«ایرانوایر»، بهتازگی کتاب «احضار دوالپای رسوایی با پای سیب»، نوشته «سپیده قلیان»، فعال مدنی سرشناس را که سالهاست در زندانهای مختلف ایران محبوس است، منتشر کرده است.
سپیده در این کتاب، داستان رنج و مقاومت زنان زندانی که برخی از آنها گمنام هستند را روایت کرده و در کنار آن، دستورپخت شیرینیهایی را آموزش داده که این زنان دوست داشته و دارند.
این گزارش، معرفی شماری از آن زنان است؛ زنانی که سالهای زندان سپیده با رفاقت با آنها طی شده و حالا در کتابش، دوباره جان گرفتهاند.
آنها که خفه شدند؛ مهین و مکیه
«مهین بلندگرامی» را فقط میتوان از لابهلای خطوط سپیده شناخت. نامش جز در کتابهای سپیده و یکی دو نامه از او، در هیچجای جهان درندشت اینترنت نیست. زنی که حالا دیگر در جهان نیست، ولی وقتی بود هم، جای زیادی نمیگرفت. آنقدر تهیدست بود که بعد از مرگش، خانوادهاش هزینه آمبولانس برای بردن پیکرش از بوشهر به کردستان را نداشتند و سرانجام رییس زندان بوشهر، هماو که مهین را از دسترسی به درمان محروم کرده بود، هزینه کرایه آمبولانس را میدهد تا او به دامنههای زاگرس بازگردد.
مهین کُرد بود، سی ساله و کارگر تماموقت زندان بوشهر؛ همان زندانی که سپیده آن را «آخر دنیا» توصیف کرده بود. مهین با تی شکسته مجبور بود ساعتها خم شود و دستشوییها و راهروها و همهجا زندان را بشوید و به باور سپیده، برای همین هم بوده که او شیرینی خیلی شیرین دوست داشته؛ چون آنهمه کار کردن، قند خون را میاندازد.
سپیده در کتابش نوشته که او «کولبر بوده و به جنوب آمده بوده، ولی باز هم کولبر بوده.» این جمله احتمالا اشاره به این دارد که او در زندان هم کارگری میکرده است. آنگونه که سپیده قلیان در کتاب احضار دوالپای رسوایی با پای سیب نوشته، مهین بلندگرامی در اولین جلسه دادگاهش از خود در مقابل قاضی، به زبان کردی دفاع کرده بود و به باور سپیده، برای خودش یک پا، «لیلا زانا» بوده.
لیلا زانا، نماینده کرد پارلمان ترکیه بود که چون در جلسه تحلیف خود در سال ۱۹۹۱ به زبان کردی سوگند خورده بود، با حزب کارگران کردستان «پ ک ک» مرتبط دانسته شد و سرانجام به ده سال زندان محکوم شد.
مهین بعدها وقتی سپیده در یکی از معدود زمانهای آزادی از زندان بود، بهدلیل عدم رسیدگی پزشکی، براثر ابتلا به کرونا، بهقول سپیده «خفه» شد و جان باخت.
سپیده در کتابش نوشته که او، چون از زن داستان سپیده که هویتاش مشخص نیست دفاع کرده و «جانش را نجات داده»، از دریافت ماسک اکسیژن محروم شده است.
مهین بلندگرامی در زندان هم کارگر تماموقت بود. مهین کرونا گرفت و بهدلیل عدم دسترسی به درمان، جان باخت.
«مکیه نیسی»، دیگر زن خفهشده داستان سپیده است، زنی که اگر در ۲۴آذر۱۳۹۹ براثر ابتلا به کرونا و عدم توجه مسوولان زندان سپیدار اهواز، «خفه» نمیشد، حالا ۳۹ ساله بود. مکیه عرب اهوازی بود و به گفته سپیده، چشمانش همیشه برای فرزندانش گریان بوده است.
مکیه، برای تهیه کیف و کتاب بچههایش ناچار به کار کردن در زندان بوده و سرایدار کارگاه خیاطی سپیدار بوده است.
توصیف سپیده از او اینگونه است: «وقتی میخندد، گوشههای پرههای دماغش را بالا میبرد و از همیشه جذابتر میشود. خالی گوشه لبش دارد و موهایش حالتدار و نرم است.»
سپیده قلیان در کتابی که اخیرا ایرانوایر از او منتشر کرده، از سوختگی سینه مکیه گفته است که برادر همسرش با آب جوش سوزانده بود. مکیه کودکی دارد که نامش «حلوا»ست. تصویری که سپیده از مکیه میسازد، تصویر زنی با سایه است که پشت میلهها شیر میدوشد، درد میکشد و از دو طفلش جدا مانده است.
الهه درویشی؛ ۱۹ سالهای باردار در راهروهای مرگ
سپیده در کتاب پیشیناش با نام «تیلاپیا خون هورالعظیم را هورت میکشد» هم، از الهه نوشته است. زن ۱۹ سالهای که در ۱۸ سالگی از «حسن درویشی»، پسرعمو و همسرش باردار شده است. الهه را زمانی که بابت متهم بودن همسرش به شرکت در حمله به رژه اهواز، وقتی باردار بود، بازداشت کردند. او در زندان نوزادش را به دنیا آورد، نوزادی که میخواست نامش را «ابراهیم» بگذارد، ولی بهاجبار نام او به «علی» تغییر کرد.
وزارت اطلاعات مدعی بود که حسن درویشی را کشته است اما، الهه مدتها بعد از این ادعا، همچنان در حبس بود.
سپیده دستور پخت دونات را به الهه ۱۹ ساله تقدیم میکند که موقع بارداری ویار «پیراشکی با کرم» کرده بود و به لگد زدن نوزادش در شکم میخندید.
سپیده او را در کتاب تیلاپیا خون هوراعلظیم را هورت میکشد اینگونه توصیف کرده است: «الهه چموش عاشق نقاشی و آشپزی است. اگر جایی زنی کوتاه قامت با پوست سفید و چشمان درشت عسلی دیدید که دارد روی خاک نقاش میکشد یا زیر گلوله و موشک سینهاش را درآورده و به نوزادش شیر میدهد و قهقهه میزند، او الهه است.»
در سالهای گذشته بهویژه درباره فعالان سیاسی عرب اهوازی و یا زندانیان عقیدتی موسوم به «سلفی» که دستگاه قضایی جمهوری آنها را «تکفیری» و مرتبط با «داعش» میخواند، بازداشت همسر و فرزندان بهجای فرد متهم، به یک رویه تبدیل شده است.
ایرانوایر بهتازگی یک فایل صوتی از مصاحبه «نرگس محمدی» با سپیده قلیان مربوط به ۲۰شهریور۱۴۰۰ را منتشر کرده که در آن خانم محمدی از بازداشت و نگهداری چند زن کُرد و شش طفل خردسال آنها در گرسنگی و شرایط فوق امنیتی خبر میدهد. براساس گفتههای نرگس محمدی، این زنان، همسرانشان یا در عراق و سوریه کشته شده بودند،یا در بازداشت و تحت شکنجه به سر میبردند.
فاطمه واحدی؛ فاطوی بخشنده زندان بوشهر
«فاطمه واحدی» یا آنطور که سپیده در کتابش از او یاد کرده، «فاطو»، زنی بخشنده و دستودلباز است. زنی که مثل کودکان همهچیز را تماموکمال میخواهد، نه برای خودش، برای همه.
مثلا در صف تلفن با ماموران زندان بوشهر دعوا میکند تا چند دقیقه بیشتر وقت تلفن بگیرد، تا پول بیشتری از آنها که آن سوی خط هستند بگیرد و برای کل بند، ساندویچ «کباب ترکی» بخرد.
در زندان بوشهر او را که بهدلایل مالی هشت سال است بهطور منقطع در زندان بوده، به شکمو بودن میشناسند و میگویند که بهخاطر شکمش در زندان است، اما سپیده میگوید که او نه بهخاطر شکم خود، بلکه بهخاطر شکمهای بسیاری در زندان است.
فاطو، براساس روایت سپیده، بابت این رفاقتها بارها شکنجه شده است. بابت اینکه با صدای بلند رفیق خود را صدا زده، یک ماه در گرمای ۶۰ درجه بوشهر بدون دمپایی ناچار به رفتوآمد بوده. بارها کتک خورده و مسوولان زندان برای دادن مرخصی به او، این زن را ناچار کردهاند که برای زندان آبسردکن و یخچال بخرد؛ فاطو این یخچالها را خریده و آن را هدیه «خاله کویتی»، شخصیت خیالی خود عنوان کرده، اما در اصل بدهی به فروشگاه یخچال و آبسردکن، یکی دیگر از شکایتهایی است که او را پشت میلههای زندان بوشهر نگه داشته است.
