آیا آیت الله ها، حجت الاسلام ها و طلبه های حاکم، آنها که خود را روحانی میخوانند، با تقوا و پرهیزکار، میتوانند همواره علمدار ارزشهای دین اسلام باشند و مظهر اخلاقیات و معنویات و همچنان روضه معصومیت و مظلومیت امامان را بخوانند؟ آیا، هنوز، برعم زشتکاریهایی که از مرشدین و مومنین سر میزند، میتوانند در باره معانی و مفاهیمی همچون لا الله الا الله و یا توحید و نبوت و حوادث تاریخی مثل عاشورا و قیام امام حسین علیه خلیفه یزید و بیرحمی ها و جنایات خلیفه بر فراز منبر قدرت داد سخن دهند، خلافت را محکوم و مردم را به تبعیت و پیروی از امامت دعوت نمایند؟ آیا میتوان روضه ها و خطبه هایشان را بر علیه ظلم و ستم باور نمود؟ آیا هنوز میتوان به تقلید و تبعیت از آنها اداب تقوا و پرهیزکاری، مراسم طهارت و وضو و نمازگزاری را آموخت؟
نه اینکه این سوالات را امروز مطرح میکنیم بآن دلیل که فساد و تباهی، از جمله لواط کاریهای بعضی از دینمداران و طلبه های حوزه های علمیه افشا گردیده است. خیر. چرا که کارنامه دینمدارن برخاسته از حوزه های علمیه از دیر باز سیاه بوده است و نقشی که فقها و علوم فقهی در حرکت جامعه بسوی تمدن مدرن بازی کرده اند، پیوسته چیزی نبوده است مگر بازدارندگی، بازتابنده اراده ی معطوف به تاریکی و بازگشت بگذشته.
حال باید پرسید پس از نیم قرن حکومت دین، باورمندان و ساده اندیشان، فقهای بزرگ، آیت الله ها و حجت الاسلام ها و طلبه های حاکم را مثل گذشته بر فراز منبر، همچون،نماد زهد و تقوا مشاهده میکنند یا جلادهایی را با شمشیر خون آلود بدست، نماد قدرت و بیرحمی؟
در شرایط کنونی تنها رابطه ساختار قدرت با مردم نیست که بیش از همیشه تهی از اعتماد و اطمینان گردیده است بلکه رابطه مردم با دین، نیز، سئوال بر انگیز شده است. تنها مشت آهنین قدرت نیست که بر فرق مردم سخت فرود آمده است بلکه چوب و چماق دین است که جسم و جان مردم را زخمین و جریحه دار میسازد. دین است مسئول خون هایی که در این دوران ریخته شده و میشود. در واقع دین از لحظه ی صعودش بر مسند قدرت، در نزدیک به نمیم قرن پیش، خشم و خشونت، خونریزی و انتقام جویی را آغاز نمود. اول سران نظام شاهی را بدون محاکمه به جرم محاربه با خدا به هلاکت رساند. در پی آن، دگر اندیشان چپ و دمکرات و لیبرال، مجاهد و ملی گرا، کرد و ترک و ترکمن را تار و مار نمود. سپس گروگانگیری و هشت سال جنگ با کفر و باطل را به قصد فتح قدس از راه کربلا را بآغوش کشید و پس از آن کشتار جمعی بیش از 4000 زندانی سیاسی و سرکوب هر جنبش و اعتراضی از جنبش دانشجویان در 78 و جنبش “سبز” گرفته تا خیزش های مردمی در 96 و 98 و سر انجام ظهور جنبش زن زندگی آزادی جنبشی که هرگز سرکوب شدنی نبوده است و نیست.
اما، آنان که هم اکنون به حکومت دین اعتراض دارند این یا آن گروه، این دسته و یا احزاب سیاسی نیستند بلکه اکثریت باتفاق مردم اند که در حمایت از جنبش زنن زندگی آزادی به حکومت ولایت نه میگویند. بر سر این مردم است که چوب و چماق دین فرود آمده و میاید.
