کیست که نداند اوضاع کشور، وضع موجود، خراب و بحرانی ست. این روزها، کشورما حتی بسوی خرابی بیشتری هم روان است، سوئی که حاکمان بر جامعه، آخوند و فقیه و طلبه، 45 سال پیش از این با صعود بر منبر قدرت برگزیده اند، سوی پسروی. این روزها، کیست که صعود ارزش یک دلار را به ماورای صدهزار تومن هم پیش بینی نکند. هماکنوان، همگان آگاهند که بخش بزرگی از جامعه با مشکلات معیشتی روی در روی ست و برغم مالکیت بر ثروتی هنگفت طبیعی، همچون، نفت و گاز، در رده دوم از بالا، به کشورهای فقیر پیوسته است. هرچه عمیقتر بوضع موجود مینگری، چیزی جز پوسیدگی و فرسودگی نبینی، گویی که همه چیز در حال فرو ریزی است. اما، این نگون بختی و تیره روزی و عقب ماندگی، پدیده ای نیست که ناگهانی در زندگی اجتماعی ظهور یافته است، همچنانکه ارزش دلار ناگهان از هفت تومن بسوی صد هزار تومن جهش بر نداشت، بتدریج بود که بجائی رسید غیر قابل دسترسی. بانترتیب کمتر کسی را میتوان یافت که نسبت باینده با نظری خوش و پرامیدی بنگرد.
البته که خرابی اوضاع و بحرانی بودن وضع موجود تنها مادی و از اوضاع بد و ناگوار اقتصادی ریشه بر نمیگیرد،بلحاظ اخلاقی و فرهنگی هم پیوسته در حال سقوط بوده ایم. فساد و فحشا و رانت خواری و رشوه گیری و یا بقول معروف، “زیر میز بگیری” به یک امر معمولی تبدیل گردیده است. چه نوجوانانی که در تامین معاش دست به تن فروشی نزنند و یا از اخذ و یا پرداخت زیر میزی خود داری نکنند. یعنی که از این بخش از زندکی اجتماعی ست که بوی گند بر میخیزد، بوی گندی که احتمالن بمشام همگان رسیده است، بوی گند ذلت و خواری. اما، آیا میتواند واکنشی دیگری را در ما بر انگیزد بیشتر از گرفتن بینی خود. بدون تردید. چون آمیختن بد اخلاقی، با د دروغگوئی و دو روئی، مکر و فریبکاری، همه شواهدی را ارائه دهند مبنی بر سقوط، ارزشها و باورهای حاکم بر جامعه، همراه سفوط در بخش مادی و زیر بنایی.
اما، واقعیت آن است که نظام بیش از 45 سال است که با این دشواریها روی در روی قرار گرفته و برغم تمام مشکلات و کمبودها، نظام توانسته است دوام بیاورد. دلیل دوام و بقای نظام، بخشا، از انکار واقعیت و یا وارونه سازی حقایق بر میخیزد. مثلا، اگر بسخنان اخیر ولی فقیه آخوند خامنه ای که بمناسبت پنجمین سالگرد مرک قاسم سلیمانی، سردار فداکارش بنگریم. 13 سال جنگ و جنایت علیه مردم سوریه، بمنظور نگاهداری جوجه دیکتاتوری، همچون، بشار اسد بر راس ساختار قدرت، که نهایتا بشکستی مفتضحانه انجامید، مورد تحسین و ستایش قرار میدهد و در اقناع پیروانی که عزیزان خود را ازدست داده اند، اطمینان میدهد که خون آنها هرگز به هدر، نرود. چون انها نه خون بی گناهی را ریخته اند و نه تخریب و ویرانی ببار آورده اند. آنها نه برای کشتار و سرکوب به سوریه رفته بودند بلکه بتمنظور دفاع ازحرمهای مقدس خواهر امام و دخت پیامبر، جان خود را از دست داده اند. چرا که خونهایی که در راه دفاع از حرم ریخته شده است، هرگز به هدر نرود. که هرکس چنین بیاندیشد مرتکب اشتباه بزرگ میشود. دروع بزرگی که پس از 45 سال حکومت، نه تنها کمتر کسی بدان باور کند بلکه بانزجار و تنفر انان از هر آنچه که آخوندها، مقدس میخوانند، میانجامد.