فاطو زنی دستودلباز بود که بهنام یکی از شخصیتهای خیالیاش «خاله کویتی»، برای زندانیان دیگر خرید میکرد.
زهرا حسینی؛ مادر اسرا و سنا
«زهرا حسینی»، یکی از زنان زندانی در زندان سپیدار اهواز است و سپیده او را آنجا دیده است.
سپیده در کتاب اخیرش، زهرا حسینی را با شرح التماسهایش برای دیدن روی دخترانش «اسرا» و «سنا» به مخاطب معرفی میکند.
زهرا متولد ۱۳۷۴ است. او همان زنی است که سپیده در کتاب پیشین خود، از خشونت خانگی که بر او رفته، نوشته بود؛ زنی که در ۱۸ سالگی بهزور خانواده، شوهر کرد و نه در خانه پدرش و نه در خانه همسرش، اجازه خروج از خانه نداشت و با برقع مجبور بود بیرون برود. بااینحال در گوش سپیده گفته بود که «آزاد شدیم با هم بریم لب کارون موهامون رو باز کنیم و برقصیم»؛ زنی با ابروهای مشکی، موهای بلند و مجعد مشکی.
کبری بهیاری؛ رقص و رولت در چند قدمی چوبهدار
«کبری»، یکی دیگر از زنان زندانی در زندان بوشهر است؛ زندانی که با توصیفهای سپیده از آن بیشتر به پادگان میرود تا زندان. کبری متهم به قتل شوهرش است و محکوم به قصاص.
سپیده در کتابش از این نوشته که «قدوقواره» او و یکی دیگر از زندانیان چون به گرفتن رضایت از اولیای دم برای کبری نمیرسیده، تصمیم میگیرند برای او رولت بپزند، با او بخندند و «در یک قدمی طناب دار چند پایی برقصند»، اما کارگاه پلمب میشود.
در کتاب جدید سپیده، زنی روایت شده که بهنظر میرسد کبری باشد؛ زنی که هفت سال مکرر است در زندان بوشهر است و همیشه باید چادر به سر داشته باشد.
کبری آنگونه که سپیده نوشته، از صبح زیر شکنجه شوهرش، همان فرد مقتول بوده است. شوهرش تلفن او را میگیرد و او را روی صندلی بازجویی مینشاند که اعتراف کند با مرد دیگری به او خیانت کرده است. اما او با وجود یک روز کامل زیر شکنجه بودن زیر بار نمیرود، چون خیانتی در کار نبوده است.
ساعت ۵ صبح وقتی همسرش ماشه را میکشد که او را به یک نام دیگر در لیست بلندبالای زنان کشته شده به دست مردان خانوادهشان تبدیل کند، او مقاومت میکند؛ خودش را روی اسلحه میاندازد و در کشوقوس این مقاومت، تیری از اسلحه در میرود، کمانه میکند به لوستر روی سقف و به شوهرش برخورد میکند و مرد میمیرد.
انتظار و رنج هفت ساله این زن به امید گرفتن رضایت از اولیای دم اما، به فریاد در این جملات منتهی شده: «تو رو خدا حکمم را اجرا کنید. دیگر نمیتوانم.»
هدی مرادیفر؛ شاعری امیدوار
«هدی مرادی فر» را سپیده در زندان بوشهر دیده است. هدی شاعر بود، بسیار خلاق، زنی باهوش و رنج کشیده. او برای روز افتتاح کارگاه قنادی «پنگ» سپیده و دوستانش در زندان بوشهر، شعر سروده بود: «ما اشرف مخلوقات عجیب هستیم، هم امیدواریم هم تنهاییم هم با هم هستیم…»
زنی که کتاب سپیده با شعر او در وصف امید به پایان میرسد؛ امیدی که در سلولهای تنگ، پشت درهای قفلشده، نظم پادگانی و در راهروهای تاریک و در دل اتاقهای بازجویی و حتی لابه لای نوشتههای سپیده از زندان، جریان دارد.