واقعیتی که هم اکنون خود را لخت و عریان به معرض نمایش گذارده است، این است که دین، قدرت است و قدرت، دین. هم چنانکه، قدرت زمانی در دست فاشیسم جنگ و خونریزی به پا کرده و میکند و زمانی هم در دست کمونیسم مردم را باسارت و بندگی میکشاند، در حال حاظر، بیش از 44 سال است که در جامعه ما، قدرت در دست دین است و بنام دین است که میزنند، میکوبند، ویران میکنند و خون میریزند. یعنی که در جامعه ما از دین است که قهر و خشونت، بیرحمی و انتقام ستانی برمیخیزد، دینی که متولی آن آغاز قشر آخوند بوده است، قشر مفتخوار جامعه، قشری که کمترین ارزش را برای دسترنج انسانی، کار و کوشش و نوآوری قائل بوده و هست.
اول، اخوند خمینی بود تصمیم گیرنده نهایی و گوینده حرف آخر.
در آن دوران کمتر کسی به تغییر و تحولی که در ساختار سیاسی جامعه بوجود آمده بود توجه خاصی نشان میداد و اگر هم بدان حساسیتی وجود داشت هنوز زبان بیان آن خلق نشده بود. چرا که واقعیت آن بود که این دیگر انسان نبود که بر ما ایرانیان حاکم گردیده بود. الله، خداوند یکتا و یگانه بود که حکومت خود را بر جامعه بواسطه امام خمینی آغاز کرده بود و پس از او 34 سال از 44 سال گذشته را آخوند خامنه ای ست که حرف و کلامش، حرف و کلام الله است و حرف حقیقت و نهایی. امام جمعه ها جوانان کشور را پیوسته هشدار داده و میدهند که:
جوانان باید بدانند در نگرش ما ولی فقیه فقط رهبر سپاسی نیست، حجت شرعی است. نایب امام زمان است و مخالفت با نایب امام زمان، مخالفت با امام زمان است. در ادامه خاطر نشان میکنند: کسی که دستور ولی فقیه را زیر پا بگذارد، دستور امام معصوم را زیر پا گذاشته است و مخالفت با دستور امام معصوم، مخالفت با دستور خداست.
بخودی خود روشن است که دین و قواعد و مقررات دینی و یا شریعت اسلامی، ارجح بر قانون است، در جامعه آخوندی. این بدان معناست که کلام آخوند خامنه ای فرا تر از هر قانونی بوده و هست، همچنانکه کلام آخوند خمینی کلام نهایی بود. چون او و پس از وی آخوند خامنه ای معصوم و خطا ناپذیراند. که انان از تبار امامان مقدس اند. انها نه تابع قانون بشری که تابع قانون الهی اند. این قانون است که باید در تبعیت از اراده و فرمان ولایت فقیه درآید. زیرا که او «حجت شرع» است، نه قانون و یا مجلس قانونگذاری و سه قوای مجزا از یکدیگر، همه زینیتی بیش نیستند در دستگاه ولایت فقیه. همچنانکه، امام جمعه ها پیوسته بر فراز منبر قدرت تکرار میکنند که مخالفت با ولایت فقیه، مخالفت است با دستور الله، محاربه است با خد ا و لاجرم مجرم و سزاوار تنبیه و مجازات، در بالاترین سطح خود، مرگ. یعنی که تسلیم و اطاعت در برابر کلام خداوند خامنه ای چون و چرا پذیر نیست. اگر کلام او را در تعیین سیاستهای داخلی وخارجی نپذیری، مجرم هستی و محارب و معدوم، همچنانکه الله هم، از آن آدمی که در وحدت و یکتایی او شکی بخود راه دهد، انتقام خواهد گرفت و او را در آتش دوزخ الهی تا ابد خواهد سوزاند. آخوند از فرمان الله است که اطاعت میکند و خود را تسلیم میکند.