این در حالی ست که بدرستی نمیتوان مشخص ساخت که آخوند خامنه این بچه زبانی سخن میگوید، بزبان دین و یا قدرت. در حالیکه در نظام ولایت، دین و قدرت چنان جذب یکدیگر شده اند که نمیتوانی یکی را بسادگی از دیگر تشخیص دهی. بدون تردید ما شاهد اعتصابات بیشتری در عرصه ها گوناگون اقتصادی، در حرفه ها و اصناف و مشاغل مختلف، از جمله اعتصاب معلمان، پرستاران و بازنشتگان بوده ایم. اخیرا، بازار کفاشها هم بآنها پیوستند. بموازت صعود ارزش دلار بهمان نسبت گذران زندگی روزمره دشوار و دشوارتر میگردد. بی دلیل نیست که نظام خود را شکست ناپذیر تصور مینماید.
اما، ظهور جوش و خروشی هماهنگ و یگانه، هموزن جنبش سبز در 88 و حتی سنگین تر و طولانی تر از آن لازم است که بتوان حکومت آخوندی را براندازی نمود. باری سنگین غیر قابل تحمل. پس تکلیف چیست؟ کیست که میتواند رمز بقای نظامی عمیقا فاسد و پوسیده از درون، را افشا نماید. آیا هرگز میتوان به آینده ای امیدوار بود رها از بند حکومت آخوندی؟
پاسخ نمیتواند چیزی باشد بجز بمثبت. اما، آیا این بدان معناست که بپذیریم که هرگز نمیتوان چیزی را بر اندازی نمائیم یا از بیخ و بن بر کنیم، بدون آنکه آنرا شناسائی کنیم و به چیستی و ماهیت آن پی ببریم؟ چرا که، اگر به گفتمان ضد نظام حاکم، ضد حکومت اخوندی، گوش فرا دهیم، مشاهده کنیم که تحلیلگران به نظام آخوندی همچون یک نظام سیاسی مینگرند و فهم و درک و تو صیف آنرا، بزبان سیاسی بیان میکنند، همچون نهادهای سیاسی و یا حکومتهای دیگر. حال آنکه حکومت ولایت یک حکومتی دینی ست و جامعه ما را قبل از هر چیز بیک جامعه دینی تبدیل نموده ست. رمز 35 سال حکومت یک اخوند، بدون وقفه، بر یک ملت بزرگ، بدون اینکه هرگز مورد سوال قرار بگیرد و یا بسوالی جواب بدهد، رمز این اقتدار در چیست ؟ آیا آگر خامنه ای آخوند نبود، حاکم مطلق و دیکتاتور نمیشد، 35 سال بدون وقفه زمان کوتاهی نیست و هنوز هم ادامه دارد. بنابر باورهای امامپرستان، در غیبت امام عج، فقیه آگاه بامیال و اراده الهی معطوف به چگونه بودن انسان در این جهان و رستگاری در جهان ماورائی، دارای حق حاکمیت است تا فرا رسیدن قیامت.
