً برخورداری مردم از آزادی و برابری، را پیششرطهای مشروعیت نظام سیاسی میدانند. مهمترین این نظریهپردازان شامل جان لاک و روسو همواره تاکید کردهاند که نظام سیاسی لیبرال آن است که در آن مشروعیت حکومت از حاکمیت فرد سرچشمه میگیرد. به همین دلیل، نمایندگان منتخب مردم بر اساس قرارداد اجتماعی میبایستی همه امکانات لازم را برای انجام وظیفه نمایندگی خود به کار گیرند. بطور طبیعی در یک جامعه آزاد این ساز و کارها از طریق رابطهای که با شهروندان برقرار میشود تعریف شده و به اجرا در میآیند. لابیگران میتوانند این رابطه را به شکلی موثر برقرار سازند. هرگاه به این کارکرد جوامع دمکراتیک دقت بیشتری به عمل آید، این واقعیت آشکار میگردد که لابیگری نه فقط با فضای سیاسی تصمیمگیری، بلکه با حیطه اقتصادی نیز پیوندی عمیق برقرار میکند. در این آمیختگی است که لابیگری سیاسی با فعالیتهای گروههای سودبر اقتصادی و گروههای فشار همراه و هماهنگی میشود. این نگرش به لابیگری در چارچوب اتحادیه اروپا به بهترین شکل ممکن توضیح داده شده است:
نهادها باید با ابزارهای مناسب به شهروندان و انجمنهای نمایندگی این فرصت را بدهند تا نظرات خود را در همه زمینههای عملکرد اتحادیه اعلام و آشکارا امکان تبادل نظر داشته باشند. علاوه براین، امکان گفتگوی باز، شفاف و منظم با نهادهای نمایندگی و جامعه مدنی باید وجود داشته باشند.[۶]
پارلمان اروپا توضیح میدهد که «نهادهای اتحادیه اروپا با طیف وسیعی از گروهها و سازمانهایی که منافع خاصی را نمایندگی میکنند و فعالیتهای لابیگری را انجام میدهند، تفاهم دارند. این بخشی مشروع و ضروری از فرآیند تصمیمگیری است تا اطمینان حاصل شود که سیاستهای اتحادیه اروپا منعکس کننده نیازهای واقعی مردم است.» ضرورت برقراری رابطهای منسجم و شفاف میان مردم و نهادهای تصمیمگیری باید به گونهای سامان یافته باشد تا «همه انواع نمایندگان ذینفع بتوانند دانش و تخصص خاصی را در زمینههای متعدد اقتصادی، اجتماعی، زیست محیطی و علمی به مجلس ارائه دهند. آنها میتوانند نقشی کلیدی در گفتگوی باز و کثرتگرایانه داشته باشند که یک نظام دموکراتیک بر آن استوار است.» اما برای جلوگیری از تباهی در امر لابیگری، پارلمان اروپا، شورای اتحادیه اروپا و کمیسیون اروپا تعهد خود را به باز بودن و شفاف بودن لابیگری نشان دادهاند. شفافیت به افراد امکان میدهد اطلاعات مربوط به فعالیتهای نمایندگی منافع را که در مقابل موسسات اتحادیه اروپا انجام میشود و همچنین دادههای آماری مربوط به همه احزاب ثبت شده را آسانتر به دست آورند.[۷]
تعریف روشن مفاهیم
اگر نظریه دمکراتیک لابیگری به عنوان راهنمای عمل گروههای لابیگر مانند «شورای ملی ایرانیان آمریکا» در نظر گرفته شود، مفاهیم و ارزشهایی که آن شورا فلسفه وجودی خود را بر اساس آنها قرار داده است، باید به درستی تعریف شوند تا برای افکار عمومی روشن شود که آیا این تشکیلات به درستی به آن ارزشها پایبند است یا نه. برای این منظور، و با موضعی بیطرفانه نسبت به فعالیتهای «نایاک»، پارهای از مفاهیم و ارزشها به اختصار توضیح داده میشوند. قضاوت در اختیار خوانندگان محترم و وجدان تاریخ است.
دیپلماسی چیست؟
از آنجا لابیگری با دیپلماسی مردمی بیگانه نیست، مناسب است این واژه توضیح داده شود. به زبانی ساده و از نگاه جریان اصلی و مسلط سیاست در جهان، دیپلماسی به معنی هنر و نیز مهارتهای لازم برای تنظیم و توسعه روابط مسالمتآمیز میان دولتهاست. بطور طبیعی لابیگرانی که از سوی کشوری نزد کشوری دیگر لابیگری میکنند، مهارتهای خود را به کار میگیرند تا مواضع آن دولتها را به یکدیگر نزدیک سازند.[۸] ولی از نقطه نظر اصول اخلاقی این تعریف با چالشهایی مواجه است. اولین چالش این است که باید دید منظور از دولت چیست و دولت کدام است؟ آیا دولتهای تمامیتخواه که کوچکترین و سادهترین پرسشهای طبیعی از سوی شهروندان خود را بیرحمانه سرکوب میکنند و منافع ملی را صرف مداخلات غیرقابل توجیه و جنگطلبانه خود در دیگر نقاط جهان مینمایند، هنوز مشمول تعریف دولت برای توضیح دیپلماسی است؟ جان راولز متفکر برجسته لیبرال معاصر جهان در کتاب «قانون مردمان» اینگونه دولتها را قانونشکن (منظور قوانین حقوق بینالملل جاریست) میداند که باید برای احترام به آزادیهای اساسی و حقوق بشر مردمان خود (یعنی تامین خیر عمومی)، تحت فشار قرار گیرند.
کانت در یکی از فکورانه ترین مقالات خود با عنوان «درباره گفتارهای متداول: ممکن است در تئوری درست باشد، اما در عمل کاربرد ندارد»[۹]، آموزه اخلاقی ارزشمندی برای جهان امروز فراهم میآورد، آموزهای که برای لابیگران حکومت اسلامی میتواند مفید باشد. او در این نوشتار، کسانی که سیاست را به معنی پیشبرد منافع طبقه خاصی تلقی میکنند، و از دیپلماسی هم به عنوان هنر پیشبرد گفتگو میان دولتها (صرف نظر از اینکه مشروعیت/ حقانیت دارند یا نه) به طریقی موفقیتآمیز میدانند، و خود را صلحطلب معرفی میکنند، بیفرهنگ و بیمعرفت (و به تعبیر کانت هرزهاخلاق)[۱۰] خطاب میکند چرا که اینان اخلاق و وجدان انسانی را قربانی سیاست، دیپلماسی و موفقیت در آن میکنند. این دولتها و حامیان لابیگر آنها، اساسا هیچ درک صحیحی از مسئولیتپذیری و بهبود در نظم جهانی ندارند و به دلیل ماهیت تمامیتخواهی خود هرگز نمیتوانند آنرا تحمل نمایند. دولتی که منافع شهروندان خود و منافع ملی را قربانی اهداف سلطهگرایانه خارجی ساخته، و در داخل نیز سادهترین حقوق مردمان را نادیده انگارد، بیتردید مشروعیت/ حقانیت خود را از دست میدهد. اینگونه دولتها نمیتوانند مشمول دیپلماسی برای توسعه روابط مسالمتآمیز در جامعه بینالمللی باشند، و از همین رو مدافعان ریز و درشت و لابیگران آنها نیز نمیتوانند درک صحیحی از مفهوم مسالمتآمیز بودن روابط بینالملل داشته باشند. البته مجال این بحث در اینجا نیست. اما نگاهی ساده به حقوق بینالملل معاصر شامل حقوق بشر بینالمللی نشان میدهد هر نوع مفهوم روابط صلحآمیز، باید ضرورتا با احترام به حقوق ذاتی مردم همراه باشد. این پیشفرض را اعلامیه جهانی حقوق بشر در بند اول مقدمه به روشنی توضیح داده است: «شناسایی حیثیت ذاتی کلیه اعضای خانواده بشری و حقوق یکسان و انتقالناپذیر آنان اساس آزادی و عدالت و صلح در جهان است.» آیا لابیگران به این حقایق مورد انتظار خانواده بشری وقوف دارند؟ اگر پاسخ مثبت است، پس چرا حقوق حق و ذاتی هموطنان ستمدیده خود را نادیده انگاشته و لابیگری را از مجرای حقیقی آن منحرف میسازند؟ اگر آگاهی و وقوف ندارند، پس چرا چنین مفاهیمی را به عنوان راهنمای عمل لابیگری برگزیدهاند؟
صلح و امنیت چیست؟
به زبانی ساده امنیت ضرورتا نمیتواند با زندگی در شرایط صلح (یعنی فقدان جنگ) معادل باشد. بلکه امنیت به معنی امنیت انسانی است[۱۱]. هیچ صلحی بدون امنیت انسان (یعنی صلحی عادلانه و مطابق با اراده آزاد مردم) نمیتواند پایدار باشد. دانشآموختگان علم سیاست، باید با وجدان آگاه و مسئولیتپذیری دقت داشته باشند که بدون احترام به حقوق و آزادیهای اساسی مردم امنیت هیچ معنی و مفهومی نمیتواند داشته باشد. آنهایی که الفبای علم سیاست را خواندهاند به خوبی میدانند که مقدمه منشور ملل متحد (که در حکم قانون اساسی جهان است) در ابتدا بر احترام به حقوق بشر و آزادیهای اساسی تاکید میکند، سپس آنرا بنای نظم و امنیت صلحآمیز جهانی معرفی مینماید. یعنی اول حقوق انسان، دوم امنیت. بنابراین باید سه پرسش اساسی را در برابر آنهایی که شعار صلحجویی و امنیت سر میدهند، قرار داد: اول، امنیت برای چه کسی؟ دوم، امنیت از سوی چه تهدیدی؟ و سوم، امنیت با چه ابزاری؟ پاسخ خیلی ساده است. سازمان ملل متحد دکترین امنیت انسانی را اینگونه تعریف میکند:
الف: امنیت یعنی تامین حقوق ذاتی و غیرقابل تردید مردم برای برخورداری از آزادی، کرامت و حرمت انسانی، و رها بودن از فقر و نا امیدی
ب: همه مردم، به ویژه افراد آسیبپذیر، باید از هر نوع ترس آزاد باشند، باید بتوانند از فقر رهایی یابند، و فرصت برابر برای استفاده از تمام حقوق انسانی و توسعه تواناییهای خود را داشته باشند.
