حسن یوسفی اشکوری: «شکنجه زندانیان سیاسی ضرورت است!»؛ خاطره‌ای از عباس شیبانی

By | ۱۴۰۱-۱۰-۰۳
امروز خبر رسید که دکتر عباس شیبانی درگذشته و آقای خامنه‌ای بر پیکر او نماز خوانده است.
با نام عباس شیبانی در دهه پنجاه آشنا شده بودم.
اما در جریان انقلاب ۵۷ و پس از آن با شخصیت و تصویرش از طریق مطبوعات آشنایی بیشتری حاصل شد.
در چهار سال مجلس اول همکار شدیم و بدین ترتیب از نزدیک نیز آشنایی و تا حدودی دوستی فیمابین هم شکل گرفت.

در باره شخصیت و افکار و رفتار و کارنامه آن مرحوم بسی سخن هست و طبعا اکنون مجالی برای پرداختن آنها نیست. به اشاره می‌گویم به لحاظ فردی شیبانی آدم بدی نبود و از فضایلی نیز بهره داشت ولی او نیز مانند برخی دیگر در طراز مسئولان جمهوری اسلامی از کسانی بود که می‌توان گفت می‌خواست «جنت مکان» بماند. به شدت به جمهوری اسلامی و دو رهبر آن وفادار بود. دیدگاه مذهبی عامیانه و سنتی داشت. مقلّد بود و پیروی انشاءالله صادق. گزاف نیست گفته شود که او نیز مانند شماری دیگر از این نوع جنت‌ مکان‌ها، وفاداری به ارباب قدرت را بر هر چیز دیگر ترجیح می داد. این که رهبر بلامنازع جمهوری اسلامی آن هم در شرایط کنونی بر پیکر شیبانی نماز می‌گزارد و تصویر و فیلم آن منتشر می‌شود، پاداش این سرسپردگی و وفاداری بی چون و چراست.

خاطره‌ای که در اینجا نقل می‌شود، گرچه چندان به سود آن مرحوم نیست، ولی به هر تقدیر برگی از تاریخ است و حداقل می‌تواند تا حدودی راز احترام آشکار بر شیبانی را، به ویژه بر جوانانی که از گذشته‌های دور حتی از عصر انقلاب اطلاعی ندارند، عیان کند.

شکنجه زندانیان یک ضرورت است!
این یادداشت از خاطرات روزنوشت من در مجلس اول است (یادداشت‌هایی که هنوز منتشر نشده است). این یادداشت به تاریخ شنبه ۲۹ / ۸ / ۱۳۶۱ پس از یک گفتگوی دونفره در صحن مجلس تحریر شده و در اینجا عینا و بی کم و کاست نقل می‌شود:
به دکتر شیبانی گفتم: آقای دکتر! تا کی باید وضع زندان‌ها اصلاح شود؟
گفت: خوب شده، دیگر اشکالات وجود ندارد.
گفتم: خیر، هنوز درست نشده است
گفت: مثلا؟!
گفتم: زدن که هست، شکنجه که برطرف نشده . . .
حرفم را برید و گفت: خوب، بله که زدن هست، مگر بنا بود که نباشد؟!
گفتم: زدن زندانی اشکال ندارد؟!
گفت: خیر، تعزیر است.
گفتم: مگر در قانون اساسی نیامده است که هر نوع شکنجه برای گرفتن اقرار ممنوع است؟
گفت: این که شکنجه نیست، تعزیر است!
گفتم: تعزیر تعریف دارد و شرایطی، هدف آن نیز تأدیب است نه گرفتن اعتراف! مگر نه این است که شما این کار را تحت عنوان تعزیر می‌کنید ولی برای گرفتن اقرار و اعتراف بر ضد خود؟
گفت: ضرورت است آقا! ضرورت است!
گفتم: چه ضرورتی؟
گفت: وقتی کسی مسلح است و دستگیرش کرده‌اند و حرف نمی‌زند، ضرورت دارد از او اقرار بگیرند.
گفتم: این که ضرورت نشد، این همان است که گفته می‌شود هدف وسیله را توجیه می‌کند!
گفت: آقا! اگر این کار را نکنند، جمهوری اسلامی می‌رود هوا!
گفتم: در عوض اسلام می‌ماند زمین!
گفت: خیر، نه جمهوری اسلامی می‌ماند و نه اسلام!
گفتم: یادتان هست که در مجلس بررسی قانون اساسی آقای مشکینی با استدلالی مشابه پیشنهاد کرد به صورت استثناء ،«زدن» جایز باشد؟ ولی آیت‌الله منتظری و آقای بهشتی مخالفت کرده و گفتند اولا، این نوع زدن، ولو فایده‌ای هم داشته باشد، خلاف شرع است. و ثانیا، از کجا معلوم که این زدن‌ها در یک حد بماند و به ناخن کشیدن و سوزاندن و . . منجر نشود! (نقل به مضمون).
گفت: خوب! همین فقها اجازه داده‌اند و حتی در شورای انقلاب هم مطرح شد و اجازه داده شد.
گفتم: اولا، تکلیف قانون اساسی چه می‌شود؟ و ثانیا، مگر چند جور اسلام وجود دارد؟ و ثالثا، مگر امام علی و پیغمبر از چنین روش‌هایی استفاده کرده‌اند؟ آن‌ها آیا نمی‌توانستند برای حفظ خود از چنین شیوه‌هایی استفاده کنند؟
گفت: آری، استفاده کرده‌اند.
گفتم: یک مورد را بفرمایید!
با عصبانیت گفت: آقا من با شما بحث ندارم، من می‌گویم ضرورت است و اگر نباشد جمهوری اسلامی از بین می‌رود! اصلا من عقیده دارم این افرادی که دستگیر می‌شوند انسان نیستند و حق حیات هم ندارند و هر جور با آن ها معامله بکنند، اشکال ندارد! تعزیر که چیزی نیست!
گفتم: همین!
گفت: همین!
گفتم: همین!
گفت: همین!
گفتم: خداحافظ

زیتون:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *