«چشمهایم را که باز کردم، در یک اتاق سفید بودم؛ اتاقی با دیوارها، کف، سقف و نور سفید. فقط سفیدی میدیدم. چند لحظه بعد از این که چشمانم را باز کردم، صدایی گفت فرزندم، تو مُردهای! فکر میکنی چرا مردهای؟ چه اتفاقی برایت افتاده؟ چه گناهی مرتکب شدهای؟
داد میزدم که نه، هنوز زندهام. ترسیده بودم. فریاد میکشیدم تا دوباره از هوش رفتم. بعد که به بند برگشتم، متوجه شدم به اتاق مرگ برده شده بودم؛ اتاقی برای شکنجه سفید در زندان تهران بزرگ (فشافویه).»
این روایت یکی از شکنجههایی است که «حسین شهروی»، ورزشکار زندانی برای اعتراف اجباری تحمل کرده است.
یکی از نزدیکان خانواده شهروی آنچه را که بر حسین و خانوادهاش در این چند ماه گذشته، برای «ایرانوایر» روایت کرده است؛ روایت شکنجههایی که حسین برای خانوادهاش گفته است.
«حسین شهروی» چهارم آبان ۱۴۰۱ نزدیک بلوار «شاهد» در «تهرانپارس» توسط لباس شخصیها ربوده شد.
او که از سال ۹۰ سنگنوردی را آغاز کرده است، شغلی در همین رابطه، یعنی کار در ارتفاع داشت.
ساعت ۱۰ شب چهارم آبان، حسین و همکارش «ریحانه» در ماشین صاحب کارشان «مجید» در حال برگشتن از سر کار بودند. صاحب کارشان چند دقیقهای ماشین پیکاپ را که پشتش ابزار کارشان شامل طناب، هارنس، کارابین، تسمه، سیم بکسل، سطل رنگ و فرچههای مخصوص، اسید شستوشوی ساختمان، بنزین برای موتور و برق و … بود را مقابل منزلش پارک میکند و از ماشین خارج میشود. همان زمان، چند لباس شخصی موتور سوار ماشین را دوره و اعلام میکنند که ماشین مشکوک است. آنها بالاپوشهای تن حسین و ریحانه را روی سرشان میکشند و ماشین را با سرنشینانش میدزدند.
این آدمربایی، نقطه آغازی برای چهار تن از بازداشتیهای اعتراضات سراسری میشود.
یکی از نزدیکان خانواده شهروی به «ایرانوایر» گفت صاحبکار حسین ساعتی بعد به آنها خبر داده بود که حسین و همکارش ربوده شدهاند.
ریحانه را ساعت پنج صبح فردای آن شب آزاد میکنند اما حسین شهروی را اول به یک پایگاه بسیج، بعد به یگان امداد «افسریه» میبرند.
در پایگاه بسیج، در مورد لوازم کاری که در ماشین بوده، سوال میپرسند، به او توهین میکنند و مورد ضرب و شتم قرار میدهند. حسین را سپس به زندان تهران بزرگ میبرند.
در این زندان، چنان مورد ضرب و شتم قرار میگیرد که از خانوادهاش میخواهد به ملاقاتش نروند: «بدن من که قوی بود، چنین آش و لاش شدهام، وضع بقیه خیلی بدتر است. با این وضعیت نمیخواهم من را ببینید.»
البته به او اجازه ملاقات هم نداده بودند. روز هشتم آبان که اعضای خانواده به زندان مراجعه و درخواست ملاقات با او میکنند، جواب میشنوند که حسین در قرنطینه، زیر بازجویی است و اجازه ملاقات ندارد.
پیگیریهای خانواده فقط مشخص میکنند که حسین شهروی توسط وزارت اطلاعات بازجویی میشود.
در طی بازجویی، به او میگویند مجید، صاحبکارش هم بازداشت شده و ادعا کرده که تمامی وسایل درون ماشین متعلق به او بوده است. دستنویسهایی هم از مجید به او نشان دادند که نشان میداد او علیه حسین اعتراف کرده است.
به او گفته بودند که پدر و مادرش سکته کردهاند. گفته بودند میدانند با چه کسانی رابطه جنسی داشته است و حتی فیلمهایی از آن نیز در اختیار دارند!
او را وادار میکردند که جزییات رابطه جنسی با شریکش را تشریح کند، سپس وادارش میکردند به نماز خواندن.
حسین شهروی را چند بار هم «اعدام مصنوعی» میکنند. او به نزدیکانش گفته است: «نیمه شب از خواب بیدارم میکردند، به من غذا میدادند و میگفتند میخواهیم اعدامت کنیم. میبردندم پای چوبه دار. چند بار این کار را با من کردند.»
بدترین تجربه اما «اتاق مرگ» بوده است. همبندیهای حسین شهروی تایید کردهاند که بعد از برگشت از آن اتاق، تا ساعتها دست و پاهایش میلرزیدهاند.
تمامی این شکنجهها برای آن بودهاند که اعترافات از پیش نوشته شده بر روی کاغذ را امضا کند؛ اعتراف به لیدر بودن و ارتباط با اسرائیل و رسانههای خارج از کشور.
تنها شش روز بعد از بازداشت، ۱۰ آبان ۱۴۰۱ حسین تماسی میگیرد و پشت تلفن داد میزند: «به دادم برسید، اینها میخواهند من را بکشند! گفتهاند من را میکشند. شما را به خدا کمکم کنید.»
همان روز، ریحانه، مجید و «محمدحسین»، همکار، صاحبکار و برادر صاحبکار حسین هم بازداشت و هر سه به زندان «اوین» منتقل میشوند. هر سه در انفرادیهای بند ۲۰۹، توسط وزارت اطلاعات بازجویی میشدند.
در زندان اوین خبری از شکنجه جسمی نبوده است اما آزارهای روانی ادامه یافتهاند.
در دوران بازداشت در زندان اوین، یک هفته در میان، روزهای پنجشنبه امکان ملاقات فراهم بوده است. یکی از این پنجشنبهها مقارن میشود با روز اعدام «محسن شکاری».
آن روز، ماشینهای یگان ضد شورش مقابل زندان بودند. به خانوادهها اطلاع داده بودند که ملاقاتها لغو شدهاند. پس از اعتراض خانواده بازداشتیها، ماموران از زندان بیرون آمده و مادر یکی از زندانیان را مورد ضرب و شتم قرار داده بودند.
حسین شهروی در ملاقات هفته بعد، گیج و منگ بوده و تنها توانسته است تایید کند که به او قرص میدهند و آمپول تزریق میکنند.
او در یکی دیگر تماسها تلفنی خود میپرسد: «من چرا زندانم؟ چه اتفاقی افتاده است؟»
حسین شهروی در اثر شکنجه و داروها، دچار فراموشی شده بود و چیزی از وقایع گذشته را به خاطر نمیآورد.
در جریان بازجویی و پس از آن در شعبه دوم دادسرای «شهید مقدس» به او اتهامهای «لیدری»، «حمل مواد منفجره و دینامیت» و «پشتیبانی از اغتشاشگران» تفهیم شده بود.
در نهایت، روز ۱۷ دی کیفرخواست او تنها با اتهامهای «اجتماع و تبانی به قصد برهم زدن امنیت داخلی یا خارجی» و «اغتشاش و برهم زدن نظم عمومی» صادر شد.
پس از صدور کیفرخواست، ریحانه با قرار وثیقه آزاد میشود اما حسین، مجید و محمدحسین را به زندان تهران بزرگ منتقل میکنند.
همبندیهای حسین در زندان تهران بزرگ از بازگشت او خوشحال شده بودند، چرا که زندانبانها گفته بودند که او اعدام شده است.
پس از انتقال حسین شهروی به زندان تهران بزرگ تا امروز، او در وضعیت بلاتکلیفی به سر میبرد.
در نهایت، پیگیریهای خانواده از بازپرس دادسرای شهید مقدس مشخص کرده که پرونده او گم شده است.
حسین شهروی پس از تحمل شکنجههای سنگین جسمی و روحی در زندان بزرگ، با کابوس اعدام و اتاق مرگ روزها را سپری میکند و تلاشهای خانواده حتی برای تعیین شعبه دادگاه و تبدیل قرار بازداشت به قرار وثیقه بی نتیجه بودهاند.
روایت یکی از نزدیکان خانواده حسین شهروی از آنچه بر او و خانوادهاش در طی نزدیک به سه ماه گذشته، تنها روایت یکی از بیش از ۲۰ هزار بازداشتی اعتراضات سراسری است که محروم از وکیل در زندانها و بازداشتگاهها تحت فشار هستند.
سولماز ایکدر
ایرانوایر