بنابراین صلح و امنیت ضرورتا معادل با فقدان جنگ نیست. این خطای بزرگ لابیگران خارجنشین است که مفهوم صلح را به نبود جنگ تقلیل داده و چشم بر عدالت فرو میبندند. آنها، دانسته و یا نادانسته، فراموش میکنند که امنیت یعنی رها بودن مردم از ترس دستگیری، زندان و شکنجه، یعنی رها بودن از فقر و گرسنگی، رها بودن از ناامیدی و ناتوان بودن، رها بودن از تخریب محیط زیست. آیا لابیگران پاسخی به چرایی کارهای خود در قبال غفلت از معنای حقیقی صلح و امنیت دارند؟ آیا میتوان باور داشت که کسانی با داشتن بالاترین درجات دانشگاهی در علوم سیاسی و روابط بینالملل از دانشگاههای آمریکایی و یا اروپایی، نسبت به معنای صحیح صلح و امنیت، و وابستگی غیرقابل آن به احترام به حقوق انسان، ناآگاه باشند؟! به سختی میتوان پاسخ مثبتی به این پرسشها داد. باز هم باید قضاوت را به وجدان تاریخ و آگاهی مردم بیدار و هشیار واگذار کرد.
امنیت ملی و بینالمللی نمیتواند بدون امنیت انسانی معنی داشته باشد. حال چگونه است که کسانی زیر عنوان علم سیاست و روابط بینالملل، امنیت انسانی را نادیده انگاشته و فقط آنرا در پناه موفقیت در گفتگوهای دیپلماتیک توضیح میدهند، و حقوق مردمان مظلوم، ستمدیده و به حاشیه رانده شده را نادیده میانگارند؟ آیا اینان دانش خود را در خدمت توجیهات غیرانسانی نظامهای تمامیت خواه قرار نمیدهند؟
دیالوگ (همپرسی) روشنفکرانه چیست؟
بر اساس همان مفهوم کانتی بیفرهنگ و بیمعرفت بودن اخلاقی، خطاست که دیالوگ را به گفتگوهای دیپلماتیک و یا چانهزنیهای تجاری و اقتصادی تقلیل داد. همچنین خطاست که مشارکت مدنی معنادار و یا عدالت و پرورش و شکوفایی انسانی، را به پشت پرده زد و بندهای لابیگری کشاند، به ویژه وقتی که یک گروه لابیگر شفافیت را به عنوان سنگ بنای اعتمادسازی معرفی مینماید.