خداوند خامنه ای، نیز، در پیروی از فرمان الله است که از معترضین و منتقدین سیاستها و تدابیر خود انتقام ستانی میکند و دست ش را به خون بی گناهان، به خون کوچک و بزرگ، زن و مرد، پیرو جوان آلوده مینماید. اما، دین را، دینی که آخوند خامنه ای چوب و چماق آنرا بر سر همگان فرود میاورد، کمترکسی مسئول میداند، مسئول فقر و فلاکت، مسئول سرکوب و خفقان سیاسی و سقوط بدره بدبختی و خواری. بعضا، چنین کنشی را بلحاظ سیاسی، اصلا صلاح نمیدانند، کنشی که نتیجه اش چیزی نیست مگر بیگانگی بیشتر با مردم، اگر به لعن و نفرین، مرگ و میر ختم نشود. اما، جامعه- تمامی شواهد حاکی از آنست، از آن دوران عبور کرده است.
حال آنکه ساختار ولایت مردمی را مسئول این پسروی، این ذلت و خواری ا میداند که باعترض به حکومت دین و مصیبت و نکبتی که با خود بارمغان اورده است برخاسته اند. این مردمان مستاصل و معترض هستند که مورد اصابت گلوله های دین قرار گرفته اند و یا تیغ و تازیانه دین بر جسم و جان شان فرود آمده بدار مجازات، بدار مقدس ولایت آویخته شده و میشوند.
در این معنا، اعتراض و مقاومتی که هماکنون در جبش زن زندگی و آزادی تبلور مییابد، قیل از آنکه ساختار قدرت را دچار بحران سازد، ساختار دین است که بحران بر دامنش نشسته است. کشف حجاب، یا آزادی زنان از قواعد و مقررات شریعت اسلامی، شرکت در جنبشهای اعتراضی، بحران در حجت شرع است، دال بر تمرد و سرپیچی است از شریعت دین اسلام، کنشی که در عدالتخانه های ولایت، محاربه با خدا محسوب میشود، جرم و گناهی نا بخشودنی. پس خشم و خشونت وبیرحمی و انتقام ستانی، زندان و شکنجه و اعدام، مشروع و برخاسته است از اراده الله معطوف به تسلیم و اطاعت و فرمانبری.
بسیاری، فراموش میکنند که ولی فقیه قبل از آنکه نماد قدرت باشد، نماد دین است. این دین است که قدرت را توجیه میکند و بکار گیری خشم و خشونت را به انجام یک تکلیف الهی، یعنی جهاد و شهادت تبدیل مینماید. کلام آخوند خامنه ای در یک آن هم کلام دین است و هم کلام قدرت که بشکل اتمام حجت و یا تهدید و هشدار بیان میگردد. دین و قدرت، دو روی یک سکه اند. اگر در گذشته، دین با ابزار پند و اندرز، با خطابه و موعظه و در جامه ی “علم” فقه و اجتهاد بدرون احساسات و عواطف ما راه می یافت و نظام تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت را پا برجا مینمود. امروز باید به بر قراری ترس و وحشت متوسل شوند و شمشیر برنده بر کشند، دار تنبیه و مجازات بر پا دارند، سرها را بر زمین بر افکنده و خون بی گناهان، مظهر شجاعت و پاکی و زیبایی، همچون ندا اقا سلطانهاها، شاه کرمی ها و چلاویها، همراه دهها و هزاران زنان و مردان مبارز دیگر، بر زمین جاری سازند، تا حکومت خدا را تحکیم و تداوم بخشند. در تاریخ ایران هرگز ساختار قدرت، چنین خشمگین و وحشت آفرین، چنین سفاک و درنده، بر صحنه ی جامعه ظاهر نشده است که در وقایع اخیر ظاهر شده است. در اصل هم دین اسلام چیزی جز قهر و خشم و خشونت و انتقامی ستانی، نبوده است.
واقعیت آنست که محمد پیامبر اسلام، 10 سال حکومت کرد و بیش از 60 بار دست به لشگر کشی زد. اعتراف به یگانگی الله و یا لا الله الا الله همراه شمشیر بوده است که بر دل مردم نشسته است. طبری در تاریخ معروف خود گزارش میدهد که در جنگ بدر، اسیران جنگی را محمد بقیمت صدها درهم رها میساخت و آن اسیران که خانواده های تهی دست داشتند، گردنشان به شمشیر سپرده میشد. بذر دین اسلام پیوسته با خشم و خشونت است که کاشته شده است. به این اصل، یعنی به سوی این گذشته است که ولایت پرستان، بال و پر میکشند.