. در نتیجه حکومت ولایت فقیه، ریشه برگرفته از دینی که فقیه متولی آن و مسئول آموزش آن در جامعه است. نهاد فقاهت، نهادیست که در حوزه های علیمه تولید و باز تولید میشود، که میتواند رلز بقای دین بشمار رود، بویژه در زمانی که با ساختار قدرت یکی گردیده است. نهاد فقاهت برای بقا چندان نیازی نه به حمایت سرمایه های بازاری دارد و نه لطف و مرحمت سرمایه های خصوصی، همچون گذشته. هماکنون آخوندهای برخاسته از حوزه های علمیه هستند که مدیریت جامعه را بعهده دارند. البته آخوند میتواند مکلا هم باشد و بجای عبا و قبا، کت و شلور بتن کند. این بدان معناست که اگر حکومت آخوندی برغم تمامی مشکلات، بجای خود مانده است، بدلیل باورها و ارزشهای مشترک دینی ست، در دین یکی مجتهد است و دیگری مقلد و در سیاست یکی حاکم است و دیگری محکوم و یا ظالم و مظلوم. مشکل آنجاست که وقتی دین و قدرت باهم یکی و یگانه میشود، براندازی و ریشه کن ساختن ان بسی بسیار دشوار خواهد بود.آیا میتوان حکومت آخوندی را براندازی نمود، اما، نهادی که آنرا تولید و باز تولید میکند بجای خود رها نمود که بکار خود ادامه بدهد؟
اما، امروزمیتوان هرچه بیشتر بآینده امیدوار بود، آینده ای که نقد و بازنگری در نقش دین به یک گفتمان عمومی تبدیل شود. در حالیکه، در یک دهه اخیر چندین خیزش و جوش و خروش بوقوع پیوسته و هریک شعارهایی پر معنی همچون، ، شعار “اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا،” یا “رضا شاه روحت شاد” و اخیرترین و مهمترین آنها بلحاظ عمق مفهوم و ارائه ی الترناتیو و یا بدیلی معتبر، بمنظور جایگزینی نظام آخوندی، شعار زن زندگی آزادی ست. شعاری تکاندهنده بنیان سیاسی و ایدئولوژیک حکومت آخوندی، حکومتی که فکر میکند، نهادی ست فنا ناپذیر و مصون از هرگونه اعتراض و شکایت مردمی. چون خود بینی و خودبرتر انگاری یکی از ویژهگیها اخلاقی اخوندیست.
در سال 4001 شاهد جوش و خروشی بودیم برخاسته نه از نارضائیهای مادی بلکه بر خاسته از اعتراض بقتل مهسا، دختری جوان و خوشرو، اهل کردستان، بخاطر حجاب و یا بدحجابی. واکنش جمعی بقتل مهسا، سبب ظهور نوعی خودآگاهی جمعی گردید که در شعارزن زندگی بازتاب یافت، شعاری ماندنی، بیانگر آلترناتیو و یا بدیلی در برابر حکومت آخوندی، حکومتی که هدفی را نجوید مگر توسعه و پیشبرد دین، دینی که نه روی خوشی بزن دارد ویا یزندگی، وای بحال آزادی که چیزی نیست مگر فرو رفتن در منجلاب فساد و آلودگی، چنانکه گویی پس از 45 سال حکومت آخوندی بقله طهارت و پاکی و سعادت و رستگاری رسیده است. اگر رسیده است، سزاست که بپرسیم چگونه؟
خیلی ساده. با سرکوب زنان، با تحمیل حجاب برانان و بدین ترتیب جدا نگاهداشتن آنان از مردان و یا حفظ نظام دینی بر بنیان برتری ذاتی مردان بر زنان. چون الله، خداوند یکتا و یگانه، زن را برای ارضای نیازهای مرد خلق کرده است. الله زن را نیم مرد بوجود اورد. اگر مرد را انسان بشمار آوریم، زن را باید نیمی از انسان بدانیم. حجاب را باید بیانگر روابط دو جنسیت زن و مرد و خفظ برتری یکی بر دیگری بدانیم. براندازی حجاب اولین گام بسوی براندازی نظامی ست که زندگی را نفی میکند، در این جهان نه در آن جهان دیگر که فقیه بوجود آن باور دارد. دین آخوندی، بهره وری از زندگی، ابداع و خلاقیت را نفی میکند مرده و پوسیده را احیا و زنده سازد. حال انکه، تائید زندگی ست که در این شعار تبلور مییابد، شعاری که با آزادی تکمیل شود و شور و هیجان بپا کند. چه، در آزادی ست که میتوان تمامی بندهای عبودیت و اسارت بر خاسته از باور و ایمان به افسانه ها و اسطوره ها را از هم گسیخت. بی دلیل نیست که حکومت آخوندی خصم آشتی ناپذیر آزادیست. چون در آزادیست که میتوان دین باوری را مورد بازنگری قرار داد و برگیریم از آن، چیزی را که بدان نیازمندیم.
فیروز نجومی
firoz nodjomi
https://firoznodjomi.blogspot.com/
fmonjem@gmail.com