چندی پیش مقالهای دربارهی رضا شاه و تجددش نوشتم. بخشی است از کتابی که در باب رضا شاه در دست نوشتن دارم و قاعدتاً باید آن را «در جستجوی رضا شاه» نامید. سپس مطلبی با نام جنگ مسجد گوهرشاد نوشتم. تجدد بیگمان مهمترین دغدغهی فکری رضا شاه بود و غائلهی (جنگ) گوهرشاد بزرگترین رویاروییِ روحانیتِ تجددستیز با رضا شاه. به گمانم شکی نباید داشت که رابطهی رضا شاه با ولیعهدش برجستهترین رابطهی عاطفی و سیاسیِ زندگی او بود. ۱۵۶ نامهی ولیعهد به پدرش که به تازگی به دستم رسیده است، دریچهای تازه به این رابطه میگشاید و هدفم در اینجا بررسیِ کامل رابطهی رضا شاه و ولیعهدش نیست. تنها میخواهم جنبههایی از چند و چون این رابطه، آن هم آنچنان که از این نامهها برمیآید را بکاوم.
کار تاریخ را بیش از هر چیز به کار دادگاه میتوان مانند کرد. هستند مورخانی مدعی که کارِ خود را تنها صدور کیفرخواستی دربارهی شخصیت یا رخداد مورد بررسیِ خود میدانند. دیگر مدعیان تاریخنگاری خود را در جایگاه وکیل مدافع میبینند و از هر شگردی، از جمله دستچین کردن «شواهد» مطلوب و فروکشیدن و حتی انکار «ادله»ی مزاحم بهره میگیرند تا موکل خود را یا تبرئه یا گاه حتی قدسی کنند. کار تاریخ واقعی جستجوی بیپایان برای یافتن روایت و درکی هرچند نزدیکتر به واقعیت و حقیقت است، نه روضهی تاریخی و صدور حکم یقینی تغییرناپذیر. دشواریِ کارِ تاریخ به گمانم در این نکته نهفته است که مورخ باید هم در جایگاه دادستان، هم وکیل مدافع و هم کارآگاهی به زبردستی شرلوک هولمز بنشیند. همزمان باید به فروتنی بپذیرد که حتی پس از اجرای ژرفکاوانهی این وظائف سهگانهی سخت دشوار، باز هم داوریهایش تنها عارضیاند.
فردا یا صد سال دیگر سندی تازه یا شاهدی به گفتهی بیهقی «ثقه» این داوری را نیازمند بازبینی و دگرگونی میکند. همزاد این فروتنی فکری، پذیرش این واقعیت است که در دادگاه تاریخ، «داورِ» واپسین نه مورخ که مردماند. آنها در جایگاه بلند «هیئت منصفه» مینشینند و نه چون تودهی پرشور و شتابزده ــ یا به گفتهی بیهقی «غوغا» ــ که به تجربه و تأمل و مقایسه به رأی اندیشیده و سنجیدهی خود میرسند.
در ایران واقعیت گریزناپذیر دیگری بر پیچیدگی و دشواریِ کار دادگاه تاریخ میافزاید. در هر دادگاهی، از جمله دادگاه تاریخ، اسناد و گزارشها و نامههای دست اول ارجی بیپایان دارند. یعنی روایتهایی که در زمان زندگیِ شخصیت یا رخداد در دست دادرسی فراهم آمده و به قلم یا قول یکی از «متهمان» یا شهود حاضر و ناظر است. در هر دادگاه عادلانه همهی این اسناد به گونهای برابر به دادستان، وکیل مدافع و حتی هیئت منصفه داده میشود. اما در ایران، به هزار و یک دلیل، کار از لونی دیگر است. این واقعیت به گونهای سخت آشکار و زیانمند دربارهی دوران رضا شاه نمایان میشود. بسیاری از برجستهترین اسناد آن دوران، از جمله سخنرانیها و نامههای رسمی رضا شاه، هرگز در زمان زمامداریِ فرزندش محمدرضا شاه به چاپ نرسیدند. حتی دو کتاب مهم رضا شاه، سفرنامهی مازندران و سفرنامهی خوزستان، تنها به تأخیر و در سالهای پایانیِ پادشاهیِ محمدرضا شاه منتشر شدهاند. تا آنجا که میدانم، حتی یکی از نامههایی که بررسیِ آنها پایهی این نوشته است در آن زمان چاپ نشده است.
با روی کار آمدن رژیم اسلامی اسناد دوران رضا شاه به ابزاری برای رزم سیاسی و جزم فکری بدل شد. ستیز رژیم ولایی با رضا شاه اندازهای نمیشناسد و او را به درستی بزرگترین دشمن آخوندیسمِ مدعیِ قدرت و ولایت میداند. از همان روز نخست، رژیم کوشید جزمیات خویش، بهویژه در تحریف و تخفیف دوران رضا شاه را به کمک روضهخوانهایی مکلا و معمم جا بیندازد و ذهن «هیئت منصفه»ی دادگاه تاریخ را با «بافتهها»ی آنها آشفته و گمراه کند. همهی شواهد گواه از شکستِ کامل این برنامه دارد و نشان میدهد که نسلهای تازهی ایرانیان و حتی آنها که در زمان محمدرضا شاه میزیستند، عزم جزم کردهاند که شخصیت و زمان رضا شاه را به دور از هر پیشداوری، بازبینی و بازاندیشی کنند. این نامههای ولیعهد به رضا شاه گوشهی کوچک ولی مهمی از شخصیت رضا شاه و جنس رابطهی او با فرزندش را به ما نشان میدهد.
رضا شاه به تربیت ولیعهدش سخت دلبسته بود و در همهی جزئیاتِ آن دخالت و نظارت داشت. تا محمدرضا ولیعهد شد، رضا شاه او را، شاید خودسرانه، از مادر و خواهرانش که با هم در یک خانه زندگی میکردند جدا کرد و در خانهای مستقل جای داد. توجه ویژهی پدر به تربیت این پسر را میتوان از سویی به این واقعیت تأویل کرد که محمدرضا، در مقام ولیعهد، برای پدر نماد و ضامن پایداری دودمانی بود که رضا شاه بنیانگذارش بود. رضا شاه از همان آغاز کارش نه تنها به ایجاد تغییر، که ماندگاریِ این تغییرات پای میفشرد و تربیت ولیعهد را یکی از مهمترین شرایط دوام دودمان و ایرانی میدانست که در ساختنشان سخت میکوشید. شاید بخشی دیگر از جایگاه ویژهی محمدرضا در ذهن رضا شاه به این نکته هم تأویلپذیر است که او پسر ارشدش بود و در سنت مردسالار آن زمان ایران، نخستین پسر از ارجی استثنائی برخوردار بود. گرچه هر دو روایت قاعدتاً گوشههایی از واقعیت احساساتِ رضا شاه را در برمیگیرند ولی همهی شواهد از جمله این نامهها حکایت از مهری عظیم از سوی پدر به پسر دارد. همین نامهها نشانگر عشق گاه نزدیک به پرستش و زمانی همراه خوفِ پسر برای پدرند. در یکی از نامهها به وصف ولیعهد از این مهرِ به گمانش دوسویه برمیخوریم. مینویسد «اینکه فرموده بودید در سیاحتها و تماشای مناظر زیبا و مصفای سواحل به یاد بنده بودید کمال تشکر را دارم. این نیست مگر از محبت خللناپذیری که بین آن پدر نازنین و این پسر فدایی موجود و همیشه رو به تزاید است.» (نامهی ۱۹ آبان ۱۳۱۳)
در تهران رضا شاه میخواست ولیعهدش با راه و رسم زندگیِ اروپایی و زبانهای فرانسه و انگلیسی آشنا شود. همزمان میخواست روح نظامی را هم در فرزندش بپروراند. قاعدتاً یکی از علل تصمیمش برای جدا کردن پسر از مادر و خواهرانش همین بود. دبستانی نظامی ویژهی ولیعهد و چند شاگرد برگزیده، از جمله حسین فردوست، به راه انداخت. خانم ارفع را که در اصل فرانسوی بود و پس از ازدواجش با مردی ایرانی در تهران زیسته بود سرپرست زندگیِ روزانهی ولیعهد کرد. به گفتهی فردوست، همهی کارهای ولیعهد «از نحوهی نهار خوردن و نوع غذا، زمان درس حاضر کردن، زمان خوابیدن در اختیار» این خانم بود.[1] رضا شاه او را واگذاشته بود که هر زمان که بخواهد به دیدن رضا شاه برود. در آن سالها، سوای فرانسه، رضا شاه بر یادگیریِ هرچه بیشتر زبان و ادب فارسی هم تأکید داشت. مستشارالملک در تهران آموزگار فارسیِ ولیعهد بود و رضا شاه همو را با ولیعهد راهیِ اروپا کرد.
رضا شاه میخواست ولیعهدش به کار جهان آشنا شود و او را برای گذراندن دورهی دبیرستان به اروپا فرستاد. نخست بنا بود ولیعهد به فرانسه برود و آمادهسازی کار آغاز شد اما به دلایلی چند رضا شاه سوئیس را برای این کار برگزید. این کشور نسبتاً «بیطرف» بود و پیشینهی استعماری در ایران نداشت. مدارسش هم به کیفیت برجستهی آموزشی و نیز به داشتن دانشآموزانی نامور بودند که همه از خانوادههای «برگزیده»ی جهاناند. رضا شاه هم ولیعهدش را همراه دوست تازهیابش حسین فردوست و نیز مستشار، آموزگار فارسیاش، برای ادامهی تحصیل به سوئیس فرستاد. شاهپور غلامرضا، پسر دیگر رضا شاه و یکی از برادران محمدرضا و مهرپور تیمورتاش، فرزند وزیر دربار قدرتمند رضا شاه، هم از همراهان بودند. سرپرستیِ گروه و نظارت بر همهی جوانب زندگی ولیعهد بر دوش دکتر مؤدبالدوله نفیسی بود.
کار تاریخ واقعی جستجوی بیپایان برای یافتن روایت و درکی هرچند نزدیکتر به واقعیت و حقیقت است، نه روضهی تاریخی و صدور حکم یقینی تغییرناپذیر.
زمانی که نگاهی به شاه را مینوشتم، از اسناد و روایات موجود میدانستم که ولیعهد در سالهای زندگی در سوئیس موظف بود که هفتهای یک نامه به رضا شاه بنویسد. میدانستم که رضا شاه سخت به این نامهها دلبسته بود. هر هفته در روز ویژهای چشمبهراه دریافت نامه بود و اگر نامهای دیر میرسید سخت برمیآشفت. مقامات پست و پلیس را وامیداشت که نامهی دیرکرده را بجویند و چند و چونش را گزارش کنند. میدانستم که رضا شاه نامهها را گاه به نزدیکانِ فرهیختهی خود نشان میداد و نظرشان را دربارهی کیفیت خط و انشای ولیعهد جویا میشد. گاه به مضمون این نامهها فخر میفروخت. یکبار به دیگران به افتخار گفته بود که پسرش در میان بیش از هشتاد دانشآموز دبیرستان شاگرد اول شده است.[2] امروز دیگر میدانیم که این ادعای رضا شاه برپایهی نامهای بود که از این مجموعه نامه دریافت کرده بود. در نامهی ۲۰ آبان ۱۳۱۲ ولیعهد مینویسد «پدر جان بنده در تحصیل بسیار زحمت کشیده بودم. اخیراً در طبقهی خود شاگرد اول شدهام. دکتر نفیسی شرح آن را به خاک پای مبارک عرض خواهد کرد.» در نامهی دیگر از «اظهار خوشوقتی» رضا شاه از دریافت این خبر شکرگزاری میکند و در ادامه میگوید «میدانم این تحصیلات که میکنم برای خودم است ولی بیشتر هم صرف جلب رضایت خاطر مبارک است.» (نامه ۲۵ آذر ۱۳۱۲) در نامهی دیگری میکوشد برای پدرش توضیح دهد که چرا شاید در دیگر ترمها شاگرد اول نخواهد بود، «پدر جان سعی بنده این است که در تمام سال همین رتبهی شاگرد اول را داشته باشم و خیلی کار بنده سخت است زیرا شاگردانِ باهوش و ساعی بسیارند.» (۲۷ آبان ۱۳۱۳)
به روایتی دست دوم میدانستم که دستکم یک بار ولیعهد برای دوستش مهرپور تیمورتاش از پدرش خواست که در صورت امکان بر وزیر دربارِ ناگهان مغضوبشده آسان بگیرد. میدانستم که ولیعهد هنگامی که شاه شد، از تکلیف نوشتن هفتگیِ نامهها و نیز فرستادن نسخهای از دیکته و انشای فارسی آن هفته با لحنی پر شکوه یاد میکرد. ولی در آن زمان حتی متن یکی از این نامهها را ندیده و نخوانده بودم. نمیدانستم که آیا رضا شاه هم به همان انضباط فرزند نامهها را پاسخ میدهد یا نه؟ نمیدانستم که آیا تحولی در چند و چون این مکاتبه و مضمون آنها صورت گرفت یا نه؟ امروز که ۱۵۶ نامهی پسر به پدر را در دست دارم، هم به بسیاری از این پرسشها میتوان پاسخ داد و هم به گوشههایی نادیده دربارهی شخصیت و ارزشهای پدر و پسر میتوان پی برد.
چند نکته را باید پیشاپیش دربارهی این نامهها در نظر داشت. ولیعهد از سال ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۵ در سوئیس بود و جز زمانی که در راه گذشت، همه را در دبیرستان گذراند. از آنجا هفتهای یک نامه، آن هم هر هفته در روز شنبه، برای رضا شاه مینوشت. استثنائی هم اگر بود قطعاً نادر بود. پس میتوان گمان برد که در ۵۵ ماهی که از ایران دور بود دستکم حدود ۲۰۰ نامه از سوی پسر به پدر نوشته شده بود. من تنها به ۱۵۶ نامه از این نامهها دسترسی پیدا کردهام. از میان نامهها به قطع میتوان گفت که رضا شاه هم بیش و کم هر هفته نامهای به پسر مینوشت. گاه حتی برخی نامهها به خط خود رضا شاه بود که سبب شادیِ ویژهی پسر میشد. برای نمونه در نامهی شهریور ۱۳۱۳ مینویسد «دستخط دیگرتان که به خط نازنین بود به قدری بنده را شاد و محظوظ نمود که حدی برای آن متصور نیست.» کمی پس از یک سالِ دیگر مینویسد «دستخطهای مقدس» را با دقتی ویژه خوانده، چون «هر کلمهی آن پندیست گرانبها» و تأکید میکند که «در این چهارسالی که از پدر» دور بوده «تمام دستخطهای عزیزتان را نگاه داشتهام و به هیچ وجه آنها را از خودم دور نمینمایم.» (نامهی آذر ۱۳۱۴) حدس قریب به یقین میتوان زد که در آرشیوهای دربار پهلوی که بخش زیادی از آن امروز به دست رژیم ولایی افتاده نسخهای از این نامهها موجودند. تنها گوشههایی اندک از این نامهها به چاپ رسیده است و همواره هم با تعابیری در محکوم کردن رضا شاه همراهاند. با دیدن کوشش پیوستهی رژیم و پامنبریهایش علیه رضا شاه، آیا خودداری از چاپ همهی اسناد و نامهها و کوششی پیگیر بر دست نیافتن پژوهشگران «غیر خودی» به این اسناد معنایی جز این دارد که آنچه در اسناد هست با تصویر جزمیِ رژیم از رضا شاه در تضاد است؟
نشان انبوهیِ اسناد موجود در دست رژیم و تلاش اغلب سخیف آنها برای تبدیل سندی تاریخی به سلاحی سیاسی را میتوان در مقالهای با عنوان «گزارش محتواییِ اسناد مکاتبات مربوط به دوران تحصیل شاه در سوئیس ۱۳۱۱ تا ۱۳۱۵» دید. آنجا میخوانیم که در آرشیو رژیم «حدود ۳۰۰۰ صفحه» تنها در مورد تحصیل ولیعهد در سوئیس وجود دارد. ظاهراً هیچیک از نامههای ولیعهد به پدر را ندارند یا چاپ نکردند. تلاش بیش از هر چیز انگار نشان دادن مخارج گزاف این سفر و استبداد رأی رضا شاه است.[3]
نخستین نامهی ولیعهد به پدرش در مجموعهای که به دستم رسیده، در ۶ اسفند ۱۳۱۱ نوشته شده و واپسین نامه در ۲۵ فروردین ۱۳۱۵ به قلم آمده است. هیچ کدام بیش از دو صفحه نیست. همهی نامهها خطی خوش، نثری پخته، لحنی رسمی و نظمی نظامی دارند. حتی نقطههای واژهها همردیف و هماندازهاند. ساخت نامهها و درازای آنها بیش و کم یکسان است. آنچنان که میتوان از هر نامهی تکلیفیِ هفتگیِ نوجوانی دوازده سیزده ساله به پدرش چشم داشت، بسیاری از مضامین نامهها تکراری است. در میان همهی نامهها تنها در یک نامه، آن هم در سطر پایانیِ نامه به واژهای برمیخوریم که آشکارا پس از بازخوانیِ متن کمی بالاتر از دیگر واژههای آن خط افزوده شده است. در آنجا میخوانیم «پدرم عریضهام را ختم میکنم و هزاران بار تصدق وجود گرامیتان میروم.» (نامهی یک دیماه ۱۳۱۳) در اصل نامه «میکنم» بین «ختم» و «هزاران» گنجانده شده است. به دیگر سخن، از نظم نظامیِ دیگر نامهها و نیز فقدان هر گونه خطخوردگی میتوان دانست که ولیعهد نامهها را پاکنویس میکرد. بیگمان تردیدی هم نمیتوان داشت که آموزگار فارسیِ او متن نخستِ نامهها را میخواند و قاعدتاً اصلاحاتی را پیشنهاد میکرد. همزمان به یاد میآوریم که رضا شاه از منابعی گونهگون از جزئیات زندگیِ پسرش آگاه میشد و شکی هم نمیتوان داشت که نامهها در اساس کار ولیعهدند.