بنابراین، جنبش زن زندگی آزادی، با سپاهیان دین است که روی در روی قرار گرفته است. سپاهان دین در حمایت از دین و یک مقام و منصب دینی و یا نهاد دین است که دست به قهر و خشونت و انتقام ستانی میزنند. آنها میخواهند گذشته ای افسانه ای را به یک واقعیت تبدیل نمایند. یعنی که یک ملت را باسارت و بندگی کشانده تا همچون حیوانی زبان بسته، سر در آخور خود فرو برند و در کمال تسلیم و اطاعت به نظام فرمانروایی و فرمانبری گردن نهند.
جنبش اعتراض و مقاومت، بویژه جنبش زنان، در واقع، از آغاز همراه ظهور نظام ولایت پا بعرصه وجود گذارده است. این جنبش اعتراضی افت و خیز وزیر و بم بسیار بخود دیده و پیوسته باشکال گوناگون در مقاطع مختلف زمانی، همچنانکه زودتر اشاره شد، ظاهر گردیده است. اما، هر روز که بر عمر آن افزوده شده است رنگ دین ستیزی نهاده شده در درونش غلضت بیشتری یافته و مییابد. خیزشی که اگر به ویرانی مساجد و حوزه های علمیه نیانجامد، بر نظامی که بر اساس “معصوم ” و “مظلوم ” پرستی بنا گردیده است ضربات مهلک و کشنده ای وارد خواهد آورد.
حکومت معصوم پرستان اگر تا دیروز در لباس گشت های ارشادی به منظور برقراری امنیت اخلاقی و هنجار شکنی ظاهر میشد، هماکنون بشکل نیروهای ضد شورش، سراسر خود و زره و چوب و چماق بدست، مسلح به اسلحه ی گرم و سرد، سوار بر موتور سیکلت های وحشت آفرین به منظور حفظ حکومت دین، ظاهر میشوند. اما، غافل از آنکه هر بیشتر حضور سپاه دین بخشی از زندگی روز مره جامعه درآید تا مخالف و معترض را سرکوب نموده تا نظام ولایت و یا حکومت آخوندی را حفظ نماید، باور و ایمان به نهادهای دینی، از نمازگزاری و روزه گیری نذر و نیاز گرفته تا معصوم و مظلوم پرستی متزلزل تر گردد. افسانه ها و اسطوره های دینی یکی پس از دیگری شکست بر خواهند داشت. پیشانی های پینه بسته بجای اینکه بیانگر زهد و تقوا باشد به نماد خشم و خشونت، توطئه و ریاکاری مبدل خواهند گردید.
هم چنانکه هیچ خدایی بدون وجود شیطان، وجود ندارد و هیچ شبی بدون روز، حکومت الهی، حکومت کیفر و کین خواهی، نیز، نطفه حکومت انسانخواهی، حکومت زن زندگی آزادی را در درون خود پرورش داده که اگر بماند بلوغ و کمال آنرا بچشم خواهد دید. بگذار که سپاهیان دین، سپاهیان اراذل و اوباش، با زندگی روز مره مردم هرچه آشنا شده و درد مصیبت و نکبتی که دامنه ملت را گرفته است احساس کنند. چرا که آنها سر انجام به گورکن های حکومت دین مبدل خواهند شد. مگر ساواک و ارتش شاهی به وزارت اطلاعات و ارتش اسلامی تغییر شکل نداند، چه تضمینی وجود خواهد داشت که ابزار قهر و قدرت و خشم و خشونت نظام ولایت به ابزار آزادی و صلح و همزیستی تبدیل نشود. چرا که بحران اخیر، بحران دین است نه بحران قدرت.
فیروز نجومی
firoz nodjomi
firoznodjomi.blogspot.com
fmonjem@gmail.com