چند سال پیش ایستگاه مترو چهارراه ولیعصر تهران پیاده شده بودم، دختر خانمی جلوی من بود و داشت با دوستش تلفنی صحبت میکرد، ظاهرا تلفنش تصویری بود.
همینکه از درِ خیابان انقلاب خارج شدیم کلی نیروی امتیتی سیاهپوش دیدیم که موضع گرفته بودند! انگار جنگ شده باشد، ردیف ردیف با موتورهای تریل به صف ایستاده بودند، هدفشان ترساندن بود.
من که آدمی جنگ دیده بودم، واقعا ترسیدم. اصلا وحشت کردم.
دخترک به دوستش گفت فلانی نمیدانی اینجا چه خبر است، و فقط کمی گوشی تلفنش را به طرف نیروهای ویژه گرفت تا دوستش ببیند.
او متوجه نبود تعداد زیادی نیروهای شخصی در ردیفهای بعدی و پشت سر خودش موضع گرفتهاند…
که ریختند سرش.
یکی دوربینش را قاپید، یکی گردنش را گرفت، دخترک بینوا و غافلگیر شده فقط یک کلمه را تکرار میکرد و گریه میکرد؛
– مگر چه کار کردم…
او نمیدانست عکس گرفتن از وضعیت جاری نوعی تهدید است، تضعیف نظام است، خدمت به اجانب است، خروج از اسلام است!
ما دوست داریم خودمان را در آینهای ببینیم که زیبا نشانمان میدهد!
دخترم! نباید عکس میگرفتی،
میگذاشتی خودم به عنوان کسی که در جنگ و انقلاب بودهام با شرمندگی تصویری میگرفتم و به نرمی مینوشتم؛
– میدانم هدف شما امنیت است، میدانم هدف شما تداوم حکومت رسولالله است، میدانم دفاع از مستضعفین سرلوحه تصمیماتتان است، اما این نه خدمت است، نه امنیت است، نه اسلام است نه انقلاب!
کجای دنیا دیدهاید با بگیر و ببند امنیت برقرار شده باشد، کجای دنیا با دشمن کردن ملتشان به پیروزی رسیدهاند، کجا زدن یک دختر جوان، انداختنش در ون، جلوگیری از آمدنش به خیابان و عکاسیاش پیروزی و موفقیت است!
کاش گذاشته بود من میرسیدم خانه و به زبانی میگفتم تا شاید او دستگیر نمیشد.
حالا حتما آن دختر دیگر آزاد شده.
میخواهم عکس جدیدی را نشانش بدهم؛
دخترم خوب نگاه کن!
نانواها موظف شدهاند نان را طوری بفروشند که کسی بیش از نیازش نخرد!
تخممرغ که قوت غالب خیلیها بوده شده شانهای صد هزار تومان، من دیشب دانهای چهار هزار تومان خریدم، چهار برابر قیمت سه ماه پیش!
قیمت پنیر شده دو برابر، روغن شده سه چهار برابر. حبوبات، اجارهخانهها، داروها، مرغ، لوازم زندگی، همه شدهاند چند برابر و حقوقها تفاوتی با سال قبل نکرده!
زندگی سخت شده، خودکشیها زیاد شده، بیکاری افزایش پیدا کرده، مهاجرت نخبگان زیادتر شده، امید به بهبودی کم، مذاکرات برجام به بنبست رسیده، دلار روزانه بالا میرود، مردم آمادهاند همین فردا گفته شود بنزین هم شد چهار برابر! آنوقت نیرو گسیل کردهاند کارگردانان سینما را میگیرند، فعالین طرفداران اصلاح سیستم را میگیرند، منتقدین دلسوز را میگیرند.
در ریزترین امور با روسیه و چین هماهنگ میکنند، و هنور بر سردر وزارتخارجه نوشتهاند نه شرقی، نه غربی…
دروغ عادی شده، طلاق زیاد شده، جوانها از سیستم و از دین و از خدا بریدهاند…
برای من که جز یک کانال دلنوشته کوچک چیزی ندارم پیغام میفرستند “حساب تو را هم بهزودی خواهیم رسید”
“تو را باید قبل از تاجزاده میگرفتیم!”
عکس را کامل کنم؟
خیلی از بچههای جنگ و انقلاب نگرانند، دیگر چه میخواهد بشود!
حکومت نظامی مگر چه شکلی است؟
مگر میشود بدون مردم به جایی رسید.
همه آنها که دلشان برای کشور میتپد ناراحتند، همه اخطار میدهند، صبر مردم حدی دارد، نگذارید ایران ویران شود، نگذارید فرزندان ما بروند، نگذارید استعدادهای کشور بگریزند، نگذازید آینده ایران از بین برود.
و با یک باتوم در کنار عکس.
– از رأفت نظام سوءاستفاده میکنید؟!
ما مستقل هستیم، مردم راحتند، همه رضایت دارند، اسرائیل هیچ نقشی در تصمیمات کشور ندارد، روسیه هیچکاره است، رفاه اجتماعی وجود دارد، آزادی به اندازه کافی.
و باتومی که در فرم بعدی نزدیکتر به سر ما شده.
– یاوهگو، ضد انقلاب، دشمن خدا، بریده، ریزشی…
بزنیدش، بگیریدش تا وضع بهتر شود!!
تا همه بدانند وضع چقدر خوبست…
نمیدانم صحنه بعدی را هم میتوانم عکاسی کنم یا نه.
اما خیلی آسان قابل حدس زدن است.
مردمی که نفس راحت میکشند!
چه خاطرات بدی بود.
چه داستان وحشتناکی.
واقعا شما اینطور زندگی کردید!؟
چه عکسهایی!
پدر بزرگ
چه خوب که عکس گرفتید
و گر نه من باور نمیکردم…