همهی نامهها با نام شهری که ولیعهد در آن زمان در آن زندگی میکند و تاریخ همواره خورشیدیِ نگارش نامه، میآغازد. نام ماهها همه ایرانیاند. نامهها بین چهارده تا بیست خط اند. تاریخ دریافت نامهی پدر، گزارش وضع جسمانی ولیعهد و برادرانش، وضع درس و مدرسهشان، کلاسهای فارسیاش، آب و هوا و گزارش فعالیتهای ورزشیاش ــ که گاه از آنها به نام «اسپرت» یاد میکند ــ مایهی مشترک و مکرر همهی نامهها است. اگر نامهای کوتاهتر از میانگین مألوف است، ولیعهد علت کوتاهیِ نامه را توضیح میدهد و پوزش میخواهد. از لحن پسر میتوان دانست که پدر نامهی سرسری و کوتاه را برنمیتابید. در نامهی ۲۰ اسفند ۱۳۱۱، ولیعهد مینویسد «بواسطهی نداشتن مطلب قابلی عریضهام را ختم به دعای وجود مقدس مینمایم و تصدقت میروم.» در نامهای دیگر انگار به گلهی مشخص پدرش برای کوتاه بودن یکی از نامهها پاسخ میدهد که مینویسد «پدر جان چون زندگی شبانهروزیِ بنده یکشکل و یکنواخت میباشد و خوب میدانید مطابق پروگرام مدرسه هر ساعتم به چه کاری مصروف است از آن بابت چیز تازهای ندارم که عرض کنم.» (نامهی ۱۰ آبان ۱۳۱۴) از همین نامه بر میآید که رضا شاه هم شاید از کنجکاوی و شاید برای پرملات کردن نامهها از پسرش میخواهد نطقی را که در «جشن تولد رئیس مدرسه» ایراد کرده برایش بفرستد. ولیعهد هم به پاسخ میگوید «جانِ پدر آن نطق را از حفظ گفتم» و متنی آماده نداشته و آنگاه شرحی اجمالی از گفتههایش را مینویسد و حاصل شاید بلندترین نامهی این مجموعه است. (نامهی ۱۰ آبان ۱۳۱۴)
همهی نامهها با عباراتی پر مهر و ارادت چون «تصدق وجود عزیزت میروم» پایان میگیرد. (نامهی ۲۱ مهر ۱۳۱۳) دیگر شیوهی رایج پایانِ نامهها عباراتی چون «تصدقش میروم»، «باقی تصدقتان هزار بار»، «قربان پدر عزیزم»، «تصدق پدر بزرگوارم»، «پسر فدائیتان»، «تصدقتان هزار بار» است. در متن نامهها هم بارها به زبانی به همین اندازه پر مهر و ستایش از پدرش یاد میکند. یکبار او را «پدر هنرپرور و دانشپژوه» میخواند (۸ فروردین ۱۳۱۵) و جایی دیگر میگوید «پدر عزیز تنها شما را مافوق بشر میدانم و حتم دارم فرستادهی خدا هستید.» در نامهی ۹ مهر ۱۳۱۴ بار دیگر این گمانش که پدر «فرستادهی خدا»ست را بازمیگوید و مینویسد «پدر عزیز فقط بنده نیستم که شما را میپرستم بلکه تمام اشخاص فهمیده و وطنپرستِ ایران شما را میپرستند و شما را برگزیدهی یزدان میدانند.» هر نامه با خطابی پر مهر به پدر میآغازد؛ از «پدر جان»، «پدر مهربان» و «پدر تاجدار» تا «پدر بیهمتا»، «یگانه پدر بزرگوار»، «یگانه پدر نازنین و بینظیر»، «یگانه پدر عزیز و نازنین و مقدسم»، «پدر بینظیر و بیمانندم»، «پدر بیهمتا و بهتر از جانم» و «پدر نامدار و دانشپرورم».
«فرنگیها از اینکه مِن بعد مملکتِ ما را به عوض پِرس باید ایران بگویند تعجب میکنند ولی بنده به همه میگویم که کلمهی پرس مأخوذ از پارس است و پارس فقط ایالتی از مملکت پهناور ما بوده و هست. ایران بود که رومیه الکبرا و یونان قدیم را مرعوب نموده بود. پدر جان امیدوارم در زیر سایهی مبارک طوری شود که این نام شهرهی آفاق شود و ترقیات و عظمت ایرانِ کنونی به پایهی ایران باستان برسد.»
گرچه این نامهها ساخت و درازای کم و بیش یکسانی دارند و مایههای مکرر در آنها فراواناند، باز در آنها دگرگونیهایی گویا در گونهی مسائل مورد بحث، میان پدر و پسر و نیز تکاملی در سبک نگارش ولیعهد به رضا شاه به چشم میخورند. هرچه سن پسر بیشتر و هرچه زمان بازگشتش به ایران نزدیکتر میشود زبان نامهها قوام بیشتری مییابد. گهگاه در آنها به اشاراتی ادبی برمیخوریم. در سال دوم زندگی در سوئیس برای «هزار دلار عیدی» نوروزی ــ که بیش و کم برابر ده هزار تومان آن زمان بود ــ که دریافت کرده شعری میآورد که شاعرش را نتوانستم بیابم و شاید ولیعهد در بازگوییِ آن دقتِ بسنده به کار نبرده و مینویسد: «من شکر چون کنم که همه نعمت توام/ نعمت چگونه شکر کند بر زبان خویش». (نامهی ۱ فروردین ۱۳۱۱) در نامهی ۱۵ آذر ۱۳۱۲ به سعدی اشاره میکند و نامه را چنین میآغازد «دستخط مقدستان که همواره مفرح ذات و ممد حیات بنده است» رسید. در ۱۵ فروردین ۱۳۱۵ در آستانهی بازگشت به ایران پیشبینی میکند که با توجهات پدر «هنرپرور و دانشپژوه» ایران به زودی از «مقام باستانی بالاتر خواهد رفت» و آنگاه به پدر میگوید «باش تا صبح دولتت بدمد/ کین هنوز از نتایج سحر است.» در نامهی ۶ آذر ۱۳۱۴ پس از ستایش تحولاتی که «پدر تاجدارش» در «آباد کردن ایرانِ ویران» پدید آورده، مینویسد «بلی چنین کنند بزرگان چون کرد باید کار» و بی درنگ میافزاید که میکوشد از «وجود گرانبهایتان» سرمشق بگیرد و «قابل» چنین پدری باشد، سپس این بیت شعر را میآورد: «پسر کو ندارد نشان از پدر/ تو بیگانه خوانش مخوانش پسر.» در نامهی دیگری پس از اشاره به ضعفش در جبر و هندسه، قول میدهد با «جدیت بیشتر» این نقیصه را نیز از بین ببرد «چه علم ناقص جهل است تا بعدها زیر سایهی آن پدر بزرگوارم هم سلحشور شوم هم عالم.» (نامهی ۱ مرداد ۱۳۱۴)
اشاره به سلحشور شدن را میتوان به نامهای که رضا شاه دربارهی ریاضیات برای پسرش نوشت مرتبط دانست. او پس از دریافت نامهی پسرش و نیز گزارش مؤدبالدوله نفیسی و استخدام معلمی که «در مدت تعطیل به طور فوقالعاده سه شعبهی جبر و مقابله و هندسهی تحلیلی و مثلثات را با بندگان» تمرین کند، در نامهای که از معدود نامههای چاپشدهی رضا شاه به ولیعهد است، مینویسد «نوشته بودید که از عهدهی امتحانات به خوبی برآمدهاید و فقط در ریاضیات قدری ضعیف هستید. البته با سعی و اهتمام در این رشته هم میتوانید قوی بشوید … منظور هم این نیست که در این رشته متخصص بشوید. بالاخره شما باید یک افسر سلحشور باشید. اگر در قسمت ریاضی هم خیلی قوی نباشید چندان اهمیت نخواهد داشت».[4] طبعاً «محققی» که معرفی این سند را در رژیم اسلامی به عهده گرفته آن را نشان «نقش ژاندارمی که برای رضا شاه تعریف شده بود» میداند.
در میان درسها ولیعهد بیش از همه دربارهی درسهای فارسی و خط و انشای خود به رضا شاه گزارش میدهد. حدود ۱۵درصد از کل سههزار صفحه سند موجود در مورد این دوران تحصیل در باب همین مسئلهی خط است.[5] ولیعهد در یکی از نامهها مینویسد «وقتی چند روز پیش دیکتهها و دفاترم را نگاه میکردم دو ورقه از دیکتههای طهران را پیدا کردم. به خط آن وقت خود خندیدم. لفا [لذا] میفرستم که شما هم به آن بخندید.» (نامهی ۲۴ تیر ۱۳۱۳) هرچند از نامهی ۲۶ فروردین ۱۳۱۳ در مییابیم که حتی پیشتر رضا شاه در «دستخط ۱۲ فروردین … از خط و املای بنده» ابراز «رضامندی کرده» و به همین خاطر ارسال نمونهی خط و یادآوریِ دوبارهی بهبود خط ولیعهد را میتوان با دیگر مضمون نامهی ۲۴ تیر مرتبط دانست. در آن زمان رضا شاه ماشین هیسپانو سوزای (Hispano Suiza) نویی را برای ولیعهد خریده بود ولی هنوز اجازهی استفاده از آن را، حتی در کنار رانندهای مجرب، به فرزند نداده بود. به هر روی، کلام در کلام آن نامه این بود که پاداش خط خوبم اجازهی سواریِ ماشینم است. در نامهی ۲۵ فروردین ۱۳۱۳ ولیعهد از بیماری «معلم بنده مستشار» میگوید و توضیح میدهد که به همین دلیل «دو دیکته بیشتر نتوانستم تقدیم حضور مبارکتان کنم ولی چون برای نوشتن مشق حضور معلم واجب نیست اینست که هشت صفحه مشق به خاک پای مبارکت تقدیم کردم.»
از پیش میدانستیم که رضا شاه در چند و چون خط ولیعهد در نامهها، مشقها و دیکتهها دقت میکرد. حال میبینیم که حتی دربارهی سرمشقها هم نظراتی جدی و سخت گویا داشت.
میدانیم که موضوعات این دروسِ خط و انشاء سخت گسترده بود و از سرگذشت بنیامین فرانکلین و داستان سلطان مسعود و بازرگان تا زندگی ابوعلی سینا و داستان باربد را در بر میگرفت.[6]
برای همین، ولیعهد و آموزگار فارسیاش مستشارالملک به هر جنبه از نمونههایی که برای رضا شاه میفرستادند توجه و دقت داشتند. در نامهای از مستشارالملک به دفتر مخصوص میخوانیم که «قلمهایی که اخیراً ارسال شده … برای مشق به خط درشت است. برای تحریر و کاغذنویسی خوب نیستند. تمنا دارد بفرمایید از همین جنس قلم، به همین محکمی، قدری باریکتر فرستاده شود.» در برابر، دفتر مخصوص از سوی رضا شاه به مستشارالملک در نامهای به این اشاره میکند که «خط والاحضرت فوقالعاده جالب توجه و خیلی خوب شده است» اما بیدرنگ میافزاید که در دیکتهی والاحضرت که هفتهی پیش فرستاده شده بود «اشعاری از سنایی در ذیل حال خود سنایی دیده شد» و این نکته که این «قبیل اشعار یا قصائد برای شخص والاحضرت همایونی مناسب به نظر نمیآید … در پیشگاه مبارک اعلیحضرت … نیز مورد توجه واقع گردید.» مینویسند «سنایی یکی از ادبای معروف ایران است … و امروزه هم میشود از بیانات او استفادهی ادبی برد … ولی بهتر این است که … قصائد و اشعاری» مورد استفاده قرار بگیرد که «شایستهی ارائه و تقدیم» به ولیعهد است. مینویسند اشعاری که از سنایی در سرمشق و انشا به کار رفته «بیشتر در گلهگزاری و شکایت از اوضاع است و شاید مناسب با اوضاع آن وقت هم بوده است. ولی ایقاظ این قبیل در دماغ شخصِ … ولایت عهد اقتضا نداشته و حتی مناسب با زندگی و رفتار امروزه نیست.» [7] همانگونه که میتوان حدس زد، «محققی» که این سند را به چاپ رسانده به تبعیت از خط مشی رژیم ادعا میکند که «شاید علت اصلی» اعتراض به سنایی، ارادت سنایی «به اهل بیت عصمت و طهارت» است!
در اهمیت مسئلهی خط فارسی در این مکاتبات همین بس که جدیترین مخالفت ولیعهد با نظری که در نامهی پدرش آمده دربارهی همین مسئله است. یکی از کسانی که رضا شاه دربارهی خط نامههای ولیعهد با او رأیزنی میکرد عمادالکتاب، محمدحسین سیفی قزوینی بود که او را یکی از برترین خوشنویسان زمان میدانند. از مشروطهخواهان و بیگانهستیزانِ نامدار بود و مدتی را به جرم عضویت در «کمیتهی مجازات» که در سالهای پیش از روی کار آمدن رضا شاه فعال بود به زندان رفت. او چندی آموزگار خط احمد شاه بود و رضا شاه او را خوشنویس مخصوص دربار خود کرده بود. کتیبهی آرامگاه فردوسی و بازگشاییِ دانشگاه به خط اوست. آنچنان که از نامهی ۲۹ مهرماه ۱۳۱۲ ولیعهد برمیآید «عماد یک قطعهی بسیار عالی خط درویش عبدالمجید [که در پایان زمان صفویه میزیست و او را بزرگترین خوشنویس خط شکستهی نستعلیق دانستهاند] به طور هدیه فرستاده بود … کاغذی هم نوشته بود و دیکتههای بنده را تعلیماتی داده بود. البته بعضی چیزهایی که نوشته بود درست است زیرا خود بنده از تعلیم خط تا اندازهای اطلاع دارم. اما تمام این چیزها را مستشار خوب میداند و مخصوصاً میگوید حالا باید بیشتر کلمات را نستعلیق بنویسم تا خط محکم شود. کلمات شکستهی زیاد فعلاً جایز نیست.» مینویسد «بنده به رسمالخط مستشار عادت کردهام، تغییر دادن آن برای بنده اسباب زحمت است.» حتی میگوید «خط مستشار را با دیگران مقایسه کردهام بسیار خوب است.» برای اینکه مبادا به پدرش بربخورد، ولیعهد میافزاید «با وجود این هرچه امر بفرمایید اطاعت خواهم کرد.» (۲۹ مهر ۱۳۱۲) رضا شاه تا آنجا که از دیگر نامهها برمیآید بر تغییر سیاق خط ولیعهد پافشاری نکرد ولی صراحت زبان ولیعهد و پشتیبانی جانانهی او از آموزگارش مستشار و قاطعیتش در نشان دادن دانشِ خود در خط سخت قابل توجهاند.
ولی سوای قوام نثر و اشارات ادبی بیشتر، دگرگونیِ مهم دیگری هم در این نامهها دیدنی است. اگر در نامههای سال نخست، به احتیاط و احترام همراه با ترس درککردنیِ نوجوانی تازه به فرنگ آمده برای پدرِ قدرقدرت و کمالطلبِ خود بیشتر از درس و مشق و مدرسه مینویسد، در یکی دو سال پایانی به شیوهای روزافزون به زبان و آسایش ذهنیِ نسبیِ ولیعهدی مینویسد که میداند به زودی به ایران باز خواهد گشت و به تدریج در ادارهی کشور سهمی خواهد داشت. رضا شاه آنچنان که از پاسخهای پسر میتوان دانست، این سبک و سیاق تازه و این دخالتهای ولیعهد، حتی در کارهای ارتش را تشویق میکرد. او از هر فرصتی بهره میبرد که جلال و جبروت و ارج ولیعهدش را به مقامات ایرانی و حتی خانوادهی سلطنتی نشان دهد و پیروی از او را ملکهی ذهنشان کند. سفرای ایران هر چه بیشتر برای دیدار ولیعهد به محل زندگیاش در دبیرستان میرفتند. در نامهی ۱۱ فروردین ۱۳۱۳ میخوانیم که ولیعهد در «دیداری با فروغی [سفیر وقت ایران در سوئیس] خبردار شده که «موکب مبارک» پدر به سوئیس میآید و هم او «بشارت داد که به زودی به دیدار پدر بزرگ نائل خواهم شد.» احتمال این سفر در آن زمان در تهران هم شایع شده بود، یعنی زمانی که روشن شد رضا شاه قصد دیدار از ترکیه را دارد. اما در نامهی ۶ مرداد ۱۳۱۳ میخوانیم که رضا شاه خبر داده بود که «با وجود مسافتِ کم میان اسلامبول و سوئیس نظر به مصالح مملکتی» به سوئیس نخواهد رفت. قصد سفر به سوئیس سوای دیدار ولیعهد، دستکم به روایت سفارت انگلستان در آن زمان، هدفی دیگر هم داشت. منابع دیپلماتیک در تهران، آن روزها «از بداخلاقی» و احتمال بیماری رضا شاه میگفتند. گمان رایج بر این بود که از بیماریِ درمانناپذیری چون سرطان رنج میبرد و شاید «برای معالجه به دست متخصص» و دیدن ولیعهد به سوئیس سفر کند.[8] به دلایلی که روشن نیست سفر سوئیس هرگز انجام نگرفت. در همین گزارش سفارت انگلستان میخوانیم که رضا شاه برادرِ ذکاءالملک فروغی، میرزا ابوالحسن فروغی را بهرغم بیتجربگی در امور دیپلماتیک «به سفارت ایران در سوئیس گمارده» تا «سرپرست معتمد دیگری هم برای ولیعهد» فرستاده باشد.[9] زمانی که سرانجام رضا شاه به ترکیه سفر میکند، ولیعهد هم با سفیر ترکیه در سوئیس دیدار میکند و هم در نامهای به پدر خبر میدهد که اخبار سفر او به ترکیه را در روزنامهها دنبال میکند. رضا شاه حتی در ترکیه نیز هر هفته نامهای به فرزند مینوشت و یک بار کارت پستالی برایش فرستاد. (نامهی ۱۶ تیر ۱۳۱۳) در نامهای در همین زمان ولیعهد آرزو میکند که سفر ترکیه به پدرش «خوش گذشته» باشد و بیدرنگ میافزاید که «امیدوارم به توجهات وطنپرستانهی پدرِ عزیز، ایران باید درجات ترقیاش از آنچه در ترکیه ملاحظه فرمودهاید بیشتر شود.» (نامهی ۹ تیر ۱۳۱۳) میل به برکشیدن ایران به برترین سطح معاصر ممکن، و نیز به سطحی برازندهی تاریخ پر شکوه ایرانِ باستان چندین و چند بار در این نامهها رخ مینماید.
از خاطرات علم و دیگر شواهد میدانیم که محمدرضا شاه هر روز دربارهی اندازهی برف و باران در سراسر کشور میپرسید و خبر برف و باران شادابش میکرد. در نامهی ۱۲ اسفند ۱۳۱۴ میگوید از بابت کمبود برف و باران «غمگین» شده چون «برای زراعت خصوصاً در وطن عزیزمان، برف و باران سخت لازم» اند.
در برخی از نامههایی که در آنها ولیعهد از دیدارش با سفرا میگوید، برخلاف احتیاطِ نامههای سالهای نخست، لحن تازهیابِ کسی را میتوان دید که میداند به زودی بر سریر قدرت خواهد بود. مینویسد «یکشنبهی گذشته کاظمی [وزیر امور خارجه در آن زمان] اجازه خواسته بود بیاید بنده را ببیند و عدل، سفیر جدیدمان را در سوئیس معرفی کند. این بود که او را پذیرفتم.» (۲۹ دی ۱۳۱۳) در نامهای از دیدارش با ابوالحسن فروغی، سفیر ایران در سوئیس، مینویسد و میگوید «آدم فهمیده است ولی قدری زیاد حرف میزند.» (۲۰ آبان ۱۳۱۲) در همین نامه درمییابیم که دیگر در دبیرستان هم ولیعهد جایگاه ویژهای دارد. دیدارهایش را در سالن مخصوص رئیس دبیرستان انجام میدهد. در نامهای دیگر مینویسد زمانی که بنا بود همهی شاگردان دبیرستان «به گردش بروند و دو شب در خارج بخوابند اما بنده چون میدانم خیال مبارک از این تفرجات ناراحت میشود» تصمیم میگیرد نرود «و رئیس مدرسه برای خاطر بنده این گردش و شب ماندن در خارج را موقوف نمود.» (۷ مرداد ۱۳۱۲)
یکی دیگر از رخدادهای مهم آن سالها زمانی بود که ملکهی مادر و شاهدخت شمس و اشرف به دستور رضا شاه برای دیدن ولیعهد به سوئیس رفتند. در چند نامه، پسر گزارشی دقیق از سفر مادر و خواهرانش برای رضا شاه مینویسد. میگوید او و برادرش همراه حسین فردوست و دکتر نفیسی و مستشار «تا گارِ راه آهن به استقبال» مهمانان رفته بودند. حتی توضیح میدهد که هرکدام در ماشین کجا نشسته بودند. (نامهی ۲۱ تیر ۱۳۱۳) جزئیات ذکرشده در این گزارش را میتوان نشانی از اندازهی اطلاعاتی دانست که رضا شاه دربارهی زندگی ولیعهدش میخواست و دریافت میکرد. میدانیم که سوای نامههای هفتگیِ پسرش، پیوسته گزارشهایی از دکتر نفیسی، سفارت ایران در سوئیس و شماری دیگر از مقامات ایرانی دریافت میکرد. از نامههای ولیعهد به جزئیات جالبی از رابطهی رضا شاه با ملکهی مادر و نقش ولیعهد در این رابطهی گاه پرتنش پی میبریم. در مییابیم که رضا شاه «بیست هزار فرانک [حدوداً چهل هزار تومان آن زمان] وجه مرحمتیِ مادر مهربان و ده هزار فرانک» به خواهران بزرگش را برای ولیعهد فرستاده تا او به مادر و خواهرانش بدهد. از همین نامهها در مییابیم که به رغم خواهش ولیعهد، رضا شاه برای چندی از نوشتن نامه به ملکهی مادر خودداری میکند. ولیعهد مینویسد «مرقوم فرموده بودید بواسطهی گرفتاری و مشغلهها فرصت جواب دادن به عریضهی مادر مهربانم را ندارید و نباید دلتنگ شوند.» ولیعهد در نامهی بعد به اصرار خود ادامه میدهد و مینویسد «البته آنها دعاگوی وجود مبارک هستند اما اگر مختصری به مادر عزیزم مرقوم فرمایید بیاندازه متشکر خواهند شد.» (نامهی ۶ مرداد ۱۳۱۳) در نامههای دو هفتهی بعد هم ولیعهد کماکان بر آن است که رضا شاه را به نوشتن نامهای برای ملکهی مادر متقاعد کند و در این کار ناکام میماند. در نامهی ۲۰ مرداد ۱۳۱۳ مینویسد، «مادر جانم هر هفته منتظر دستخط مبارک هستند و اگرچه میدانند گرفتاری زیادی دارید با وجود این چشم به راهاند.» سرانجام در ۳ شهریور ۱۳۱۳ برای پدرش مینویسد که «مادر عزیزم هفتهی پیش از زیارت دستخط مبارکتان بیاندازه مشعوف شدند.» (نامهی ۳ شهریور ۱۳۱۳)
جالب اینجاست که در این نامهها یکی دو بار به شاهدخت شمس و کوشش او برای آموختن زبان فرانسه و نیز استخدام آموزگاری برای پیانو اشاره شده اما از شاهدخت اشرف و کوشش او برای ماندن در سوئیس اشارهای در نامهها نیست. میدانیم که در زمانی که ولیعهد راهی اروپا شد، بنا بود اشرف با برادرش به سوئیس برود. رضا شاه در واپسین دم تغییر رأی داد و از فرستادن دخترش به اروپا سرباز زد. از خاطرات اشرف پهلوی میدانیم که این تصمیم بر او گران آمد و در تعیین سلوکش در همهی زندگی اثر گذاشت. از همانجا با پدرش دوباره تماس گرفت و برای ماندن نزد ولیعهد و رفتن به دبیرستان از پدرش اجازه خواست. این بار هم درخواستش به شکلی قاطع یا به گفتهی اشرف به شکلی تند و قاطع رد شد. گویا رضا شاه گفته بوده است که دست از این مزخرفات بردار و برگرد.[10] باید از خود پرسید که اگر اشرف، که هوش و میلش به سیاست چیزی از برادرش محمدرضا کم نداشت، اجازهی تحصیل مییافت چه تأثیری در زندگی او و حتی سرنوشت دودمان پهلوی میگذاشت. گاه ارزشهای مردسالارانهی جامعه، حتی در سلوک مردی چون رضا شاه که برای آزادی و برابریِ زنان سخت کوشیده و کامیابیهایی فراوان یافته بود، پیامدهایی پر دامنه نه تنها در زندگیِ زنان که در سرنوشت جامعه به همراه دارد.
ولیعهد نه تنها در این نامهها برای مادرش نزد رضا شاه «وساطت» میکرد بلکه برای همسر سوم او توران امیرسلیمانی نیز از پدرش درخواست کمک داشت. ازدواج رضا شاه با این همسر مستعجل بود و یک سالی بیشتر دوام نداشت. شاهپور غلامرضا تنها فرزند این ازدواج بود و همو به دستور رضا شاه همراه ولیعهد به سوئیس رفته بود. ولیعهد در ۲۰ دیماه ۱۳۱۴ مینویسد «پدرجان لابد میدانید همه برادرانم را تماماً دوست دارم و نمیتوانم آنها را دلتنگ و افسرده ببینم. مادر غلامرضا گویا گاهگاهی از وضع زندگی و دستتنگیِ خود به غلامرضا شکایت میکند. او هم از این بابت ملول و غصهدار میشود. از پدر عزیزم استدعا دارم امر فرمایند بقدر امکان اسباب راحت و آسایش او را فراهم نمایند تا تحمل دوریِ یگانه فرزندش را نموده و زیر سایهی مبارک به راحت زندگی کند.» (۲۰ دی ۱۳۱۴) سخت بتوان تصور کرد که در آن روزگار که رضا شاه دیگر در اوج قدرتش بود کسی جز ولیعهد جرئت میکرد به چنین شیوهای در رابطهی او با همسران سابق (یا لاحقش) دخالت کند. جنبهی دیگری از همین جرئت در دخالت در زندگیِ رضا شاه را میتوان در ابراز نگرانیهای پسر برای سلامت پدر دید.
نامهی ۲۳ شهریور ۱۳۱۴ نمونهی روشن این سویهی تازه از رابطهی پدر و پسر است. بخش بیشتر نامه به بحث دربارهی مسائل تازه و جدی میپردازد، دور از تعارف و تکرارهای آشنا. ولیعهد مینویسد «مرقوم فرموده بودید در هیچ فصل نه مجال تعطیل و نه میل به آسایش و تفریح دارید … پدر بینظیر با عشق و پرستشی که نسبت به ذات مقدستان دارم گستاخی نموده عرض مینمایم که شما نامی بیهمتا هستید و صحت و استقامت وجود بیمثالتان سالهای دراز برای کشور از همه چیز لازمتر است.» آنگاه پیشنهاد میکند «روزی یکی دو ساعت از اوقات نفیستان را صرف بعضی ورزشهای ملایم از قبیل طنیس [در متن اصلی چنین آمده است] و اسب سواری و تفرج بفرمایید.» میگوید «پدر جانم میدانند که گوستاو پنجم پادشاه حالیهی سوئد هنوز در سن ۷۸ سالگی لااقل روزی چند ساعت وقت خود را صرف بازی تنیس مینماید و گویا به همین جهت با وجود سالخوردگی صحیحالمزاج باقی مانده.» میداند با این پیشنهادها پهنهی تازهای از رابطه با پدر گشوده میشود و برای محکمکاری و جلوگیری از خشم رضا شاه میگوید «پدر جان از جسارتی که نمودم پوزش میخواهم و آرزو دارم بنده را عفو نمایید.» (نامهی ۲۳ شهریور ۱۳۱۴) میدانیم که در همهی دورانی که رضا شاه در ایران میزیست کمتر کسی او را در رختی جز رخت سربازی دیده بود. گمانِ اینکه او با پوشش تنیس در میان گروهی پیدا شود نه سخت که ناشدنی است.
از قضا یکی از نامههای رضا شاه به ولیعهد که «مرکز بررسی اسناد تاریخی» در ایران منتشر کرده، پاسخ کامل رضا شاه به همین نامهی ۲۳ شهریور است. آنجا میخوانیم «نور چشم ارجمند کامکار ولیعهد، شرحی که به تاریخ ۲۳ شهریور نوشته بودید رسید و از اینکه با سلامت و خوشی به تحصیلات اشتغال دارید مطلع و مسرور شدم. از ملاحظهی نوشتجات شما هر دفعه خشنودیِ مخصوصی برای من حاصل میگردد. در مکتوب اخیر اشاره به احوال مزاجیِ من نموده و لزوم حفظ الصحه و ورزش را متذکر شده بودید. از این اشارات که علامت مهر و محبت قلبی شماست کمال مسرت را دارم. اگرچه در حفظ الصحه حتی الامکان مراقبت میشود ولی برای ورزشهای مختلف مجالی نیست. میدانید که تمام وقتِ من باید صرف کارهای مملکتی شود و دائماً به فکر و مطالعه مشغول باشم. به این جهت ورزشی که انتخاب کردهام راه رفتن است زیرا مانع فکر کردن نیست. همه روز مقداری قدم میزنم و برای اصلاح مزاج مفید و مؤثر واقع میشود. تذکرات محبتآمیز شما را هم که باعث تشویق و ترغیب است البته فراموش نخواهم کرد. امیدوارم شما نیز همچنان منتهای سلامتی و خوشی را داشته باشید و با بروز احساسات خالصهی خودتان اسباب مسرت و خشنودی مرا فراهم کنید.»[11] در پاسخ به یکی دیگر از همین نامههای رضا شاه دربارهی اینکه «هیچ وقت تعطیل در کار نمیکند» ولیعهد وعده میدهد که «بنده خیلی سعی دارم پیرو این سرمشق گرانبها و قابل چنین پدر مهربانی باشم.» همزمان کمی هم از مردم ایران گله میکند که اگر «کارکنان وطن عزیزمان ده یک کاری که شما میکنید میکردند در زیر سایهی مقدستان مملکتِ ما یکی از مهمترین ممالک دنیا میشد.» (نامهی ۳۰ فروردین ۱۳۱۴) همین روحیه را در نامهی دیگری از ولیعهد میتوان دید. در نامهی ۱۶ اسفند ۱۳۱۴ مینویسد «برای ما ایرانیان و وطن عزیزمان وجود» رضا شاه نعمت بزرگی است و اگر این نعمت نبود «ایرانیان ذلیل و بدبخت میبودند» و «ما هرچه داریم از شماست.» پاسخ رضا شاه به این نامهها اکنون در دست مردم و پژوهشگران نیست ولی در سخنانش بیشتر از وظیفه و مسئولیتی میگوید که خود و مقامات دولتی باید در برابر مردم و تاریخ ایران حس کنند و اگر گلهای دارد از قجرها و هیئت حاکمهای است که با ولنگاری کار ملک و ملت را به ویرانی کشاندند.
سوای اینگونه پیشنهادها دربارهی زندگی خصوصیِ رضا شاه، ولیعهد در نامهها بیشتر و بیشتر به مسائل سیاسی روز و حتی برخی مسائل نظامی میپردازد. در ۱۳ بهمن ۱۳۱۳ از داغ شدن بحث نامِ ایران در ذهن فرنگیها میگوید و مینویسد «فرنگیها از اینکه مِن بعد مملکتِ ما را به عوض پِرس باید ایران بگویند تعجب میکنند ولی بنده به همه میگویم که کلمهی پرس مأخوذ از پارس است و پارس فقط ایالتی از مملکت پهناور ما بوده و هست. ایران بود که رومیه الکبرا و یونان قدیم را مرعوب نموده بود. پدر جان امیدوارم در زیر سایهی مبارک طوری شود که این نام شهرهی آفاق شود و ترقیات و عظمت ایرانِ کنونی به پایهی ایران باستان برسد.» (۱۳ بهمن ۱۳۱۳) در نامههایی دیگر گاه برای کارمندان پیشینِ خود در ایران و زمانی برای همراهانش درخواست ارتقای درجهی نظامی با حقوق بیشتر میکند. در ۹ تیر ۱۳۱۳ از پدر میخواهد که برای کارمند پیشین دفترش که «حالا بیکار است و باید خانوادهی ۸ نفره را نگهداری کند و از آن وقت تا به حال هیچ کاری ندارد … خواهش میکنم به او کاری داده شود.» در نامه روشن نیست که ولیعهد به چه کسی اشاره میکند، ولی آنچنان که از مضمون نامههای ولیعهد برمیآید رضا شاه معمولاً اینگونه درخواستهای پسر را میپذیرد. در ۶ بهمن ۱۳۱۲ برای آموزگار فارسیاش رتبهی اداریِ بالاتری میخواهد و در توجیه خواستش مینویسد «مستشار خیلی مواظبت و مراقبت» دارد و «پایه و اصل خط بنده را درست کرده.» نخستین درخواست ترفیع درجهی نظامی را برای پدر حسین فردوست میخواهد و از لحن نوشته پیداست که میداند در این پهنه باید با هوشیاریِ حتی بیشتری گام بگذارد. مینویسد «چون عید نوروز نزدیک است و عدهای از صاحبمنصبان انتظار و آرزوی ترفیع درجه دارند از وجود اقدس استدعا مینمایم که اگر صلاح میدانید و میل مبارک باشد امر فرمایید به پدر حسین سیفالله فردوست درجه بدهند. البته این کار بسته به رأی همایونی است.» میگوید فردوست «مدت مدیدی میباشد که نزد بنده است و از او خیلی راضی هستم.» (۵ اسفند ۱۳۱۲)
امروز با مطالعهی نامههای ولیعهد و مقایسهی آنها با برخی نامهها و بسیاری از سخنرانیهای رضا شاه میتوان گفت که حتی در ذهن ولیعهد جوان، جوانههای نگاه اسلامپناه دیدنی است. چون نامههای پدر به پسر را به علت تنگنظریهای رژیم ولایی در دست نداریم، نمیدانیم که آیا رضا شاه هرگز دربارهی بافت زبانیِ گاه مالامال از واژههای مذهبیِ نامههای پسر به او چیزی گفت یا تشری زد.
در برخی نامهها به زبانی چون همیشه پرستایش از اینکه پدر خواستههایش را پذیرفته سپاسگزاری میکند. گاه هم از هدیههایی که دریافت کرده یاد میکند و برایشان سپاس میگوید. از نامهی ۵ اسفند ۱۳۱۳ درمییابیم که رضا شاه گهگاه برای فرزندش خاویار میفرستاد. میدانیم که محمدرضا شاه خاویار نمیخورد. آیا هنگام ولیعهدی هم رغبتی به آن نداشت؟ آشکارا اگر هم در آن زمان میلی به خاویار نداشت پدر از آن آگاه نبود. میتوان گمان برد که به هر روی معلمان و مدیران و همکلاسهای خاویار کمدیدهی فرنگیِ ولیعهد از این خوان دریای خزر بهرهها میبردند. در همین نامهی ۵ اسفند ولیعهد به پدر میگوید که خاویارِ این بار را که «بسیار ممتاز» است و در «سوئیس دیده نمیشود» به سفارت ایران در سوئیس فرستاده تا در «مراسم جشن تولد مبارک» به مهمانان داده شود. در نامهی ۱۷ آذر ۱۳۱۳ به این نکته برمیخوریم که رضا شاه «دو کراواتِ کار ایران» را برای ولیعهد فرستاده و او نمیداند که «به چه زبان شکر مراحم بیپایان آن پدر بهتر از جانم را بنمایم.» در نامهی دیگر میخوانیم که رضا شاه «یک قالیچهی اعلی» فرستاده تا ولیعهد آن را به دوست تازهاش که شاهزادهای هندی است و در تولد ولیعهد به او یک دستگاه گرامافون هدیه داده بود، هدیه کند. (۹ دی ۱۳۱۲) میدانیم که در آن سالها رضا شاه در سخنان و سیاستهایش برای پیشرفت هنر قالیبافی، تولیدات و صنایع دستی و منسوجات ایرانی میکوشید. اینجا میبینیم که در خلوت رابطهی پدر و پسر هم همین روش را دنبال میکند.
ولیعهد در برخی نامهها به پیشامدهای ایران اشاره میکند و دربارهی آنها نظر میدهد. در ۶ اردیبهشت ۱۳۱۴ میگوید از «زلزلهی مهم» در مازندران مطلع و متأثر شده و تأکید میکند که خوشحال است «که هموطنان عزیز وجوهی جمعآوری نموده» و ادعا میکند که «این جوانمردیها» در گذشته نبود و ایران «تمام این ترقیات را در عهد مبارکِ» رضا شاه آموخته است. ظاهراً اشارهی ولیعهد به زلزلهای ۵/۸ ریشتری است که در ۱۴ اسفند ۱۳۱۳ در مازندران رخ داد.[12] در نامهی دیگری به نخستین نشانههای دلبستگیِ ولیعهد به نیروی هوایی برمیخوریم. میدانیم که او در دوران پادشاهیاش به کوششی پیوسته نیروی هوایی ایران را یکی از توانمندترینها در جهان ساخت. زمانی از رضا شاه دربارهی دیدارش از مانور و تأسیسات هواپیمایی میپرسد، «راجع به عدهی طیارات و قوای هوایی و کارخانهی جدید طیارهسازی مرقوم فرموده بودید.» (نامهی ۲۰ اردیبهشت ۱۳۱۴)
از نامهی ۱۲ اسفند ۱۳۱۴ در مییابیم که رضا شاه در نامهی پیشین به این نکته اشاره کرده بود که هوای تهران بهاره شده و ولیعهد در پاسخ این خبر به یکی از نکتههایی میپردازد که در دوران پادشاهیاش از مشغلههای پیوستهی ذهنیاش بود. از خاطرات علم و دیگر شواهد میدانیم که محمدرضا شاه هر روز دربارهی اندازهی برف و باران در سراسر کشور میپرسید و خبر برف و باران شادابش میکرد. در نامهی ۱۲ اسفند ۱۳۱۴ میگوید از بابت کمبود برف و باران «غمگین» شده چون «برای زراعت خصوصاً در وطن عزیزمان، برف و باران سخت لازم» اند.