آکادمسینها و به اصطلاح روشنفکرهایی که همپرسی را فقط در قالب گفتگوهایی برای پیشبرد صلحدوستی به معنی نبود جنگ تقلیل داده، و یا پشت درهای بسته و از زاویه دید خود آنرا جستجو میکنند، معنای واقعی دیالوگ را فدای تامین منافع فردی و گروهی خود میسازند. اینان دیالوگ را به گفتگوها یا چانهزنیهای تجاری و اقتصادی، و بدون شفافیت، تقلیل میدهند. این در حالیست که دیالوگ یعنی بودن با دیگران برای درکی عمیق از معنای زندگی؛ یعنی با هم بودن برای رهایی بخشیدن آنهایی که از رنجهای تاریخی در عذاب هستند. دیالوگ یعنی تلاش جمعی برای خیر عمومی در برابر همه اشکال تمامیتخواهی و استبداد. دیالوگ یعنی گام نهادن در فرآیندی برای یادگیری متقابل با هدف پیشبرد منافع جامعه بشری؛ یعنی خود را در دیگران یافتن؛ یعنی شکل بخشیدن به یک «ما»ی مسئول در قبال آزادیخواهی و حقوق بنیادین انسانها؛ یعنی دست یافتن و کمک به استقرار عدالت اجتماعی؛ یعنی دیالوگ برای احیا و پیشبرد منافع آنهایی که به فقر کشیده شدهاند و عزت و کرامت انسانی آنها پایمال شده است… از همه عزیزان تقاضا دارم نگاهی به آثار چارلز تیلور، مارتین بوبر، هربرت مید و دیگر متفکران برجسته فلسفه همپرسی و دیالوگ داشته باشند.
آیا دست اندرکاران «شورای ملی ایرانیان آمریکا»، هواداران آنها، و سازمانهای موازی که در کانادا تشکیل شدهاند، و یا آنهایی که ممکن است سادهانگارانه از صلح سخن میگویند، درک صحیح از مفاهیم مسئولیت، بهبود در شرایط زندگی انسانی، ضرورت بازتعریف نظم جهانی بر اساس احترام به حقوق ذاتی انسانها و ارزشهای دمکراتیک دارند؟ آیا واقعاً معیارها و اهداف دیالوگ سازنده و معطوف به رهایی مظلومان و ستمدیدگان حکومت استبدادی دینی را در نظر میگیرند؟ آیا صلح مورد نظر آنان همراه با عدالتجویی و دفاع از سرکوبشدگان است؟ چه کسی از بهبود روابط میان نظامهای استبدادی و سرکوبگر با دمکراسیها سود میبرد؟ نظامهای تمامیتخواه و سرکوبگر؟ لابیگران آنها؟!
ما باید با دقت به بازیهای زبانی و عناوین آکادمیک، روشنفکر، صلحدوست، دیالوگ، دیپلماسی، و واژههای مشابهی که به کار گرفته میشوند تا به استحکام منافع و روابط قدرتها منجر شوند، دقت کافی داشته باشیم. کوتاهی و قصور به لحاظ اخلاقی خطا و خیانت به مفهوم متعالی انسانیت و حقوق ذاتی انسانهاست. ما باید خود را به یک مسئولیت عمیق اخلاقی و سیاسی برای دفاع از حقوق عموم مردم و ستمدیدگان و افشا ساختن طرحهای فریبکارانه ستمگران و لابیگران آنان پاسخگو بدانیم. به امید آنروزی که لابیگران به خود آیند و وجدان خویش را بیش از از این به این زندگی کوتاه دنیایی نفروشند. و باز هم به امید روزی که آنان به آغوش ملت بازگشته و در نزد مردم ستمدیده سربلند و سرافراز بشوند.
*دکتر محمود مسائلی بنیانگذار و دبیرکل افتخاری اندیشکده بینالمللی نظریههای بدیل؛ با مقام مشورتی نزد سازمان ملل متحد؛ بنیانگذار و مدیر مرکز مطالعات عالی حقوق بشر و توسعه دمکراتیک؛ اتاوا؛ کانادا
[۱] Etymology of loddying: https://www.merriam-webster.com/words-at-play/the-origins-of-lobbyist
[۲] Immanuel Kant (1793). On the Common Saying: That May be True in Theory, but It does not Apply in Practice
[۳] Moral Philistine
[۴] https://www.un.org/humansecurity/what-is-human-security/
[۵] Lobbying Act (R.S.C., 1985, c. 44 (4th Supp.). Government of Canada: Justice Laws Website: https://laws-lois.justice.gc.ca/eng/acts/l-12.4/
[۶] Lobbying Disclosure Act of 1993. (1994). United States, Congress. House. Committee on the Judiciary. Subcommittee on Administrative Law and Governmental Relations.
[۷] Mill, J.S. (1859/2001). On Liberty. Kitchener, Canada: Batoche Books.
[۸] Laboutková, S., Šimral, V. and Vymětal, P. (۲۰۲۰).Transparent Lobbying and Democracy. Springer.
[۹] Lobbying Groups and Transparency. At Your Service: European Parliament. https://www.europarl.europa.eu/at-your-service/en/transparency/lobby-groups
[۱۰] همان منبع بالا
[۱۱] هوشنگ امیر احمدی و تریتا پارسی به عنوان دو تن از افراد معروف این جریان شناخته میشوند.
کیهان چاپ لندن: