دستگاههای امنیتی نه به وفاداران رژیم اعتماد دارند و نه میتوانند مراکز و نیروهای حساس را محافظت کنند
مقامهای رژیم اسلامی، کشور تحت اشغال و سلطه خود را امنترین کشور دنیا خواندهاند، همانطور که کشور تحت حکومت خود را آزادترین، دمکراتترین، عادلانهترین و سعادتمندترین کشور دنیا میدانند. فراتر از این پرسش که مقامها چگونه بار سنگین این همه مدال را در آن واحد بر گردنشان تحمل میکنند، مسئله این است که آیا واقعیات روزمره ادعاهای آنها را تایید میکند، یا صرف ادعای آنها برای پذیرش سخنانشان کافی است. در این نوشته به ادعاهای بیاساس و مبالغهآمیزی مثل «امنترین کشور دنیا» (امامجمعه کرمانشاه، ایرنا، ۴ دی ۱۳۹۹)، «از امنترین کشورهای دنیا» (امامجمعه تهران، ایمنا، ۱۷ بهمن ۱۳۹۸)، «امنترین پایتخت دنیا» (استاندار تهران، تسنیم، ۱۳ بهمن ۱۴۰۰)، یا «امنترین کشور در ناامنترین منطقه دنیا» (معاون هماهنگکننده نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، پیام، ۳ مهر ۱۳۹۸) در مورد ایران میپردازم و به بطلان این ادعاها با شش نشانه روشن اشاره میکنم.
افزایش چشمگیر مرگهای مشکوک
مرگهای مشکوک سیاسی در میان سران جمهوری اسلامی ایران نادر بوده است؛ مثل مرگ محمود طالقانی، حسن و وحید لاهوتی، احمد خمینی، مصطفی چمران، احمد آذری قمی، و هاشمی رفسنجانی. در سالهای دهه شصت و هفتاد مواردی از مرگهای مشکوک فرماندهان سپاه و ارتش هم دیده میشود. اما در سالهای اخیر موارد مرگهای مشکوک نیروهای سپاه و افراد درگیر در برنامههای نظامی رژیم که همه در اختیار سپاه است، افزایش قابل توجهی داشته است. هیچ سازمان و گروهی مسئولیت این مرگها را رسما نپذیرفته است. وقتی نیروهای نظامی و افراد تحت پوششهای امنیتی، به شکلهای مشکوک جان میدهند یا در روز روشن در خیابان و جاده ترور میشوند، مشخص است که شرایط را تحت کنترل ندارند. رژیمی که نمیتواند امنیت نیروهای نظامی و درگیر در برنامههای کاملا محرمانه خود (اتمی، موشکی، پهپادی) را تامین کند، چگونه میتواند مدعی تامین امنیت در کشور و ثبات سیاسی باشد؟
دست بردن سریع به اسلحه و باتوم علیه معترضان
رژیمهای اقتدارگرا و تمامیتخواه در دنیای مدرن به انواع روشها برای کنترل اعتراضهای عمومی دسترسی دارند: از بازداشت گسترده گرفته تا نمایش خیابانی قدرت، و از پراکندهسازی با ماشینهای آبپاش تا قطع اینترنت و خطوط تلفن. وقتی این رژیمها بهسرعت دست به اسلحه و باتوم میبرند، این امر نشان میدهد که در شرایط استیصال قرار گرفتهاند و احساس بیثباتی در آنها بالا است. حمله با باتوم و تفنگ ساچمهها به بازنشستگان و کشاورزان سالخورده، معنایی جز پایینبودن ضریبهای امنیتی از نگاه ناظران سازمانهای سرکوب ندارد. امنترین کشور دنیا باید بتواند اعتراض جمعی سالخورده را هضم، و بدون تمسک به خشونت کنترل کند.
مانور نیروهای سرکوب
با کوچکترین احساس خطر مقامهای امنیتی درباب گردهماییهای اعتراضی، دهها هزار نیروی امنیتی در سراسر کشور روزهای متمادی در میدانها و خیابانها مستقر میشوند و به مردم نمایش قدرت و سرکوب میدهند. رژیمی که نهتنها همه فضاهای عمومی و امور کشور را امنیتی کرده است، بلکه کوچه و خیابان را به محل نمایش قدرت نیروهای سرکوب تبدیل میکند، مشخص است که نسبت به کنترل تام و تمام عرصه عمومی و بقای خود تردید دارد و میداند که معترضان میتوانند در عرض چند ساعت آنقدر انبوه شوند که مراکز بسیج و سپاه را تسخیر کنند. بسیج و سپاه در ایران اصولا برای جنگ شهری با معترضان آموزش میبینند، نه مقابله با دشمن خارجی در مرزهای کشور؛ موضوع اخیر به ارتش واگذار شده است.