یکی از برجستهترین سویههای این نامهها تفاوت دید ولیعهد و رضا شاه در زمینهی مذهب است. این تفاوت را گاه در سبک سخن در این نامهها میتوان دید و گاه در مضمونشان. در نامهی ۹ اسفند ۱۳۱۴ ولیعهد در پاسخ به نامهی رضا شاه که در آن پدرش از کشف حجاب سخن گفته بود مینویسد «مرقوم فرموده بودید که بنده حالا اهمیت برداشتن حجاب و خصوصاً ترقی بانوان را میفهمم. بله پدرجان بنده در زیر سایهی مبارکتان بزرگ شدهام و انشاالله در حضور خودتان هرچه را که میفهمم و حس میکنم عرض خواهم کرد ولی بیشتر سعی مینمایم که دهانم را بسته و گوشهایم را باز بنمایم که از پندهای بینظیرتان بیاموزم.» نامهی پیشین ولیعهد که ظاهراً درینباره اظهارنظر کرده و نیز پاسخ رضا شاه را در دست نداریم. آیا از این عبارات و لحن آنها باید چنین برداشت کرد که در نامهی پیشین ولیعهد نظراتی دربارهی کشف حجاب گفته که رضا شاه را خوش نیامده و در پاسخ ولیعهد میگوید «حالا اهمیت برداشتن حجاب» را میداند؟ پس از دو هفته دوباره به مسئلهی کشف حجاب برمیگردند. ولیعهد تأکید میکند که «اینک که دوشیزگان مانند پسران و مردان با لباسهای منظم و تربیتِ پسندیده دفیله میدهند و به پرچم میهن عزیزشان احترام میکنند معلوم میشود ترقی به درجات عالیه رسیده است.» (۲۲ اسفند ۱۳۱۴)
از چشمانداز فراخ تاریخ یکی از مهمترین تفاوتهای دیدگاه سیاسیِ رضا شاه و محمدرضا شاه گرد دیدگاه هر یک دربارهی نقش و جایگاه دین در جامعه میگردد. رضا شاه روحانیتِ مدعی ولایت را دشمن تجدد و ترقی میدانست، یعنی روحانیونی که مخالف دستاوردهای مشروطیت بودند که میگفت حاکمیت از آنِ مردم است، و مدعی بودند (و هستند) که حاکمیت یکسره از آنِ الله و از آنِ روحانیون بسان مدعیانِ نمایندگیِ خدا بر ارض خاکی است. این روحانیون با تکیه به همین ادعای مندرآوردی حق خود میدانند (و میدانستند) که روایتِ خود (و خودمحورشان) از شریعت را بر همهی جامعه تحمیل کنند. رضا شاه چنین ادعا و دخالتی را برنمیتابید. اما محمدرضا شاه، همانگونه که به تفصیل در نگاهی به شاه نوشتهام، از سویی زیر نفوذ فضای دوقطبی جنگ سرد و این باور جهانگیر که به مدد مذهب میتوان به جنگ کمونیسم رفت، از درِ آشتی با روحانیت در آمد. از سویی دیگر گسترش اندیشههای مارکسیستی، آن هم از جنس روسیاش، شاه را هراسان کرده بود. نوشته بودم که باورهای مذهبیِ محمدرضا شاه در قیاس با ذهن و زبان و سیاستِ یکسره عرفیِ رضا شاه یکی دیگر از ریشههای این تفاوت مهم در سیاستهای تجددخواهانهی پدر و پسر بود. امروز با مطالعهی نامههای ولیعهد و مقایسهی آنها با برخی نامهها و بسیاری از سخنرانیهای رضا شاه میتوان گفت که حتی در ذهن ولیعهد جوان، جوانههای نگاه اسلامپناه دیدنی است. چون نامههای پدر به پسر را به علت تنگنظریهای رژیم ولایی در دست نداریم، نمیدانیم که آیا رضا شاه هرگز دربارهی بافت زبانیِ گاه مالامال از واژههای مذهبیِ نامههای پسر به او چیزی گفت یا تشری زد. میتوان از جنس رابطهی پدر و پسر گمان برد که اگر رضا شاه چیزی گفته بود، قاعدتاً ولیعهد لحن نامهها را تغییر میداد. شاید پدر گمان داشت که این زبانِ گاه مذهبزده، زبان پیشبینیپذیر جوانی غربتزده است و امید داشت که با بازگشت ولیعهد به ایران و همدمی و همنشینیِ بیشتر با پدر عرفیمسلکش، او هم در رأی و زبانِ خود بازنگری خواهد کرد. اما به گفتهی بیهقی «قضا در کمین بود کار خویش میکرد.» عاملی جهانسوز و ویرانگر چون جنگ جهانی دوم پدر را ناگهانی و زودرس از قدرت برانداخت و گسترش تند اندیشههای حزب توده گمانِ نیاز به «آشتی» با روحانیت را بخشی از استراتژی شاه در دوران پادشاهیاش کرد و پس از ۳۷ سال، شد آنچه شد.
رضا شاه ریشهی رسالتش را بیشتر در تاریخ میجست و در این نامهها ولیعهدش گاه او را «فرستادهی خدا» میداند.
در این ۱۵۶ نامه کمتر نمونهای دیده میشود که در آن از وفور واژههای مذهبی شگفتزده نشویم. ولیعهد از «خداوند کریم و رحیم طول عمر و تندرستیِ وجود بیهمتای تو را با تضرع و زاری» در خواست میکند. (نامهی ۱۵ فروردین ۱۳۱۵) همواره از «زیارتِ» نامه یا «دستخط مبارک» پدرش شاد است. در نامهی ۲ فروردین ۱۳۱۴ عباراتی چون «دستخط مبارک»، «وجود مقدستان»، «انشاالله»، «زیر سایهی مقدس»، «خداوند سایهی مبارک پدر»، «همواره دعاگوی ذات مقدستان»، «خاطر مقدستان»، «هوای اینجا الحمدالله» را به کار میبرد. در نامهی ۴ بهمن ۱۳۱۴ چندماهی پیش از بازگشت به ایران میگوید «من و همهی ایرانیان وطنپرست» میدانیم که «شما برگزیدهی خداوند و منجی ایران میباشید پس از صمیم قلب دعا مینمایم که یزدانِ پاک شما را از ما نگیرد. کاری را که تاکنون انجام دادهاید کار بشر نبوده است. با زبان که نمیتوانم شکر نمایم پس دعا به بقای وجود گرامی و موفقیت ذات مقدستان میکنم.» در نامهی ۷ بهمن ۱۳۱۲ به پدرش خود را «پرستندهی حقیقیتان» میخواند. در یک نمونه حتی به وصف رؤیایی قدسی ــ از جنس آنچه در مأموریت برای وطنموصف کرده ــ میپردازد. در یکی از واپسین نامههایی که از سوئیس برای پدرش نوشته میگوید «وقتی که دستخط مقدستان را میخوانم و مراجعه میکنم دیدگانم را به هم میگذارم و صبر مینمایم تا بجز نور چیزی نبینم. آن وقت از درگاه الهی استغاثه مینمایم که جمال نازنینتان را زیارت بنمایم. یک مرتبه از وسط روشنایی پیکر انورتان پدیدار میشود. آن وقت از شعف مبهوت میشوم.» ولیعهد نامه را با این جمله به پایان میبرد «پدر عزیز تنها شما را مافوق بشر میدانم و حتم دارم فرستادهی خدا هستید.» (نامهی ۴ بهمن ۱۳۱۴) رضا شاه ریشهی رسالتش را بیشتر در تاریخ میجست و در این نامهها ولیعهدش گاه او را «فرستادهی خدا» میداند.
دیگر نکتهای که در نامههای چند ماه پایانیِ زندگیِ ولیعهد در سوئیس دیده میشود، دلتنگیِ روزافزون او برای پدرش و آرزوی بازگشت هرچه زودتر به ایران است. در نگاهی به شاه بر اساس نامهی مدرسهی لاروزه نوشته بودم که ولیعهد پیش از پایان آزمونهای سال پایانی و پیش از دریافت دیپلم به ایران بازگشته بود. نوشته بودم که به گواهیِ مسئول مدرسه نگرفتن دیپلم ربطی به وضع درسیِ ولیعهد نداشت (که از قضا رضایتبخش بود). شاید یکی از علل این بازگشتِ زودهنگام را باید در همین نامهها جست. در ۲۴ آبان ۱۳۱۴ مینویسد که میداند «خوشبختترین پسرها هستم زیرا چنین پدر بزرگواری دارم ولی چه خوش بود نزد پدر بیمثالم بودم زیرا زیر دستِ او بقدری چیزها یاد میگرفتم که در یک عمر تحصیل نمیتوانستم یاد بگیرم.» (نامهی ۲۴ آبان ۱۳۱۴) حتی پیشتر در ۱۵ اردیبهشت ۱۳۱۳ به پدرش نوشته بود «تقریباً هر شب خواب جمال مبارکت را میبینم و این برای بنده بزرگترین خوشبختیهاست.» (نامهی ۱۵ اردیبهشت ۱۳۱۳) در نامهی دیگری که حال و هوایی همانند دارد مینویسد «پدرجان ای کاش میتوانستم خودتان را به رأی العین زیارت کنم و از مشاهدهی ذات مقدستان حظ و لذت بیپایان ببرم. اینست آرزوی شبانهروزم.» (نامهی ۱۸ آبان ۱۳۱۴) در نامهی ۱۲ اسفند همان سال لحنی حتی بیتابتر دارد و مینویسد «افسوس که نمیتوانم عشق و پرستشم را چنانکه باید و شاید اظهار نمایم. قلم قاصر و بیان عاجز است. باید صبر کنم تا حضوراً این دریای عشق و پرستش را به پای مبارک نثار کنم.» (نامهی ۱۲ اسفند ۱۳۱۴) سه هفتهی دیگر ولیعهد زمانی که نامهی ۲۰ اسفند ۱۳۱۴ پدرش را خوانده مینویسد «دیدگانم پر از اشک خوشی گشت» و میگوید «این سرشک شادمانی» را نیاز داشت زیرا «قلب خشک شدهی مرا تازه و خرم کرد و طراوت بخشید.» میگوید خودش نمیتواند آنچنان که باید شکرگزاری کند «ولی ایزد پاک از اینکه قلب محزون بنده را شاد کردید به شما عوض خواهد داد.» (نامهی ۸ فروردین ۱۳۱۵) سرانجام سه هفتهی دیگر هنگامی که درمییابد به زودی به ایران بازخواهد گشت مینویسد که از شادی «نزدیک بود روح از قالبم مفارقت کند.» (نامهی ۱۵ اردیبهشت ۱۳۱۵)
در هر نامه، مانند هر متن، باید هم به آنچه به قلم آمده و هم به آنچه از قلم افتاده توجه کرد. گاه سکوت به اندازهی صدا گویاست، پس ناگفتهها و نانوشتههای این نامهها هم نیازمند توجهاند. از مجموعهی نسبتاً گستردهی خاطرات همدرسیهای خارجی و ایرانیِ ولیعهد، اسناد مدرسه و سفارتهای خارجی در سوئیس، نوشتههای ولیعهد در روزنامههای مدرسه و سرانجام خاطرات مهم ولی پُرکینِ فردوست تصویری نسبتاً جامع از زندگیِ ولیعهد در سوئیس میتوان به دست آورد. میدانیم که با همکلاسیهایش روابطی گسترده داشت. گاه با آنها مرافعه و بیشتر مدارا میکرد. به روایت فردوست، دست کم با یک دختر سوئیسی که از کارمندان دبیرستان بود رابطهای نزدیک پیدا کرد و دختر حتی ادعا کرد که از ولیعهد باردار است. در نامهها ولیعهد بیش و کم بیاستثنا از پیشرفتش در خط و زبان فارسی میگوید. طبعاً میداند که نزد پدرش این مسئله اهمیتی ویژه دارد. در هیچیک از نامهها بازگوییِ اینکه در روزنامهی دبیرستان چندین و چند مقاله نوشته ــ و شرحش را در نگاهی به شاه آوردهام ــ نمیبینیم.
همزمان میدانیم که در این سالها مردی سوئیسی به نام ارنست پرون که کارگر مدرسه و انسانی فرهیخته و سخت مذهبی بود به سلک دوستانِ نزدیک ولیعهد درآمد. شرحش را در نگاهی به شاه آوردهام. میدانیم زمانی که پرون به دعوت ولیعهد به ایران آمد مورد خشم رضا شاه قرار گرفت. میخواست او را از ایران بیرون کند. با مقاومت ولیعهدش روبهرو شد و در نتیجه پرون را به بیرون تهران تبعید کرد. رضا شاه پرون را جاسوس انگلستان میدانست. همزمان رفتارش بسان یک همجنسگرا را برنمیتابید. پس از برکناری و تبعید رضا شاه، پرون یکی از نزدیکترین مشاوران شاه شد. برخی او را دلقک، بعضی جاسوس، و بسیاری او را از نزدیکترین همراهان شاه میدانستند.[13]
پس از استعفا و تبعید رضا شاه، محمدرضا شاه جوان از همهی امکانات نسبتاً محدود خود بهره میگرفت تا روزگار پدر تبعیدیاش را کمرنجتر کند. پیوسته با سفارت انگلستان در این زمینه مذاکره میکرد. به کرات برای پدرش نامه و هدیه و پول میفرستاد. گاه هم به دست شخصی معتمد پیام یا نامهای برای پدر میفرستاد و پاسخش را از همان راه دریافت میکرد. حتماً میدانست که همهی نامههای پستی او و پدرش را مقامات انگلیسی بازبینی و گاه حتی سانسور میکنند. غریبترین و تأملبرانگیزترین فرستادهی معتمدش در آن سالها ارنست پرون بود. در پایان ژوئن ۱۹۴۲ پرون همراه چند نامه، چمدانی از تنقلات ایرانی، صفحهای از صدای ضبط شدهی شاه و پیامهایی از پسر به پدر با هواپیما وارد آفریقای جنوبی شد. محمدرضا شاه حتماً از بدبینی و بیمهری و حتی بیزاریِ پدرش از پرون آگاه بود. چرا او را بهرغم این دانستهها به چنین مأموریتی فرستاد؟ آیا گونهای ابراز استقلال در برابر پدر پیشتر قدَرقدرتش بود؟ شاید گمان داشت که پرون دست کم «معتمد» انگلستان است و در آن روزها برای چنین مأموریت خطیری مناسب است؟ واکنش رضا شاه به دیدن پرون چه بود؟ پاسخ هیچ یک از این پرسشها را نمیدانیم. ولی از رفتار پرون در آن سفر اطلاعاتی فراوان داریم.
هنگام ورودش به آفریقای جنوبی، در فرودگاه نامهها و چمدانش را از او گرفتند. صبح فردا آنها را پس دادند. مقامات سفارت انگلستان در آفریقای جنوبی در گزارش مبسوط خود از این سفر در آغاز به این نکته اشاره میکنند که رضا شاه همواره پرون را جاسوس میدانست و درست پیش از بیرون آمدن از ایران او را محکوم به اعدام کرده بود. میگویند اشغال ایران جانِ پرون را هم رهانید. بالاترین مقام انگلستان در آفریقای جنوبی در آن زمان شرحی اجمالی از گفتگویش با پرون را در این گزارش آورده است. میگوید پرون تأکید میکرد که همواره به ضرورت همکاری ایران با انگلستان باور داشته است و شاه کنونیِ ایران هم به ضرورت این همکاری باور دارد. پرون مدعی شده بود که چون «در دربار همیشه توطئه در جریان است» او میخواهد «هرچه زودتر به ایران برگردد» مبادا «موقعیتش در دربار و موقعیت انگلیس در ایران تضعیف شود.» پرون در مذاکراتش ادعا یا اذعان میکند که «رضا شاه دستوراتی شفاهی دربارهی سیاستهای آیندهی ایران برای پسرش فرستاد» و پرون گرچه «از مضمون این پیام {چیزی به مقامات انگلیسی یا دستکم آنهایی که گزارش را نوشتهاند} نگفت ولی تأکید کرد قصد ندارد پیام را به شاه کنونی برساند.» پرون میگوید «اگر رضا شاه در قدرت میماند مطلقاً امیدی به همکاری ایران با انگلستان نبود.»[14]روشن نیست که چه اندازه از ادعاهای پرون را میتوان باور کرد. به گمانم شکی نمیتوان داشت که رضا شاه به تیزهوشیِ شگفتِ خویش شخصیت پرون را بهتر از محمدرضا شاه شناخته بود.
نکتهی دیگری دربارهی مذاکرات پرون با سفارت جالب توجه است. پرون از سادگی و محقریِ خانهی رضا شاه در ژوهانسبورگ اظهار «شگفتی» میکند و میگوید که چنین خانهای برازندهی پادشاهی از تخت افتاده نیست. مأموران سفارت میگویند رضا شاه خود هیچ کدام از خانههای دیگری را که به او نشان دادند نپذیرفت چون میگفت اجارهی آنها گران است. مقامات انگلیسی ادعا میکنند که رضا شاه حتی از پرداخت صورتحسابهای کسبه که احساس میکند زیاده از حد معقول گراناند سر باز میزند. گویا پس از مشورت با محمدرضا شاه پولی از ایران به حسابی سوای رضا شاه فرستاده شد و پزشک معالج رضا شاه و مقامی از سفارت انگلستان آن حساب را میگردانند و آن را برای پرداخت این صورتحسابهای مورد شک و اعتراض رضا شاه به کار میبرند. پرون حتی پیشنهاد میکند که پولی دیگر از ایران فرستاده شود و به کمکش خانهای خریده شود و همان خانه را به رضا شاه به بهایی که بپذیرد «اجاره» بدهند. پزشک معالج رضا شاه به پرون میگوید «رضا شاه بیش از اندازه نگران وضع مالی خودش است و میترسد پول از تهران برایش نرسد…. فعلاً ۶۸ هزار پوند ــ حدودا ۸۸۳ هزار تومان ــ در حساب دارد و اگر به اندازهی کنونی خرج کند همین پول برای پنج سال دیگر هم بس است.» باید به یاد داشت که در همین نامهها و نیز در برخی دیگر از اسنادی که در ایران چاپ شده میدانیم که در روزگاری که ولیعهد در سوئیس بود رضا شاه ۵۰ هزار فرانک سوئیس برای خرید ماشین محبوب و برگزیدهی پسرش پرداخت. در آن زمان در سوئیس گویا تنها چهار ماشین هیسپانوی دیگر بود. از همین نامهها درمییابیم که پیش از هیسپانو یک اتومبیل لینکلن – که آن هم سخت گران بود – برای ولیعهد خریده است. (۲۵ شهریور ۱۳۱۲) رضا شاه میدانست که داشتن چنین ماشینهایی به ولیعهدش هیبتی سلطانی و شاید حتی اعتماد به نفس میدهد. کمتر از هشت سال دیگر همین رضا شاه در غربت نگران مخارج روزانهی زندگیِ خود بود و از هرگونه ولخرجی دوری میجست. حتی در روزگاری که آن اتومبیلها را برای ولیعهدش خریده بود در تهران نسبت به هر قران خرجی که از حسابش میشد حساس بود. به هر روی پرون که از دیدن و شنیدن وضع رندگی رضا شاه متاثر میشود تأکید میکند که «زندگیِ کنونیِ رضا شاه در آفریقای جنوبی» شایستهی او نیست. همزمان به این نکته هم اشاره میکند که «بازگشت رضا شاه به ایران هرگونه همکاری با انگلیس را به پایان خواهد رساند.» به دیگر سخن، حتی دمی که برای رضا شاه دل میسوزاند هم بدش را به انگلیسیها میگوید و هم به آنها وعده میدهد که پیام پدر را به پسر نخواهد رساند. به گفتهی اخوان ثالث در «آخر شاهنامه»، «قصهی غمگینِ غربت» است این در این «دژآیین قرنِ پر آشوب.»
[1]حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد اول، تهران، ۱۳۷۰، ص ۲۷.
[2] Iran Political Diaries, Ed by R. M. Burrell, Vol 8, 1927-1930, London, 1987, P. 498.
[3] «گزارش محتوایی اسناد مکاتبات مربوط به دوران تحصیل شاه در سوئیس ۱۳۱۱ تا ۱۳۱۵»، فصلنامهی مطالعات تاریخی، شمارهی ۵۳، تابستان ۱۳۹۵، صص ۱۹۵–۲۷۱.
[4] مرکز اسناد تاریخی، «محمدرضا پهلوی و درس ریاضی در لوروزه.»
[5] «گزارش محتوایی»، همانجا، ص ۲۰۱.
[6] «گزارش محتوایی» همانجا، ص ۲۰۱.
[7] مرکز بررسی اسناد تاریخی، محمدرضا پهلوی و درس فارسی در لوروزه و پادشاه ظالم.
[8] Iran Political Diaries, Ed by R. M. Burrell, vol 9, 1931-1934, London, 1997, P. 498.
[9] Ibid.
[10] Princess Ashraf Pahlavi, Faces In A Mirror, New York, 1980, P. 23.
[11] مرکز بررسی اسناد تاریخی، محمدرضا پهلوی و ورزش در لوروزه.
[12] N.N. Ambrasey and C.P. Melville, A History of Persian Earthquakes, Cambridge, 1982. P. 164.
[13] Daniela Meier, “Between court Jester and Spy: The career of a Swiss Gardener at the royal court in Iran. A footnote to modern Iranian history “, Critique: a Journal for Critical Studies of the Middle East, published online on 11 April, 2007,
[14] PRO, FO 371/31393, “ Report by Dr Tonkin on Mr Perron’s Visit to the Ex-Shah, 30 October 1942.”