اخراج گسترده وفاداران سابق
دولت رئیسی به محض روی کار آمدن، هزاران مدیر دولتی ردهمیانی را اخراج کرد و به جای آنها نیروهای بسیجی تازهنفس گذاشت. این امر حتی در نهادهایی که چهار دهه تحت نظارت شدید نهادهای امنیتی بودهاند و اصولا با افراد این نهادها پر شدهاند، نیز به چشم میخورد. تغییر گسترده مدیران در سازمان صداوسیما که همه از وفاداران به رژیم بودهاند، این احساس بیاعتمادی به مدیران باسابقهتر را منعکس میکند.
تصور مقامهای ردهبالای جمهوری اسلامی ایران این است که مقامهایی که بیش از یک دهه در ردههای میانی بودهاند، به تدریج به مادیات و مزایای رژیم آلوده شدهاند و بساط زندگی خود را در خارج کشور پهن میکنند و اهل ایستادن در شرایط امنیتی دشوار نیستند، پس بهتر است نیروهای جوان را به جای آنها بگمارند. این تصور در نظامی با فساد ساختاری و نهادینه نادرست نیست، اما معلوم نیست جایگزینها تا چه حد برای حفظ نظام قابل اعتماد باشند، چون آنها نیز بهدنبال ثروت و منزلت و قدرت بیشترند. در ردههای بالاتر همچنان افراد سالخورده حضور دارند و کسی نگران فساد و آلودگی آنها به دنیا نیست. بیش از چهار دهه رفتار مقامها نشان میدهد در ایران تحت نظام اسلامی، کسی برای رضای خدا مقام و مسئولیت نمیپذیرد و دست مقامها برای تاراج باز است.
رویدادهای مشکوک
در چند سال اخیر دهها صدای مهیب در شهرهای مختلف ایران از استانهای تهران و کرمانشاه (شهر کرمانشاه) و ایلام (چرداول) و فارس (شیراز)، تا خراسان (بجستان) و اصفهان (نطنز) و خوزستان (شهر کارون) و همدان (شهرهای اسدآباد و همدان) و کردستان (سنندج) شنیده شده است. مقامها یا در مورد این صداها توضیحی ندادهاند، یا توضیحهای آنها ضدونقیض بوده است. مشخص است که این صداهای مهیب با وقایعی مانند انفجار بمب کارگذاشتهشده، بمباران، سقوط هواپیما، یا منفجر کردن زمین برای تاسیس پایگاههای زیرزمینی مرتبط است. نهادهای امنیتی مطمئنا از این رویدادها خبر دارند یا بعدا خبردار میشوند، اما پنهان کردن آنها ترس از بیثباتی و خارج شدن اوضاع از کنترل را گواهی میدهد. یکی از دلایلی که منشا این رویدادها بیان نمیشود، ترس از بروز و انتقال احساس ناکارآمدی نهادهای امنیتی و نظامی در مردم است.
برساختن همپیمان خارجی
گسترشطلبی رژیم در منطقه خاورمیانه دو سویه دارد. یک سویه آن بسط نفوذ و قدرت حکومت شیعه و تحقق تدریجی رویای امپراتوری شیعه و مدیریت جهانی آن است. اما سویه دیگر که در راستای بقای نظام است، برساختن و پیداکردن همپیمانانی در منطقه برای روز مبادا است. در دوران جنبش سبز گزارشهایی از حضور نیروهای حزبالله لبنان برای سرکوب معترضان ارائه شد. آوردن نیروهای حشد شعبی به ایران در شرایط بلایای طبیعی در فروردین ۱۳۹۸- در عین منع مردم ایران برای کمک- برای آزمودن واکنش مردم به حضور این نیروهای شبهنظامی در ایران و عادیسازی حضور آنها در کشور بود. نظام اسلامی نیروهای حشد شعبی و حزبالله لبنان و حوثیها را بیشتر از مردم ایران خودی میداند و در پی اعتبارسازی برای آنها است.
حکومت در پی آن است که در شرایطی که از هر طرف با حمله شهروندان ایرانی مواجه شد، از نیروهایی که چندین دهه آنها را فربه و ثروتمند کرده است، استفاده کند. تصور حاکمان این است که در روز مبادا آنها به یاریاش خواهند شتافت، چون به تزریق مدام ارز ا سوی نظام اسلامی نیاز دارند. این محاسبه چندان به واقعیت نزدیک نیست، چون آنها همیشه به صورت یکطرفه ازسوی رژیم حمایت میشدهاند و کمکها مابهازایی نداشته است.
ایندیپندنت فارسی